عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴۴- سورة الدخان‏
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ اخترناهم على علم بمحبّة قلوبهم لنا مع کثرة ذنوبهم فینا، و اخترناهم على علم مما نودع عندهم من اسرارنا و نکاشفهم به من حقائق حقنا. هر چند که نزول این آیة على الخصوص، مؤمنان بنى اسرائیل راست، اما از روى فهم، بر طریق اشارت، تشریف فرزند آدم است على العموم، و تفضیل ایشان بر همه آفریدگان، چنان که جاى دیگر فرمود: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، میگوید ایشان را که برگزیدیم نه بغلط گزیدیم، که بعلم پاک گزیدیم و بدانش تمام دانستیم که از همه آفریدگان سزاء گزیدن ایشانند از آن گزیدیم. اختیار ما بعلم و ارادت ماست بى‏علت، نواخت ما بفضل و کرم ماست بى‏سبب، آن را که خواهیم، گزینیم و نوازیم و کس را بر فعل ما چون و چرانه، و آن را که خواهیم، رانیم و سوزیم و بر حکم ما اعتراض نه.
آن روز که دائره تکوین برین شخص کاین کشید، خطاب کرد که شخصى میآفرینم که هرگز چنین نیافریده‏ام، نه آنکه در قدرتم مستحیل است، لکن غیرت، عنان قدرت فرو گرفت، عبارت این آمد که: و الزمهم کلمة التقوى و کانوا احق‏ بها و اهلها. اى جوانمرد در قدرت چون ما را صد هزار آفریدن بلحظتى روا است، اما از روى محبت و غیرت نه رواست، زیرا که سرّ محبت بى‏کیفیت، على الخصوص ماراست، یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا کدام خلعت ما را نداد کدام تشریف که ما را ارزانى نداشت، کدام لطف که در جریده کرم بنام ما ثبت نکرد.
مقرّبان درگاه عزت و ساکنان حضرت جبروت، انگشت تحیر در دهان تعجب گرفته، که شگرف کارى و عجب حالى که خاکیان را برآمد. نواختگان لطف اواند، برکشیدگان عطف اواند، عارفان بتعریف اواند، مشرّفان بتشریف اواند، و اصلان بایصال اواند، نازان بوصال اواند. نرگس روضه جود ایشانند، سرو باغ وجود ایشانند، حقه درّ حکمت ایشانند، نور حدقه عالم قدرت ایشانند، خالق بى‏نظیر یکى است و مخلوق بى‏نظیر ایشانند، احسن الخالقین یکى است، احسن المخلوقین ایشانند. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ عالم و آدم نبود، عرش و لوح و قلم نبود، بهشت و دوزخ نبود، که ایشان را بى‏ایشان حدیث محبت بود که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
سقیا بمعهدک الذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصبابة معهدا
اى جوانمرد توسل بندگان بدو، هم باحسان قدیم اوست.حسن بن سهل وزیر مامون بوده است، روزى یکى بر وى درآمد، حسن وى را نمى‏شناخت، گفت: تو کیستى؟ آن مرد گفت: انا الذى احسنت الىّ عام کذا، من آنم که تو با من در فلان سال احسان کردى. حسن گفت: مرحبا بمن توسّل إلینا بنا، مرحبا بکسى که باحسان ما بما وسیلت جست، پس آن گه بفرمود، تا او را صله دادند و بنواختند. همین است حال درویشان و مؤمنان که بحق جل جلاله وسیلت میجویند، هم باحسان قدیم وى میجویند.
انّ ابتداء العرف مجد باسق
و المجد کل المجد فى استتمامه‏
هذا الهلال یروق ابصار الورى
حسنا و لیس کحسنه لتمامه
الهى بعنایت ازلى تخم هدى کشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق رویانیدى، بنظر و احسان خود ببر آوردى، از لطف تو درمى‏خواهم که سموم قهر از آن باز دارى و باد عدل بر وى نجهانى، کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ ما فِیهِ بَلؤُا مُبِینٌ ابتلا هم بالرخاء و البلاء، فطالبهم بالشکر عند الرخاء و الصبر عند البلاء. آدمى گهى خسته تیر بلاست، گهى غرقه لطف و عطا. حق جل جلاله از وى تقاضاى شکر میکند بوقت راحت و نعمت، و تقاضاى صبر میکند در حال بلا و شدت. مصطفى (ص) قومى را دید از انصار، گفت: شما مؤمنانید، گفتند آرى مؤمنانیم، گفت نشان ایمان شما چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در غضب صبر کنیم و بقضاء اللَّه راضى شویم. گفت‏ مؤمنون و رب الکعبة.
أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْناهُمْ، إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ، اى صنادید قریش واى رؤساء کفر که پیغامبر ما را دروغ زن میگیرید و بعداوت وى برخاسته‏اید و دین اسلام بازى میشمرید و از بطش و قهر ما ایمن نشسته‏اید، خبر ندارید که ما با کفار پیشین و اعداء دین که سروران کفر و ضلالت بودند و پیشروان شرک و غوایت بودند چه کردیم؟! و بسطوت و نقمت خویش چون دمار از ایشان برآوردیم، آنک آن نمرود لعین، آن مردود شقى، که عالم از کفر و استکبار خود پر کرد پشه ضعیف را فرستادیم تا سزاء وى در کنار او نهاد و آن دیگر، فرعون طاغى یاغى که دعوى خدایى کرد و نعره أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏ زد، پاره‏اى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر وى بوى نمود و دریا را فرمان دادیم تا او را در چنگ قهر خود گرفت. و آن دیگر اصحاب فیل که قصد خانه ما کردند و بر ساز و عدّت و آلت خود اعتماد ساختند، مرغکى چند ضعیف فرستادیم، تا دمار از ایشان برآورد.
و على هذا قوم تبّع و قوم نوح و قوم لوط و عاد و ثمود و امثال ایشان که از شما قویتر بودند و از شما باسازتر و جهاندارتر بودند، چون بر ما عصیان و کفران آوردند و تحیر و تمرد نمودند، نگر که ایشان را ببطش خویش چون کم آوردیم و از جهان برانداختیم و نام و نشان ایشان محو کردیم، شما نیز اگر همان کنید که ایشان کردند، همان بینید که ایشان دیدند. امروز عذاب و هلاک و استیصال، و فردا حمیم و زقّوم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ، کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
حم (۱) تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۲)
فرو فرستادن این نامه از خداى است، آن تواناى دانا.
إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آسمان و زمین، لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ (۳) نشانهاست گرویدگان را.
وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ و در آفرینش شما و در آنچه آفریدگار میپراکند در جهان از جنبنده، آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۴) نشانهاست ایشان را که بى‏گمان‏اند.
وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ، و در آمد شد شب و روز پس یکدیگر، وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ، و در آنچه فرو فرستاد اللَّه از آسمان مِنْ رِزْقٍ، از بارانى که روزى خلق بآنست، فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها تا زنده کرد بآن زمین را پس مرگى آن، وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ و گردانیدن بادها از روى بروى جهان، آیاتٌ نشانهاست، لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۵) گروهى را که خرد دارند و دریابند.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ، این آیات و سخنان اللَّه است، نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ که میخوانیم بر تو براستى، فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ (۶) پس بکدام سخن پس اللَّه و سخنان او بخواهید گروید.
وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ (۷) و تباهى هر دروغ زنى را بزه‏کار.
یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلى‏ عَلَیْهِ میشنود سخنان اللَّه که میخوانند بر او، ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً آن گه مى‏ستیهد بگردنکشى، کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها گویى هرگز آن را نشنید، فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۸) بشارت ده او را بعذابى درد نماى.
وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئاً و هر گه که و بداند از سخنان ما چیزى اتَّخَذَها هُزُواً آن را بافسوس گیرد، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۹) ایشانند که ایشانراست عذابى خوار کننده.
مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ از پیش ایشانست دوزخ، وَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ ما کَسَبُوا شَیْئاً و بکار نیاید ایشان را هیچ چیز از آنچه میساختند و میکردند و میزادند، وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ و نه آنچه بخداى میگرفتند فزود از اللَّه، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۰) و ایشانراست عذابى بزرگ.
هذا هُدىً اندرین سخن و این نامه و پیغام، آگاه کردنى است و پند دادنى و پیغام رسانیدن و ترسانیدن، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ و ایشان که کافر شدند بسخنان خداوند خویش، لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ (۱۱) ایشانراست عذابى دردنماى از عذابى سخت.
اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ اللَّه آن خدایى است که نرم کرد شما را دریا و ساخته، لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ، تا میرود در آن کشتیها، بفرمان او، وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ و تا از فضل او و روزى او بجوئید، وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۲) و تا مگر آزادى کنید.
وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و شما را نرم کرد و ساخته و زیردست، آنچه در آسمانهاست و در زمین، جَمِیعاً مِنْهُ همه از اوست از بخشیدن او و ساختن او و ارزانى داشتن او، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۱۳)، در آنچه کرد نشانهاى روشن است ایشان را که در اندیشند.
قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا گوى ایشان را که گرویده‏اند، یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ تا بیامرزند ایشان را که از روزهاى خداى نمیترسند،. لِیَجْزِیَ قَوْماً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۴) تا پاداش دهد اللَّه گروهى را بآنچه میکردند.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ هر که نیکى کند، خویشتن را کند، وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها، و هر که بد کند بر خود کند، ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (۱۵) و آن گه شما را با خداوند شما خواهند برد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ دادیم فرزندان یعقوب را نامه و دانش در دین و پیغمبرى، وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و روزى دادیم ایشان را از پاکها و خوشها، وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۶) و افزونى دادیم ایشان را بر همه جهانیان.
وَ آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ، دادیم ایشان را نشانهاى روشن درست از کار پیغامبر خویش، فَمَا اخْتَلَفُوا دو گروه نشدند، در کار او، إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ، مگر پس آن که بایشان آمد آنچه میدانستند، بَغْیاً بَیْنَهُمْ ببدنیّتى و ستم بر خود، إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ، خداوند تو داورى برد روز رستاخیز میان ایشان، فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۷) در آنچه ایشان دو گروه میباشند.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۱ - النوبة الثالثة
بسم اللَّه معراج قلوب الاولیاء. بسم اللَّه نور سر الاصفیاء. بسم اللَّه شفاء صدور الأتقیاء. بسم اللَّه کلمة التقوى و راحة الثکلى و شفاء المرضى. بسم اللَّه اصل همه دولتهاست، مایه همه سعادتها است، ختم همه عزتهاست توقیع منشور نیازهاست.
بسم اللَّه برید حضرت انبیاست، کلید قربت اولیاست، سلوت و سکون اصفیاست. بسم اللَّه آشنایى را سبب است و روشنایى را مدد است. از قطیعت امانست، و بى‏قرارى را درمانست، نام خداوند جهان و جهانیانست. پادشاه بر همه شاهانست، پیش از هر زمان و پیش از هر نشانست. خدایى که وجودش را بدایت نه، جودش را نهایت نه، یکى یگانه که او را مثل و مانندى نه، فرد داننده که او را خویش و پیوند نه، صمدى پاینده که دریافت او را بخرد راه نه. حکیمى که یاد وى، دلها را بستانت. لطیفى که انس با وى، زندگانى دوستانست، کریمى که مهر وى شادى جاودانست، شیرین سخن و زیبا صنع و راست پیمانست.
مهر تو بمهر خاتم جم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم‏
عشقت بهزار باغ خرم ندهم
یک دم غم تو بهر دو عالم ندهم.
الحاء تدل على حیاته، و المیم تدل على مودته، کانه قال جل جلاله: بحیاتى و مودتى لاولیائى لا شی‏ء احب على احبائى من لقایى. بحیاة من، بمهر من و دوستان من، که دوستان را عز دو جهانست امید دیدار من، هر که را امروز در سراى فنا انس جان او نامه من، فردا در سراى بقا توتیاى چشم او لقاء من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ تنزیل او نامه او و نامه او پیغام او و پیغام او نشان مهر او، با دوستان او. مؤمنان چون نامه دوست خوانند بر بصرشان بصیرت بیفزاید، زنگار غمان از دلشان بزداید، نسیم صباى معرفت از جانب قربت درآید، ریحان حیاة سر از باغ وصال بر کشد، گل افتخار از خار افتقار بردمد، صبح شادى از مطلع آزادى سر برزند. آرى قدر نامه دوست، دوستان دانند. عزت آن خطاب، مؤمنان شناسند.
بو بکر شبلى وقتى ببازار بغداد بگذشت پاره‏اى کاغذ دید که نام دوست بر وى رقم بود و در زیر اقدام خلق افتاده. شبلى چون حروف نام او بر آن صفت دید، همه اجزاء او حرمت گشت، اضطرابى بر اعضاء وى افتاد، سر فرو کرد و آن رقعه برداشت و ببوسید، آن را معطر و معنبر کرد و قبله دیده خود ساخت و پیوسته با خود داشت که بر سینه نهادى ظلمت غفلت بزدودى، که بر دیده نهادى، نور چشم بیفزودى. هم چنان با خود میداشت تا آن روز که بقصد بیت اللَّه الحرام از بغداد بیرون آمد، روى ببادیه نهاد آن رقعه در دست گرفته و آن را بدرقه روزگار خود ساخته، در میان بادیه جوانى را دید فرید وحید غریب و طرید بى‏زاد و بى‏راحله، بى‏رفیق و بى‏قافله، از خاک بستر کرده و از سنگ بالین ساخته، سراپرده اندوه و حیرت گرد او زده، سرشک از چشم او روان شده و دیده در هوا نهاده، آسمان و زمین را درد ماتم او گرفته. شبلى بر بالین وى نشست و آن کاغذ پیش دیده او داشت، گفت: اى جوان برین عهد هستى، جوان روى بگردانید، شبلى گفت، انّا للَّه مگر اندرین سکرات و غمرات، حال این جوان را تبدیل خواهد شد؟ جوان باز نگریست گفت اى شبلى نهمار در غلطى آنچه تو در کاغذ میبینى و میخوانى ما در صفحه دل مى‏بینیم و میخوانیم.
إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ. اندرین آیت کمال قدرت خود بخلق مینماید، در آفرینش آسمان و زمین.
وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ اظهار لطف خود میکند در آفرینش همه جانوران و خاصّه آدمیان، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ نعمت خود با یاد خلق میدهد، در آفرینش آب و باد و باران و تعبیه روزى ایشان در آن، آن گه گفت: آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ عاقل کسى باید که اندرین آیات تدبر و تفکر کند، تا از آیت اولى قدرت او جل جلاله فهم کند و مقتضى قدرت خوف است، از سیاست و سطوت او بترسد و از آیت دوم لطف او فهم کند و مقتضى لطف رجاست، دل در کرم او بندد و از آیت سوم نعمت او بر خود بشناسد، بشکر آن قیام کند.
اول مقام خائفانست، دوم مقام راجیان است، سوم مقام شاکران. و در مقام شکر کشف و حجاب بسیار افتد و آنچه رب العزة فرموده اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ اشارت فرا کشف و حجاب است.
روز روشن مثال کشف است و شب تاریک نشان حجاب. و بنده میان هر دو حال گردان. در حال کشف همه منعم بیند، نه در نعمت، شادى برد، نه در محنت، غم خورد. در مشاهده منعم او را چندان شغل افتد که نه با شادى نعمت پردازد، نه با اندوه محنت. و فى معناه انشدوا:
گر فرق کنم که نیک کردى یابد
مشغول بفرق باشم آن گه نه بتو
و در وقت حجاب مشاهده منعم از وى روى بپوشد، همه التفات وى با نعمت و محبت بود، لا جرم در نعمت، طبل شادى میزند و در محنت، بار اندوه میکشد.
پیر طریقت گفت درد و درمان، غم و شادى، فقر و غنى، این همه صفات سالکانست در منازل راه. اما مرد که بمقصد رسید او را نه مقام است نه منزل، نه وقت و نه حال نه جان و نه دل.
مکن در جسم و جان منزل که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجا باش و نه آنجا
الهى وقت را بدرد مینازم و زیادتى را میسازم بامید آن که چون در این درد بگدازم درد و راحت هر دو براندازم.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى‏ شَرِیعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ، پس ترا بر راهى ساخته از فرمان روانیدیم و کردیم، فَاتَّبِعْها، بر پى آن میرو، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (۱۸) و بر پى خوش آمد و بایست نادانان مرو.
إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، که ایشان از خداى ترا هیچ بکار نیایند. وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ، و ستمکاران یکدیگر را بر بدى یا رند و بر بیداد ساخته، وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ (۱۹) و اللَّه نیکان را یار.
هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ، این قرآن باز نمودهاست و دیدورها راست مردمان را، وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۲۰) و راهنمونى و بخشایشى ایشان را که بى‏گمانان‏اند.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ‏ یا مى‏پندارند ایشان که مى‏بدیها کنند، أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ که ما ایشان را چون ایشان کنیم که بگرویدند و نیکیها کردند، سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ‏، بر همسانى است زندگانى و مرگ ایشان، ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۲۱) چون بد حکم و کژآورى که میکنند.
وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ بیافرید اللَّه آسمانها و زمینها بسخن روان و بتنهایى، وَ لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، آن را تا پاداش دهند هر تنى بآنچه کرد، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۲) و از ایشان هیچ چیز نکاهند و بى‏گناه از ایشان کس را نگیرند.
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ چه بینى و چه گویى، دیدى آن مرد را که پسند خویش، خداى خویش گرفت، وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ، و گمره کرد اللَّه او را که دانست که باید کرد، وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ و مهر بر گوش او نهاد و مهر حق بر دل او نهاد، وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً و پرده حق به نه دیدن، بر چشم او او کند، فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ، پس کى راه نماید او را، پس اللَّه، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۲۳)؟ پند نپذیرید؟
وَ قالُوا، گفتند، ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، نیست مگر زندگانى ما این جهانى، نَمُوتُ وَ نَحْیا، میزییم و میمیریم، وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ و نمى‏میراند ما را مگر گیتى، وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ، و ایشان را بآنچه میگویند هیچ دانشى نیست، إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ (۲۴) نیستند مگر قومى که پنداره‏اى میپندارند.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا و هر گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ سخنان درست روشن پیدا، ما کانَ حُجَّتَهُمْ، نباشد حجت ایشان و درستى ساختن ایشان سخن خویش را، إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا، مگر آنکه گویند پدران ما را از گور بازآرید، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۵) اگر مى‏راست گوئید که پس مرگ زندگانیست.
قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ، گوى اللَّه شما را زنده میکند و زنده میدارد در این جهان، ثُمَّ یُمِیتُکُمْ و پس شما را میمیراند، ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ و آن گه شما را پس ریزیدن فراهم آرد روز رستاخیز، لا رَیْبَ فِیهِ شک نیست در آن روز و در فراهم آوردن در آن روز وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۲۶)، لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه راست پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ، و آن روز که رستاخیز بپاى شود، یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ (۲۷) آن روز آنست که دروغ‏زنان و کژراهان و ناراستى‏ورزان زیان کار آیند.
وَ تَرى‏ کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً، و هر گروهى را بینى آن روز بزانو در افتاده از فزع.
کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى‏ إِلى‏ کِتابِهَا، هر گروهى مى‏باز خوانند با نامه کردار ایشان، الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۸) امروز پاداش دهند شما را بآنچه میکردید.
هذا کِتابُنا، این نامه ماست، یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ، گواهى میدهد بر شما بعدل و راستى، إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۹) ما نسخت میفرمودیم آن را که شما میکردید.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ، در آورد اللَّه ایشان را در بخشایش خویش و مهربانى خویش، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (۳۰) آنت پیروزى بزرگوار.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و اما ایشان که کافر شدند، أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ، سخنان ما نه بر شما میخواندند، فَاسْتَکْبَرْتُمْ گردن کشیدید از آن، وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ (۳۱) و قومى بدان بودید.
وَ إِذا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ، و آن گه که شما را گفتندید که وعده اللَّه راست است، وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فِیها، و رستاخیز بى‏گمانست، قُلْتُمْ ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ سخن شما این بود که ما ندانیم که رستاخیز چیست؟ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا، نه مگر پنداره‏اى که میپنداریم، وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ (۳۲) و ما هیچ بى‏گمان نیستیم.
وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا، بروى آمد ایشان را و با دید آمد ایشان را سرانجامها بد آنچه میکردند، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۳) و فراسر ایشان نشست آنچه بر آن افسوس میکردند.
وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنْساکُمْ، و گویند ایشان را امروز شما را فرو گذاریم، کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا چنان که در آن جهان فراموش کردید دیدار این روز، وَ مَأْواکُمُ النَّارُ، و بنگاه شما آتش، وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۴) و شما را هیچ یارى ده و فریادرس نه.
ذلِکُمْ بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً، آن بآنست که شما سخنان اللَّه بافسوس گرفتید، وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا، و زندگانى دنیا شما را بفریفت فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها آن روز ایشان را از آتش بیرون نکنند، وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۳۵) و ایشان را فرا عذر دادن و خشنودى جستن نگذارند.
فَلِلَّهِ الْحَمْدُ، خدایراست ستایش نیکو و آزادى، رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۳۶) خداى آسمان و خداى زمین و خداى جهانیان.
وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و او راست بى‏همتایى و بزرگوارى در آسمانها و زمینها، وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۳۷) و اوست آن تواناى دانا.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى‏ شَرِیعَةٍ اى بعد اختلاف اهل الکتاب جعلناک یا محمد على طریقة و منهج مِنَ الْأَمْرِ اى من الدین و قیل على ملّة مشروعة من امرنا الذى امرناه من قبلک من رسلنا و قیل من الامر الذى انت بصدده.
قال قتاده: الشریعة الفرائض و الحدود و الامر و النهى. و قال ابن عیسى: الشریعة علامة تنصب على الطریق دلالة على الماء فَاتَّبِعْها یعنى فاتّبع هذه الشریعة و اعمل بها و اتّخذها اماما، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ اى لا تتّبع الکافرین و المنافقین، و لا تعمل بهواهم.
إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً اى لن یدفعوا عنک من عذاب اللَّه شیئا ان اتّبعت اهواءهم و ذلک انّهم کانوا یقولون له: ارجع الى دین آبائک فانّهم کانوا افضل منک، فقال عز و جل: إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً.
وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اى الکافر الظالم یوالى ظالما مثله و ینصره و یعینه. و قیل هم متّفقون على عداوتک، وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ اى یوالى المؤمنین الذین یتّقون الشرک و الفواحش. هذا، اى هذا القرآن، بَصائِرُ لِلنَّاسِ، معالم للناس فى الحدود و الاحکام یبصرون بها، وَ هُدىً من الضلالة وَ رَحْمَةٌ، من العقاب، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ لا یشوب ایمانهم شک و ارتیاب. و قیل هذا اى ما تقدم من اتّباع الشریعة و ترک طاعة الظالم، بَصائِرُ لِلنَّاسِ اى بیّنات و دلائل فى امور دینهم، وَ هُدىً اى رشد، وَ رَحْمَةٌ اى نعمة من اللَّه، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ.
أَمْ حَسِبَ‏ یعنى بل حسب الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ‏ اى اکتسبوا المعاصى و الکفر، أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏، این آیت در شأن نفرى مشرکان فرود آمد که گفتند: اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، پس ما را در آن جهان بریشان افزونى دهند در نعمت و راحت، چنان که در دنیا ما را افزونى دادند. رب العالمین بجواب ایشان فرمود: أَمْ حَسِبَ‏ یعنى أ حسب، استفهام است بمعنى انکار، میپندارند ایشان که شرک آوردند و کفر ورزیدند یعنى عتبة و شیبة و ولید که ایشان را همچون مؤمنان و گرویدگان کنیم یعنى على و حمزة و عبیدة بن الحرث. آن گه گفت: سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ‏، حمزه و کسایى و حفص و یعقوب، سَواءً بنصب خوانند و هو نصب على الحال، یعنى احسبوا ان یسوّى بین الفریقین فى المحیا و الممات، میپندارند که زندگانى ایشان چون زندگانى نیکان است و مرگ ایشان چون مرگ نیکان یکسان، کلّا و لمّا، نیست، که مؤمنانرا نصرت است و رفعت، در دنیا و آخرت، و کافران را خزى و نکال و عقوبت، در دنیا و آخرت.
معنى دیگر: میپندارند کافران که با مؤمنان مشارک خواهند بود در نعیم آخرت چنان که مشارک ایشانند در نعمت دنیا، یا محمد تو ایشان را جواب ده که: هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ، باقى قراء سواء برفع خوانند، یعنى: محیاهم و مماتهم سواء، فقدّم الخبر على الابتداء. میگوید بر هامسانى است زندگانى و مردن ایشان و ضمیر با هر دو فریق شود، اى المؤمن مؤمن محیاه و مماته یعنى فى الدنیا و الآخرة، و الکافر کافر فى الدنیا و الآخرة. مؤمن را در ایمان، زندگانى و مرگى یکسان، یعنى در عقبى هم چنان مؤمن است که در دنیا و کافر کافر است هم در دنیا و هم در عقبى.
خبر درست است که مصطفى (ص) در مسجد شد و اصحاب صفه دید فرمود، المحیا محیاکم و الممات مماتکم.
ثم قال: ساءَ ما یَحْکُمُونَ‏ اى بئس ما یقضون لانفسهم.
وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اى بالعدل فلا یقتضى التساوى بین الفریقین. و قیل بالحق یعنى للحق، اى لم یخلقه عبثا لکن للجزاء، ثم بیّنه، فقال: وَ لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ من خیر او شر، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد على سیآتهم.
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره، ا فرأیت من اتخذ هواه الهه، کقول الشاعر: کما جعل الزناء فریضة الرجم یعنى کما جعل الرجم فریضة الزناء. قال ابن عباس: لیس بین السماء و الارض اله یعبد ابغض الى اللَّه من هوى متّبع. و فى الخبر عن رسول اللَّه: ثلث مهلکات: شحّ مطاع و هوى متّبع و اعجاب المرء برأیه.
و قال الحسن و قتاده: ذلک الکافر اتّخذ دینه ما یهویه فلا یهوى شیئا الا رکبه من غیر زاجر، لانه لا یؤمن باللّه و لا یخافه و لا یحرّم ما حرّم اللَّه. و قیل اتخذ دینه بهواه و ایثاره لا بالادلة و البراهین.
و قال سعید بن جبیر کانت العرب، یعبدون الحجارة و الذهب و الفضة، فاذا وجدوا شیئا احسن من الاول، رموه و کسروه و عبدوا ما هو احسن، و قال الشعبى انما سمى الهوى لانه یهوى بصاحبه فى النار، وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عن الایمان:، عَلى‏ عِلْمٍ منه بعاقبة امره و قیل على ما سبق فى علمه انه ضالّ قبل ان یخلقه، وَ خَتَمَ اى طبع‏ عَلى‏ سَمْعِهِ کى لا یسمع الحق وَ قَلْبِهِ کى لا یفهم الحق وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً.
قرأ حمزة و الکسائى: غشوة بفتح الغین و سکون الشین، و الباقون غشاوة اى ظلمة فهو لا یبصر الحق و الهدى، هذا کقوله: وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ. فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ اى من بعد اضلال اللَّه، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ، تتّعظون بالقرآن، انّ اللَّه واحد، قوله: مَنِ اتَّخَذَ جوابه: فَمَنْ یَهْدِیهِ.
وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، هذا من قول الزنادقة الذین قالوا: الناس کالحشیش قالوا ما الحیاة الّا حیاة الدنیا نَمُوتُ وَ نَحْیا فیه تقدیم و تأخیر، اى نحیا و نموت و قیل یموت الآباء و یحیى الأبناء و حیاة الأبناء حیاة الآباء، لان الأبناء بحیاة الآباء صاروا احیاء، وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ اى ما یفنینا الّا مر الزمان و طول العمر و اختلاف اللیل و النهار، وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ اى لم یقولوه عن علم علموه و قیل ما لهم بذلک من حجة و لا بیان، إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ اى ما هم فى اعتقاد هذا القول الا على شکّ.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): قال اللَّه تعالى: لا یقل ابن آدم یا خیبة الدهر، فانى انا الدهر ارسل اللیل و النهار، فاذا شئت قبضتهما.
و فى روایة اخرى عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): لا یسبّ احدکم الدهر فان اللَّه هو الدهر و لا یقولنّ للعنب الکرم، فان الکرم هو الرجل المسلم.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ یعنى القرآن واضحات الدلایل و یرید بالایات هاهنا ما فیه ذکر البعث و النشور، ما کانَ حُجَّتَهُمْ اى جوابهم و ما احتجوا به، فسمى حجّة على زعمهم، إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا احیوهم، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فى دعوى البعث.
قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ اى قل یا محمد لابى جهل و اصحابه، اللَّه یحییکم فى الدنیا ثُمَّ یُمِیتُکُمْ، منها، ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ فى القبور، إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ. و قیل معناه ثم یحییکم و یجمعکم فى القیامة، لا رَیْبَ فِیهِ اى فى الیوم و قیل فى الجمع، اى لا ترتابوا فیه و قد قامت الدلالة على صحة البعث، فلم یبق فیه ارتیاب، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ قدرة اللَّه على البعث لاعراضهم عن التدبر و التفکر فى الدلایل.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ یعنى الکافرین الذین هم اصحاب الأباطیل یظهر فى ذلک الیوم خسرانهم بان یصیروا الى النار.
وَ تَرى‏ کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً هذا کقوله: حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا اى ترى امّة کل نبىّ یوم القیمة بارکة على الرّکب و هى جلسة المخاصم بین یدى الحاکم، ینتظر القضاء. و قیل مستوفزا لا یصیب الارض الا رکبتاه و اطراف انامله. قال سلمان الفارسى: انّ فى القیامة ساعة هى عشر سنین یخرّ الناس فیها جثاة على رکبهم، حتى ابراهیم ینادى: نفسى لا اسئلک الا نفسى، کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى‏ إِلى‏ کِتابِهَا قرأ یعقوب کلّ امّة بالنصب یعنى و ترى کل امّة تدعى الى کتاب عملها، اى کتاب الحفظة لیقرءوه و یستوفوا الجزاء و هو قوله: الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدنیا. هذا کِتابُنا اى یقال لهم هذا کتابنا الذى کتبنا فیه اعمالکم یعنى دیوان الحفظة یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ، اى یشهد علیکم بالعدل و بالبیان، کانه ینطق إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. ما من صباح و لا مساء الا نزل فیه ملک من عند اسرافیل الى کاتب اعمال کل انسان بنسخة عمله الذى یعمله فى یومه و فى لیلته و ما هو لاق فیهما، و قال الحسن: نستنسخ اى نحفظ و قال الضحاک: نثبت، و ذلک ان الملکین یرفعان عمل الانسان فیثبت اللَّه منه ما کان له ثواب او عقاب و یطرح منه اللغو، نحو قولهم هلم و اذهب.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بمحمد و القرآن، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ جنته، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ. الظفر الظاهر و هم الذین یعطون کتابهم بایمانهم.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی القول هاهنا مضمر، یعنى یقال لهم: أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ یعنى الکتب المنزلة على الانبیاء، فَاسْتَکْبَرْتُمْ. تعظمتم عن الانقیاد و الایمان بها، وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ منکرین کافرین.
وَ إِذا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ اى اذا قیل لکم انّ الجزاء و البعث کائن، وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فِیها اى القیامة قائمة لا محالة.
قرأ حمزة: و الساعة بالنصب عطفا بها على الوعد و الباقون بالرفع على الابتداء، قُلْتُمْ ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا اى ما نحن الا نظن ظنا، اى لا نعلم ذلک الا حدسا و توهّما، وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ.
وَ بَدا لَهُمْ فى الآخرة اى ظهر لهم حین شاهدوا القیمة و اخرج لهم ما کتبت الحفظة من اعمالهم، سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا اى قبائح افعالهم فى الدنیا، اى بدا لهم جزاؤها، وَ حاقَ بِهِمْ اى احاط بهم و لزمهم، ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى جزاء استهزائهم بالرسل و الکتب.
وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنْساکُمْ اى تقول لهم الملائکة: الیوم نترککم فى النار ترک الشی‏ء المنسىّ الذى لا یذکر، کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا، یعنى کما ترکتم الایمان و العمل للقاء هذا الیوم. و قیل کما اعرضتم عن تدبر الوعید. و الانذار اعراض من نسى الشی‏ء وَ مَأْواکُمُ النَّارُ منزلکم و مثویکم جهنم، وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ من ینصرکم و یدفع عنکم ممن کنتم تتعززون بهم فى الدنیا.
ذلِکُمْ، اى ذلکم العذاب، بِأَنَّکُمُ اى بسبب انّکم، اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً، تنزلونها منزلة الهزؤ الذى لا یقبل علیه و لا یتدبر فیه، وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا اغترتم بما مد لکم فیها من الحیاة السریعة الانقضاء و ما وسّع علیکم من اسباب دنیاکم حتى قلتم لا بعث و لا حساب، فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها قرأ حمزة و الکسائى: بفتح الیاء و ضم الراء، وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ اى لا یطلب منهم ان یرجعوا الى طاعة اللَّه لانه لا یقبل ذلک الیوم عذر و لا توبة. و قیل لا یقبل منهم العتبى و هو اعطاء الرضا.
فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ. ختم السورة بکلمة الاخلاص و قیل معناه: قولوا فَلِلَّهِ الْحَمْدُ عرّفهم کیف یحمدون ربهم.
وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى له العظمة و الجلال، و قیل استحقاق التعظیم فى اعلى المراتب له وحده، وَ هُوَ الْعَزِیزُ، بسلطانه، الْحَکِیمُ.
فیما امر و نهى و خلق و قضى.
روى ابو هریرة: قال قال رسول اللَّه (ص): یقول اللَّه عز و جل: الکبریاء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى واحدا منهما ادخلته النار.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى‏ شَرِیعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها اى افردناک بلطائف فاعرفها و سننّا لک طرائق فاسلکها و أثبتنا لک حقائق فلا تتجاوزها و لا تجنح الى متابعة غیرک إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً ان اراد اللَّه بک نعمة فلا یمنعها احد و ان اراد بک فتنة فلا یصرفها احد، فلا تعلّق بمخلوق فکرک و لا تتوجه بضمیرک الى شی‏ء وثق بربک و توکّل علیه.
اى مهتر عالم، اى سید ولد آدم، اى خورشید فلک سعادت، اى ماه آسمان سیادت، اى منزل عالم علم، اى درّ صدف شرف، اى طراز کسوت وجود، ما ترا از جهانیان باز بریدیم، و از پدر و مادر یتیم کردیم، و خویش و پیوند بر تو بیرون آوردیم، تا دل خویش از همه فارغ دارى و یکبارگى باطاعت و خدمت ما بردارى.
از شرایع ترا راه دین ساختیم، و از حقائق ترا شمع معرفت افروختیم، تا بتأیید و تمکین ما آن راه روى، و عالمیان را بآن راه خوانى، قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ اى مهتر، ما شب معراج ترا در قبه قربت بنشاندیم و صد هزار نثار الطاف بر فرق دولت تو افشاندیم و کونین را خاک قدم تو گردانیدیم و هیکل علوى و مرکز سفلى در تحت رایت ولایت تو آوردیم و مقصود آن بود که تا ترا بر بساط شفاعت انبساط دهیم، تا قصه درد عاصیان امت، بر ما بردارى و عذرى از آن، بهر ایشان بخواهى که: لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا یا محمد اگر تو فردا از ما کونین و عالمیان بخواهى، هنوز خاک قدم خود خواسته باشى، و اگر ما بلطف قدم، خاک آن قدم در کار خادمى از خدم تو کنیم از کمال ما مستبعد نبود.
آن مهتر انبیاء (ص) در دیده نبوت وى کحل بصیرت کشیده بودند، دانست که خاک را بار کش باید بود نه سرکش، که خاک بارکشى راست، نه سرکشى را، نه بینى که رب العزة ایشان را که سر کشیدند و تمرّد نمودند چه وعید میدهد و چه بیم مینماید که: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ‏
و هم ایشان را میگوید که در بیراهى و سرکشى بر پى هواء خویش رفتند و بر انبیا و داعیان راه حق، افسوس داشتند که: فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ.
پس از آن که اللَّه ایشان را بى‏راه کرد در کلّ عالم کیست که ایشان را براه باز آرد و کرا وسیلت گیرند چون راه وسائل بر ایشان فرو بستند. ایشان را امروز درخت نومیدى پیر شده، و اشخاص بیزارى بدر آمده، و از هدم عدل گرد نوایست برآمده، و فردا منادى عدل بانگ بیزارى در گرفته که: الْیَوْمَ نَنْساکُمْ کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا وَ مَأْواکُمُ النَّارُ آرى گفتم خاک را بار کشى میباید کرد نه سرکشى. اگر سلطان گداى بى‏نوایى را از میان راه برگیرد و پیش تخت دولت خود بدارد و او را خلعت رفعت پوشاند، گدا را شرط آن بود که خود را فراموش نکند و قدر خود بداند. همواره آن بینوایى و بى‏آبى خویش پیش دیده خویش میدارد.
بسمع عمر بن عبد العزیز رسانیدند که پسر تو انگشترى ساخته و نگینى بهزار درم خریده و در وى بنشانده. نامه نوشت بوى که اى پسر، شنیدم که انگشترى ساخته و نگینى بهزار درم خریده‏اى و در وى بنشانده؟ اگر رضاء من میخواهى آن نگین بفروش و از بهاء آن هزار گرسنه را طعام ده و از پاره‏اى سیم، خود را انگشترى ساز و بر آنجا نقش کن که: رحم اللَّه امرأ عرف قدر نفسه. رحمت خداى بر آن بنده باد که قدر خود بداند و خویشتن بشناسد.
اى جوانمرد هیچ لباس بر قد خاک راست‏تر و زیباتر از لباس تواضع نیست.
الذى جرى فى مجرى البول مرتین لیس له ان یتکبّر. کسى که دو بار در ره گذر بول رفته باشد او را نرسد که سر تکبّر برافرازد. تکبر و کبریا و عزّ و علاء و عظمت و بهاء صفت خداوند ذو الجلال است.
قال اللَّه عز و جل: وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ او راست برترى و بزرگوارى، کامکارى و جبارى، بزرگوار در قدر و در کردار، بزرگوار در نام و در گفتار. در پاکى خود برتر از پنداشت، در بزرگى خود مهتر از دریافت، در قدر خود بیشتر از حدّ شناخت. سبحانه جلّ جلاله و عظم شأنه و عزّ کبریاؤه و جلّت احدیته و تقدّست صمدیّته.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف‏
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
حم (۱)، این حروف‏
تَنْزِیلُ الْکِتابِ، فروفرستاده نامه است، مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۲) از اللَّه، آن تواناى بى‏همتاى دانا.
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما، نیافریدیم آسمانها و زمینها و آنچه میان آن، إِلَّا بِالْحَقِّ مگر براستى و یکتایى، وَ أَجَلٍ مُسَمًّى و هنگامى نامزد کرده، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا، و ایشان که کافر شدند، عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (۳) از آنچه ایشان را بآن مى‏ترسانند و بآن مى‏آگاه کنند روى گردانیده‏اند،.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ، گوى یا محمد چه بینید، به بینید، ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ آنچه میپرستید فزود از اللَّه، أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ با من نمائید که چه آفریدند از زمین و از جهان، أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ یا ایشان را انبازى هست با اللَّه در آسمان، ائْتُونِی بِکِتابٍ، بیارید نامه‏اى، مِنْ قَبْلِ هذا، که پیش از این قرآن آمد از اللَّه، أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ، یا نشانى آرید دانسته یا شنیده از دانش، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴) اگر مى‏راست گوئید.
وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ، و کیست گمراه‏تر از آن کس که بخداى میخواند فرود اللَّه، مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ، چیزى که او را پاسخ نکند تا روز رستاخیز وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (۵) و آن پرستیدگان از آن پرستکاران بى‏آگاهند.
وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ، و برستاخیز چون مردمان فراهم آرند، کانُوا لَهُمْ أَعْداءً، آن پرستیدگان ایشان را دشمن باشند، وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ (۶) و بپرستش ایشان کافر باشند.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ، و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، چنان روشن و نیکو، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا، ناگرویدگان گویند، لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، سخن راست را که بایشان آمد، هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) اینست جادویى آشکار.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ، یا میگویند که محمد این سخن فرا ساخت.
قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ، گوى اگر من فرا نهادم و من فرا ساختم، فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، من با خداى نتاوم بر شما، رهایى مرا از خداى هیچ چاره ندارید، هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِیضُونَ فِیهِ، او داناتر عز جلاله بآنچه شما میروید در آن، کَفى‏ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ، او بگواهى بسنده است میان من و میان شما، وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۸) و اوست آن آمرزگار مهربان.
قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ، گوى من از پیغامبران نه پیشین‏ام، وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ، و ندانم که با من چه خواهند کرد و نه با شما، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى‏ إِلَیَّ، پى نمیبرم مگر پیغامى که بمن میرسانند، وَ ما أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۹)، و نیستم من مگر ترساننده آشکارا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ، گوى و چه بینید، إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ کَفَرْتُمْ، اگر این سخن و پیغام از نزدیک اللَّه است و شما بآن مى‏کافر شید، وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى‏ مِثْلِهِ و گواهى بداد گواهى از بنى اسرائیل بر آن، فَآمَنَ و ایمان آورد، وَ اسْتَکْبَرْتُمْ و شما از گواهى، گردن کشیدید، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۰) اللَّه پیش ببرند کار و راه نماى ستمکاران نیست.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا، ناگرویدگان گفتند گرویدگان را: لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ، اگر آن دین راست بودید ایشان بآن بر ما پیشى نیافتید، وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ، و چون راه نمى‏یاوند بآن فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ (۱۱) میگویند اینست دروغى کهن.
وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏، و پیش از قرآن نامه موسى إِماماً وَ رَحْمَةً، راهى و پیشوایى بود، وَ هذا کِتابٌ مُصَدِّقٌ، و این قرآن نامه‏ایست، گواه درست دارنده، لِساناً عَرَبِیًّا، زبانى تازى، لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا، تا بیم نماید ستمکاران را، وَ بُشْرى‏ لِلْمُحْسِنِینَ (۱۲)، و بشارتى نیکوکاران را.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ، ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا، بپائیدند بر آن، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۳).
بر ایشان بیم نیست و اندوهگن نباشند.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، ایشانند بهشتیان، خالِدِینَ فِیها جاوید در آن، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴) بپاداش آنچه میکردند.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ، وصیت کردیم مردم را بپدر و مادر، إِحْساناً، بنیکویى با ایشان، حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً، مادر او را بدشوارى و گران بارى برداشت.
وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً، و بدردمندى و دشوارى بنهاد، وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً و برداشتن او در شکم و شیر دادن تا از شیر باز کردن سى ماه، حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ، تا مردآسا گردد و بسختى خوى و اندام و هنرهاى خویش رسد، وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً، و تا بچهل سال رسد، قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی، گفت خداوند من فرا دل من ده و فرازبان من و مرا بر آن دار، أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ، تا آزادى کنم آن نیکویى را که با من کردى و نعمت که بر من نهادى، وَ عَلى‏ والِدَیَّ، و بر دو زاینده من، وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ، و تا کردار کنم نیک به پسند تو، وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی و فرزندان و نژاد من نیکان کن، إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ، من بازگشتم با تو وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۱۵) و من از مسلمانانم.
أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ ایشان آنند که فراپذیرند از ایشان أَحْسَنَ ما عَمِلُوا، نیکوتر آنچه میکردند، وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ، و از بدهاى ایشان فرا گذارند، فِی أَصْحابِ الْجَنَّةِ، در بهشت، وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ (۱۶) وعده‏اى راست آن وعده که ایشان را میدادند.
وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ و آن مرد که پدر و مادر خویش را گفت: أُفٍّ لَکُما اف شما را ستوهى از شما، أَ تَعِدانِنِی أَنْ أُخْرَجَ باش مرا مى وعده دهید که مرا از گور بیرون خواهند آورد، وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی، و جهانیان پیش از من بمردند، یکى باز نیامد، وَ هُما یَسْتَغِیثانِ اللَّهَ، و پدر و مادر او از خداى فریادرسى میجویند از جفاى او، وَیْلَکَ آمِنْ و میگویند اى ویل بر تو، بپذیر و استوار گیر، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ، که وعده اللَّه راست است، فَیَقُولُ ما هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۷) و میگوید نیست این سخن مگر اوسانه پیشینیان.
أُولئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ، ایشان آنند که درست گشت و رایشان سخن اللَّه، فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، در گروهانى که هم این سخن گفتند و گذشتند از پیش ایشان از پریان و آدمیان، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ (۱۸) که ایشان زیانکارانند.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ، و هر کسى را در فروترى و برترى چند درجه است و چند پایه، مِمَّا عَمِلُوا، از پاداش آنچه میکردند، وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمالَهُمْ و اللَّه بایشان خواهد گزارد پاداش کردار ایشان، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۹) و از ایشان چیزى نخواهند کاست.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف‏
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که فراخ علم است و شیرین گفتار. بنام او که فراخ رحمت است و نغز کردار. بنام او که یگانه ذات است و پاک صفات. بنام او که از کى پیش و پیش از جا. بنام او که پیش از ما آن ما و بى ما بهره ما. در صنعهاش حکمت پیدا و در نشانهانش قدرت پیدا. در یکتائیش حجت پیدا و در صفاتش بى‏همتایى پیدا. همه عاجزند و او توانا، همه جاهلند و او دانا. همه در عدداند و او واحد. همه معیوب‏اند و او صمد. لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ، علّام سرّ عارفان. ستّار عیب عیبیان. غفّار جرم مجرمان. قهّار و قدّوس و نهان دان. واحد و وحید در نام و در نشان. قادر و قدیر از ازل تا جاودان.
قدیر عالم حى مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
و فى بعض کتب اللَّه: عبدى اکرمتک باسمى و ربّیتک بنعمتى و اقمتک فى خدمتى و اهّلتک لصحبتى و اجللتک برؤیتى فمن الطف منّى.
بنده من ترا بنام خود گرامى کردم و بنعمت خود بپروردم و در خدمت خود بر درگاه خود بداشتم. بلطف خود بصحبت خود رسانیدم، بفضل خود دیدار خودت کرامت کردم. از من لطیف‏تر و مهربانتر بر بندگان بگو کیست؟ چون فضل من در عالم بگو فضل کیست.؟
حم حاء مفتاح اسمه حى. میم مفتاح اسمه ملک. یقول تعالى: انا الحى انا الملک. منم خداوند زنده همیشه. منم پادشاه تواننده، در ذات و در صفات پاینده. هر هست و بودنى را داننده و بتوان و دریافت هر چیز رسنده. خداوندى هست و بوده و بودنى. گفت او شنیدنى، مهر او پیوستنى و خود دیدنى. اى نوردیده و ولایت دل و نعمت جان، عظیم الشأنى و همیشه مهربانى. نه شکر ترا زبان نه دریافت ترا درمان. اى هم شغل دل و هم غارت جان، بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان وز ابر جود قطره‏اى چند بر ما باران.
اى نکونام رهى دار مهربان کریم، گفتت شیرین و صنع زیبا، فضل تمام و مهر قدیم.
اى پیش رو از هر چه بخوبیست جمالت
اى دور شده آفت نقصان و کمالت
قال اهل الاشارة فى قوله: حم اى حمیت قلوب اهل عنایتى فصفّیتها عن خواطر العجب و عریتها عن هواجس النفس فلاح فیها شواهد الدین و اشرقت بنور الیقین.
میگوید دلهاى مؤمنان و سرّهاى دوستان در حمایت خود آوردم و در عنایت و رعایت خود بداشتم. تا نه کدورت خواطر عجب در آن شود، نه ظلمت هواجس نفس پیرامن آن گردد و هر که ازین دو خصلت خلاص یافت، اندر راه دین بروشنایى شمع یقین روان گشت. عمل او همه اخلاص بود، گفت او همه صدق بود، قبله او حق بود سرّ او صافى بود، همّت او عالى بود، سینه او خالى بود، روش او مکاشفة فى مکاشفة و ملاطفة فى ملاطفة و مشاهدة فى مشاهدة.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ این حروف فرو فرستاده خداوند است، نامه و پیغام او، گفت شیرین و سخنان پرآفرین او.
از خداوندى که عزیز است نام او. و یقال العزیز هو المعزّ للمؤمنین بانزال الکتاب علیهم. عزیز بمعنى معزّ است یعنى که مؤمنان را عزیز کرد که ایشان را اهل خطاب خود کرد و ایشان را سزاءنامه و پیغام خود کرد. دلهاشان معادن انوار اسرار خود کرد. هفتصد هزار سال آن پاکان مملکت و مقرّبان درگاه عزت، سجّاده طاعات در مقام کرامات فرو کرده بودند و در خانگاه عصمت بر مصلّاى حرمت تکیه خدمت زده که: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ. هرگز بر درگاه عزت آن قربت نیافتند و آن منزلت ندیدند که این خاکیان دیدند، زیرا که ایشان، بندگان مجرداند و اینان بندگان‏اند و دوستان، «یحبهم و یحبونه نحن اولیائکم» آن فرشتگان مرغان پرنده‏اند و اینان قانتان و ساجدان‏اند. نهادهاى لطیف ایشان بعصمت آراسته و از زلّت پیراسته. اما آشیان مرغان، دیگر است و صدف جوهر شب افروز دیگر. نهاد آدمى، صدف جوهر دل است و دل، صدف جوهر سرّست و سرّ، صدف جوهر نظر حق است. تو گویى خاک سبب خرابى است، من گویم گفته ایشانست که: الخراب وطن الحق. تو گویى وطنى مجهولست من گویم وطن مجهول موضع گنج سلطانست. آن عزیزى گفته:
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن‏
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ معنیه الا للحق و اقامة الحق. هفت آسمان و هفت زمین که آفریدم، کائنات و محدثات که از عدم در وجود آوردم، آن را آفریدم، تا تو حق خداوندى و کردگارى ما بر خودشناسى و بحکم بندگى، فرمان ما را منقاد باشى و گردن نهى. اى جوانمرد بندگى کردن کارى آسان است اما بنده بودن کارى عظیم است و خصلتى بزرگ. هفتصد هزار سال ابلیس مهجور بندگى کرد و یک دم بنده نتوانست بود. العبودیّة ترک الاختیار فیما یبدو من الاقدار.
العبودیة ترک التدبیر و شهود التقدیر. خار اختیار در مجارى اقدار، از قدم کام خود بباید کند و در تصاریف تقدیر ربانى، دست از تدبیر بشرى بباید شست. زیر بار حکم، حامد باید بود و حظ نفس نصیب طلب، در باقى باید کرد، تا بمقام بندگى رسى.
آن کس که او را بنصیب پرستد، بنده نصیب است نه بنده او. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت اگر ترا گویند بهشت خواهى یا دو رکعت نماز، نگر تا بهشت اختیار نکنى، دو رکعت نماز اختیار کن، زیرا که بهشت نصیب توست و نماز حق او جل جلاله، و هر کجا نصیب تو در میان آمد اگر چه کرامت بود، روا باشد که کمین گاه مکر گردد، و گزارد حق او بى‏غائله و بى‏مکر است.
موسى (ع) چون بنزدیک خضر آمد دو بار بروى اعتراض کرد یکى در حق آن غلام، دیگر از جهت شکستن کشتى چون نصیب در میان نبود خضر صبر میکرد اما در سوم حالت چون بنصیب خود پیدا آمد که: لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً خضر گفت ما را با تو روى صحبت نماند. هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف‏
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ...
الایة. لما وصف اللَّه الکافرین بالتمتع بالطیبات فى الدنیا آثر النبى (ص) و اصحابه و الصالحون اجتناب اللّذّات فى الدّنیا رجاء ثواب الآخرة.
مفهوم آیت آنست که هر که طیّبات و لذات دنیا بکار دارد از ناز و نعیم آخرت بازماند، هر که سود خود در تنعم دنیاء فانى جوید، تنعم جاودانى در سراى باقى بر خود بزیان آورد.
آن مهتر عالم و سید ولد آدم، خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان (ص) چون دانست که لذات و شهوات دنیا را حاصل نیست و جوینده و خواهنده آن جز نادانى غافل نیست، از آن اعراض کرد و بر قدر قوام اقتصار کرد و فقر و فاقت اختیار کرد.
خبر درست است از عایشه که بعد از وفات پیغامبر میگفت: لم ینم على السریر و لم یشبع من خبز الشعیر.
بروایتى دیگر گفت: لقد کان یأتى علینا الشهر لم نوقد فیه نارا و ما هو الا الماء و التمر، غیر انه جزى اللَّه نساء من الانصار خیرا، کنّ ربما اهدین لنا شیئا من اللبن.
گفت بودى که ما یک ماه در خاندان نبوت آتش نیفروختى ما را معلوم جز آب و خرما نبودى، جز آن نبود که زنان انصار اللَّه جزاء ایشان بخیر کناد، گاه گاه ما را شربت شیر دادید. این نه از آن بود که بر ایشان حرام بود یا نعمت دنیا از ایشان دریغ بود که اهل عالم هر چه یافتند از راحت و نعمت و کرامت بطفیل ایشان یافتند، لکن مصطفى (ص) دانست که منع حظوظ نفس اصل طاعت است و اساس دین و طیّبات دنیا حجاب طیّبات عقبى است. و او (ص) مقتداى خلق بود، خواست تا خلق بوى اقتدا کنند و بآن راه روند و از اینجا بود که ملک زمین بروى‏ عرض کردند و او بندگى اختیار کرد و از ملکى اعراض کرد گفت: اجوع یوما و اشبع یوما، و حال پیغامبران گذشته همین بود که رضاء حق در مخالفت نفس دیدند و در منع حظوظ نفس کوشیدند.
سلیمان پیغامبر (ص) که ملک زمینى وى را بود و در مطبخ وى هر روز هزاران گاو و گوسپند بکار شدى، با این همه نعمت، پلاس پوشیدى و آرد جوین با خاکستر بیامیختى و با میغ آب چشم خمیر کردى و بنان پختى، آن قرص برداشتى و بمسجد رفتى، با درویشى با هم بخوردى، گفتید: مسکین جالس مسکینا، و موسى پیغامبر حال وى چنان کرد که بمدین رسید، سر و پاى او برهنه و شکم گرسنه، محتاج قرص جوین، همى گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ بگوشه‏اى باز شد، سر بر خاک نهاد گفت: الهى غریبم و بیمار و درویش، تا از جبار کائنات ندا آمد که: یا موسى کسى که وطن وى من باشم غریب چون بود، کسى که طبیب وى من باشم بیمار کى بود کسى که وکیل وى من باشم درویش چون بود؟ و در کار عیسى مریم اندیشه کن که لباس وى صوف بود و طعمه وى گیاه بود و شراب وى آب بود، بستر وى زمین بود، آتش وى آفتاب بود، چراغ وى مهتاب بود. روزى گفت، خداوندا سگ را و خوک را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست تا از حضرت عزت جواب آمد که: انا مأوى من لا مأوى له، از انبیا در گذرى در کار اولیاء اندیشه کن، صحابه رسول که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس در حضرت عزّت ذو الجلال آن قربت و زلفت نداشت که ایشان داشتند. مهتران حضرت رسالت بودند، اختران آسمان ملت بودند، اعلام اسلام و امان ایمان بودند. ظاهر و باطن ایشان سرمایه شریعت و پیرایه حقیقت بود و حال ایشان در فقر و فاقت چنان بود که خبر درست از بو هریره، قال: لقد رأیت سبعین من اصحاب الصفة ما منهم رجل علیه رداء اما ازار و اما کساء قد ربطوا فى اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین و منها ما یبلغ الکعبین فیجمعه بیده کراهیة ان ترى عورته.
مهینه صحابه بو بکر بود در بیمارى مرگ او را شربتى آوردند از آب و عسل چون در آن نگرست گریستن عظیم بروى افتاد، چنانک او را غشى رسید، چون با خود آمد پرسیدند که این گریستن و زارى از چه بود؟ گفت آن وقت که مصطفى (ص) از دنیا میرفت در خاندان او چندان عسل نبود که در مداوات او بکار شدى و مرا کار تنگ رسید و نزدیک است که بحضرت او رسم و در کدخداى من عسل است من بار خجلت این مخالفت چون کشم بعد از آنکه خود دیده‏ام که مصطفى (ص) در آن بیمارى کسى را مهجور میکرد و از بر خود میراند و من کسى را نمیدیدم و گفتم یا رسول اللَّه کرا دفع کنى؟ گفت: دنیا بصورتى پیش من آمده و خود را عرضه میکند و از من خود را جوارى میطلبد و من در وى نمینگرم، که حق جل جلاله تا دنیا آفرید در او ننگرست، مقتا و بغضا لها اکنون که محروم بازگشت گفت من صبر کنم تا تو از میان امّت بیرون شوى و من بر دلهاى ایشان حمله ببرم و همه را بخود مشغول کنم و از متابعت تو بازگردانم. اکنون منکه بو بکرم میترسم که اگر من از ایشان باشم که دنیا قبول خود بریشان تحقق کند، این گریستن و زارى من از آنست.
و فى الخبر عن البراء بن عازب قال قال رسول اللَّه (ص): من قضى نهمته فى الدنیا حیل بینه و بین شهوته فى الآخرة و من مد عینه الى زینة المترفین کان مهینا فى ملکوت السماوات و من صبر على الفوت الشدید اسکنه اللَّه الفردوس حیث شاء.
پیر طریقت گفت: هر که شعله‏اى از نور صدق برو تافت، ثقل دنیا نتوان کشید و زینت و تنعم دنیا نتواند دید و هر که از تفرقه رسم و عادت خلاص یافت و نسیم حقیقت افراط بر فطرة او وزید، ناز بهشت نتواند کشید.
بو سلیمان دارانى گفت، خداى را دوستانى‏اند که جمال و نعیم بهشت ایشان را صید نکند و از خدا بازندارد دنیاء خسیس کى تواند که ایشان را صید کند و از خدا باز دارد.
فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ رسول خدا (ص). از پس طعنها و ناسزاها که از کافران مى‏شنید و رنجها که از ایشان میکشید ضجر گشت و از سر آن ضجرت بدل خود میخواست که ایشان را عقوبتى رسیدى و عذابى چشیدندى. رب العالمین این آیت فرستاد که: فاصبر و لا تستعجل صبر کن یا محمد بر اذى و طعن مشرکان و مشتاب بعذاب و عقوبت ایشان. اقتدا کن به برادران خویش پیغامبران گذشته، ایشان که بر رنجها و مکروههاى قوم خویش صبر کردند، چون دانستند که آن همه حکم ماست بر آن شکوى و ضجرت ننمودند. تو همان کن یا محمد که ایشان کردند، فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ نمى‏دانى که نامى از نامهاى من صبور است. صبور اوست که بعقوبت نشتابد یمهل و لا یهمل مهلت دهد، اما مهمل فرو نگذارد.
بنده مؤمن چون اعتقاد کرد که حق جل جلاله صبور است باید که صبر معتصم و متمسک خود سازد تا ایمان وى بیفزاید. مصطفى گفت: الصبر نصف الایمان و الیقین، الایمان کله.
صبر یک نیمه ایمانست و یقین همه ایمان. مقام صبر مقام عابدان است و مقام یقین مقام عارفان. مصطفى (ص) ابن عباس را گفت: ان استطعت ان تعمل للَّه فى الرضا و الیقین فافعل و الا ففى الصبر على ما تکره خیر کثیر.
اول او را بر یقین خواند که مقام مهین است و همگى ایمان است. پس گفت اگر طاقت ندارى و بدین مقام نرسى قدم بر مقام صابران ثابت دارد که در صبر خیر هاء فراوانست. إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
بزرگى را پرسیدند که معنى صبر چیست؟ گفت تجرع البلوى من غیر دعوى زهر بلا چشیدن و آن گه از دعوى دم در کشیدن. الصبر اسرار المحنة و اظهار المنة و صبر نهان داشتن محنت است و آشکارا کردن نعمت.
پیر طریقت گفت: الهى دوستان تو سران و سرهنگان‏اند بى‏گنج و خواست توانگران‏اند بنام درویشان‏اند و توانگران جهان خود ایشانند. دردها دارند و گفتن آن بى‏زبانند.
اى بسا در حقه جان غیورانت که هست
نعره‏هاى سرّ بمهر از درد بى‏فریاد تو
حسن را بنیادى افکندى چنان محکم که نیست
جز وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ نقش بر بنیاد تو.
رشیدالدین میبدی : ۴۷- سورة محمد
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، ایشان که کافر شدند و از راه اللَّه برگشتند، أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (۱) اللَّه کردار ایشان همه باطل کرده، الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، و ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ، و ایمان آوردند بآنچه فرو فرستاده آمد بر محمد (ص)، وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ، و آن سخن راست است و از خداوند ایشان، کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ، اللَّه بشست از ایشان گناهان ایشان، وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ (۲)، و همه کار ایشان باز ساخت و راست کرد.
ذلِکَ بِأَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ، آن از بهر آنست که کافران به بیهوده و باطل پى بردند، وَ أَنَّ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ و گرویدگان براستى و نامه درست از خداوند خویش میبردند، کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ (۳) همچنین پیدا میکند اللَّه مردمان را سانها و صفتهاى ایشان.
فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، هر گاه که کافران بینند، فَضَرْبَ الرِّقابِ، بر شما بادا بگردن‏ها زدند، حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ، تا آن گه که ایشان را بسیار کشتید، فَشُدُّوا الْوَثاقَ، آن گه که میگیرید اسیر و سخت مى‏بندید، فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ پس آن گه یا سپاس مى‏نهید و میگذارید، وَ إِمَّا فِداءً، یا مى‏باز فروشید، حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها، تا جنگ ساخت خویش بنهد از دست، ذلِکَ، چنین است، وَ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ، و اگر اللَّه خواهد بلا و کین ستاند از دشمنان خویش بى‏غازیان، وَ لکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ، لکن خواست که شما را بیکدیگر بیازماید، وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و ایشان که بکشتند ایشان را در جنگ با دشمنان خداى، فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ (۴) اللَّه کردار ایشان باطل نکند.
سَیَهْدِیهِمْ، آرى ایشان را راه نجات باز نماید، وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ (۵) و کار ایشان باز سازد.
وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ، و در آورد ایشان را در بهشت، عَرَّفَها لَهُمْ (۶) آن را شناخته ایشان کرد و ایشان را خوشبوى کرد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ، اگر خداى را یارى دهید، خداى شما را یارى دهد، وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ (۷) و پس شما بر جاى میدارد.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا، و ایشان که کافر شدند، فَتَعْساً لَهُمْ، سرنگونى باد ایشان را و بر وى افتاده، وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (۸) و باطل کرد اللَّه کردار ایشان و ناپیدا.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ، آن از بهر آنست که ایشان را دشوار آمد و ناخوش، این نامه که اللَّه فرو فرستاد، فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (۹) بنیست بداد اللَّه کردارهاى ایشان را.
أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا، نروند در زمین تا بینند، کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ، که سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند چونست، دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ، بر سر ایشان فرو هشت، وَ لِلْکافِرِینَ أَمْثالُها (۱۰) و این کافران را اکنون همچنانست.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا، این بآن چنانست که اللَّه یار گرویدگانست، وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ (۱۱) و ناگرویدگان را یار نیست.
إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اللَّه درآرد ایشان را که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، در بهشتهایى زیر درختان آن جویها روان، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ، و ایشان که نگرویده‏اند کام میرانند، وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ، و خورد مى‏خورند چنانک ستوران خورند، وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ (۱۲) و آتش بنگاه ایشان.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ، اى بسا شهرها، هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً، که شهریان آن سخت نیروتر بودند، مِنْ قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ، از شهریان شهر تو که ترا بیرون کردند، أَهْلَکْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ (۱۳)، هلاک کردیم و تباه و ایشان را هیچ یارى ده نبود.
أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ، چه گویى کسى که بر درستى و بینایى است از خداوند خویش، کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ، او چنان دیگر کس است که بد کرد او برآراستند او را، وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (۱۴) و ایشان بر پى خوش آمد خویش میروند.
مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، صفت و شأن آن بهشت که پرهیزگاران را وعده داده‏اند، فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ، در آن بهشت جویهاست از آب نه گندا و نه حال گشته، وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ، و جویها از شیر نه ترش گشته و نه طعم آن گشته، وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ، و جویها از مى که آشمندگان را خوش آید، وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى، و جویها از عسل پالوده آفریده، وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ، و ایشانراست در آن بهشت از همه میوه‏ها، وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ، و آمرزش از خداوند ایشان، کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ، او چنان کس است که در آتش جاوید است، وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، و مى‏آشامند او را آب جوشانیده، فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (۱۵) رودگانى ایشان میبرد.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ، و از ایشان کس است که میآید و مى‏نیوشد، حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ، تا آن گه که بیرون شوند از نزدیک تو، قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ، دانایان را گویند، ما ذا قالَ آنِفاً، چه چیز میگفت او اکنون، أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ، ایشان آنند که مهر نهاد اللَّه بر دلهاى ایشان.
وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (۱۶)، و بر پى خوش‏آمدهاى خویش میروند.
وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا، و ایشان که بر راه راست ایستادند، زادَهُمْ هُدىً، اللَّه ایشان را راست راهى افزود، وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ (۱۷) و ایشان را پرهیزگارى داد.
فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، چشم نمى‏دارند مگر رستاخیر را أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً، که بایشان آید ناگاه، فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها نشانهاى آن پیش باز آمده، فَأَنَّى لَهُمْ، چون و از کجا ایشان را جاى پذیرفتن بود، إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ (۱۸) چون رستاخیز بایشان آمده بود.
رشیدالدین میبدی : ۴۷- سورة محمد
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوندى قادر و قاهر و دیان، واحد و وحید در نام و در نشان، یکى یگانه یکتا از ازل تا جاودان، رحمن است دارنده جهان و پروراننده جهانیان، دوستان و دشمنان. رحیم است بمؤمنان و نوازنده ایشان در دو جهان، بنگاشت از کل صورت انسان و برگزید او را بر همه آفریدگان.
همه را هست کرد در این سراى بلا و امتحان. پس بحکمت اختلاف او کند میان ایشان، یکى گریان، یکى خندان، یکى شادان یکى با غم و احزان، یکى نواخته فضل، آراسته معرفت و ایمان، یکى خسته عدل آلوده کفر و طغیان، فردا برستاخیز همه را جمع کند. آدمیان و پریان همه را جزا دهد بکردار ایشان، مؤمنانرا احسان و رضوان و غفران، کافران را انکال و اغلال، زقوم و قطران. رب العالمین در ابتداء این سورة هر دو گروه را یاد کرد و مآل و مرجع ایشان پیدا کرد، فرمود: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ فردا برستاخیز هر که سر از خاک حسرت برآرد چنان برآرد که بخاک فرو شده.
المؤمن على ایمانه و المنافق على نفاقه، یکى را میارند با هزاران کرامت و انواع لطافت. طیلسان سعادت بر کتف مفاخرت افکنده و ایمان و معرفت و اخلاص گرد بر گرد مرکب او درآمده و دست در فتراک دولت او زده و این منشور اقبال در پیش او داشته که: سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. یکى را در ضحضاح ظلمت نفس خود بمانده کفران و طغیان و عصیان گرد او درآمده و در عرصات سیاست این ندا برو زده که: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ بنده مؤمن اگر او را خود این شرف بودى و این کرامت که رب العزة میفرماید: ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ. او را شرف تمام بودى که میفرماید جل جلاله من یار مؤمنانم و کافران را نه. من دوست مؤمنانم و کافران را نه. دوست کافران طاغوت است که در دنیا او را پرستیدند و دوست داشتند چنانک فرمود: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ نتیجه دوستى و پرستش طاغوت آنست که در دنیا ایشان را از نور معرفت با ظلمت کفر برد تا در عقبى از روشنایى بهشت با تاریکى دوزخ افتادند. کافران را چنین فرمود که أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ. و مؤمنانرا فرمود: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ اى مؤمن موحد، اى درویش دل ریش، اى رنج و بلاء دنیا بسى کشیده، اى در بى‏کامى و بى‏نوایى روز بسر آورده و اندوه شادى دین اسلام در برگرفته، باش تا فردا که رستاخیز بپاى شود و سیاست و عظمت جبارى بر خلق ظاهر گردد و این قوالب و اشباح و این اجزاء و اعضاء متفرق و این تن‏هاى خراب شده و صورتهاى از هم جدا گشته و این اشخاص ریزیده و ذره در عالم پراکنده شده همه را در عرصات قیامت جمع کند.
در آن موقف هیبت و در آن صفصف قهر بدارد و جبّار وار بخودى خود خطاب فرماید نامهاى خود را بشنواند فرماید: انا اللَّه، انا الرحمن، انا الملک، انا القدّوس، انا السلام، انا المؤمن، انا المهیمن، انا العزیز، انا الجبار، انا المتکبر، انا الذى ابدأت السماء و لم تک شیئا، انا الذى اعیدها، این الملوک و الجبابرة.
اى جوانمرد، امروز این نامها از خلق میشنوى در سراى فانى، فردا از حق بشنوى در سراى باقى. امروز از مخلوق میشنوى در سراى خاکى، فردا از خالق لم یزل بشنوى در سراى پاکى. میفرماید: اللَّه منم، رحمن منم، ملک منم، قهر کننده منم، سلام منم، سلامت دهنده منم، مؤمن و مهیمن منم، داننده راز خلق منم، عزیز و بى‏نیاز از خلق منم، جبار و کامران منم، داد مظلوم از ظالم ستاننده منم، متکبر با کبریا منم. خلق این نامها از حق جل جلاله بى‏واسطه شنوند، آن گه خطاب کند که دنیا من آفریدم، نیست بود من هست کردم، باز من آن را نیست کردم. خلق میآفریدم و از آفرینش ایشان در مملکت ما زیادتى نه و از نابودن ایشان ما را نقصانى نه. امروز آن روز است که مؤمنانرا بفضل خود بیامرزم و کافران را بعدل خود قهر کنم. نصیب دوستان از ما امروز لطف است و فضل و نصیب دشمنان از ما عدلست و قهر. مؤمنان و موحّدان مخلصان و معتقدان را حور و قصور است و شراب طهور، از ملک غفور در آن سراى سرور که صفتش اینست: فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى، و دشمنان و بیگانگان را ماتم بیگانگى و مصیبت جدایى و فضیحت و رسوایى، ملک با ایشان بخشم و ایشان در عذاب، نه رستن را امید و نه خواندن را جواب، با آن عیش ناخوش، جاوید در آتش، چنانک رب العزه فرمود: کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ.
رشیدالدین میبدی : ۴۷- سورة محمد
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، میدان که نیست خداى مگر اللَّه وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ، و آمرزش میخواه گناه خویش را، وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، و مردان و زنان گرویدگان را، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ (۱۹) اللَّه میداند گردیدن شما و بنگاه شما.
وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا، گرویدگان میگویند، لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ، چرا سورتى فرو نمیفرستند از قرآن، فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ، و چون سورتى بر جاى بداشته فرو فرستاده آید، وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتالُ، و در آن سورة کشتن کردن با دشمنان یاد کرده، رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، ایشان را بینى که در دل ایشان شک و گمانست، یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ مینگرند در تو، نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ چنانک نگرد کسى که مرگ برو درآمد، فَأَوْلى‏ لَهُمْ (۲۰) نزدیک آمد بایشان آنچه میترسند از آن.
طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ، فرمانبردارى باید و سخنى پسندیده و بچم و اندام، فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ چون کار فرا کار نشیند و کارى با دید آید از کردگار، فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ اگر راست مى‏رفتند با اللَّه، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ (۲۱) ایشان را که بودید.
فَهَلْ عَسَیْتُمْ، چه میپندارید و در سر چه میدارید، إِنْ تَوَلَّیْتُمْ، که اگر روزى ولایت‏داران باشید و جهانداران و پادشاهان، أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ، که در زمین تباهى کنید و جهانیان را دو گروه کنید، وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ (۲۲)، و خویشاوندیها ببرید.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ، فرقت او کنندگان و جدایى میان مسلمانان‏ آنند که لعنت کرد اللَّه بریشان، فَأَصَمَّهُمْ، و گوش دل ایشان کر کرد، وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ (۲۳) و چشم دل ایشان کور.
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ، در نیندیشند درین قرآن، أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها (۲۴) یا بر دلهاى ایشان مهر است.
إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ، ایشان که برگشتند از دین خویش با پس وا، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى، پس آنکه ایشان را پیدا گشت راستى پیغام و استوارى رسول، الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ، دیو ایشان را آن بر آراست، وَ أَمْلى‏ لَهُمْ (۲۵) و دیو ایشان را امل و وعده زندگانى دراز نمود.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ، آن از بهر آنست که ایشان گفتند ایشان را که دشوار آمد ایشان را قرآن که اللَّه فرو فرستاد، سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ، که ما شما را فرمان بریم در کار کار، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ (۲۶) و اللَّه میداند نهانهاى ایشان.
فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ، چون بود آن گه که میمیرانند ایشان را فرشتگان، یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ (۲۷) میزنند بر رویهاى ایشان و قفاهاى ایشان.
ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ آن از بهر آنست که ایشان بر پى کارى رفتند که اللَّه خشم گرفت بر ایشان بآن، وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ و دشوار آمد ایشان را پسند اللَّه، فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (۲۸) تباه کرد و فرانیست داد کردارهاى ایشان.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، میپندارند ایشان که در دلهاى ایشان گمانست، أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ (۲۹) که اللَّه بیرون نیارد از ایشان کینهاى ایشان.
وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ، و اگر خواهیم ایشان را بتو نمائیم، فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ (۳۰) تا ایشان را بنمون و سان ایشان بشناسى.
وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ، و بشناسى ایشان را در آساى سخن، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ (۳۱) و اللَّه کردارهاى شما میداند.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ، و ناچار شما را بیازمائیم، حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ، تا ببینیم که کوشنده از شما کیست، وَ الصَّابِرِینَ و شکیبا از شما کیست، وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ (۳۲) و تا بررسیم بر خبرهاى شما.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا، ایشان که بنگرویدند، وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، و برگشتند از راه خداى، وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ، و پیچ کردند با رسول او و ستیز، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدى‏، از پس آنکه ایشان را پیدا شد راستى نامه و استوارى رسول، لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً، اللَّه را هیچ نگزایند بنبود خویش، وَ سَیُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ (۳۳) و کردارهاى ایشان تباه کند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ، فرمان برید اللَّه را و فرمان برید رسول را، وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ (۳۴)، و کردارهاى خویش تباه مکنید.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، ایشان که بنگرویدند و برگشتند از راه خداى، ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ، و در کافرى مردند، فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ (۳۵) نیامرزد اللَّه ایشان را هرگز.
فَلا تَهِنُوا، سست مگردید، وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ، و صلح و آشتى نجوئید، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ، و شما برترید و به، وَ اللَّهُ مَعَکُمْ، و اللَّه با شما با یارى، وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ (۳۶) و اللَّه نکاهد از شما کردار شما هیچیز
إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ، این جهان بازى است و فرا داشتى، وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا، و اگر بگروید و بپرهیزید، یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ، بشما دهد اللَّه مزدهاى شما، وَ لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ، و از شما مالهاى شما همه نخواهد که بدرویشان دهید.
إِنْ یَسْئَلْکُمُوها، اگر خواهد از شما آن را، فَیُحْفِکُمْ و هر چند که بر شما پیچد، تَبْخَلُوا، بخیل آئید و دست فرو بندید، وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ (۳۷) و بیرون آرد کینهاى شما آگاه بید.
ها أَنْتُمْ، شماها گوش دارید، هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ، میخوانند شما را و میفرمایند، لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، تا نفقه کنید از بهر خداى، فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ، از شما کس هست که مى دست فرو بندد، وَ مَنْ یَبْخَلْ، و هر که دست ببخل فرو بندد، فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ، از خود فرو بندد، وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ، و اللَّه بى‏نیاز است، وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ، و شما نیازمندان و درویشان‏اید، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا، و اگر برگردید، یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ، اللَّه بجاى شما گروهى آرد جز شما، ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ، و آن گه چون شما نباشند که قریش‏اید و آخر بشرف شما نباشند.
رشیدالدین میبدی : ۴۷- سورة محمد
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، اى اعلم خبرا یقینا ما علمته نظرا و استدلالا یا محمد آنچ بنظر و استدلال دانسته‏اى از توحید ما، بخبر نیز بدان و یقین باش که اللَّه یگانه و یکتاست. یگانه در ذات و یگانه در صفات، برى زعلات، مقدس از آفات، منزّه از حاجات، نامور پیش از نامبران، و راست نامتر از همه نام‏وران، خداى جهان و جهانیان، دارنده آفریدگان و فراخ بخشایش در دو جهان.
و قیل معناه فاعلم یا محمد انه لیس شی‏ء فضله کفضل لا اله الا اللَّه، فاذکر لا اله الا اللَّه و اثبت على قول لا اله الا للَّه بدان یا محمد که هیچیز آن شرف و فضیلت ندارد که کلمه لا اله الا اللَّه دارد. یاد کن این کلمه را و آن را محکم دار و بر آن ثابت باش.
روى ابو هریرة عن النبى (ص) انه قال جدّدوا ایمانکم قالوا یا رسول اللَّه کیف نجدد ایماننا قال: اکثروا من قول لا اله الا اللَّه‏ و روى انه قال (ص): جددوا الاسلام بلا اله الا اللَّه‏ و روى انه (ص) بعث معاذ بن جبل الى اهل الیمن فاوصاه و قال انکم ستقدمون على اهل کتاب فان سألوکم عن مفتاح الجنة فقل لا اله الا اللَّه. و عن ابى هریرة قال: قیل یا رسول اللَّه من اسعد الناس بشفاعتک یوم القیمة قال: اسعد الناس بشفاعتى یوم القیمة، من قال لا اله الا اللَّه خالصا من قبل نفسه.
و روى انه‏ قال (ص) اقول یا رب شفعنى فیمن قال: لا اله الا اللَّه فقال یا محمد لیس ذلک لک و عزتى و کبریایى و عظمتى لا ادع فیها احدا یشهد ان لا اله الا اللَّه الا اخرجته منها.
و عن عثمان بن عفان قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول من مات و هو یعلم ان لا اله الا اللَّه دخل الجنة
و قیل فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، الخطاب مع النبى و المراد به امّته واحدا بعد واحد.
ابو العالیه گفت و ابن عیینة که این آیت متصل است بآیت پیش، یعنى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ فاعلم انه لا ملجأ و لا مفزع عند قیامها الا اللَّه، چون رستاخیز آید یا محمد بدان که در آن احوال و اهوال رستاخیز، پناهى و درگاهى نیست که با وى گریزند مگر درگاه و پناه اللَّه آن خداوند که جز وى خداوند نیست. ثم قال: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ، گناهان کبائر بر پیغامبران روا نیست، اما صغائر، روا باشد که بر ایشان رود که بشراند و بشر از صغائر خالى نباشد و صغائر مصطفى (ص) که در جاهلیت برو رفت یا بعد از نبوة، گذشته و آینده همه آمرزیده است که رب العالمین فرمود: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ اما در این آیت، او را استغفار فرمود تا امت وى استغفار کنند و بر سنت وى در استغفار راست روند.
روى عن حذیفة قال: شکوت الى رسول اللَّه (ص) ذربا فى لسانى فقال این انت من الاستغفار فانى لاستغفر اللَّه کل یوم مائة مرة و جاء رجل فقال یا رسول اللَّه انى ذرب اللسان و اکثر ذلک على اهلى فقال له النبى (ص) فاین انت من الاستغفار انى استغفر اللَّه فى الیوم و اللیلة مائة مره‏
و قال (ص) و توبوا الى ربکم فو اللَّه انى لأتوب الى اللَّه فى کلّ یوم مرة.
و روى انه قال (ص): الملائکة لا یذنبون و انتم تذنبون.
فشربوها انتم بالاستغفار فان افضل العلم لا اله الا اللَّه و ان افضل الدعاء استغفر اللَّه. ثم تلا رسول اللَّه (ص): فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، قوله: وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، هذا اکرام من اللَّه تعالى لهذه الامة حیث امر نبیهم (ص) ان یستغفر لذنوبهم و هو الشفیع المجاب فیهم. کرامتى و فضلى عظیم است که رب العزة این امت را داد که فرمود پیغامبر را تا گناهان ایشان را مغفرت‏ خواهد، و مغفرت خواست وى آنست که از بهر ایشان شفاعت کند و رب العزة شفاعت وى قبول کند.
روى ابو موسى الاشعرى قال: قال رسول اللَّه (ص): خیّرت بین الشفاعة و بین ان یدخل نصف امتى الجنة فاخترت الشفاعة لانها اعم و اکفى، أ ترونها للمتقین المؤمنین لا و لکنها للمذنبین الخطّائین و المتلوثین‏
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ اى تصرفکم فى الدنیا و منزلکم فیها، و قیل مُتَقَلَّبَکُمْ، فى الدنیا وَ مَثْواکُمْ، فى الآخرة، و قیل مُتَقَلَّبَکُمْ منتشرکم فى النهار، وَ مَثْواکُمْ، اى مستقرکم باللیل و قیل مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ انقلابکم من اصلاب الآباء الى ارحام الامهات.
ثم منها الى الدنیا ثم منها الى القبر ثم منه الى الجنة او الى النار.
و المعنى انه عالم بجمیع احوالکم، فلا یخفى علیه شی‏ء منها، وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا حرصا منهم على الجهاد، لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ تأمرنا بالجهاد مؤمنان صحابه از سر ایمان و صدق خویش و استیناس بوحى منزل، پیوسته آرزوى نزول وحى میکردند و نیز تقاضاى قتال میکردند، تحمل مشقت را در راه حق و تحصیل مثوبت در آخرت، و لان فى القتال احدى الحسنیین: امّا الشهادة و الجنة و امّا الظفر و الغنیمة. و منافقان نزول وحى کراهیت میداشتند. میترسیدند که اگر فرمان بقتال آید و قتال بریشان گران بود و صعب یا میترسیدند که سرّ ایشان بوحى آشکارا گردد. و ذلک فى قوله: یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ و قوله: فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ، کلّ ما لم ینسخ من القرآن محکم و قیل محکمة یعنى فیها احکام الغزو و قال قتادة:، کلّ سورة، ذکر فیها القتال، محکمة و هى اشدّها على المنافقین، رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یعنى المنافقین، یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ شزرا، نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ، یعنى کمن هو فى غشیان الموت کراهیة قتالهم مع العدو و قیل یشخصون نحوک بابصارهم نظرا حدیدا کما ینظر الشاخص بصره عند الموت لکراهتهم القتال، فَأَوْلى‏ لَهُمْ، کلمة وعید و تهدید کقوله: أَوْلى‏ لَکَ فَأَوْلى‏ اخذت من الولى و هو القرب اى ولیک ما تکره و قاربک و قیل معناه اولى الاشیاء لهم ان یعاقبوا. و یحتمل انّ هذا الکلام لیس للوعید و المعنى طاعة و قول معروف، اولى لهم من الجزع عند الجهاد، اى لو اطاعوا و قالوا قولا معروفا بالاجابة کان امثل و احسن و ذکر عن ابن عباس انه قال: اولى، وعید و الکلام به تام ثم قال: لهم طاعة اى للمؤمنین طاعة للَّه و لرسوله و قول معروف و اما وزن اولى فقد قیل انه اسم على وزن افعل جعل علما للتهدید و الوعید فلم ینصرف و قیل وزنه فعلى من آل یؤل اى یؤل امرک الى شر فاحذره و قیل طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ معناه یجب علیهم و ینبغى لهم طاعة و قول معروف و قیل هذا کان من المنافقین قبل الامر بالجهاد اى امرنا طاعة و قول معروف فلما امروا به امتنعوا عنه، فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ، اى جدّ الامر و لزم فرض القتال و صار الامر معروفا، فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ، فى اظهار الایمان و الطاعة، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ. و قیل: جواب اذا محذوف، تقدیره فاذا عزم الامر نکلوا و کذبوا فیما وعدوا و لو صدقوا لکان خیرا لهم.
فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ، معناه فلعلّکم ان اعرضتم عن القرآن و فارقتم احکامه، أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ، اى تعودوا الى ما کنتم علیه فى الجاهلیة فتفسدوا فى الارض بالمعصیة و البغى و سفک الدماء و ترجعوا الى الفرقة بعد ما جمعکم اللَّه بالاسلام، وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ قرأ یعقوب و تقطعوا بفتح التاء و التخفیف و الباقون بالتشدید من التقطیع على التکثیر لاجل الارحام. معنى آنست که هیچ بر آن اید، هیچ مى‏اندیشید و مى‏پندارید که اگر روزى از دین برگردید شما بحال جاهلیت باز شید که عصیان آرید و خون یکدیگر ریزید و دو گروه شوید و خویشاوندیها ببرید. بعضى مفسران گفتند: إِنْ تَوَلَّیْتُمْ مشتق از ولایت است یعنى فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ امر الناس، أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ، بالظلم چه پندارید و در سر چه دارید که اگر روزى ولایت دار و جهاندار شید و پادشاهان بید که در زمین تباهى کنید بظلم و معصیت و خویشاوندیها برید و دلیل بر این، قراءة على بن ابى طالب (ع) است: إِنْ تَوَلَّیْتُمْ بضم تاء و واو و کسر لام یعنى ان اطعتم و ملکتم، چه میپندارید در خویشتن چه میسگالید اگر روزى شما را سالاران پسندند و بر خویشتن پادشاهان، که تباهى کنید در زمین و خویشاوندیها برید.
قال بعضهم: المخاطبون فى هذه الایة المنافقون و قیل هم قریش و قیل هم الخوارج.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ، ابعدهم من رحمته، فَأَصَمَّهُمْ، عن الحق، وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ، عن الحق و الهدى فلا یهتدون سبیلا.
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ، فیعرفوا ما لهم و علیهم، أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها قیل «ام» بمعنى بل و اضاف الاقفال الى القلب لانها لیست من حدید و انما هى طبع و ختم و رین او غشاء و غلاف مما وصف قلوب الکفار به فذلک اقفال القلوب و قیل هذا جواب لهم حین قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ قُلُوبُنا غُلْفٌ.
إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ، رجعوا کفارا، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى قال قتادة هم کفار اهل الکتاب یعنى الیهود کفروا بمحمد (ص) بعد ما عرفوا و وجدوا نعته فى کتابهم و قال ابن عباس و الضحاک و السّدّى: هم المنافقون ارتدّوا بعد ما سمعوا القرآن، الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ، التسویل التصویر و التزیین اى زین الشیطان لهم القبیح وَ أَمْلى‏ اللَّه لَهُمُ، اى امهلهم فى العمر و اخّر عنهم العذاب و قیل الشیطان املى لهم اى طوّل املهم فاغترّوا به. قرأ اهل البصرة: املى بضم الالف و کسر اللام و فتح الیاء على ما لم یسم فاعله، و قرأ مجاهد: املى بارسال الیاء على وجه الخبر من اللَّه عز و جل عن نفسه انه یفعل ذلک و تروى هذه القراءة عن یعقوب هذا کقوله: وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ ذلِکَ، اى ذلک الاملاء، بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا، دو قولست در این آیت یکى: قالُوا جهودان‏اند، لِلَّذِینَ کَرِهُوا منافقان‏اند یعنى که جهودان فرا منافقان گفتند: سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ ما شما را فرمان بریم در بعضى کارها یعنى که نعت و صفت محمد بپوشیم و او را تکذیب کنیم.
قول دیگر آنست که منافقان فرا یهود گفتند که ما در عداوت محمد و بازنشستن از جهاد، شما را فرمان بریم و شما را پشتى دهیم و این سخن در سرّ با یکدیگر میگفتند. رب العالمین سرّ ایشان آشکارا کرد و مصطفى و مؤمنان را از آن خبر کرد، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ اى اسرار الیهود مع المنافقین. قرأ اهل الکوفة اسرارهم بکسر الهمزة على المصدر و الباقون بفتحها على جمع السرّ ثم وصف عظیم ما حلّ بهم عند الموت فقال: فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ عند الموت وَ أَدْبارَهُمْ حالة السوق الى النار.
ذلِکَ اى ذلک الضرب بسبب بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ، یعنى المعاصى و معاونة المشرکین. قال ابن عباس یعنى ما کتموا من التوریة و کفروا بمحمد (ص)، وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ، اى ما فیه رضوان اللَّه من الایمان و الطاعة و نصرة المؤمنین، فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ اى ابطل حسناتهم فى الیهودیة و قیل نزلت، من قوله إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا الى هاهنا فى شأن المنافقین الذین رجعوا من المدینة الى مکة مرتدّین.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، شکّ و نفاق، أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ، اى لن یظهر احقادهم و عداوتهم و حسدهم على المؤمنین فیبدیها حتى یعرفوا نفاقهم و فى بعض الآثار لا یموت ذو زیغ فى الدین حتى یفتضح.
وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ، بعلامتهم بان نجعل فى وجوههم علامة تعرفهم بها. قال انس: ما خفى على رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الایة شى‏ء من المنافقین، کان یعرفهم بسیماهم، وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ فیه قولان: احدهما فى صورة القول و فحواه یقال فلان الحن حجته من فلان و منه الحدیث‏ عن النبى (ص) لعل بعضکم ان یکون الحن بحجته من بعض‏
و الفعل منه لحن بکسر الحاء یلحن لحنا فهو لحن اذا فطن بالشی‏ء و القول الثانى: ما قال الکلبى فى لحن القول، فى کذبه و هو ازالة الکلام عن جهته و الفعل منه لحن بفتح الحاء یلحن لحنا فهو لاحن و المعنى انک تعرفهم فیما یتعرضون من تهجین امرک و امر المسلمین و الاستهزاء بهم فکان بعد نزول هذه الایة لا یتکلم منافق عند النبى (ص) الا عرفه بقوله و استدل بفحوى کلامه على فساد دخلته وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ و یرى ظاهرها و باطنها و یمیّز خیرها عن شرها.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ اى لنعاملنّکم معاملة المختبرون نأمرکم بالجهاد و القتال حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ، اى علم الوجود و المعنى حتى یتبین المجاهد و الصابر على دینه من غیره و قیل حتى نعلمهم عیانا کما علمناهم غیبا، فان المجازاة تقع على ما یظهر منهم، وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ، اى نظهرها و نکشفها باباء من یابى القتال و لا یصبر على الجهاد. قرأ ابو بکر عن عاصم «و لیبلونکم حتى یعلم المجاهدین و یبلوا» بالیاء فیهن لقوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ و قرأ الآخرون بالنون فیهن لقوله: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ، و قرأ یعقوب: و نبلو ساکنة الواو ردا على قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ و الآخرون بالفتح ردا على قوله حتى یعلم: کان الفضیل اذا قرأ هذه الایة بکى. و قال اللهم لا تبلنا فانک ان بلوتنا هتکت استارنا و فضحتنا.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ، اى عادوه، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدى‏، اى ظهر لهم انه الحق و عرفوا الرسول، لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً، انما یضرّون انفسهم، وَ سَیُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ، فلا یرون لها ثوابا فى الآخرة.
قال ابن عباس: هم المطعمون یوم بدر و نظیره قوله عز و جل: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ، بتوحیده، وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ، بتصدیقه، وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ، بالشک و النفاق.
قال الکلبى: لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ بالریاء و السمعة و قال الحسن: لا تبطلوا اعمالکم، بالمعاصى و الکبائر. و قال ابو العالیة کان اصحاب رسول اللَّه (ص) یرون انه لا یضر مع الاخلاص بقول لا اله الا اللَّه ذنب کما لا ینفع مع الشرک عمل فخافوا الکبائر بعده ان تحبط الاعمال قال اللَّه تعالى: لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ، فان الشر یبطل الخیر و الخیر یبطل الشر و ملاک العمل خواتمه و قیل: معناه لا ترجعوا بعد الایمان کفارا و لا بعد الطاعة عصاة. و قال مقاتل: معناه لا تمنوا على رسول اللَّه بالاسلام، نزلت فى بنى اسد ابن خزیمة کانوا یمنّون على رسول اللَّه اذ اسلموا.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ نزلت فى اصحاب القلیب و حکمها عام و قال مقاتل: نزلت فى رجل سأل النبى (ص) عن والده و قال انه کان محسنا فى کفره فقال (ص) هو فى النار فولى الرجل و هو یبکى فدعاه فقال (ص) والدک و والدى و والد ابراهیم فى النار، فنزلت هذه الایة.
فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ، یعنى و لا تدعوا، فاکتفى بالاولى من الآخرة اى لا تضعفوا و لا تدعوا الکفار الى الصلح ابتداء، منع اللَّه المسلمین ان یدعوا الکفار الى الصلح و امرهم بحربهم حتى یسلموا، السلم و السلام لغتان و قیل السلام من الاسلام کالنبات من الانبات و العطاء من الاعطاء، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ، اى انتم الغالبون علیهم. قال الکلبى آخر الامر لکم و ان غلبوکم فى بعض الاوقات و قیل کان رسول اللَّه (ص) اتّقى العدو یوم احد فلجاء الى الشعب فنزلت هذه الایة، وَ اللَّهُ مَعَکُمْ، بالعون و النصرة، وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ اى لن ینقصکم شیئا من ثواب اعمالکم یقال وتره یتره وترا و ترة اذا نقص حقه و منه سمى الوتر لانها نقصت من الشفع ثم حضّ على طلب الآخرة. فقال: إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور ینقطعان فى اسرع مدة، وَ إِنْ تُؤْمِنُوا، باللّه و رسوله، وَ تَتَّقُوا، الشرک و المعاصى، یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ، اى جزاء اعمالکم فى الآخرة، تم الکلام، ثم قال: وَ لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ یعنى لا یسئلکم اللَّه و رسوله اموالکم کلها فى الصدقات انما یسئلکم العشر و ربع العشر فطیبوا بها نفسا و الى هذا القول ذهب ابن عیینة، یدل علیه سیاق الایة.
إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ، اى یجهدکم و یلحف علیکم بمسئلة جمیعها، تَبْخَلُوا بها فلا تعطوها، وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ، بغضکم و عداوتکم، اى یبعث ذلک منکم حقدا یظهر و لا یخفى و قیل یصیر سببا للاضغان لان المؤمنین لم یکن فى قلوبهم اضغان. قال قتاده: علم اللَّه عز و جل ان ابن آدم ینقم ممن یرید ماله و نظیر هذه الایة قوله: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ... الایة و الاحفاء و الالحاح و الالحاف واحد و هو المبالغة فى المسئلة و قیل معنى قوله: لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ اى لا یسئلکم اموالکم لنفسه سبحانه و قیل لا یسئلکم اموالکم انما ذلک ماله و هو المنعم باعطائه کقوله: وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ.
قوله: ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى اخراج ما فرض اللَّه علیکم، فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ معناه کیف یأمرکم باخراج جمیع اموالکم و قد دعاکم الى انفاق البعض فى سبیل اللَّه فمنکم من یبخل فلا ینفق و قیل فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ، بما فرض علیه من الزکاة. وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ، عن بمعنى على اى یبخل على نفسه بالجزاء و الثواب، و قیل انما یبخل عن نفسه یعنى عن بخل نفسه لانّ نفسه لو کانت جوادا لم یبخل بالنفقه فى سبیل اللَّه و قیل یبخل عن داعى نفسه لا عن داعى ربه، وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ، اى الغنى عن انفاقکم لا حاجة به الى مالکم، وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ، الیه و الى ما عنده من الخیر، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ الخطاب لقریش، و البدل الانصار هذا کقوله: فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً... الایة و قیل الخطاب للعرب و البدل العجم.
روى ابو هریرة قال: تلا رسول اللَّه (ص) هذه الایة: وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ. قالوا یا رسول اللَّه من هؤلاء الذین ان تولّینا استبدلوا بنا ثم لا یکونوا امثالنا فضرب یده على منکب سلمان الفارسى و قال هذا و قومه، و لو کان الدین معلّقا بالثریا لناله رجال من فارس.
قال الکلبى: شرط الاستبدال بهم بشرط تولیهم، ثم لم یتولوا فلم یستبدل بهم. و قیل تهدّد ثم مدح، فقال: ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ. و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): للَّه عز و جل خیرتان من خلقه فى ارضه قریش خیرة اللَّه من العرب و فارس خیرة اللَّه من العجم.
رشیدالدین میبدی : ۴۷- سورة محمد
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ بدان که این کلمه توحید مایه دین است و اسلام را رکن مهین است. حصار امانست و شعار اهل ایمان است و مفتاح جنانست. به گفتار، این کلمه نه اسلامست نه سلامست. به ‏پذیرفتن این کلمه، نه ایمانست نه امانست. تا به زبان نگویى در دنیا سلامت نیست، تا به دل نپذیرى در عقبى کرامت نیست، هر که در حمایت این کلمه بزرگوار آمد در سراپرده امان خداى جبار آمد. مردى که هفتاد سال در کفر و شرک بوده و در وهده ضلالت و غوایت افتاده و در تعذیب خذلان و هجران مانده، چون روى به قبول دین اسلام آرد و این کلمات به زبان بگوید و به دل بپذیرد آن شرک و کفر وى همه نیست گرداند و در تاوش برق این کلمات در صدر توحید بر بساط امن بنشیند. پس آن کس که بیگانه است و میخواهد که در سراى آشنایى آید، مفتاح وى این کلمات است و آن آشنا که در حظیره اسلامست و خواهد که از کوره صورت درگذرد و به مناهج معانى رسد ابتداء وى گفتار این کلمات است و آن کس که خواهد از حجره رسم و نهاد خود هجرت کند بدرقه راه وى حقایق این کلمات است.
معانى اوراق آدم و صحف شیث و ابراهیم و توریة موسى و انجیل عیسى و زبور داود و فرقان محمد (ص)، آن جمله در ضمن این حروف و کلماتست.
آدم صفى که بدیع قدرت و صنیع فطرت و نسیج ارادت بود، در نخستین منزل وجود در صدر دولت بر تخت بخت نشست و مسجود مقربان گشت. از بهر آنکه ترنم حال پاک وى در طنین انس این کلمات بود.
ادریس که از وهده ظلمت خاک، بسراى پاک توانست شد، معتصم وى این کلمات بود. نوح شکور که در سفینه نجات سلامت و کرامت یافت، بعصمت و حشمت این کلمات بود. خلیل که آتش گاه دشمن بر وى بوستان انس و روضه قدس گشت، از روح نسیم و فوح شمیم این کلمات بود. موسى کلیم که از زحمت و ظلمت مجاورت فرعون برست و راه مکالمت و مناجات حق بر وى روشن گشت از تاوش برق این کلمات بود.
مهتر عالم و سید ولد آدم خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان، تا بود در مطاف الطاف این کلمات بود و در نور بهجت این کلمات بود و عزت خطاب این کلمات بود.
تا رب العزة با وى این بفرمود: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، فرمان آمد که یا محمد کتاب الهى براست تو، تیغ سیاست بچپ تو، برق کلمه توحید شمع راه تو، محو و اثبات بدولت و صولت تو، دولت با کتاب و صولت با تیغ. کتاب از بهر اثبات و تیغ از بهر محو. یا محمد ما حکم چنان کردیم که هر که بر تو تمرّد نماید و روح خود را بروح این کلمه: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ معطر نکند، بریق شعاع تیغ قهر شرع تو دمار از آشیان صورت وى برآرد و هر که در حمایت ولایت قبول این کلمه شهادت آید همین تیغ پاسبان حریم وى باشد. اینست که مصطفى (ص) فرمود: «امرت ان اقاتل الناس حتى یقولوا لا اله الا اللَّه فاذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم على اللَّه عز و جل»
گفت: مرا فرموده‏اند که در صف جهاد با کفار، قتال همى آرم تا آنکه بگویند: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه. چون صیغت این کلمات بر زبان ایشان رفت ارواح و اشباح ایشان و اموال ایشان در حمایت و عصمت این کلمات شد. نتوانیم که بجان ایشان قصد کنیم و نشاید که مال ایشان غصب نمائیم، مگر بحقى واجب و سببى لازم که شرع آن را واجب و لازم کرد و حساب ایشان اندر آن جهان با خداوند بود عز و جل و صحت عقیدت ایشان آنجا ظاهر گردد.
اى جوانمرد، نجات از تیغ ظاهر بتیغ ظاهرست و نجات از عقوبت باطن بعقیدت باطن است. چون بزبان ظاهر گفتى لا اله الا اللَّه، تیغ این سراى از گردنت برخاست و چون بدل پذیرفتى لا اله الا اللَّه، عقوبت آن سراى از تنت برخاست. زبان مؤمن پاسبان دلست. بذکر تسبیح و تهلیل پاسبانى دل کند. هر گه که دل بصفت اخلاص و پیرایه صدق آراسته بود، پاسبان بر جاى خود بود. اما دلى که در او اخلاص و صدق نباشد، خراب بود و در خانه خراب پاسبان نشاندن محال بود. چون سلطان اخلاص در صمیم دل موحّد وطن گرفت. همه راهها بقهر عزّ خود فرو بندد. عبرت بدیده فرستد، تا پرده‏دارى کند. حکمت بگوش فرستد تا جاسوسى کند. شهادت بزبان فرستد تا پاسبانى کند. ولایت جوارح سلطان‏وار فرو گیرد. نسیم روح او روح را معطر همى دارد و صولت نقمت او تزویر و سحر شیطان را معطّل همى دارد. و اللَّه ولىّ التوفیق.
فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ کان له (ص) علم الیقین فأمر بعین الیقین و کان له عین الیقین فأمر بحق الیقین.
مصطفى (ص) را علم الیقین بود، باین خطاب او را از علم الیقین با عین الیقین خواندند و آن گه از عین الیقین او را بحق الیقین بردند، شعر
ما زلت انزل من ودادک منزلا
یتحیر الالباب عند نزوله‏
علم الیقین استدلالى است، عین الیقین استدراکى، حق الیقین حقیقى است. علم الیقین مطالعت است، عین الیقین مکاشفت است، حق الیقین مشاهدت است. علم الیقین از سماع بود، عین الیقین از الهام روید، حق الیقین از عیان خیزد. علم الیقین سبب بشناختن است، عین الیقین از سبب بازرستن است، حق الیقین از انتظار و تمییز آزاد گشتن است. کسى که خواهد تا از علم الیقین بعین الیقین رسد او را سه چیز بکار باید: استعمال علم و تعظیم امر و اتباع سنت. چون خواهد که از عین الیقین بحق الیقین رسد، ترک تدبیر باید و لزوم رضا و حرمت در خلوت و خجل از خدمت. پس چون بحق الیقین رسد آنست که پیر طریقت گفت: باران که بدریا رسید برسید. در خود برسید آن کس که بمولى رسید. اگر کسى گوید ابراهیم خلیل را گفتندى: اسلم جواب داد که: اسلمت.
مصطفى حبیب را گفتند: فاعلم، نگفت که: علمت. جواب آنست که خلیل رونده بود در راه إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی، در وادى تفرقت مانده لا جرم جوابش خود بایست داد و حبیب ربوده حق بود در نقطه جمع، نواخته اسرى بعبده، حق او را بخود باز نگذاشت از بهر وى جواب داد که آمَنَ الرَّسُولُ و الایمان هو العلم، و اخبار الحق سبحانه عنه انه آمن و علم، اتم من اخباره بنفسه انّى علمت.
قوله: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ، اى اذا علمت انک علمت «فاستغفر لذنبک» هذا فان الحق على جلال قدره لا یعلمه غیره یا محمد چون در خود بدانى که ما را دانستى، از این دانش توبه بیار و استغفارى بکن که جلال قدر ما جز جمال عز ما نداند.
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل‏
ترا که داند، ترا تو دانى تو
ترا نداند کس، تو را تو دانى بس‏
وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ و اللَّه الغنى عن طاعتکم و انتم الفقراء، الى رحمته، اللَّه غنى است، او را بکس نیاز نیست. واحد است، او را شریک و انبار نیست. جبار است، کس را در وصال او رنگ نیست. مالک الملک است، هر چه کند کس را زهره اعتراض و روى جنگ نیست. اگر اعمال صدّیقان زمین و طاعات قدّیسان آسمان جمع کنند در میزان جلال ذو الجلال پر پشه‏اى نسنجد.
نگر تا باین عمل شوریده خود ننگرى و درین عقل مختصر خود بدیده اعجاب نظر نکنى و او را که جویى بفضل او جویى نه بعقل و عمل خود.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً اى جوانمرد عزت صفت اوست و غنى نعت او. علم و فهم و عقل کجا زهره آن دارد که پیش عزت او باز شود. فضل صفت اوست و عزت صفت او و پیش صفت او که باز شود هم صفت او باز شود. هر که در پناه عقل رفت صفت عزت پیش آمد و او را نومید باز گردانید و هر که در پناه فضل او رفت بردابرد او باعلى علیین رسید.
هر که تکیه بر اعمال خویش کرد، او را بخود باز گذاشتند و هر که در فضل و رحمت او آویخت او را بجنات نعیم برگذاشتند و بمقعد صدق رسانیدند عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
قال النبى (ص): ما منکم من احد ینجیه عمله، قالوا و لا انت یا رسول اللَّه، قال: و لا انا الّا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته.
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِنَّا فَتَحْنا لَکَ، ما برگزاردیم ترا حکم و برگشادیم ترا داورى، فَتْحاً مُبِیناً (۱) بر گشادى بى‏شبهت و برگزارى بر خیرت بى‏تهمت.
لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ، تا اللَّه بیامرزد ترا، ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، هر چه گذشت از گناه تو، وَ ما تَأَخَّرَ، و هر چه با پس ماند، وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، و تمام کند بر تو نیکویى خویش که کرد، وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۲) و راه مینماید ترا براه راست.
وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (۳) و یارى دهد خداوند ترا یارى دادنى بزرگ بنیروى.
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ، اللَّه آنست که فرو فرستاد آرام در دلهاى گرویدگان، لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ، آن را تا ایمان افزایند با ایمان خویش که دارند، وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایراست سپاههاى آسمان و زمین، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۴) و اللَّه دانایى است راست کار.
لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، تا در آرد گرویدگان را مردان و زنان جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، در بهشتها که میرود زیر درختان آن جویها، خالِدِینَ فِیها، جاویدان در آن، وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ، و بسترد از ایشان کرده‏هاى بد ایشان، وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) و آن نزدیک اللَّه پیروزیست بزرگوار.
وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ، و تا عذاب کند دورویان را مردان و زنان، وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ، الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ، آن بد اندیشان در خداى، عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ، بدنیت ایشان و بد افتادن جهان گرد ایشان بادا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ، و خشم گرفت اللَّه بریشان، وَ لَعَنَهُمْ، و بنفرید ایشان را، وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ، و ایشان را دوزخ ساخت، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۶) و بد جایگاهى و شدن گاهى که آنست.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و خدایراست سپاههاى آسمان و زمین، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۷) اللَّه است آن تواناى دانا همیشه.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ، ما فرستادیم ترا، شاهِداً، تا گواه باشى، وَ مُبَشِّراً، و بشارت رسانى. وَ نَذِیراً (۸)، و بیم نمایى.
لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، تا بگروید شما که مؤمنان‏اید باللّه و فرستاده او، وَ تُعَزِّرُوهُ، و یارى دهید او را، وَ تُوَقِّرُوهُ، و شکوه دارید او را و بزرگ، وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۹) و اللَّه را بستائید و پرستید بامداد و شبانگاه.
إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ، ایشان که بیعت میکنند با تو، إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ، بیعت با اللَّه میکنند، یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، دست اللَّه زبر دستهاى ایشان، فَمَنْ نَکَثَ، هر که پیمان شکند، فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ، بدنامى و زیان آن بر خویشتن میاورد، وَ مَنْ أَوْفى‏، و هر که بوفا باز آید، بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ، بآن پیمان که کرد و عهد که بست باللّه، فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۰) آرى باو دهد اللَّه مزد بزرگوار.
سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ آرى میگوید ترا با پس کردگان خداى از این اعراب بادیه‏نشین، شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا، ناپرداخته داشت ما را مال ما و کسان ما، فَاسْتَغْفِرْ لَنا، آمرزش خواه ما را از خداى، یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ، بزبانهاى خویش چیزى میگویند که در دلهاى ایشان نیست، قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ، گوى از خداى و کار خداى شما را بدست که چیزیست، إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا، اگر بشما گزندى خواهد، أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً، یا بشما سودى خواهد، بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۱)، نه که اللَّه بآنچه شما میکنید دانا و آگاه است.
بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ، آرى چنان میپنداشتید که رسول بازنگردد، و با پس نیاید، وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِیهِمْ أَبَداً، و مؤمنان هرگز با خانمان خود نیایند، وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ، و آن پنداره در دلهاى شما آراسته‏اند، وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ و پنداره بد پنداشتید، وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (۱۲) و شما قومى‏اید بنیست شده.
وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ و هر که بنگرود بخداى و رسول او، فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً (۱۳) ما بساختیم ناگرویدگان را آتش.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه راست پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ، میگیرد او را که خواهد و آمرزد او را که خواهد، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۴) و اللَّه آمرزگار است بخشاینده همیشه.
سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ، آرى میگویند با پس کردگان خداى، إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ آن گه که شما بغنیمتهاى خیبر رفتید لِتَأْخُذُوها تا آن را در دست آرید، ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، گذارید ما را تا با شما بیائیم یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، میخواهند که گفت خداى دیگرگون کنند، قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا، گوى نه که شما نیائید با ما، کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ، چنین گفته است اللَّه باز فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا، آرى ایشان خواهند گفت که شما مى‏حسد آرید بما، بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵) که ایشان گروهى‏اند کم‏دانان.
قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ، گوى با پس بردگان را از اعراب، سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ، شما را با جنگ گروهى خواهند خواند، أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ گروهى با زور سخت، تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ تا با ایشان کشتن کنید تا مسلمان شوند، فَإِنْ تُطِیعُوا، اگر آن روز فرمان برید، یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً، شما را دهد اللَّه مزدى نیکو، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا و اگر آن روز برگردید از طاعت، کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ، چنان که پیش باز برگشتید یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶) عذاب کند اللَّه شما را عذابى دردنماى، لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ، بر نابینا تنگى نیست، وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ، و نه بر لنگ و نه بر بیمار، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، و هر که فرمان برد اللَّه را و رسول او را، یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، در آرد او را در بهشتهاى زیر درختان آن جویها روان، وَ مَنْ یَتَوَلَّ، و هر که برگردد از فرمان‏بردارى، یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً (۱۷) عذاب کند اللَّه او را عذابى دردنماى.
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
بدانکه صعب‏ترین احوال بندگان چهار حالت است: یکى سکرات مرگ و جان کندن. دیگر در چهار دیوار لحد جواب منکر و نکیر بصواب دادن. سدیگر برستاخیز از خاک حسرت برخاستن. چهارم بر سر دوزخ پل صراط بازگذاشتن.
بنده مؤمن در حال نزع بگوید بسم اللَّه، سکرات مرگ برو آسان شود.
در ظلمت لحد بگوید، خاک برو روضه رضوان شود. در قیامت و رستاخیز بگوید، رویش چون ماه دو هفته تابان شود. قدم بر پل صراط نهد بگوید: بسم اللَّه، آتش دوزخ از وى گریزان شود: قال النّبی (ص): ان فى الجنة جبلا اسمه جبل السرور و فیه مدینة اسمها مدینة الرحمة و فیها قصر اسمه قصر السلامة و فیه بیت اسمه بیت الجلال خلق اللَّه تعالى لهذا البیت مائة الف باب من الدر و الیاقوت ما بین کل باب مسیرة خمس مائة عام لا یفتح بابها الا بقول بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
مهتر عالم و سید ولد آدم (ص) فرمود: جبار قدیم صانع حکیم جل جلاله و عظم شأنه در جنات عدن کوهى آفریده در نهایت لطافت و غایت ظرافت نام آن کوه جبل السرور است یعنى کوه شادى که هر که گام برو نهد بر سریر سرور نشیند، همه شادى و طرب بیند در آن کوه.
شارستانى است بنهایت جمال و غایت کمال، نام آن شارستان مدینة الرحمة، هر که بوى رسید از زحمت رست و برحمت پیوست و اندر آن شارستان کوشکى است آراسته و پیراسته، نام وى قصر السلامة است، هر که در آن کوشک شد، آفتاب سلامت برو تافت و بمنزل امن و کرامت شتافت و اندر آن کوشک خانه‏ایست، رب العزة آن را بیت الجلال نام نهاده، بدایع قدرت و صنایع فطرت در شکل وى بنموده، صد هزار در از درّ و یاقوت بر وى نهاده، از درى تا درى پانصد ساله راه و آن درها را بند کرده و گفتار بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ کلید آن درها ساخته، چون بنده مؤمن این نام باخلاص و صدق بر زبان براند، درها گشاده شود و از حضرت عزت ندا آید که ملک این خانه و ولایت این شارستان بتو سپردیم و عزا بدى و جلال سرمدى شعار روزگار تو کردیم، اى جوانمرد چون این نام ترا در پذیرفت از عالم میندیش و از افلاس باک مدار.
او که مهتر عالم بود و سید ولد آدم (ص)، چون عز درویشى در بازار افلاس بدید، جامه درویشى در پوشید و از روى تواضع بر درگاه عزت، نیاز خود عرضه کرد: احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، تا لا جرم از حضرت عزت او را خطاب آمد که، اکنون خویشتن را بچشم حقارت مینگرى و نام خود را مسکین مى‏نهى، ما بنام تو و جمال و کمال تو آسمان و زمین بیاراستیم و در خزائن غیب بر تو گشادیم که: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً چند سورة است در قرآن که مفتتح آن، انّا است: إِنَّا أَنْزَلْناهُ، إِنَّا أَرْسَلْنا، إِنَّا أَعْطَیْناکَ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ.
آن مهجور در گاه عزازیل گفت: انا خیر. دمار از او برآوردیم و هفتصد هزار ساله طاعت و خدمت او بباد بى‏نیازى بر دادیم و داغ خذلان و هجران بر جگر او نهادیم. فرعون بى‏عون گفت: أ لیس لى ملک مصر؟ او را از نعمت و ملکت و شوکت فرد کردیم و بآب بکشتیم. قارون گفت: عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِی، بتیغ قهر سرش برگرفتیم و نگونسار بزمین فرو بردیم.
فرشتگان گفتند: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ هزاران از ایشان بآتش جلال بسوختیم تا جهانیان بدانند که جز ما کس را نرسد که گوید که من، یا ما. زیرا که خداوند مائیم خداوندى را سزا و بخدا کارى دانا، در ذات یکتا، و در صفات بى‏همتا. با عزت و با کبریا، با عظمت و بابها. الکبریاء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى واحدا منهما ادخلته النار.
قوله: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ، یا محمد ما بحرمت و حشمت تو گناه آدم و حوا آمرزیدیم. بدعوت و شفاعت تو گناهان امت آمرزیدیم، عاصیان امت در پناه تواند، همه عالم طفیل جاه تواند. آفتاب دولت تو بر انبیا تافت، تا هر کس از شعاع تو بهر یافت. تکریم آدم بجاه تو بود، رفعت ادریس بسبب تو بود، شرف نوح بطفیل تو بود، خلت خلیل بنسب تو بود، عز موسى بشوق تو بود، عیش عیسى در عشق تو بود.
فرمان آمد که اى ساکنان عالم قدس و اى مسبّحان درگاه جبروت همه داغ مهر این مهتر بر دل نهید، آتش شوق او در جان زنید و در راه انتظار او بنشینید تا آخر دور که ما او را بفیض جود در وجود آریم و سراپرده نبوت او از قاف تا قاف باز کنیم و بر تخت بخت در صدر رسالت بنشانیم تا هر که برو برگذرد، خلعتى و کرامتى یابد و بهر که نظر کند رفعتى و عزتى بیند. مردى که با وى در سفر غار بود صدیق اکبر شود. مردى که از بهر وى تیغى بر کشد فاروق انور شود. مردى که لشکر او را جهازى سازد، ذو النورین ازهر شود. مردى که علم او بردارد و در پیش او تیغ زند، عالم او را مسخر شود، حبشیى که او را مؤذنى کند از دهر مخیر شود. رومى که بدرگاه او آید، در عالم مشهر شود. سنگى که برو پاى نهد، در و گوهر شود.
خاکى که برو گذرد مشک و عنبر شود. هر که بوى ایمان آرد، نیک اختر شود.
هر که دوست او بود از عیب مطهر شود. هر که از امت او بود گناهش مکفر شود، دلش منور و جانش معطر شود، و از رحمت نصیب او موفر شود، شربت او از حوض کوثر شود، جاى او بهشت معنبر شود، خلعت او دیدار خداى اکبر شود.
قوله: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ سکینه آرامى است که حق جل جلاله فرو فرستد بر دل دوستان خویش، آزادى آن دلها را و آن در دو چیز است: در خدمت و در یقین. اما سکینه در خدمت سه چیز کرد: کار بر سنت کرد تا باندک توانگر کشت و بر اصل اعتماد کرد تا از وساوس آزاد گشت و خلق در آن فراموش کرد تا از ریا آزاد گشت. و سکینه در یقین در دل سه چیز کرد: بقسمت قسام رضا داد تا از احتیال بیاسود و ضر و نفع از یک جا دید تا از حذر فارغ گشت و وکیل بپسندید تا از علائق رها شد. نشان این سکینه که در دل فرو آید آنست که مرد بخشاینده و بخشنده گردد، بخشایشى که همه دنیا بکافرى بخشد و منت ننهد، بخششى که همه نعیم عقبى بمؤمنى بخشد و گر بپذیرد منت دارد. اینست سنت جوانمردان و سیرت ایشان. در خبر است که خالد ولید از سفرى باز آمد از جانب روم و جماعتى از ایشان اسیر آورده، رسول خدا اسلام بر ایشان عرضه کرد، قبول نکردند. بفرمود تا چند کس را از ایشان بکشتند، بآخر جوانى آوردند تا او را بکشند، خالد بن ولید گوید: تیغ بر کشیدم تا زنم. رسول گفت (ص) این یکى را مزن. یا خالد گفتم یا رسول اللَّه در میان این قوم هیچ کس در کفر قوى‏تر ازین جوان نبوده است، سید فرمود (ص): جبرئیل آمده و میگوید این را مکش که او در میان قوم خویش جوانمرد بوده و جوانمرد را کشتن روى نیست، آن جوان همى گوید: چه بوده است که مرا به یاران خود در نرسانید گفتند در حق تو وحى آمده که اى سید ترا درین سراى با کافر جوانمرد عتاب نیست و ما را در آن سراى با مؤمن جوانمرد حساب نیست، آن جوان گفت اکنون بدانستم که دین شما حق است و راست، ایمان بر من عرضه کنید که از جوانمردى من جز قوم من خبر نداشتند. اکنون یقین همى دانم که این سید راستگوى است، اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمدا رسول اللَّه، پس رسول گفت: این جوانمرد خلعت ایمان ببرکة جوانمردى یافت.
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۲ - النوبة الاولى
لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ، خشنود شد اللَّه از گرویدگان، إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، آن گه که بیعت میکردند با تو در زیر آن درخت، فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ، بدانست اللَّه آنچه در دلهاى ایشان بود، فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ‏، آرام بر دلهاى ایشان فرو فرستاد، وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) و ایشان را پاداش داد پیروزى نزدیک.
وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها، و غنیمتهاى فراوان که بدست آرید، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹) و اللَّه تواناى داناست همیشه.
وَعَدَکُمُ اللَّهُ، وعده داد اللَّه شما را، مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها، غنیمتهاى فراوان که بدست آرید آن را، فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ، این یکى فراشتابید شما را، وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ، و دست مردمان از شما کوتاه کرد، وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ، و تا نشانى بود مؤمنانرا، وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۲۰) و تا راه مینماید اللَّه شما را بر راه راست.
وَ أُخْرى‏ لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها، و چیزى دیگر که دست نیافتید بر آن، قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها، و اللَّه رسیده است بآن، وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً (۲۱) و اللَّه بر همه چیز توانا است.
وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، و اگر کشتن کردند با شما ایشان که کافر شدند، لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ، پشت برگردانیدند بگریز، ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۲۲)، آن گه نه یارى یافتندید و نه فریادرسى.
سُنَّةَ اللَّهِ، این از نهاد اللَّه است، الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ، آن سنت که روزگار گذشت بر آن پیش باز، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا (۲۳)، و نهاد اللَّه را تبدیل کردنى نیابى.
وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ، و اللَّه اوست که بازداشت دستهاى ایشان از شما، وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ، و دستهاى شما از ایشان، بِبَطْنِ مَکَّةَ، در میان مکة، مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ، پس آن دست که داد شما را بر ایشان، وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۲۴) و اللَّه بدانچه شما میکردید بیناست.
هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، ایشان آنند که کافر شدند باللّه، وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و باز گردانیدند شما را از مسجد حرام، وَ الْهَدْیَ، شتران که بهدیه میآوردند، مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ، بازداشته که تا بجاى، وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ، و اگر نه آن بودید که مردانى بودند در مکه گرویدگان، وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ، و زنانى بودند گرویدگان، لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ، شما ندانستید حال ایشان و آگاهى نداشتید از ایشان که ایشان را بکشتید بنادانى، فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ، و بشما رسیدى از ایشان گزندى، لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ، تا پیش در آرد در رحمت خویش (و در اسلام) او را که خواهد، لَوْ تَزَیَّلُوا، اگر آن مؤمنان از کافران جدا گشتندید و از مکه بیرون آمدید، لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۲۵)، ما عذاب کردید ناگرویدگان ایشان را عذابى دردنماى.
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ، در دل گرفت آن ناگرویدگان روز کین، حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ، کین نادانانه، فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ، فرو فرستاد اللَّه آرام و آهستگى ایمان، عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ، بر رسول خویش و بر گرویدگان، وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏، و دریشان بست آن سخن اهل پرهیز، وَ کانُوا أَحَقَّ بِها، و ایشان خود سزاتر بودند بآن، وَ أَهْلَها، و از در آن بودند، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۲۶)، و اللَّه بهمه چیز داناست همیشه.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ راست نمود اللَّه رسول خویش را، الرُّؤْیا بِالْحَقِّ، آن خواب براستى و درستى، لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ، که ناچار در روید در مسجد حرام، إِنْ شاءَ اللَّهُ، اگر خداى خواهد آمِنِینَ، ناترسندگان و بى‏بیمان، مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ، موى از سر ستردگان، وَ مُقَصِّرِینَ، موى از سر کم کردگان، لا تَخافُونَ، شما از کس نترسید، فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا، اللَّه آن دانست که شما ندانستید، فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (۲۷)، اللَّه کرد و داد پیش از دخول مسجد فتحى نزدیک. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏، اللَّه اوست که فرستاد رسول خویش را براست راهى، وَ دِینِ الْحَقِّ، و دین درست راست، لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، تا آن را مه آرد و پیروز و غالب بر همه دنیها، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً (۲۸)، و اللَّه رسول خویش را بگواهى بسنده است.
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، محمد رسول خداست و پیغامبر خداى، وَ الَّذِینَ مَعَهُ، و ایشان که با وى‏اند (از گرویدگان)، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ، سخت‏اند بر کافران، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، با یک دیگر بر یکدیگر مهربان‏اند، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، ایشان را بینى راکعان و ساجدان یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، از خداى عز و جل نیکویى و پاداش میجویند و خوشنودى او، سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ، نشامندى ایشان در رویهاى ایشان، مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ از نشان نماز، ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، صفت ایشان در توریة موسى اینست، وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ، و مثل ایشان در انجیل عیسى، کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ، چون نو کشتى که بیرون داد تخ خویش، اللَّه بیرون آورد تخ آن، فَآزَرَهُ، و نیروى داد آن را، فَاسْتَغْلَظَ، تا محکم شد، فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ، تا بر بنهاء خویش راست ایستاد، یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ، سخت خوش آید برزگران را تا ایشان را بشگفت آرد، لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ، تا اللَّه برسول خویش و یاران او کافران را بدرد آرد.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا، وعده داد اللَّه ایشان را که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، مِنْهُمْ، از ایشان، مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (۲۹) آمرزشى و مزدى بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات‏
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، پیش خداى و رسول در مشید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ، و بپرهیزید از خداى، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱) اللَّه شنواى است دانا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى گرویدگان، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ، برمدارید آوازهاى خویش زبر آواز رسول، وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ، و با او بلند سخن مگویید، کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ، چنانک با یکدیگر بلند گوئید، أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ، که کردارهاى شما همه تباه گردد و نیست، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۲) و شما نمیدانید.
إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، ایشان که فرو دارند آوازهاى خویش نزد رسول خداى، أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ ایشانند که اللَّه بدلهاى ایشان بررسید پرهیز را، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ (۳) ایشان راست آمرزش و مزد بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ، ایشان که ترا ببانگ میخوانند از پس حجره، أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (۴) بیشتر ایشان ندانند.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا، و اگر ایشان شکیبایى کردند، حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ تا تو بیرون آمدید بر ایشان لَکانَ خَیْراً لَهُمْ، ایشان را به بودید وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۵) و اللَّه آمرزگاریست مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، و اگر بشما آید دروغ زنى بخبرى، فَتَبَیَّنُوا، نیک بررسید، أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ، که نرسانید بگروهى بنادانى، فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ (۶) که پشیمان شید بر آنچه کردید.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ، و بدانید که رسول خداى در میان شماست، لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ، اگر او شما را فرمان برد در فراوانى از کارها، لَعَنِتُّمْ، در بترى و تباهى افتید، وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ، لکن اللَّه دوست کرد بشما ایمان را وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ، و بر آراست آن را در دلهاى شما، وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ، و دشوار و نابایسته کرد بشما ناگرویدن، وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ، و سرکشى و نافرمانى، أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (۷) و ایشان راست راهانند و رستگان.
فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً، بنیکوکارى اللَّه و نواخت او، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۸) و اللَّه دانایست راست دانش.
وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا، و اگر دو گروه از گرویدگان با هم درافتند، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما، میان ایشان آشتى سازید، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏، اگر یکى از ایشان افزونى جوید بر دیگر، فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی، شما جنگ کنید با آن افزونى جوى، حَتَّى تَفِی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ، تا آن افزونى جوى باز آید با فرمان خداى، فَإِنْ فاءَتْ، اگر افزونى جوى با داد آید، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ آشتى سازید میان ایشان براستى، وَ أَقْسِطُوا، و داد کار بید و راست سخن، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۹) که اللَّه دادگران دوست دارد.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات‏
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، جعفر صادق را پرسیدند از معنى بسم گفت اسم از سمة است و سمت داغ بود. چون بنده گوید بسم اللَّه، معنى آنست که داغ بندگى حق بر خود میکشم تا از کسان او باشم. هر سلطانى که بود مرکب خاص خویش بسمت خویش دارد، آن را داغى مشهور بر نهد، تا طمع دیگران از وى بریده گردد، هر مرکبى که داغ سلطان دارد از دست نشست دیگران آسوده بود، عزیز و مصون مکرم و محترم بود، باز هر مرکبى که داغ سلطان ندارد پیوسته ذلول و ذلیل بود. در آسیب کوفت و کوب دیگران بود. مثال بندگان خداوند جل جلاله همین است: داغ الهى بر خواص اهل اخلاص، گفتار بسم اللَّه است، هر که این داغ دارد در حمایت جلال است و در رعایت جمال و در خلعت قبول و اقبال، و هر که این داغ ندارد اسیر کسیر است و رنجور و مهجور، ظاهر او سحره دست سلاطین و باطن او پاى سپرده مرده شیاطین. پس جهد کن، اى جوانمرد تا داغ عبودیت حق بر سر خود کشى تا سعید هر دو سراى گردى و چندان که توانى بکوش تا خویشتن را در کسى از کسان او بندى تا عزیز هر دو جهان گردى.
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس
هر که او نام کسى یافت از این درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش ز کس‏
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله و لا تفعلوا من ذات انفسکم شیئا، اى گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان، از ذات خویش هیچ مگویید و از بر خویش در عرصه دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید. هر چه گوئید از گفت رسول ما گوئید و از فرمان او در مگذرید، عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید، که حکم او حکم ماست و قول او وحى ماست و شریعت او نهاده ماست و سنّت او پسندیده ماست و اتباع او دوستى ماست. شما که یاران اوئید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ. خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضائل و شمائل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خلق او خبر دادیم. گفتیم که ما را دوستى خواهد بود که بر منوال ارادت چنو نسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید، کلّ کمالست و جمله جمال. قبله اقبالست و کعبه آمال. جوهر صدف رسالت و ثمره شجره خلت. سر او از برکت. چشم او از حیا. گوش او از حکمت. زبان او از ثنا، لب او از تسبیح. روى او از رضا. گردن او از تواضع. سینه او از صفا. دل او از رحمت. فؤاد او از وفا. جگر او از خوف. شغاف او از رجا. شکم او از قناعت. پشت او از غناء. ساق او از خدمت. دست او از سخا. استخوان او کافور.
موى او مشک بویا.
قیمت عطار و مشک اندر جهان کاسد شود
چون بر افشاند صبا زلفین عنبرساى تو
مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند، همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند، همه آفاق عشاق او شدند. اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند. در هر گوشه‏اى او را طالبى و در هر افقى او را عاشقى، در هر دلى شورى و در هر جایى سوزى. زمینیان همه خسته دیدار او، آسمانیان بسته شوق بجمال او، آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید، وقت وجود وى در رسید.
آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد. همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد. همه بفغان آمدند، جبرئیل گفت: کهترى کنم، میکائیل گفت: چاکرى کنم. ماه گفت: دارندگى کنم. خورشید گفت: دایگى کنم. میغ گفت: خادمى کنم. چرخ گفت: بندگى کنم. اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همى آید که اى عالمیان که در آرزوى صحبت و پرورش محمد بیقرار شده‏اید، آرام گیرید که ما قضا رانده‏ایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنى مشرکه نهیم و وى را بشیر او پروریم. ما آن کنیم که خود خواهیم، سامرى منافق را در بر جبرئیل پروریم، و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم. کس را بدانش این راه نیست و از سرّ ما کس آگاه نیست. آرى عزیزا چون نوبت طفولیت وى بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وى درآمد، شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند. چون زمینیان این خلعت بیافتند، آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد. گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم. تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد. فرمان رسید که اى مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست، که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکى در کف او از نخودى در کف آدمیان کم نماید، صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کرده‏ایم در رسد. آتشى در جان وى زنیم و سوزى در دل وى افکنیم و ظاهر و باطن وى بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امّت بر وى گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امّت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید. پس چون آن میعاد مقدّر درآمد، ناگاه روزى سوزى در دل سید آمد.
بیقرار و بى‏آرام گشت. یکى در عشق حضرت یکى در غم امّت. از عشق حضرت بتعریض تقاضاى رؤیت جبرئیل میکرد که: «هل رأیت ربک». و از غم امت همى گفت: «ما ادرى ما یفعل بى و لا بکم». چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که: اى مقربان و روحانیان، اى جبرئیل، پر طاوسى در پوش، تحفه اقبال بر گیر، نثار افضال بردار، انبیا را خبر کن، هواى بهشت را معنبر کن. از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن. از سدره منتهى بزمین سفر کن، بحجره امّ هانى گذر کن. آن دوست ما را از خواب بیدار کن. گوى اى محمد خیز و بیا تا مرا بینى. من منتظرم بى‏من چه نشینى.
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست
یا محمد تا کى غم امّت در دل دارى، تا کى اندوه عاصیان بجان کشى برخیز و بیا تا عذاب بر امّت حرام کنم، نعمت و راحت و رحمت بر ایشان تمام کنم.
کار ایشان بنظام کنم و جاى ایشان دار السلام کنم. و من که ملک العرشم بخودى خود بر تو سلام کنم که: السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات‏
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، مؤمنان برادرانند، فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ، آشتى سازید میان دو برادر خویش، وَ اتَّقُوا اللَّهَ، و بپرهیزید از خشم و عذاب اللَّه، لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۰) تا مگر بر شما ببخشایند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ، افسوس مدارا هیچ گروهى از هیچ گروهى، عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ، مگر که اینان خود به انداز ایشان، وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ، هیچ زنان از زنان افسوس مدارا، عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ، مگر اینان خود به‏اند از ایشان، وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ، و بر یکدیگر طنز مدارید و مخندید، وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ، و یکدیگر را بلقب مخوانید، بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ، بد کاریست بنام بدى باز خواندن مرد با پس آن که ایمان آورد، وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۱۱) و هر که باز نگردد ستمکاران ایشان‏اند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى گرویدگان، اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ بپرهیزید از فراوانى از پنداره إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، که هست از پنداره لختى که دروغ است و بزه، وَ لا تَجَسَّسُوا و پوشیده مجوئید، وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، و از پس یکدیگر بد مگویید، أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ، دوست میدارد یکى از شما، أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً، که گوشت برادر خویش خورد مرده، فَکَرِهْتُمُوهُ دشوار میدارید آن و نابایسته، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب اللَّه إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ (۱۲)، اللَّه توبه‏پذیر است مهربان.
یا أَیُّهَا النَّاسُ، اى مردمان، إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏، بیافریدیم ما شما را از یک مرد و از یک زن، وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً، و شما را شاخ شاخ کردیم، وَ قَبائِلَ، و خاندان خاندان، لِتَعارَفُوا، تا یکدیگر بازشناسید رحم پیوستن را، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، گوهرى تر شما بنزدیک اللَّه پرهیزکارتر شماست، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (۱۳)، اللَّه داناى است آگاه.
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، تازیان گفتند بگرویدیم، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا گوى نیز نگرویده‏اید، وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا، گوئید گردن نهادیم، وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ نیز ایمان در دلهاى شما نیست، وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و اگر فرمان برید اللَّه را و رسول او را، لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً، بنکاهد کردارهاى شما هیچیز، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴) که اللَّه آمرزگار است بخشاینده.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ گرویدگان ایشانند که نگرویدند باللّه و رسول او، ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، و آن گه در گمان نیفتادند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشیدند با دشمنان بمال خویش و تن خویش از بهر اللَّه، أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۱۵) ایشانند که راست گویند.
قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، گوى اللَّه را مى آگاه کنید که شما بر چه دین‏اید، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، و اللَّه اوست که میداند چه در هفت آسمان است و در هفت زمین، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۱۶) و اللَّه بهمه چیز داناست.
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا، مى‏سپاس نهند بر تو که گردن نهادند و مسلمان شدند قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بگو سپاس منهید بر من بگردن نهادن و مسلمان شدن خویش، بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ، بلکه اللَّه مى‏سپاس نهد بر شما، أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ، که راه نمود شما را بایمان إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۷) اگر مى‏راست گوئید
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه میداند پوشیده‏هاى آسمان و زمین، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸)، و اللَّه بیناست بآنچه شما میکنید.