عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵۷- سورة الحدید
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که سزاوار است. در ذات بىنظیر و در صفات بىیار است. در کامرانى با اختیار و در کارسازى بىاختیار است.
فضایح زلّات را غفّار و قبایح علّات را ستّار است. عاصیان را آمرزگار و با مفلسان نیکوکار است.
آرنده ظلمات و برآورنده انوار است، بیننده احوال و داننده اسرارست.
آن را صنما که با وصالت کار است
با رنگ رخ تو لاله بىمقدار است
با بوى سر زلف تو عنبر خوارست
از جان و تن و دیده و دل بیزارست
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، آفریدگار جهان و جهانیان، پروردگار انس و جان، خالق زمین و زمان، مبدع مکین و مکان خبر میدهد که هر چه در آسمان و زمین است باد و آتش و خاک و آب و کوه و دریا، آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جمله جانوران و بىجان، همه آنند که ما را بپاکى میستایند و به بزرگوارى نام میبرند و بیکتایى گواهى میدهند.
تسبیحى و توحیدى که دل آدمى در آن میشورد و عقل آن را رد میکند اما دین اسلام آن را مىپذیرد و خالق خلق بدرستى آن گواهى میدهد.
هر کرا توفیق رفیق بود و سعادت مساعد، آن را نادریافته، بجان و دل قبول کند و بتعظیم و تسلیم و اقرار پیش آید تا فردا در انجمن صدّیقان و محافل دوستان در مسند عز جاودان خود را جاى یابد.
زینهار اى جوانمرد، نگر تا یک ذره بدعت بدل خود راه ندهى و آنچه شنوى و عقل تو درمىنیابد تهمت جز بر عقل خود ننهى. راه تأویل مرو که راه تأویل رفتن زهر آزموده است و به خار، خار از پاى برون کردن است.
مرد دانا زهر نیازماید داند که آن در هلاک خود شتافتن است. بخار، خار از پاى برون نکند، داند که درد افزودن است.
نیکو گفت آن جوانمردى که گفت:
جز بدست دل محمد نیست
راه توحید را بعقل مجوى
دیده روح را بخار مخار
بخداى ار کسى تواند بود
بىخداى از خداى برخوردار
سایق و قاید صراط الدین
به ز قرآن مدان و به ز اخبار
حل و عقد خزینه اسرار
لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست، جل جلاله.
داشت آن بعون او، نافذ در آن مشیّت او، روان بر آن حکم او.
خلق همه عاجزاند قادر و قدیر او، ضعیفاند قاهر و قوىّ او. همه جاهلاند عالم و علیم او.
مصنوعات و مقدورات از قدرت او نشانست کائنات و حادثات از حکمت او بیانست، موجودات و معلومات بر وجود او برهانست. نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست قدیر و قدیم، علیم و حکیم خداى همگانست.
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ، اوست اول که نبودها دانست، آخر که میداند آنچ دانست، ظاهر بآنچ ساخت باطن از وهمها پنهان.
اولست پیش از همه آفریده بود و ابتداء. نه آخرست، پس از همه باشد انتها نه. ظاهر است بر هر کس و هر چیز، غالب و مانع نه. باطن است، همه پوشیدهها داند و حجاب نه.
اول است بازلیت. آخرست بابدیت. ظاهر باحدیت باطن بصمدیت.
اول بعطا، آخر بجزا، ظاهر بثنا، باطن بوفا.
اول بهیبت، آخر برحمت، ظاهر بحجت، باطن بنعمت.
اول بهدایت، آخر بکفایت، ظاهر بولایت، باطن برعایت.
اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت.
از روى اشارت میگوید اى فرزند آدم خلق عالم در حق تو چهار گروهاند: گروهى در ابتدا حال و اول زندگانى ترا بکار آیند ایشان پدرانند.
گروهى در آخر عمر و ضعف پیرى ترا بکار آیند ایشان فرزنداناند.
سوم گروه دوستان و برادران و جمله مسلمانان که در ظاهر با تو باشند و شفقت نمایند.
چهارم گروه عیال و زناناند که در باطن و اندرون تو باشند و ترا بکار آیند.
رب العالمین گفت اعتماد و تکیه بر اینان مکن و کارساز و تیماردار از خود ایشان را مپندار که اول و آخر منم، ابتدا و انتهاء کار و حال تو من شایم، ظاهر و باطن منم. ترا به داشت خود من دارم و نهایتهاى تو من راست کنم.
اول منم که دلهاى عاشقان بمواثیق ازل محکم ببستم.
ظاهرم که ظواهر را با خود در قید شریعت آوردم.
آخر منم که جانهاى صادقان بمواعید خود صید کردم.
باطنم که سرایر بحکم خود در مهد عهد حقیقت نهادم.
چون مرد سفر در اولیت کند آخریت تاختن مىآرد و چون سفر در صفت ظاهریت کند باطنیت سرمایه او بتاراج برمیدهد.
بیچاره آدمى، میان دو صفت مدهوش گشته، میان دو نام بیهوش شده.
حضرتش عز و جلال و بىنیازى فرش او
حیرت اندر حیرتست و تشنگى در تشنگى
گه گمان گردد یقین و گه یقین گردد گمان
منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان
وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ او بهمه چیز دانایست کارگزار و راستکار و تیماردار، بینا بهر چیز، دانا بهر کار، آگاه بهرگاه.
در آیت دیگر فضل و کرم بیفزود گفت: وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ.
بندگان من، رهیگان من، هر جا که باشید من بعنایت و رحمت و عنایت با شماام.
هر جا که در عالم درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى من مولى او ام.
هر جاى که خراب عمریست، مفلس روزگارى من جویاى اوام.
هر جا که سوختهایست، اندوه زدهاى من شادى جان اوام.
هر جا که زارندهایست از خجلى، سرگذارندهاى از بىکسى من برهان اوام.
من آن خداوندم که از طریق مکافات دورم و همه افکندگان و رمیدگان را برگیرم از آنکه بر بندگان رئوف و رحیمام: وَ إِنَّ اللَّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ.
از رأفت و رحمت اوست که بنده در کتم عدم و او جل جلاله سازنده کار او.
بکمال فضل و کرم، بنده در کتم عدم و او وى را برگزیده بر کل عالم.
از رحمت اوست که بنده را توفیق دهد تا از خفا یا شرک و دقائق ریا تحرّز کند.
گفت من رءوف و رحیمام، تا عاصیان نومید نگردند و اومید بفضل و کرم وى قوى دارند.
یحیى معاذ گفت تلطّفت لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک.
عبهر لطف و ریحان فضل در روضه دل دوستان برویانیدى تا بلطف و فضل تو بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند اگر با اعدا دین همین فضل و کرم بودى، دار السلام جاى ایشان بودى.
و لکن قومى بفلک رسیده و قومى بمغاک، فریاد ز تهدید تو با مشتى خاک.
قومى را از این تاج کرامت بر فرق نهاده که یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ.
قومى را از این داغ حرمان بر نهاده که: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ.
سحره فرعون در عین کفر بودند لکن چون باد دولت از مهبّ لطف و کرامت بوزید، نه سحر گذاشت نه ساحرى نه کفر نه کافرى.
شیخ ابو سعید بو الخیر گفت هر که بار از بوستان عنایت برگیرد بمیدان ولایت فرو نهد.
هر کرا چاشت آشنایى دادند، اومید داریم که شام آمرزش بوى رسانند، و اللَّه الموفّق.
فضایح زلّات را غفّار و قبایح علّات را ستّار است. عاصیان را آمرزگار و با مفلسان نیکوکار است.
آرنده ظلمات و برآورنده انوار است، بیننده احوال و داننده اسرارست.
آن را صنما که با وصالت کار است
با رنگ رخ تو لاله بىمقدار است
با بوى سر زلف تو عنبر خوارست
از جان و تن و دیده و دل بیزارست
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، آفریدگار جهان و جهانیان، پروردگار انس و جان، خالق زمین و زمان، مبدع مکین و مکان خبر میدهد که هر چه در آسمان و زمین است باد و آتش و خاک و آب و کوه و دریا، آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جمله جانوران و بىجان، همه آنند که ما را بپاکى میستایند و به بزرگوارى نام میبرند و بیکتایى گواهى میدهند.
تسبیحى و توحیدى که دل آدمى در آن میشورد و عقل آن را رد میکند اما دین اسلام آن را مىپذیرد و خالق خلق بدرستى آن گواهى میدهد.
هر کرا توفیق رفیق بود و سعادت مساعد، آن را نادریافته، بجان و دل قبول کند و بتعظیم و تسلیم و اقرار پیش آید تا فردا در انجمن صدّیقان و محافل دوستان در مسند عز جاودان خود را جاى یابد.
زینهار اى جوانمرد، نگر تا یک ذره بدعت بدل خود راه ندهى و آنچه شنوى و عقل تو درمىنیابد تهمت جز بر عقل خود ننهى. راه تأویل مرو که راه تأویل رفتن زهر آزموده است و به خار، خار از پاى برون کردن است.
مرد دانا زهر نیازماید داند که آن در هلاک خود شتافتن است. بخار، خار از پاى برون نکند، داند که درد افزودن است.
نیکو گفت آن جوانمردى که گفت:
جز بدست دل محمد نیست
راه توحید را بعقل مجوى
دیده روح را بخار مخار
بخداى ار کسى تواند بود
بىخداى از خداى برخوردار
سایق و قاید صراط الدین
به ز قرآن مدان و به ز اخبار
حل و عقد خزینه اسرار
لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست، جل جلاله.
داشت آن بعون او، نافذ در آن مشیّت او، روان بر آن حکم او.
خلق همه عاجزاند قادر و قدیر او، ضعیفاند قاهر و قوىّ او. همه جاهلاند عالم و علیم او.
مصنوعات و مقدورات از قدرت او نشانست کائنات و حادثات از حکمت او بیانست، موجودات و معلومات بر وجود او برهانست. نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست قدیر و قدیم، علیم و حکیم خداى همگانست.
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ، اوست اول که نبودها دانست، آخر که میداند آنچ دانست، ظاهر بآنچ ساخت باطن از وهمها پنهان.
اولست پیش از همه آفریده بود و ابتداء. نه آخرست، پس از همه باشد انتها نه. ظاهر است بر هر کس و هر چیز، غالب و مانع نه. باطن است، همه پوشیدهها داند و حجاب نه.
اول است بازلیت. آخرست بابدیت. ظاهر باحدیت باطن بصمدیت.
اول بعطا، آخر بجزا، ظاهر بثنا، باطن بوفا.
اول بهیبت، آخر برحمت، ظاهر بحجت، باطن بنعمت.
اول بهدایت، آخر بکفایت، ظاهر بولایت، باطن برعایت.
اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت.
از روى اشارت میگوید اى فرزند آدم خلق عالم در حق تو چهار گروهاند: گروهى در ابتدا حال و اول زندگانى ترا بکار آیند ایشان پدرانند.
گروهى در آخر عمر و ضعف پیرى ترا بکار آیند ایشان فرزنداناند.
سوم گروه دوستان و برادران و جمله مسلمانان که در ظاهر با تو باشند و شفقت نمایند.
چهارم گروه عیال و زناناند که در باطن و اندرون تو باشند و ترا بکار آیند.
رب العالمین گفت اعتماد و تکیه بر اینان مکن و کارساز و تیماردار از خود ایشان را مپندار که اول و آخر منم، ابتدا و انتهاء کار و حال تو من شایم، ظاهر و باطن منم. ترا به داشت خود من دارم و نهایتهاى تو من راست کنم.
اول منم که دلهاى عاشقان بمواثیق ازل محکم ببستم.
ظاهرم که ظواهر را با خود در قید شریعت آوردم.
آخر منم که جانهاى صادقان بمواعید خود صید کردم.
باطنم که سرایر بحکم خود در مهد عهد حقیقت نهادم.
چون مرد سفر در اولیت کند آخریت تاختن مىآرد و چون سفر در صفت ظاهریت کند باطنیت سرمایه او بتاراج برمیدهد.
بیچاره آدمى، میان دو صفت مدهوش گشته، میان دو نام بیهوش شده.
حضرتش عز و جلال و بىنیازى فرش او
حیرت اندر حیرتست و تشنگى در تشنگى
گه گمان گردد یقین و گه یقین گردد گمان
منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان
وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ او بهمه چیز دانایست کارگزار و راستکار و تیماردار، بینا بهر چیز، دانا بهر کار، آگاه بهرگاه.
در آیت دیگر فضل و کرم بیفزود گفت: وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ.
بندگان من، رهیگان من، هر جا که باشید من بعنایت و رحمت و عنایت با شماام.
هر جا که در عالم درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى من مولى او ام.
هر جاى که خراب عمریست، مفلس روزگارى من جویاى اوام.
هر جا که سوختهایست، اندوه زدهاى من شادى جان اوام.
هر جا که زارندهایست از خجلى، سرگذارندهاى از بىکسى من برهان اوام.
من آن خداوندم که از طریق مکافات دورم و همه افکندگان و رمیدگان را برگیرم از آنکه بر بندگان رئوف و رحیمام: وَ إِنَّ اللَّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ.
از رأفت و رحمت اوست که بنده در کتم عدم و او جل جلاله سازنده کار او.
بکمال فضل و کرم، بنده در کتم عدم و او وى را برگزیده بر کل عالم.
از رحمت اوست که بنده را توفیق دهد تا از خفا یا شرک و دقائق ریا تحرّز کند.
گفت من رءوف و رحیمام، تا عاصیان نومید نگردند و اومید بفضل و کرم وى قوى دارند.
یحیى معاذ گفت تلطّفت لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک.
عبهر لطف و ریحان فضل در روضه دل دوستان برویانیدى تا بلطف و فضل تو بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند اگر با اعدا دین همین فضل و کرم بودى، دار السلام جاى ایشان بودى.
و لکن قومى بفلک رسیده و قومى بمغاک، فریاد ز تهدید تو با مشتى خاک.
قومى را از این تاج کرامت بر فرق نهاده که یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ.
قومى را از این داغ حرمان بر نهاده که: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ.
سحره فرعون در عین کفر بودند لکن چون باد دولت از مهبّ لطف و کرامت بوزید، نه سحر گذاشت نه ساحرى نه کفر نه کافرى.
شیخ ابو سعید بو الخیر گفت هر که بار از بوستان عنایت برگیرد بمیدان ولایت فرو نهد.
هر کرا چاشت آشنایى دادند، اومید داریم که شام آمرزش بوى رسانند، و اللَّه الموفّق.
رشیدالدین میبدی : ۵۷- سورة الحدید
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا، هنگام نیامد اینان را که بگرویدند، أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ، که آگاه شود و فرو ماند دلهاى ایشان یاد و سخن خداى را، وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ، و آنچه فرو فرستاد از پیغام راست درست، وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ و هنگام نیامد گرویدگان را که همچون ایشان نباشند که ایشان را توریة و انجیل دادند پیش از این، فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ، دراز شد ور ایشان درنگ و روزگار و فرا گذاشت، فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ، تا دلهاى ایشان سخت شد، وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (۱۶) و بیشتر آنان آناند که کافر شدند از طاعت و از ایمان بیرون.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها، بدانید که اللَّه زنده میکند زمین را پس مرگ آن، قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ، پیدا کردیم نشانها، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۱۷)، تا مگر دریابید.
إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ، ایشان که صدقه دهندگانند مردان و زنان، وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، و وام مینهند باللّه وامى نیکو، یُضاعَفُ لَهُمْ، آن ایشان را توى بر توى کنند در پاداش، وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ (۱۸) و ایشانراست مزدى نیکو.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ، و ایشان که بگرویدند بخداى و فرستادگان او، أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ ایشانند آن راست سخنان راست ایمانان، وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ، و شهیدان بنزدیک خداوند خویش، لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ، ایشانراست مزد ایشان و روشنایى ایشان، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا، و ایشان که کافر شدند و سخنان ما دروغ شمردند، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ (۱۹) ایشان دوزخیاناند.
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا، بدانید که زندگانى این جهانى، لَعِبٌ وَ لَهْوٌ، بازى است و نابکارى، وَ زِینَةٌ، و آرایشى، وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ، و لا فى میان شما، وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، و نورد کردنى در سوزیان و فرزندان، کَمَثَلِ غَیْثٍ، راست برسان بارانى، أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ، که نیکو آمد و خوش بزرگران را نبات که از آن است، ثُمَّ یَهِیجُ، پس خشک گردد، فَتَراهُ مُصْفَرًّا، تا آن را بینى زرد گشته، ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً، پس کاه گردد، وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ، و آن جهان یا عذابى است سخت، وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ، یا مغفرت از خداى و خشنودى، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ (۲۰) و نیست زندگانى این جهانى مگر روز فرا روز بردن بفرهیب.
سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ، بشتابید و بر یکدیگر پیشى جویید با آمرزش از خداوند خویش، وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، و بهشتى که فراخى آن چون فراخى آسمان و زمین است، أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ، ساخته آن بهشت ایشان را که بگرویدند بخداى و فرستادگان او، ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ، آن نیکوکاریست، یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، میدهد او را که خود خواهد، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (۲۱) و اللَّه با نیکوکارى بزرگوار است.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ، نرسد هیچ رسیدنى بد، فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ، در زمین و در تنهاى شما، إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها، مگر در نامهایست پیش از آنک زمین آفریدم و تنهاى شما، إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۲۲) و دانستن و شمردن آن و کوشیدن هنگام و رسانیدن آن و نگه داشتن اندازه آن و بازداشت آن بر اللَّه آسانست.
لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ، تا مگر اندوه نبرید بر آنچه از دست شما شد، وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ، و شادى نبرید بآنچ اللَّه شما را از این جهان داد، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (۲۳) و اللَّه دوست ندارد هیچ در خود لاف زنى، خرامان، خویشتن ستاى.
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ، آنان که دست مىفرو بندند از بخشیدن، وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ، و مردم را ببخل میفرمایند، وَ مَنْ یَتَوَلَّ، و هر که برگردد، فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۲۴) اللَّه بىنیازست راد بخود ستوده.
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ، فرستادیم فرستادگان خویش را به پیغامهاى روشن و حق درو پیدا، وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ، و فرو فرستادیم با ایشان نامها، وَ الْمِیزانَ و ترازو، لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ، تا مردمان بر ایستاد کنند بدادگرى، وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ، و فرو فرستادیم آهن، فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ، در آن است زور سخت رسانیدن، وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ، و منفعتها مردمان را، وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ، تا اللَّه بیند، مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ، که آن کیست که او را و فرستاده او را یارى دهد، بِالْغَیْبِ، از بهر خداى نادیده باومید بهشت نادیده و از بیم دوزخ نادیده، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (۲۵) اللَّه تاونده است تمام توان سختگیر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ، و فرستادیم نوح و ابراهیم را، وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ، و در فرزندان ایشان پیغمبرى نهادیم و نامه و دین، فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ، از فرزندان ایشان هست که بر سر راه راست بود، وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (۲۶) و فراوانى از ایشان از فرمانبردارى بیروناند.
ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا آن گه از پس ایشان فرا داشتیم دیگران پیغمبران خویش را وَ قَفَّیْنا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ، و از پس همه فرا داشتیم عیسى بن مریم وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ و او را کتاب انجیل دادیم، وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ، و نهادیم و کردیم در دلهاى ایشان که پى بران بودند باو، رَأْفَةً وَ رَحْمَةً، مهربانى سخت و دلسوزى وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها، و رهبانیة که از خود فرا گرفتند و بخود ساختند، ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ، ننوشتیم، آن را ور ایشان هیچ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ، مگر آنکه خشنودى اللَّه بجویند، فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها، بنه کوشیدند و بسر نبردند آن را بسزا کوشیدن آن و نگه داشت آن، فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ، ایشان که بگرویدند از ترسایان، مزد ایشان بایشان دادیم، وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ و از ایشان فراوانى از فرمان بردارى بیروناند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از خداى، وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ، و بگروید برسول او، یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ تا شما را دو بهره دهد مزد از بخشایش خویش، وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ، و شما را نورى دهد و کند تا میروید با آن، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و بیامرزد شما را، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و اللَّه پوشندهایست بخشاینده آمرزگار مهربان.
لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ، تا بدانند جهودان و ترسایان، أَلَّا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، که ایشان بر هیچیز پادشاه نیستند از پاداش اللَّه، وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ، و بدانند که پاداش نکو به ید خداست، یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، میدهد آن را باو که خود خواهد، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ و اللَّه بافضل و پاداش و نیکوکارى بزرگوار است.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها، بدانید که اللَّه زنده میکند زمین را پس مرگ آن، قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ، پیدا کردیم نشانها، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۱۷)، تا مگر دریابید.
إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ، ایشان که صدقه دهندگانند مردان و زنان، وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، و وام مینهند باللّه وامى نیکو، یُضاعَفُ لَهُمْ، آن ایشان را توى بر توى کنند در پاداش، وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ (۱۸) و ایشانراست مزدى نیکو.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ، و ایشان که بگرویدند بخداى و فرستادگان او، أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ ایشانند آن راست سخنان راست ایمانان، وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ، و شهیدان بنزدیک خداوند خویش، لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ، ایشانراست مزد ایشان و روشنایى ایشان، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا، و ایشان که کافر شدند و سخنان ما دروغ شمردند، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ (۱۹) ایشان دوزخیاناند.
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا، بدانید که زندگانى این جهانى، لَعِبٌ وَ لَهْوٌ، بازى است و نابکارى، وَ زِینَةٌ، و آرایشى، وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ، و لا فى میان شما، وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، و نورد کردنى در سوزیان و فرزندان، کَمَثَلِ غَیْثٍ، راست برسان بارانى، أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ، که نیکو آمد و خوش بزرگران را نبات که از آن است، ثُمَّ یَهِیجُ، پس خشک گردد، فَتَراهُ مُصْفَرًّا، تا آن را بینى زرد گشته، ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً، پس کاه گردد، وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ، و آن جهان یا عذابى است سخت، وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ، یا مغفرت از خداى و خشنودى، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ (۲۰) و نیست زندگانى این جهانى مگر روز فرا روز بردن بفرهیب.
سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ، بشتابید و بر یکدیگر پیشى جویید با آمرزش از خداوند خویش، وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، و بهشتى که فراخى آن چون فراخى آسمان و زمین است، أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ، ساخته آن بهشت ایشان را که بگرویدند بخداى و فرستادگان او، ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ، آن نیکوکاریست، یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، میدهد او را که خود خواهد، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (۲۱) و اللَّه با نیکوکارى بزرگوار است.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ، نرسد هیچ رسیدنى بد، فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ، در زمین و در تنهاى شما، إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها، مگر در نامهایست پیش از آنک زمین آفریدم و تنهاى شما، إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۲۲) و دانستن و شمردن آن و کوشیدن هنگام و رسانیدن آن و نگه داشتن اندازه آن و بازداشت آن بر اللَّه آسانست.
لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ، تا مگر اندوه نبرید بر آنچه از دست شما شد، وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ، و شادى نبرید بآنچ اللَّه شما را از این جهان داد، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (۲۳) و اللَّه دوست ندارد هیچ در خود لاف زنى، خرامان، خویشتن ستاى.
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ، آنان که دست مىفرو بندند از بخشیدن، وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ، و مردم را ببخل میفرمایند، وَ مَنْ یَتَوَلَّ، و هر که برگردد، فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۲۴) اللَّه بىنیازست راد بخود ستوده.
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ، فرستادیم فرستادگان خویش را به پیغامهاى روشن و حق درو پیدا، وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ، و فرو فرستادیم با ایشان نامها، وَ الْمِیزانَ و ترازو، لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ، تا مردمان بر ایستاد کنند بدادگرى، وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ، و فرو فرستادیم آهن، فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ، در آن است زور سخت رسانیدن، وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ، و منفعتها مردمان را، وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ، تا اللَّه بیند، مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ، که آن کیست که او را و فرستاده او را یارى دهد، بِالْغَیْبِ، از بهر خداى نادیده باومید بهشت نادیده و از بیم دوزخ نادیده، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (۲۵) اللَّه تاونده است تمام توان سختگیر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ، و فرستادیم نوح و ابراهیم را، وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ، و در فرزندان ایشان پیغمبرى نهادیم و نامه و دین، فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ، از فرزندان ایشان هست که بر سر راه راست بود، وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (۲۶) و فراوانى از ایشان از فرمانبردارى بیروناند.
ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا آن گه از پس ایشان فرا داشتیم دیگران پیغمبران خویش را وَ قَفَّیْنا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ، و از پس همه فرا داشتیم عیسى بن مریم وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ و او را کتاب انجیل دادیم، وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ، و نهادیم و کردیم در دلهاى ایشان که پى بران بودند باو، رَأْفَةً وَ رَحْمَةً، مهربانى سخت و دلسوزى وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها، و رهبانیة که از خود فرا گرفتند و بخود ساختند، ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ، ننوشتیم، آن را ور ایشان هیچ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ، مگر آنکه خشنودى اللَّه بجویند، فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها، بنه کوشیدند و بسر نبردند آن را بسزا کوشیدن آن و نگه داشت آن، فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ، ایشان که بگرویدند از ترسایان، مزد ایشان بایشان دادیم، وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ و از ایشان فراوانى از فرمان بردارى بیروناند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از خداى، وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ، و بگروید برسول او، یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ تا شما را دو بهره دهد مزد از بخشایش خویش، وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ، و شما را نورى دهد و کند تا میروید با آن، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و بیامرزد شما را، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و اللَّه پوشندهایست بخشاینده آمرزگار مهربان.
لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ، تا بدانند جهودان و ترسایان، أَلَّا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، که ایشان بر هیچیز پادشاه نیستند از پاداش اللَّه، وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ، و بدانند که پاداش نکو به ید خداست، یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، میدهد آن را باو که خود خواهد، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ و اللَّه بافضل و پاداش و نیکوکارى بزرگوار است.
رشیدالدین میبدی : ۵۷- سورة الحدید
۲ - النوبة الثانیة
أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا، علماء تفسیر مختلفاند، در سبب نزول این آیة، مقاتل و کلبى گفتند در شأن منافقان فرو آمد بعد از هجرة بیک سال، منافقان از سلمان درخواست کردند که ما را از تورات سخنى گوى که در تورات عجائب است، بجواب ایشان آیة فرود آمد که نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ، سلمان ایشان را گفت القرآن احسن من غیره قرآن از همه نیکوتر و با بیانتر، چه حاجت است بغیر قرآن، ایشان مدتى فرو گذاشتند باز دیگر همان سؤال کردند از سلمان و بجواب ایشان آیت فرود آمد که اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ، نیکوتر سخنى که اللَّه از آسمان فرو فرستاد این قرآن است.
ایشان یک چند از این سؤال خاموش گشتند، آن گه سیم بار همین درخواست کردند از سلمان که: حدّثنا عن التوریة فان فیها العجائب، این آیة فرود آمد: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ، یعنى اما حان لهم وقت الاخلاص و قد ظهرت لهم الآیات و المعجزات، این منافقان که ایمان بظاهر آوردهاند بر زبان، بىاخلاص دل، هنوز وقت آن نیامد که دلهاشان باخلاص ایمان آرد و سر بر خط قرآن نهند که فرستاده خداست براستى و درستى.
ابن عباس و جماعتى گفتند که عتابى است که از اللَّه تعالى بمؤمنان صحابه فرود آمد بعد از نزول قرآن بسیزده سال از آنک طبیعت فراوان و خنده و نشاط لختى در ایشان پدید آمد و عبد اللَّه مسعود گفت: ما بین اسلامنا و بین ان عوتبنا بهذه الایة الا اربع سنین و قد روى سبع سنین، و المعنى ا لم یحن للذین آمنوا ان تخشع و ترقّ و تتواضع و تلین قلوبهم لذکر اللَّه، وَ ما نَزَلَ قرأ نافع و حفص عن عاصم: نزل بالتخفیف و قرأ الباقون بالتشدید مِنَ الْحَقِّ و هو القرآن تقول انى وقت کذا یأنی آناء و اینا و آن یأین مثل حان یحین و الخشوع هو الخبوع و الخضوع و اصله الاتضاع للحق مع الخلق و اخبات القلب و سمى اللَّه الارض خاشعة و الأبصار خاشعة یوم القیامة وَ لا یَکُونُوا یعنى و ان لا یکونوا محله نصب بالعطف على تخشع و قرأ یعقوب بروایة رویس «و لا تکونوا» بالتاء على النهى اى لا تکونوا ایها المؤمنون کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ و هم الیهود و النصارى، فطال علیهم الامد اى الزمان بینهم و بین انبیائهم فقست قلوبهم، و المعنى ان اللَّه عز و جل ینهى المؤمنین ان یکونوا فى صحبة القرآن کالیهود الذین قست قلوبهم یعنى لما طال علیهم الدهر.
روى ان ابا موسى الاشعرى بعث الى قرّاء البصرة فدخل علیه ثلاثمائة رجل و قد قرءوا القرآن فقال انتم خیار اهل البصرة و قرّاؤهم فاتلوه و لا یطولنّ علیکم الامد فتقسو قلوبکم کما قست قلوب من کان قبلکم.
در بعضى اخبارست که بنى اسرائیل چون روزگار دراز بىپیغمبر بر ایشان بگذشت دلهاى ایشان سخت شد و کتاب خدا بگذاشتند و از بر خویش کتابى بنهادند بهوا و مراد خویش، آن گه گفتند این کتاب بر فلان عالم از علماء ایشان عرضه کنید اگر متابعة ما کند و الا بکشید او را که بعد از وى کس در آن مخالفت ما نکند. آن مرد عالم ورقى از کتاب اللَّه تعالى زیر جامه خویش تعبیه کرد، چون ایشان گفتند ایمان دارى باین کتاب یعنى این که ساخته ماست، عالم دست بزیر جامه برد و اشارت بکتاب خداوند کرد گفت باین کتاب ایمان آوردم، ایشان باین فریفته گشتند و از وى بازگشتند. پس این عالم را اصحاب بودند و ازین قصه بعد از وفات وى خبر بداشتند و اتباع دین وى بنى اسرائیل مختلف شدند تا هفتاد و اند فرقت گشتند و بهینه ایشان اصحاب آن عالم بودند. حق تعالى با مؤمنان صحابه خطاب میکند که در صحبت قرآن چون آن جهودان مباشید که درنگ و روزگار بر ایشان دراز شد تا دلهاشان سخت شد و از طاعت و فرمان ما بیرون شدند.
روى ان عیسى (ع) قال لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه عز و جل فتقسو قلوبکم فان القلب القاسى بعید من اللَّه و لا تنظروا فى ذنوب العباد کانکم ارباب و انظروا فى ذنوبکم کانکم عبید فانما الناس رجلان: مبتلى و معافى، فارحموا اهل البلاء و احمدوا اللَّه على العافیة.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ اى کما احیا الارض بعد موتها کذلک یحیى الموتى و قیل کما احیا الارض یحیى الکافر بالایمان و قیل کما احیا الارض یلین القلوب القاسیة لیتفکروا فى الآیات.
إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ، قرأ ابن کثیر و ابو بکر عن عاصم بتخفیف الصاد فیهما من التصدیق یعنى المؤمنین و المؤمنات و قرأ الآخرون بتشدید الصاد اى المتصدقین و المتصدقات فادغمت التاء فى الصاد، وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً بالصدقة و النفقة فى سبیل اللَّه، یُضاعَفُ لَهُمْ، ذلک القرض الحسنات من عشر امثالها الى ما شاء اللَّه من الاضعاف.
قرأ ابن کثیر و ابو جعفر یضعّف بالتشدید، وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ ثواب حسن فى الجنة و قیل أَجْرٌ کَرِیمٌ ما حسن منظره و سهل مناله و دام نماه، وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ، الصدّیق هو الذى یصدق قوله و فعله و عهده تقول صدق فلان القتال اذا ثبت فیه، وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ، اى فى وعده قال الضحاک الصدّیقون ثمانیة نفر من هذه الامّة سبقوا اهل الارض فى زمانهم الى الاسلام: ابو بکر و على و زید و عثمان و طلحه و الزبیر و سعد و حمزة بن عبد المطلب و تاسعهم عمر الخطاب الحقه اللَّه بهم لما عرف من صدق نیته، وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ، اختلفوا فى نظم هذه الآیة منهم من قال هى متصلة بما قبلها و الواو واو النسق و الآیة عمّت جمیع المؤمنین و المؤمنون کلّهم صدّیقون شهداء، قال مجاهد کل مؤمن صدّیق شهید و تلا هذه الآیة و معنى قوله: عِنْدَ رَبِّهِمْ، على هذا التأویل اى فى علمه و حکمه و الشهداء هم عدول الآخرة کقوله: وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ.
و قال قوم تمّ الکلام عند قوله: هُمُ الصِّدِّیقُونَ ثم ابتدأ فقال: وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ و الواو واو الاستیناف، و الشهداء هم المقتولون فى سبیل اللَّه لان الشهید اذا اطلق تناول المقتول فى سبیل اللَّه و هم الذین قال تعالى وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً، الى قوله: عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ، و قیل الشهداء على ثلث درجات. الدرجة الاولى الشهید بین الصفین و هو اکبرهم درجة ثم کل من قضى بقارعة او بلیة، و هى الدرجة الثانیة مثل الغریق و الحریق و الهالک فى الهدم و المطعون و المبطون و الغریب و المیتة فى نفاسها و المیتة بجمع و المیت یوم الجمعة و لیلة الجمعة و المیت على الطهارة و الدرجة الثالثة ما نطق به هذه الآیة العامة للمؤمنین.
روى عن البراء بن عازب انّ النبى (ص) قال مؤمنوا امّتى شهداء ثم تلا هذه الآیة
و قوله: لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ الذى یعطون فى القیامة لیهتدوا به الى طریق الجنة و یجوزوا به على الصراط، و قیل نورهم فى الدنیا، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بالقرآن، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ اى سکّان النار.
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اى ان الحیاة الدنیا و ما صلة اى الحیاة القربى فى الدار الاولى، لَعِبٌ، اى عبث و باطل لا حاصل له، وَ لَهْوٌ، اى فرح ینقضى لا بقاء له، وَ زِینَةٌ، هو ان تتزین المرء فیها بما لا یحبه اللَّه و لا یرضاه، وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ، هو ان تفاخر الرجل جاره و قرینه، وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، اى مباهاة بکثرة المال و الولد.
قال ابن عباس هو ان یتطاول على اولیاء اللَّه بماله و اولاده و قیل لعب، کلعب الصبیان و لهو کلهو الفتیان، و زینة، کزینة النسوان و تفاخر کتفاخر الاقران، و تکاثر، کتکاثر الدهقان.
و قال على (ع) لعمار لا تحزن على الدنیا فان الدنیا ستة اشیاء: مطعوم و مشروب و ملبوس و مشموم و مرکوب و منکوح. فاکبر طعامها العسل و هو بزقة ذبابة، و اکبر شرابها الماء و یستوى فیه جمیع الحیوان، و اکبر الملبوس الدیباج و هو نسیج دودة، و اکبر المشموم المسک و هو دم فارة ظبیة، و اکبر المرکوب الفرس و علیها یقتل الرجال، و اکبر المنکوح النساء و هو مبال فى مبال.
ثم ضرب لها مثلا و اخبر انها و ان کانت بهذه الصفة فانها غیر باقیة و لا هم مخلدون فیها، فقال: «کمثل الغیث»، الکاف فى موضع رفع على معنى انما الحیاة مثل غیث أَعْجَبَ الْکُفَّارَ، اى الحرّاث نباته و سمّى الحرّاث کفارا لانهم یسترون البذر تحت الارض و الکفر الستر و قیل هم الکفار المشرکون لانهم اکثر اعجابا بالدنیا و اشدهم حرصا علیها و قیل لان المؤمن یعرف موجبه فلا یعجبه و الکافر لا یعرف الموجب فیعجبه، ثُمَّ یَهِیجُ، ییبس و یأخذ فى الجفاف فیسمع له بما یدخله من الریح صوت الهائج، فَتَراهُ مُصْفَرًّا، بعد خضرته، ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً، متحطّما متکسّرا بعد یبسه، وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ، اى صار الناس کلهم فى الآخرة الى هذین الحرفین اما العذاب الشدید لاعداء اللَّه و اما المغفرة و الرضوان لاولیائه و اهل طاعته، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ قال سعید بن جبیر مَتاعُ الْغُرُورِ لمن لم یستعمل فیها بطلب الآخرة و من استعمل بطلبها فله متاع بلاغ الى ما هو خیر منه.
قال ابن بحر الغرور جمع غر الثوب و هو طیّه اى متاع ینطوى و ینقضى سریعا.
سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ، اى سارعوا و بادروا الى عمل یوجب لکم، مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ، و هو الطاعة للَّه سبحانه و تعالى و التوبة الیه. قال انس بن مالک یعنى الى التکبیرة الاولى من الصلاة مع الامام و قیل الى الصف الاول و کان النبى (ص) یقول ان اللَّه و ملائکته یصلون على المصلین فى الصفوف الاول.
و قیل الى متابعة محمد (ص) فان متابعته محبة اللَّه عز و جل: وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، وصف اللَّه تعالى عرضها و لم یذکر طولها تنبیها بذکر العرض على ما یلیق بها من الطول.
قال القتیبى لیس هو العرض الذى هو خلاف الطول و انما یرید بالعرض سعتها، یقال فضاء عریض اى واسع و انما شبّه عرضها بعرض السماوات و الارض تمثیلا للعباد بما یعقلونه و یقع فى نفوسهم مقدار السماوات و الارض فلذلک قال کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.
و قیل انما قال هاهنا کعرض السماء و الارض و قال فى آل عمران وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، لان الجنان اربع قال اللَّه تعالى: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ و قال: وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ، فالذى هاهنا اراد به جنة من الجنان و ذکران عرضها کعرض سماء و ارض و الذى فى آل عمران عنى به الجنان، کلها أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ. هذا دلیل على انها مخلوقة و هو مذهب اهل السنة و الجماعة، ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ، اخبر و بیّن ان ذلک الثواب غیر مستحق على الطاعات فان ذلک عطاؤه یعطیه من یشاء من خلقه المؤمن وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ، اى المنّ الکبیر و قیل المراد بالفضل النبوة.
و قال ابن عباس ذلک اشارة الى الدّین یعطیه من یشاء من عباده.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ، المصیبة فى الارض و الانفس نقص الانفس و الثمرات و ظهور الفساد فى البر و البحر و الموت و الاوجاع إِلَّا فِی کِتابٍ یعنى فى اللوح المحفوظ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها اى من قبل ان نخلق تلک الارض و تلک الانفس، إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ، اى حفظ ذلک على اللَّه یسیر هیّن و هو تنفیذ القضاء على ما سبق به العلم و حق فیه الحکم فانه هین عند اللَّه لانه خالقها و ان ذلک مقضىّ فى الکتاب قبل ان خلقها لا یشغله شأن عن شأن.
لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ، اى هذا الذى بیّنت لکم من حکم القضاء و القدر انما بینت لکم لکیلا تأسوا على ما فاتکم من الدنیا و نعمها وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ قرأ ابو عمرو بقصر الالف اى بما جاءکم من الدنیا اعتبارا بقوله: عَلى ما فاتَکُمْ و لم یقل افاتکم فذکر اللَّه سبحانه ان التأسف على فوات الدنیا و نعیمها و الفرح بما ینال منها مذموم و ان الامر صادر عن القضاء و القدر فلا التأسف یردّ فائتا و لا الفرح و الحرص یقرب معدوما و انما ذم تأسفا یوجب الجزع و الخروج عن حد الصبر الى الاعتراض و الشکایة و کذلک ذم فرحا یوجب بطرا و اشرا و لذلک قال تعالى وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ، فالفرح الذى یؤدّى الى التفاخر بالدنیا و التکاثر فیها و یوجب الخیلاء لصاحبها مذموم و اما الفرح بنعمة اللَّه فغیر مذموم لانه یوجب الشکر و یعین على الطاعة بل هو عبادة اللَّه حیث علم نعمة اللَّه علیه.
قال ابن مسعود لان الحس جمرة احرقت ما احرقت و ابقت ما ابقت احب الى من ان اقول لشىء کان لیته لم یکن او لشىء لم یکن لیته کان.
و قال جعفر بن محمد یا بنى آدم مالک تأسف على معدوم لا یرده الیک الفوت و مالک تفرح بموجود لا یترکه فى یدیک الموت، و قال الشاعر:
لا تطل الحزن على فائت
فقل ما یجدى علیک الحزن
سیان محزون على ما مضى
و مظهر حزنا لما لم یکن
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ من صلة قوله: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ الذین صفتهم انهم یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ.
قیل هم الیهود، بخلهم کتمان صفة المصطفى محمد (ص) و کانوا یأمرون اتباعهم بکتمان صفته لئلا یکسد سوقهم و لا یبطل ریاستهم و لا ینقطع عن اموال السفلة مأکلتهم.
و قیل کان بخلهم منع الصدقات و ذلک ان اللَّه سبحانه و تعالى امرهم باعطاء الصدقات فبخل المنافقون و الیهود و امروا اصحابهم بالبخل وَ مَنْ یَتَوَلَّ یعنى عن الایمان و اعطاء الصدقات فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ یستغنى عنهم فلا یعود الیه شىء من معاصیهم الْحَمِیدُ لا یلحقه نقص و لا عیب و قیل حمید یحمد عباده المؤمنین.
قرأ اهل المدینة و الشام فان اللَّه الغنى باسقاط هو کما فى مصاحفهم.
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ، اى ارسلنا الانبیاء بالمعجزات الدالة على صدقهم فى دعوى النبوة وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ اى مع الانبیاء الکتب التی یتضمن مصالح دینهم و دنیاهم یعرف منها مائة کتاب و اربعة کتب.
و قیل: الرسل هاهنا الملائکة لقوله: مَعَهُمُ و الانبیاء ینزل علیهم و الیهم وَ الْمِیزانَ فیه ثلاثة اقوال: احدها انزل عین المیزان زمن نوح (ع) و قیل على آدم (ع) و القول الثانى: انزل علیهم و صفه و عرّفهم کیف یتخذونه. و القول الثالث المیزان هو العدل اى امرهم باقامة العدل و بالعدل فى المیزان و الدلیل علیه انه ذکر مَعَهُمُ بلفظ الجمع و المیزان الذى یتعامل علیه انما نزل على واحد منهم و الامر باقامة العدل مع جمیع الانبیاء لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ، اى بالعدل فى معاملاتهم ایفاء و استیفاء و لا یظلم احد احدا فى ذلک.
وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ، جمهور المفسرین على ان آدم (ع) نزل الى الارض و معه العلاة و المطرقة و الکلبتان و الإبرة و عن ابن عباس قال: ثلاثة اشیاء نزلت مع آدم (ع): الحجر الاسود و کان اشدّ بیاضا من الثلج. و عصا موسى و کانت من آس الجنة طولها عشرة اذرع. و الحدید.
و عن ابن عمر عن النبى (ص) قال ان اللَّه عز و جل انزل اربع برکات من السماء الى الارض و الحدید و النار و الماء و الملح.
و قیل معنى انزل هاهنا خلق و اظهر کقوله: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ.
و قیل: انزل الماء فانعقد به جوهر الحدید فاصله من الماء و هو منزل فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ، اى یتحصّن به عن العدو باتخاذ الدرع و المغفر منه و باتخاذ السیف و السنان و غیر ذلک منه وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ، فى الحرث و الحصود و سائر الصناعات.
و قیل لا یتم فى الدنیا من امورها الا بالحدید و منفعتها، وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ اى لیرى اللَّه من ینصر دینه و من یضرب بالسیف و الزجّاج و النصّال فى سبیله و ینصر اولیاءه و رسوله قوله بِالْغَیْبِ یعنى و هم مؤمنون باللّه بظهر غیب منهم لم یعاینوه و انما یحمد و یثاب من اطاع بالغیب إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ، اى قدیر منیع منتقم من عباده غالب لا یغلبه احد اشار بهذا الى غناه فى نصرة دینه عن الانصار و الضاربین فى سبیله بالسیف.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ خصّا بذکر لانهما ابوان للانبیاء فالبشر کلهم من ولد نوح و العرب و العبرانیون کلهم من ولد ابراهیم وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ اى الکتب فهو للجنس و قیل الخط بالقلم فَمِنْهُمْ اى من الذریة مُهْتَدٍ اى من اهتدى باتباع الرسل و اخذ بما فى الکتاب وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ خارجون عن الایمان و الطاعة.
ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا، اى ارسلنا رسولا بعد رسول على اثر نوح و ابراهیم و من مضى من الانبیاء، وَ قَفَّیْنا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ، اى اتبعنا آثار هؤلاء الرسل بعیسى بن مریم وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ، جاءه دفعة واحدة وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ على دینه رَأْفَةً، هى اشد الرحمة وَ رَحْمَةً لبعض على بعض کانوا متوادّین متراحمین کما قال اللَّه تعالى فى وصف اصحاب النبى (ص) رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و قیل امروا بالصفح عن اذى الناس و قیل لهم من لطم خدّک الایمن فولّه خدّک الایسر و من سألک رداءک فاعطه قمیصک، وصفوا بالرحمة خلاف الیهود الذین وصفوا بالقسوة، وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها لیس هذا بعطف على ما قبله و انتصابه بفعل مضمر کانه قال و ابتدعوا رهبانیة و الرهبانیة من الرهبة و معناها البلوغ فى النسک اعلى المبالغ مع الانقطاع عن الناس و الخلوة بالعبادة فى الصوامع و البیوت و ترک المطاعم الترفه، ابْتَدَعُوها، من تلقاء انفسهم لم نامرهم بها.
قال ابن عباس هم قوم رأوا المنکر فلم یقدروا على تغییره فساحوا فى الارض و لزموا البرارى.
و قال قتادة: رفضوا النساء و اتخذوا الصوامع ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ اى لم نامرهم و لم نوجبها علیهم إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ یعنى لکنهم ابتغوا رضوان اللَّه بتلک الرهبانیه التی حملوها انفسهم من المشاقّ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها و ضیعوها و کفروا بدین عیسى فتهودوا و تنصروا و دخلوا فى دین ملوکهم و ترکوا الترهیب و اقام منهم اناس على دین عیسى (ع) حین ادرکوا محمدا (ص) فآمنوا به و ذلک قوله: فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ و هم الذین ثبتوا علیها و هم اهل الرأفة و الرحمة و قیل هو النجاشى و من آمن من قومه و من نصارى نجران و تغلب و لخم و تمیم و الروم وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ، و هم الذین ترکوا الرهبانیة و کفروا بدین عیسى (ع).
و فى ذلک ما روى ابن مسعود قال کنت ردیف رسول اللَّه (ص) على حمار فقال یا بن ام عبد هل تدرى من این اتخذت بنو اسرائیل الرهبانیة قلت اللَّه و رسوله اعلم، قال ظهرت علیهم الجبابرة بعد عیسى (ع) یعملون بمعاصى اللَّه فغضب اهل الایمان فقاتلوهم فهزم اهل الایمان ثلث مرات فلم یبق منهم الا القلیل فقالوا ان ظهرنا لهؤلاء افنونا و لم یبق للدین احد یدعو اللَّه فتعالوا نتفرق فى الارض الى ان یبعث اللَّه النبى الذى وعدنا عیسى یعنون محمدا (ص) فتفرقوا فى غیران الجبال و احدثوا رهبانیة فمنهم من تمسک بدینه و منهم من کفر، ثم تلا هذه الآیة: وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها.. الآیة، فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ یعنى من ثبتوا علیها ثم قال النبى (ص) یا بن ام عبد أ تدرى ما رهبانیة امتى، قلت اللَّه و رسوله اعلم، قال الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصوم و الحج و العمرة و التکبیر على التلاع.
قال الزجاج قوله: إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ، موضعه نصب لانه بدل من الهاء فى قوله: ما کَتَبْناها و التقدیر: «ما کتبنا علیهم الا ابتغاء رضوان اللَّه» فیکون مفعولا به و المعنى ما کتبنا علیهم الا ائتمار ما امرناهم به و ما رعوا ما امرناهم به من ابتغاء الرضوان حق رعایتها، اى انهم قصروا فى طاعتنا و فیما امرناهم بها و قیل فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها اذ بدّلوا دینهم و لم یؤمنوا بمحمد، فیکون المراد بهم من کان منهم فى زمن النبى (ص) فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا، بمحمد (ص)، مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ، کافرون.
روى عن ابن مسعود قال دخلت على رسول اللَّه (ص) فقال یا بن مسعود اختلف من کان قبلکم على اثنتین و سبعین فرقة نجا منها ثلاث و هلک سائرهن: فرقة آذت الملوک و قاتلوهم على دین عیسى (ع) فاخذوهم فقتلوهم و فرقة لم یکن لهم طاقة بموازاة الملک و لا بان یقیموا بین ظهرانیهم یدعوهم الى دین اللَّه عز و جل و دین عیسى (ع) فساحوا فى البلاد و ترهبوا
و هم الذین قال اللَّه تعالى: وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ، قال النبى (ص) من آمن بى و صدقنى و اتبعنى فقد رعاها حق رعایتها و من لم یؤمن بى فاولئک هم الهالکون، فلما بعث النبى (ص) و لم یبق منهم الا قلیل، حط رجل من صومعته و جاء سائح من سیاحته و صاحب الدیر من دیره و آمنوا به فقال اللَّه عز و جل: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، بموسى و عیسى اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا، بمحمد (ص)، یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ، یعنى یؤتکم اجرین لایمانکم بعیسى و الانجیل و بمحمد و القرآن.
و فى الحدیث الصحیح عن رسول اللَّه (ص) قال: ثلاثة یؤتون اجرهم، مرتین: رجل کانت له جاریة فادّبها فاحسن ادبها ثم اعتقها و تزوّجها و رجل من اهل الکتاب آمن بکتابه و آمن بمحمد (ص) و عبد احسن عبادة للَّه و نصح سیّده.
سعید بن جبیر گفت: رسول خداى (ص) جعفر را فرستاد بحبشه با هفتاد کس از اصحاب خویش تا نجاشى را و قوم وى را بدین اسلام دعوت کنند. نجاشى با چهل مرد از قوم وى ایمان آوردند و دین اسلام قبول کردند، چون خواستند که باز گردند، آن چهل مرد گفتند راه ایشان بحر است، و احوال بحر ما بهتر دانیم تا با ایشان برویم و ایشان را ببحر باز گذرانیم، و نیز پیغامبر (ص) به بینیم و بدیدار وى بیاساییم و فائده گیریم، ایشان بیامدند و درویشان صحابه را دیدند سخت درویش و بىنوا و بىحال از رسول خدا دستورى کردند، تا بروند و از مال و نعمت خویش بهرهاى بیارند براى درویشان صحابه و مواساة با ایشان. رسول خدا ایشان را دستورى داد تا برفتند و مال آوردند و بصحابه تفرقه کردند، رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ. قومى از اهل کتاب که ایمان نیاورده بودند با مسلمانان گفتند که اللَّه تعالى ایشان را که بهر دو کتاب ایمان آوردند از مزد دو بهر داد. ما کتاب خویش را ایمان آوردیم از مزد یک بهره است همچون مزد شما، پس شما را بر ما فضل نیست.
رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ، یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ.
یعنى که اندو بهره از مزد کسى را بود که ایمان آرد بمحمد (ص) و نیز او را نور دهند و مغفرة. اما کسى که ایمان بمحمد نیارد، او را هیچ مزد نیست.
قوله: وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ یعنى على الصراط کما قال اللَّه تعالى: نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ، و قیل النور هو القرآن یحمله المؤمن یقظان و نائما و قاعدا و قائما.
و قیل هو الهدى و البیان اى یجعل لکم سبیلا واضحا فى الدین تهتدون به، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ، لا فى هذه الکلمة زائدة که فى قوله: ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ یعنى ان تسجد و انما یحسن ادخالها فى کلام یدخل فى آخره او اوله جحد، و المعنى: لیعلم الذین لم یؤمنوا انهم لا اجر لهم و لا نصیب لهم فى الفضل.
و قیل نزلت هذه الآیة فى ان اهل الکتاب اطول زمانا و اکثر اجتهادا و اقل اجرا و هذه الامّة اقصر مدة و اقل سعیا و اعظم اجرا و به
قال رسول اللَّه (ص): انّما مثلنا و مثل الذین اوتوا الکتاب من قبلنا مثل رجل استأجر اجیرا فقال: من یعمل لى الى آخر النهار على قیراط قیراط فعمل قوم ثم ترکوا العمل نصف النهار ثم قال: من یعمل لى نصف النهار الى آخر النهار على قیراط قیراط، فعمل قوم الى العصر على قیراط قیراط ثم ترکوا العمل، ثم قال: من یعمل لى الى اللیل على قیراطین قیراطین.
فعمل قوم الى اللیل على قیراطین قیراطین. فقال الطائفتان الاولیان: ما لنا اکثر عملا و اقل اجرا. فقال: هل نقصتکم من حقکم شیئا، قالوا: لا قال: ذلک فضلى اوتیه من اشاء و معنى الآیة: ان القرآن و الاجر و النبوة و الرزق بید اللَّه یملکه دونهم، یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، اى یعطیه من هو اهل لذلک، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ اى ذو الافضال على من یشاء من عباده المؤمنین.
ایشان یک چند از این سؤال خاموش گشتند، آن گه سیم بار همین درخواست کردند از سلمان که: حدّثنا عن التوریة فان فیها العجائب، این آیة فرود آمد: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ، یعنى اما حان لهم وقت الاخلاص و قد ظهرت لهم الآیات و المعجزات، این منافقان که ایمان بظاهر آوردهاند بر زبان، بىاخلاص دل، هنوز وقت آن نیامد که دلهاشان باخلاص ایمان آرد و سر بر خط قرآن نهند که فرستاده خداست براستى و درستى.
ابن عباس و جماعتى گفتند که عتابى است که از اللَّه تعالى بمؤمنان صحابه فرود آمد بعد از نزول قرآن بسیزده سال از آنک طبیعت فراوان و خنده و نشاط لختى در ایشان پدید آمد و عبد اللَّه مسعود گفت: ما بین اسلامنا و بین ان عوتبنا بهذه الایة الا اربع سنین و قد روى سبع سنین، و المعنى ا لم یحن للذین آمنوا ان تخشع و ترقّ و تتواضع و تلین قلوبهم لذکر اللَّه، وَ ما نَزَلَ قرأ نافع و حفص عن عاصم: نزل بالتخفیف و قرأ الباقون بالتشدید مِنَ الْحَقِّ و هو القرآن تقول انى وقت کذا یأنی آناء و اینا و آن یأین مثل حان یحین و الخشوع هو الخبوع و الخضوع و اصله الاتضاع للحق مع الخلق و اخبات القلب و سمى اللَّه الارض خاشعة و الأبصار خاشعة یوم القیامة وَ لا یَکُونُوا یعنى و ان لا یکونوا محله نصب بالعطف على تخشع و قرأ یعقوب بروایة رویس «و لا تکونوا» بالتاء على النهى اى لا تکونوا ایها المؤمنون کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ و هم الیهود و النصارى، فطال علیهم الامد اى الزمان بینهم و بین انبیائهم فقست قلوبهم، و المعنى ان اللَّه عز و جل ینهى المؤمنین ان یکونوا فى صحبة القرآن کالیهود الذین قست قلوبهم یعنى لما طال علیهم الدهر.
روى ان ابا موسى الاشعرى بعث الى قرّاء البصرة فدخل علیه ثلاثمائة رجل و قد قرءوا القرآن فقال انتم خیار اهل البصرة و قرّاؤهم فاتلوه و لا یطولنّ علیکم الامد فتقسو قلوبکم کما قست قلوب من کان قبلکم.
در بعضى اخبارست که بنى اسرائیل چون روزگار دراز بىپیغمبر بر ایشان بگذشت دلهاى ایشان سخت شد و کتاب خدا بگذاشتند و از بر خویش کتابى بنهادند بهوا و مراد خویش، آن گه گفتند این کتاب بر فلان عالم از علماء ایشان عرضه کنید اگر متابعة ما کند و الا بکشید او را که بعد از وى کس در آن مخالفت ما نکند. آن مرد عالم ورقى از کتاب اللَّه تعالى زیر جامه خویش تعبیه کرد، چون ایشان گفتند ایمان دارى باین کتاب یعنى این که ساخته ماست، عالم دست بزیر جامه برد و اشارت بکتاب خداوند کرد گفت باین کتاب ایمان آوردم، ایشان باین فریفته گشتند و از وى بازگشتند. پس این عالم را اصحاب بودند و ازین قصه بعد از وفات وى خبر بداشتند و اتباع دین وى بنى اسرائیل مختلف شدند تا هفتاد و اند فرقت گشتند و بهینه ایشان اصحاب آن عالم بودند. حق تعالى با مؤمنان صحابه خطاب میکند که در صحبت قرآن چون آن جهودان مباشید که درنگ و روزگار بر ایشان دراز شد تا دلهاشان سخت شد و از طاعت و فرمان ما بیرون شدند.
روى ان عیسى (ع) قال لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه عز و جل فتقسو قلوبکم فان القلب القاسى بعید من اللَّه و لا تنظروا فى ذنوب العباد کانکم ارباب و انظروا فى ذنوبکم کانکم عبید فانما الناس رجلان: مبتلى و معافى، فارحموا اهل البلاء و احمدوا اللَّه على العافیة.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ اى کما احیا الارض بعد موتها کذلک یحیى الموتى و قیل کما احیا الارض یحیى الکافر بالایمان و قیل کما احیا الارض یلین القلوب القاسیة لیتفکروا فى الآیات.
إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ، قرأ ابن کثیر و ابو بکر عن عاصم بتخفیف الصاد فیهما من التصدیق یعنى المؤمنین و المؤمنات و قرأ الآخرون بتشدید الصاد اى المتصدقین و المتصدقات فادغمت التاء فى الصاد، وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً بالصدقة و النفقة فى سبیل اللَّه، یُضاعَفُ لَهُمْ، ذلک القرض الحسنات من عشر امثالها الى ما شاء اللَّه من الاضعاف.
قرأ ابن کثیر و ابو جعفر یضعّف بالتشدید، وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ ثواب حسن فى الجنة و قیل أَجْرٌ کَرِیمٌ ما حسن منظره و سهل مناله و دام نماه، وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ، الصدّیق هو الذى یصدق قوله و فعله و عهده تقول صدق فلان القتال اذا ثبت فیه، وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ، اى فى وعده قال الضحاک الصدّیقون ثمانیة نفر من هذه الامّة سبقوا اهل الارض فى زمانهم الى الاسلام: ابو بکر و على و زید و عثمان و طلحه و الزبیر و سعد و حمزة بن عبد المطلب و تاسعهم عمر الخطاب الحقه اللَّه بهم لما عرف من صدق نیته، وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ، اختلفوا فى نظم هذه الآیة منهم من قال هى متصلة بما قبلها و الواو واو النسق و الآیة عمّت جمیع المؤمنین و المؤمنون کلّهم صدّیقون شهداء، قال مجاهد کل مؤمن صدّیق شهید و تلا هذه الآیة و معنى قوله: عِنْدَ رَبِّهِمْ، على هذا التأویل اى فى علمه و حکمه و الشهداء هم عدول الآخرة کقوله: وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ.
و قال قوم تمّ الکلام عند قوله: هُمُ الصِّدِّیقُونَ ثم ابتدأ فقال: وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ و الواو واو الاستیناف، و الشهداء هم المقتولون فى سبیل اللَّه لان الشهید اذا اطلق تناول المقتول فى سبیل اللَّه و هم الذین قال تعالى وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً، الى قوله: عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ، و قیل الشهداء على ثلث درجات. الدرجة الاولى الشهید بین الصفین و هو اکبرهم درجة ثم کل من قضى بقارعة او بلیة، و هى الدرجة الثانیة مثل الغریق و الحریق و الهالک فى الهدم و المطعون و المبطون و الغریب و المیتة فى نفاسها و المیتة بجمع و المیت یوم الجمعة و لیلة الجمعة و المیت على الطهارة و الدرجة الثالثة ما نطق به هذه الآیة العامة للمؤمنین.
روى عن البراء بن عازب انّ النبى (ص) قال مؤمنوا امّتى شهداء ثم تلا هذه الآیة
و قوله: لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ الذى یعطون فى القیامة لیهتدوا به الى طریق الجنة و یجوزوا به على الصراط، و قیل نورهم فى الدنیا، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بالقرآن، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ اى سکّان النار.
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اى ان الحیاة الدنیا و ما صلة اى الحیاة القربى فى الدار الاولى، لَعِبٌ، اى عبث و باطل لا حاصل له، وَ لَهْوٌ، اى فرح ینقضى لا بقاء له، وَ زِینَةٌ، هو ان تتزین المرء فیها بما لا یحبه اللَّه و لا یرضاه، وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ، هو ان تفاخر الرجل جاره و قرینه، وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، اى مباهاة بکثرة المال و الولد.
قال ابن عباس هو ان یتطاول على اولیاء اللَّه بماله و اولاده و قیل لعب، کلعب الصبیان و لهو کلهو الفتیان، و زینة، کزینة النسوان و تفاخر کتفاخر الاقران، و تکاثر، کتکاثر الدهقان.
و قال على (ع) لعمار لا تحزن على الدنیا فان الدنیا ستة اشیاء: مطعوم و مشروب و ملبوس و مشموم و مرکوب و منکوح. فاکبر طعامها العسل و هو بزقة ذبابة، و اکبر شرابها الماء و یستوى فیه جمیع الحیوان، و اکبر الملبوس الدیباج و هو نسیج دودة، و اکبر المشموم المسک و هو دم فارة ظبیة، و اکبر المرکوب الفرس و علیها یقتل الرجال، و اکبر المنکوح النساء و هو مبال فى مبال.
ثم ضرب لها مثلا و اخبر انها و ان کانت بهذه الصفة فانها غیر باقیة و لا هم مخلدون فیها، فقال: «کمثل الغیث»، الکاف فى موضع رفع على معنى انما الحیاة مثل غیث أَعْجَبَ الْکُفَّارَ، اى الحرّاث نباته و سمّى الحرّاث کفارا لانهم یسترون البذر تحت الارض و الکفر الستر و قیل هم الکفار المشرکون لانهم اکثر اعجابا بالدنیا و اشدهم حرصا علیها و قیل لان المؤمن یعرف موجبه فلا یعجبه و الکافر لا یعرف الموجب فیعجبه، ثُمَّ یَهِیجُ، ییبس و یأخذ فى الجفاف فیسمع له بما یدخله من الریح صوت الهائج، فَتَراهُ مُصْفَرًّا، بعد خضرته، ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً، متحطّما متکسّرا بعد یبسه، وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ، اى صار الناس کلهم فى الآخرة الى هذین الحرفین اما العذاب الشدید لاعداء اللَّه و اما المغفرة و الرضوان لاولیائه و اهل طاعته، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ قال سعید بن جبیر مَتاعُ الْغُرُورِ لمن لم یستعمل فیها بطلب الآخرة و من استعمل بطلبها فله متاع بلاغ الى ما هو خیر منه.
قال ابن بحر الغرور جمع غر الثوب و هو طیّه اى متاع ینطوى و ینقضى سریعا.
سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ، اى سارعوا و بادروا الى عمل یوجب لکم، مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ، و هو الطاعة للَّه سبحانه و تعالى و التوبة الیه. قال انس بن مالک یعنى الى التکبیرة الاولى من الصلاة مع الامام و قیل الى الصف الاول و کان النبى (ص) یقول ان اللَّه و ملائکته یصلون على المصلین فى الصفوف الاول.
و قیل الى متابعة محمد (ص) فان متابعته محبة اللَّه عز و جل: وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، وصف اللَّه تعالى عرضها و لم یذکر طولها تنبیها بذکر العرض على ما یلیق بها من الطول.
قال القتیبى لیس هو العرض الذى هو خلاف الطول و انما یرید بالعرض سعتها، یقال فضاء عریض اى واسع و انما شبّه عرضها بعرض السماوات و الارض تمثیلا للعباد بما یعقلونه و یقع فى نفوسهم مقدار السماوات و الارض فلذلک قال کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.
و قیل انما قال هاهنا کعرض السماء و الارض و قال فى آل عمران وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، لان الجنان اربع قال اللَّه تعالى: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ و قال: وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ، فالذى هاهنا اراد به جنة من الجنان و ذکران عرضها کعرض سماء و ارض و الذى فى آل عمران عنى به الجنان، کلها أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ. هذا دلیل على انها مخلوقة و هو مذهب اهل السنة و الجماعة، ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ، اخبر و بیّن ان ذلک الثواب غیر مستحق على الطاعات فان ذلک عطاؤه یعطیه من یشاء من خلقه المؤمن وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ، اى المنّ الکبیر و قیل المراد بالفضل النبوة.
و قال ابن عباس ذلک اشارة الى الدّین یعطیه من یشاء من عباده.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ، المصیبة فى الارض و الانفس نقص الانفس و الثمرات و ظهور الفساد فى البر و البحر و الموت و الاوجاع إِلَّا فِی کِتابٍ یعنى فى اللوح المحفوظ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها اى من قبل ان نخلق تلک الارض و تلک الانفس، إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ، اى حفظ ذلک على اللَّه یسیر هیّن و هو تنفیذ القضاء على ما سبق به العلم و حق فیه الحکم فانه هین عند اللَّه لانه خالقها و ان ذلک مقضىّ فى الکتاب قبل ان خلقها لا یشغله شأن عن شأن.
لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ، اى هذا الذى بیّنت لکم من حکم القضاء و القدر انما بینت لکم لکیلا تأسوا على ما فاتکم من الدنیا و نعمها وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ قرأ ابو عمرو بقصر الالف اى بما جاءکم من الدنیا اعتبارا بقوله: عَلى ما فاتَکُمْ و لم یقل افاتکم فذکر اللَّه سبحانه ان التأسف على فوات الدنیا و نعیمها و الفرح بما ینال منها مذموم و ان الامر صادر عن القضاء و القدر فلا التأسف یردّ فائتا و لا الفرح و الحرص یقرب معدوما و انما ذم تأسفا یوجب الجزع و الخروج عن حد الصبر الى الاعتراض و الشکایة و کذلک ذم فرحا یوجب بطرا و اشرا و لذلک قال تعالى وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ، فالفرح الذى یؤدّى الى التفاخر بالدنیا و التکاثر فیها و یوجب الخیلاء لصاحبها مذموم و اما الفرح بنعمة اللَّه فغیر مذموم لانه یوجب الشکر و یعین على الطاعة بل هو عبادة اللَّه حیث علم نعمة اللَّه علیه.
قال ابن مسعود لان الحس جمرة احرقت ما احرقت و ابقت ما ابقت احب الى من ان اقول لشىء کان لیته لم یکن او لشىء لم یکن لیته کان.
و قال جعفر بن محمد یا بنى آدم مالک تأسف على معدوم لا یرده الیک الفوت و مالک تفرح بموجود لا یترکه فى یدیک الموت، و قال الشاعر:
لا تطل الحزن على فائت
فقل ما یجدى علیک الحزن
سیان محزون على ما مضى
و مظهر حزنا لما لم یکن
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ من صلة قوله: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ الذین صفتهم انهم یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ.
قیل هم الیهود، بخلهم کتمان صفة المصطفى محمد (ص) و کانوا یأمرون اتباعهم بکتمان صفته لئلا یکسد سوقهم و لا یبطل ریاستهم و لا ینقطع عن اموال السفلة مأکلتهم.
و قیل کان بخلهم منع الصدقات و ذلک ان اللَّه سبحانه و تعالى امرهم باعطاء الصدقات فبخل المنافقون و الیهود و امروا اصحابهم بالبخل وَ مَنْ یَتَوَلَّ یعنى عن الایمان و اعطاء الصدقات فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ یستغنى عنهم فلا یعود الیه شىء من معاصیهم الْحَمِیدُ لا یلحقه نقص و لا عیب و قیل حمید یحمد عباده المؤمنین.
قرأ اهل المدینة و الشام فان اللَّه الغنى باسقاط هو کما فى مصاحفهم.
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ، اى ارسلنا الانبیاء بالمعجزات الدالة على صدقهم فى دعوى النبوة وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ اى مع الانبیاء الکتب التی یتضمن مصالح دینهم و دنیاهم یعرف منها مائة کتاب و اربعة کتب.
و قیل: الرسل هاهنا الملائکة لقوله: مَعَهُمُ و الانبیاء ینزل علیهم و الیهم وَ الْمِیزانَ فیه ثلاثة اقوال: احدها انزل عین المیزان زمن نوح (ع) و قیل على آدم (ع) و القول الثانى: انزل علیهم و صفه و عرّفهم کیف یتخذونه. و القول الثالث المیزان هو العدل اى امرهم باقامة العدل و بالعدل فى المیزان و الدلیل علیه انه ذکر مَعَهُمُ بلفظ الجمع و المیزان الذى یتعامل علیه انما نزل على واحد منهم و الامر باقامة العدل مع جمیع الانبیاء لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ، اى بالعدل فى معاملاتهم ایفاء و استیفاء و لا یظلم احد احدا فى ذلک.
وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ، جمهور المفسرین على ان آدم (ع) نزل الى الارض و معه العلاة و المطرقة و الکلبتان و الإبرة و عن ابن عباس قال: ثلاثة اشیاء نزلت مع آدم (ع): الحجر الاسود و کان اشدّ بیاضا من الثلج. و عصا موسى و کانت من آس الجنة طولها عشرة اذرع. و الحدید.
و عن ابن عمر عن النبى (ص) قال ان اللَّه عز و جل انزل اربع برکات من السماء الى الارض و الحدید و النار و الماء و الملح.
و قیل معنى انزل هاهنا خلق و اظهر کقوله: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ.
و قیل: انزل الماء فانعقد به جوهر الحدید فاصله من الماء و هو منزل فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ، اى یتحصّن به عن العدو باتخاذ الدرع و المغفر منه و باتخاذ السیف و السنان و غیر ذلک منه وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ، فى الحرث و الحصود و سائر الصناعات.
و قیل لا یتم فى الدنیا من امورها الا بالحدید و منفعتها، وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ اى لیرى اللَّه من ینصر دینه و من یضرب بالسیف و الزجّاج و النصّال فى سبیله و ینصر اولیاءه و رسوله قوله بِالْغَیْبِ یعنى و هم مؤمنون باللّه بظهر غیب منهم لم یعاینوه و انما یحمد و یثاب من اطاع بالغیب إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ، اى قدیر منیع منتقم من عباده غالب لا یغلبه احد اشار بهذا الى غناه فى نصرة دینه عن الانصار و الضاربین فى سبیله بالسیف.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ خصّا بذکر لانهما ابوان للانبیاء فالبشر کلهم من ولد نوح و العرب و العبرانیون کلهم من ولد ابراهیم وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ اى الکتب فهو للجنس و قیل الخط بالقلم فَمِنْهُمْ اى من الذریة مُهْتَدٍ اى من اهتدى باتباع الرسل و اخذ بما فى الکتاب وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ خارجون عن الایمان و الطاعة.
ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا، اى ارسلنا رسولا بعد رسول على اثر نوح و ابراهیم و من مضى من الانبیاء، وَ قَفَّیْنا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ، اى اتبعنا آثار هؤلاء الرسل بعیسى بن مریم وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ، جاءه دفعة واحدة وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ على دینه رَأْفَةً، هى اشد الرحمة وَ رَحْمَةً لبعض على بعض کانوا متوادّین متراحمین کما قال اللَّه تعالى فى وصف اصحاب النبى (ص) رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و قیل امروا بالصفح عن اذى الناس و قیل لهم من لطم خدّک الایمن فولّه خدّک الایسر و من سألک رداءک فاعطه قمیصک، وصفوا بالرحمة خلاف الیهود الذین وصفوا بالقسوة، وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها لیس هذا بعطف على ما قبله و انتصابه بفعل مضمر کانه قال و ابتدعوا رهبانیة و الرهبانیة من الرهبة و معناها البلوغ فى النسک اعلى المبالغ مع الانقطاع عن الناس و الخلوة بالعبادة فى الصوامع و البیوت و ترک المطاعم الترفه، ابْتَدَعُوها، من تلقاء انفسهم لم نامرهم بها.
قال ابن عباس هم قوم رأوا المنکر فلم یقدروا على تغییره فساحوا فى الارض و لزموا البرارى.
و قال قتادة: رفضوا النساء و اتخذوا الصوامع ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ اى لم نامرهم و لم نوجبها علیهم إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ یعنى لکنهم ابتغوا رضوان اللَّه بتلک الرهبانیه التی حملوها انفسهم من المشاقّ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها و ضیعوها و کفروا بدین عیسى فتهودوا و تنصروا و دخلوا فى دین ملوکهم و ترکوا الترهیب و اقام منهم اناس على دین عیسى (ع) حین ادرکوا محمدا (ص) فآمنوا به و ذلک قوله: فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ و هم الذین ثبتوا علیها و هم اهل الرأفة و الرحمة و قیل هو النجاشى و من آمن من قومه و من نصارى نجران و تغلب و لخم و تمیم و الروم وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ، و هم الذین ترکوا الرهبانیة و کفروا بدین عیسى (ع).
و فى ذلک ما روى ابن مسعود قال کنت ردیف رسول اللَّه (ص) على حمار فقال یا بن ام عبد هل تدرى من این اتخذت بنو اسرائیل الرهبانیة قلت اللَّه و رسوله اعلم، قال ظهرت علیهم الجبابرة بعد عیسى (ع) یعملون بمعاصى اللَّه فغضب اهل الایمان فقاتلوهم فهزم اهل الایمان ثلث مرات فلم یبق منهم الا القلیل فقالوا ان ظهرنا لهؤلاء افنونا و لم یبق للدین احد یدعو اللَّه فتعالوا نتفرق فى الارض الى ان یبعث اللَّه النبى الذى وعدنا عیسى یعنون محمدا (ص) فتفرقوا فى غیران الجبال و احدثوا رهبانیة فمنهم من تمسک بدینه و منهم من کفر، ثم تلا هذه الآیة: وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها.. الآیة، فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ یعنى من ثبتوا علیها ثم قال النبى (ص) یا بن ام عبد أ تدرى ما رهبانیة امتى، قلت اللَّه و رسوله اعلم، قال الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصوم و الحج و العمرة و التکبیر على التلاع.
قال الزجاج قوله: إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ، موضعه نصب لانه بدل من الهاء فى قوله: ما کَتَبْناها و التقدیر: «ما کتبنا علیهم الا ابتغاء رضوان اللَّه» فیکون مفعولا به و المعنى ما کتبنا علیهم الا ائتمار ما امرناهم به و ما رعوا ما امرناهم به من ابتغاء الرضوان حق رعایتها، اى انهم قصروا فى طاعتنا و فیما امرناهم بها و قیل فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها اذ بدّلوا دینهم و لم یؤمنوا بمحمد، فیکون المراد بهم من کان منهم فى زمن النبى (ص) فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا، بمحمد (ص)، مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ، کافرون.
روى عن ابن مسعود قال دخلت على رسول اللَّه (ص) فقال یا بن مسعود اختلف من کان قبلکم على اثنتین و سبعین فرقة نجا منها ثلاث و هلک سائرهن: فرقة آذت الملوک و قاتلوهم على دین عیسى (ع) فاخذوهم فقتلوهم و فرقة لم یکن لهم طاقة بموازاة الملک و لا بان یقیموا بین ظهرانیهم یدعوهم الى دین اللَّه عز و جل و دین عیسى (ع) فساحوا فى البلاد و ترهبوا
و هم الذین قال اللَّه تعالى: وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ، قال النبى (ص) من آمن بى و صدقنى و اتبعنى فقد رعاها حق رعایتها و من لم یؤمن بى فاولئک هم الهالکون، فلما بعث النبى (ص) و لم یبق منهم الا قلیل، حط رجل من صومعته و جاء سائح من سیاحته و صاحب الدیر من دیره و آمنوا به فقال اللَّه عز و جل: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، بموسى و عیسى اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا، بمحمد (ص)، یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ، یعنى یؤتکم اجرین لایمانکم بعیسى و الانجیل و بمحمد و القرآن.
و فى الحدیث الصحیح عن رسول اللَّه (ص) قال: ثلاثة یؤتون اجرهم، مرتین: رجل کانت له جاریة فادّبها فاحسن ادبها ثم اعتقها و تزوّجها و رجل من اهل الکتاب آمن بکتابه و آمن بمحمد (ص) و عبد احسن عبادة للَّه و نصح سیّده.
سعید بن جبیر گفت: رسول خداى (ص) جعفر را فرستاد بحبشه با هفتاد کس از اصحاب خویش تا نجاشى را و قوم وى را بدین اسلام دعوت کنند. نجاشى با چهل مرد از قوم وى ایمان آوردند و دین اسلام قبول کردند، چون خواستند که باز گردند، آن چهل مرد گفتند راه ایشان بحر است، و احوال بحر ما بهتر دانیم تا با ایشان برویم و ایشان را ببحر باز گذرانیم، و نیز پیغامبر (ص) به بینیم و بدیدار وى بیاساییم و فائده گیریم، ایشان بیامدند و درویشان صحابه را دیدند سخت درویش و بىنوا و بىحال از رسول خدا دستورى کردند، تا بروند و از مال و نعمت خویش بهرهاى بیارند براى درویشان صحابه و مواساة با ایشان. رسول خدا ایشان را دستورى داد تا برفتند و مال آوردند و بصحابه تفرقه کردند، رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ. قومى از اهل کتاب که ایمان نیاورده بودند با مسلمانان گفتند که اللَّه تعالى ایشان را که بهر دو کتاب ایمان آوردند از مزد دو بهر داد. ما کتاب خویش را ایمان آوردیم از مزد یک بهره است همچون مزد شما، پس شما را بر ما فضل نیست.
رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ، یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ.
یعنى که اندو بهره از مزد کسى را بود که ایمان آرد بمحمد (ص) و نیز او را نور دهند و مغفرة. اما کسى که ایمان بمحمد نیارد، او را هیچ مزد نیست.
قوله: وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ یعنى على الصراط کما قال اللَّه تعالى: نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ، و قیل النور هو القرآن یحمله المؤمن یقظان و نائما و قاعدا و قائما.
و قیل هو الهدى و البیان اى یجعل لکم سبیلا واضحا فى الدین تهتدون به، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ، لا فى هذه الکلمة زائدة که فى قوله: ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ یعنى ان تسجد و انما یحسن ادخالها فى کلام یدخل فى آخره او اوله جحد، و المعنى: لیعلم الذین لم یؤمنوا انهم لا اجر لهم و لا نصیب لهم فى الفضل.
و قیل نزلت هذه الآیة فى ان اهل الکتاب اطول زمانا و اکثر اجتهادا و اقل اجرا و هذه الامّة اقصر مدة و اقل سعیا و اعظم اجرا و به
قال رسول اللَّه (ص): انّما مثلنا و مثل الذین اوتوا الکتاب من قبلنا مثل رجل استأجر اجیرا فقال: من یعمل لى الى آخر النهار على قیراط قیراط فعمل قوم ثم ترکوا العمل نصف النهار ثم قال: من یعمل لى نصف النهار الى آخر النهار على قیراط قیراط، فعمل قوم الى العصر على قیراط قیراط ثم ترکوا العمل، ثم قال: من یعمل لى الى اللیل على قیراطین قیراطین.
فعمل قوم الى اللیل على قیراطین قیراطین. فقال الطائفتان الاولیان: ما لنا اکثر عملا و اقل اجرا. فقال: هل نقصتکم من حقکم شیئا، قالوا: لا قال: ذلک فضلى اوتیه من اشاء و معنى الآیة: ان القرآن و الاجر و النبوة و الرزق بید اللَّه یملکه دونهم، یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، اى یعطیه من هو اهل لذلک، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ اى ذو الافضال على من یشاء من عباده المؤمنین.
رشیدالدین میبدی : ۵۷- سورة الحدید
۲ - النوبة الثالثة
قوله: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ، الآیة. فرمان درگاه عزت است و خطاب حضرت الهیت بساکنان سراى آدمیت و خویشتن بینان عالم انسانیت که هنوز گاه آن نیامد که عمامه خواجگى از سر بنهند و جامه خویشتن بینى از تن برکشند و خود را بر عتبه عبودیت بنعت مذلت بیفکنند و حق ما را گردن نهند.
نمیدانند که خود بینان و عادت پرستان را بر درگاه ما آبرویى نیست و از الطاف کرم ایشان را هیچ نصیبى نیست.
دور باش از صحبت خودپرور عادتپرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
آنها که دلهاشان از خشوع و خضوع خالى است و در سر سوداى عجب و بازمانه تکبر است، چون ستارگانند که بآفتاب در روشنى شرکت میجویند، لا جرم هم چنان که چون، آفتاب از مطلع خود سر بر زند ستاره نقاب نومیدى و برقع خجالت در روى کشد، ور ظهور نور خود تبرى کند، همچنین خویشتن بین که تکیه بر پنداشت و غرور خود کند و با اعمال و اقوال خود نگرد چون آفتاب جلال الهیت از برج کمال صمدیت طالع گردد، روى در نقاب خجالت کشد و انگشت تحیر بدندان تحسر گیرد و معلومش گردد که بدست وى جز باد نیست. و آن درویش دلریش بىخویش، شکسته عجز و گرفته ذل، بدل خاشع و بتن خاضع، از دعوى بیزار شده و از خویشتن برهنه آمده، مثل وى مثل آن ذره است که چون آفتاب از مطلع خود برآمده، وى بصفت عجز و نعت تذلل پیش آفتاب به خدمت آید لا جرم آفتاب بحکم کرم از نور خود خلعتى در وى پوشاند تا در آن نور و ضیا بر دیدهها روشن گردد.
همچنین درویش سر او کنده شکسته، خویش را بر درگاه عزت سرکنده بزانوى تذلل و خشوع درآمده و دست نیاز برداشته تا کرم وجود پادشاهى خلعتى از نور خاص در وى پوشاند که در آن خلعت بر دیدهها آشکارا گردد بزبان حال گوید:
خورشید تویى بذره من مانندم
چون ذره بخورشید همى بینندم
أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا، سبب توبه فضیل عیاض میگویند که سماع این آیت بود: در بدو کار مردانه راه زدید و بر ناشایست قدم نهادید. وقتى سوداى عشق صاحب جمالى در سر وى افتاد و با وى میعادى نهاد، در میانه شب بسر آن وعده باز شد بدیوار برمیکشید که گوینده گفت: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ.
این آیت تیروار در نشانه دل وى نشست، دردى و سوزى از درون وى سر برزد. کمین عنایت بر وى گشاده، اسیر کمند توفیق گشت، از اینجا بازگشت و همى گفت: بلى و اللَّه قد آن، بلى و اللَّه قد آن.
از آنجا بازگشت در خرابه شد، جماعتى کاروانیان آنجا بودند و با یکدیگر میگفتند فضیل بر راه است، اگر برویم راه بر ما بزند و رخت ما ببرد. فضیل خود را ملامت کرد، گفت: اى بد مردا که منم این چه شقاوت است، روى بمن نهاده در سایه میانه شب بقصد معصیت از خانه بدر آمده و قومى مسلمانان از بیم من در این کنج گریخته، روى سوى آسمان کرد و از دلى صافى توبه نصوح کرد. گفت: اللهم انى تبت الیک و جعلت توبتى الیک جوار بیتک الحرام.
الهى از بد سزاى خود در دردم و از ناکسى خود بفغان، دردم را درمان ساز اى درمان ساز همه دردمندان، اى پاک صفت از عیب، اى عالى صفت از شوب، اى بىنیاز از خدمت من، اى بىنقصان از حسابت من.
من بجاى رحمتم ببخشاى بر من، اسیر بند هواء خویشم بگشاى مرا از این بند.
اللَّه تعالى دعاء وى مستجاب کرد و با وى کرامتها کرد. از آنجا برگشت و روى بخانه کعبه نهاد سالها آنجا مجاور شد و از جمله اولیاء گشت.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ.
آلاء بر بنده واجب است که اقرار دهد و ایمان آرد که هر چه بوى رسد نعمت یا مصیبة، آسانى یا دشوارى، سعادت یا شقاوت، همه بتقدیر و تدبیر خداوند است، بارادت و مشیت او بدانش و خواست او.
سابقه رانده چنانک خود دانسته، عاقبتى نهاده چنانک خود خواسته.
مؤمن چون این اعتقاد کرد و درین بیایید از حضرت عزت سه کرامت یافت: یکى عاقبت، دیگر دولت، سیم سعادت.
طوبى کسى را که این سه کرامت با نهاد او موافقت نماید.
عافیت بهره تن است، دولت اقطاع روزگار، سعادت نصیب دل و دین.
عافیت بجاى دیده، سعادت بجاى دل، دولت بجاى جان.
این هر سه جمع باید، همیشه تا کار دل، و دین بر نظام بود.
از اینجا گفت مصطفى (ص): اللهم انى اسئلک العفو و العافیة و المعافاة فى الدنیا و الآخرة.
و یروى: اللهم انى اسألک الیقین و العافیة.
و روى: اللهم ارزقنى الفقر و العافیة و المعافاة فى الدین.
یکى از بزرگان دین گفته: که عافیت تنى بود بىبلا و علت دمى بىهوا و بدعت دلى بىحسد و عداوت دیوانى بىجفا و زلت، طاعتى بىریا و سمعت.
چون این پنج معنى مرد را مسلم گردد نعمت دین و دنیا بر وى تمام گردد.
و گفتهاند که: عافیت آنست که امروز همه خلق از دست و زبان تو سلامت یابند و فردا تو از دست دعوى و زبان خصومت خصمان سلامت یابى چون برین جمله باشد عافیت دنیا و آخرت در حق تو جمع شد.
اما دولت، بزرگان گفتهاند که: الدولة اتفاقات حسنة، یکى از دلائل دولة اتفاقهاى نیکوست.
مردى را بینى از کار خویش غافل، دولت فراموش کرده، همى ناگاه طلعه دولت بسر وى آید. دست دولت در دل وى بکوبد، وى از خواب غفلت درآید.
رسول دولت بر سر خود بیند، لباس دولت بر تن خود بیند.
پیر طریقت اینجا سخنى نغز گفته: الهى دانى بچه شادم بآنکه نه بخویشتن بتو افتادم.
الهى تو خواستى نه من خواستم. دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم.
شعر:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبا فارغا فتمکنا
آن دولتى بود که ناگاه بدر دل بلال حبشى آمد. آن بىدولتى بود که بو طالب قریشى را دریافت.
هیچ قدم از روى صورت برسول خدا نزدیکتر از قدم بو طالب نبود لکن چه سود داشت چون دولت دستگیر نبود. دولت بلال را بر تخت بخت نشاند و بىدولتى بو طالب را در وهده مذلت و هوان افکند. «یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید». اما سعادت حکمى است ازلى و کارى ابدى. جد و جهد بنده را در آن مجال نیست آنها که بدان رسیدند، لا بل که بقضیت ربوبیت و مشیت الهیت رسیدند.
ان السعادة امر لیس یدرکها
اهل السعادة الا بالمقادیر
مکتوبة عن اناس طالبین لها
و قد تساق الى قوم بتقدیر
سعادت تاج و هاج است تا بر سر که نهند، طراز اعزاز است تا بر آستین که کشند. کمر عزاست تا بر میان که بندند، قباء بقاست تا در تن که پوشند.
نشانش آنست که گفتهاند: الطاعة بعد الطاعة علامة السعادة و المعصیة بعد المعصیة علامة الشقاوة.
علم سلطان سعادت چون در عالم نهاد بند بنده برزنند، علامتها بر اهوال او ظاهر شود تا بدلیل و سؤال حاجت نبود.
فر کو نه بدى باشه آن را که سها بود
عاشق بهمه جایى انگشتنما بود
اسلام ابو طالب مورد اختلاف است و امامیه و اکثر زیدیه قائل باسلام اویند و برخى از مشایخ معتزلى نیز مانند شیخ ابو القاسم بلخى و ابو جعفر اسکافى نیز بر این عقیدهاند ادلهاى فراوان و اخبارى بسیار از طریق عامه و خاصه براى اثبات اسلام ابو طالب آوردهاند. سید ابو على فخار بن معد موسوى رسالهاى مستقل در باب اسلام ابو طالب پرداخته و اخبارى فراوان از طریق عامه و خاصه آورده و از آن جمله است روایت مسند ابو الفرج اصفهانى از عکرمه از ابن عباس بدین مضمون: ابو بکر روزى پدر کور خود ابو قحافه را بخدمت رسول اللَّه (ص) کشانید تا مسلمان شود. و در پاسخ سخنى از حضرت رسول (ص) گفت: اسلام ابو طالب بیش از اسلام پدرم مرا شادمان ساخت. در کافى شریف اخبارى صریح در اسلام ابو طالب آمده و در عدهاى از این اخبار تصریح شده است که ابو طالب مانند اصحاب کهف اسلام خود را نهان میداشته است.
نمیدانند که خود بینان و عادت پرستان را بر درگاه ما آبرویى نیست و از الطاف کرم ایشان را هیچ نصیبى نیست.
دور باش از صحبت خودپرور عادتپرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
آنها که دلهاشان از خشوع و خضوع خالى است و در سر سوداى عجب و بازمانه تکبر است، چون ستارگانند که بآفتاب در روشنى شرکت میجویند، لا جرم هم چنان که چون، آفتاب از مطلع خود سر بر زند ستاره نقاب نومیدى و برقع خجالت در روى کشد، ور ظهور نور خود تبرى کند، همچنین خویشتن بین که تکیه بر پنداشت و غرور خود کند و با اعمال و اقوال خود نگرد چون آفتاب جلال الهیت از برج کمال صمدیت طالع گردد، روى در نقاب خجالت کشد و انگشت تحیر بدندان تحسر گیرد و معلومش گردد که بدست وى جز باد نیست. و آن درویش دلریش بىخویش، شکسته عجز و گرفته ذل، بدل خاشع و بتن خاضع، از دعوى بیزار شده و از خویشتن برهنه آمده، مثل وى مثل آن ذره است که چون آفتاب از مطلع خود برآمده، وى بصفت عجز و نعت تذلل پیش آفتاب به خدمت آید لا جرم آفتاب بحکم کرم از نور خود خلعتى در وى پوشاند تا در آن نور و ضیا بر دیدهها روشن گردد.
همچنین درویش سر او کنده شکسته، خویش را بر درگاه عزت سرکنده بزانوى تذلل و خشوع درآمده و دست نیاز برداشته تا کرم وجود پادشاهى خلعتى از نور خاص در وى پوشاند که در آن خلعت بر دیدهها آشکارا گردد بزبان حال گوید:
خورشید تویى بذره من مانندم
چون ذره بخورشید همى بینندم
أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا، سبب توبه فضیل عیاض میگویند که سماع این آیت بود: در بدو کار مردانه راه زدید و بر ناشایست قدم نهادید. وقتى سوداى عشق صاحب جمالى در سر وى افتاد و با وى میعادى نهاد، در میانه شب بسر آن وعده باز شد بدیوار برمیکشید که گوینده گفت: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ.
این آیت تیروار در نشانه دل وى نشست، دردى و سوزى از درون وى سر برزد. کمین عنایت بر وى گشاده، اسیر کمند توفیق گشت، از اینجا بازگشت و همى گفت: بلى و اللَّه قد آن، بلى و اللَّه قد آن.
از آنجا بازگشت در خرابه شد، جماعتى کاروانیان آنجا بودند و با یکدیگر میگفتند فضیل بر راه است، اگر برویم راه بر ما بزند و رخت ما ببرد. فضیل خود را ملامت کرد، گفت: اى بد مردا که منم این چه شقاوت است، روى بمن نهاده در سایه میانه شب بقصد معصیت از خانه بدر آمده و قومى مسلمانان از بیم من در این کنج گریخته، روى سوى آسمان کرد و از دلى صافى توبه نصوح کرد. گفت: اللهم انى تبت الیک و جعلت توبتى الیک جوار بیتک الحرام.
الهى از بد سزاى خود در دردم و از ناکسى خود بفغان، دردم را درمان ساز اى درمان ساز همه دردمندان، اى پاک صفت از عیب، اى عالى صفت از شوب، اى بىنیاز از خدمت من، اى بىنقصان از حسابت من.
من بجاى رحمتم ببخشاى بر من، اسیر بند هواء خویشم بگشاى مرا از این بند.
اللَّه تعالى دعاء وى مستجاب کرد و با وى کرامتها کرد. از آنجا برگشت و روى بخانه کعبه نهاد سالها آنجا مجاور شد و از جمله اولیاء گشت.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ.
آلاء بر بنده واجب است که اقرار دهد و ایمان آرد که هر چه بوى رسد نعمت یا مصیبة، آسانى یا دشوارى، سعادت یا شقاوت، همه بتقدیر و تدبیر خداوند است، بارادت و مشیت او بدانش و خواست او.
سابقه رانده چنانک خود دانسته، عاقبتى نهاده چنانک خود خواسته.
مؤمن چون این اعتقاد کرد و درین بیایید از حضرت عزت سه کرامت یافت: یکى عاقبت، دیگر دولت، سیم سعادت.
طوبى کسى را که این سه کرامت با نهاد او موافقت نماید.
عافیت بهره تن است، دولت اقطاع روزگار، سعادت نصیب دل و دین.
عافیت بجاى دیده، سعادت بجاى دل، دولت بجاى جان.
این هر سه جمع باید، همیشه تا کار دل، و دین بر نظام بود.
از اینجا گفت مصطفى (ص): اللهم انى اسئلک العفو و العافیة و المعافاة فى الدنیا و الآخرة.
و یروى: اللهم انى اسألک الیقین و العافیة.
و روى: اللهم ارزقنى الفقر و العافیة و المعافاة فى الدین.
یکى از بزرگان دین گفته: که عافیت تنى بود بىبلا و علت دمى بىهوا و بدعت دلى بىحسد و عداوت دیوانى بىجفا و زلت، طاعتى بىریا و سمعت.
چون این پنج معنى مرد را مسلم گردد نعمت دین و دنیا بر وى تمام گردد.
و گفتهاند که: عافیت آنست که امروز همه خلق از دست و زبان تو سلامت یابند و فردا تو از دست دعوى و زبان خصومت خصمان سلامت یابى چون برین جمله باشد عافیت دنیا و آخرت در حق تو جمع شد.
اما دولت، بزرگان گفتهاند که: الدولة اتفاقات حسنة، یکى از دلائل دولة اتفاقهاى نیکوست.
مردى را بینى از کار خویش غافل، دولت فراموش کرده، همى ناگاه طلعه دولت بسر وى آید. دست دولت در دل وى بکوبد، وى از خواب غفلت درآید.
رسول دولت بر سر خود بیند، لباس دولت بر تن خود بیند.
پیر طریقت اینجا سخنى نغز گفته: الهى دانى بچه شادم بآنکه نه بخویشتن بتو افتادم.
الهى تو خواستى نه من خواستم. دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم.
شعر:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبا فارغا فتمکنا
آن دولتى بود که ناگاه بدر دل بلال حبشى آمد. آن بىدولتى بود که بو طالب قریشى را دریافت.
هیچ قدم از روى صورت برسول خدا نزدیکتر از قدم بو طالب نبود لکن چه سود داشت چون دولت دستگیر نبود. دولت بلال را بر تخت بخت نشاند و بىدولتى بو طالب را در وهده مذلت و هوان افکند. «یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید». اما سعادت حکمى است ازلى و کارى ابدى. جد و جهد بنده را در آن مجال نیست آنها که بدان رسیدند، لا بل که بقضیت ربوبیت و مشیت الهیت رسیدند.
ان السعادة امر لیس یدرکها
اهل السعادة الا بالمقادیر
مکتوبة عن اناس طالبین لها
و قد تساق الى قوم بتقدیر
سعادت تاج و هاج است تا بر سر که نهند، طراز اعزاز است تا بر آستین که کشند. کمر عزاست تا بر میان که بندند، قباء بقاست تا در تن که پوشند.
نشانش آنست که گفتهاند: الطاعة بعد الطاعة علامة السعادة و المعصیة بعد المعصیة علامة الشقاوة.
علم سلطان سعادت چون در عالم نهاد بند بنده برزنند، علامتها بر اهوال او ظاهر شود تا بدلیل و سؤال حاجت نبود.
فر کو نه بدى باشه آن را که سها بود
عاشق بهمه جایى انگشتنما بود
اسلام ابو طالب مورد اختلاف است و امامیه و اکثر زیدیه قائل باسلام اویند و برخى از مشایخ معتزلى نیز مانند شیخ ابو القاسم بلخى و ابو جعفر اسکافى نیز بر این عقیدهاند ادلهاى فراوان و اخبارى بسیار از طریق عامه و خاصه براى اثبات اسلام ابو طالب آوردهاند. سید ابو على فخار بن معد موسوى رسالهاى مستقل در باب اسلام ابو طالب پرداخته و اخبارى فراوان از طریق عامه و خاصه آورده و از آن جمله است روایت مسند ابو الفرج اصفهانى از عکرمه از ابن عباس بدین مضمون: ابو بکر روزى پدر کور خود ابو قحافه را بخدمت رسول اللَّه (ص) کشانید تا مسلمان شود. و در پاسخ سخنى از حضرت رسول (ص) گفت: اسلام ابو طالب بیش از اسلام پدرم مرا شادمان ساخت. در کافى شریف اخبارى صریح در اسلام ابو طالب آمده و در عدهاى از این اخبار تصریح شده است که ابو طالب مانند اصحاب کهف اسلام خود را نهان میداشته است.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ بشنید خداى قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ سخن آن زن که مىپیچید با تو فِی زَوْجِها در کار شوى خویش وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ و مینالید باللّه وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما. و خداى مىشنود گفت و گوى شما با یکدیگر، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۱). خداى شنواست و بیناست.
الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ایشان که مىظهار کنند از مردان شما از زنان خویش ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ زنان ایشان مادران ایشان نیستند. إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ ایشان را مادران جز از آنکه ایشان را زادند نیست. وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً و ایشان که آن میگویند، منکرى میگویند از سخن ناپسندیده. وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (۲). و خداى فراگذارنده و مهربان است
وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ و ایشان که مىظهار کنند از زنان خویش، ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا و آن گه با سخن خود میگردند، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ آزاد کردن بردهایست مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا پیش از آنکه بهم رسند. ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ این سخنى است و فرمانى که پند میدهند شما را بآن. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۳). و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از آن آگاه فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که برده نیابد، فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا کفّارت او روزه دو ماه است پیوسته پیش از آنکه بهم رسند. فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ هر که روزه نتواند، فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً کفّارت او طعام دادن شصت درویش است.
ذلِکَ این پند و فرمان آن راست لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ تا فرمان برید خداى و رسول را. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازههاى خدایست که در دین خویش نهاد خلق را. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ (۴).
و ناگرویدگان را عذابى است درد نماى.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ایشان که مىخلاف آرند و حدّ رفتن با خدا و با رسول. کُبِتُوا ایشان را خجل و رسوا خواهند کرد، کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ چنان که ایشان را کردند که پیش از ایشان بودند، وَ قَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ بَیِّناتٍ و فرو فرستادیم سخنها و آیتهاى روشن. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ (ه) و کافران راست عذابى خوار کننده.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً آن روز که ایشان را بر انگیزد اللَّه همه را بهم، فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا و ایشان را آگاه کند از آنچه میکردند أَحْصاهُ اللَّهُ خداى کردار ایشان دانسته و یاد داشته و شمرده وَ نَسُوهُ و ایشان آن را فراموش کرده، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۶). و خداى بر همه چیز گواه است و حاضر.
أَ لَمْ تَرَ نمىدانى أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ که خداى میداند هر چه در آسمانها و در زمینهاست. ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ هیچ سه راز کننده بهم نباشند، إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ مگر خداى تعالى چهارم ایشانست، وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ و نه پنج تن، مگر که او ششم ایشانست. وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ و نه کم از آن و نه بیش. إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ مگر که او با ایشانست. أَیْنَ ما کانُوا هر جاى که باشند، ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ پس ایشان را خبر دهد بآنچه میکردند روز رستاخیز. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۷).
که اللَّه بهمه چیز داناست.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى نبینى ایشان را که مىباز زنند از راز کردن. ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ و آنکه مى وا کردند بآنچه ایشان را مىباز زنند از آن. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ و با یکدیگر راز میکنند ببزه و ستم. وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ و نافرمانى رسول. وَ إِذا جاؤُکَ بر تو آیند حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ. ترا تحیّت کنند نه آن تحیت که خداى فرموده و ترا گفته. وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ و با خود میگویند در دلهاى خویش: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ چونست که خداى ما را بآنچه مىگوییم بنمیگیرد، حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَها بسنده است ایشان را دوزخ که بآن شوند فَبِئْسَ الْمَصِیرُ (۸). و بد جایگاه که آنست!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! إِذا تَناجَیْتُمْ چون راز کنید با یکدیگر، فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ راز مکنید ببزه و ستم و نافرمانى رسول. وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى راز بنیکوکارى کنید بجاى خلق، و ترسیدن از خداى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹). و بپرهیزید از خشم و عذاب آن خداى که شما را با هم خواهند آورند پیش او.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ این راز کردن از دیو است. لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا تا گرویدگان را اندوهگن کند. وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ و آن راز گزندکننده نیست مگر بخواست خداى تعالى.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۰) و ایدون باد که پشتى داشتن گرویدگان بخداى باد.
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ بشنید خداى قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ سخن آن زن که مىپیچید با تو فِی زَوْجِها در کار شوى خویش وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ و مینالید باللّه وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما. و خداى مىشنود گفت و گوى شما با یکدیگر، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۱). خداى شنواست و بیناست.
الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ایشان که مىظهار کنند از مردان شما از زنان خویش ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ زنان ایشان مادران ایشان نیستند. إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ ایشان را مادران جز از آنکه ایشان را زادند نیست. وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً و ایشان که آن میگویند، منکرى میگویند از سخن ناپسندیده. وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (۲). و خداى فراگذارنده و مهربان است
وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ و ایشان که مىظهار کنند از زنان خویش، ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا و آن گه با سخن خود میگردند، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ آزاد کردن بردهایست مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا پیش از آنکه بهم رسند. ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ این سخنى است و فرمانى که پند میدهند شما را بآن. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۳). و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از آن آگاه فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که برده نیابد، فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا کفّارت او روزه دو ماه است پیوسته پیش از آنکه بهم رسند. فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ هر که روزه نتواند، فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً کفّارت او طعام دادن شصت درویش است.
ذلِکَ این پند و فرمان آن راست لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ تا فرمان برید خداى و رسول را. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازههاى خدایست که در دین خویش نهاد خلق را. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ (۴).
و ناگرویدگان را عذابى است درد نماى.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ایشان که مىخلاف آرند و حدّ رفتن با خدا و با رسول. کُبِتُوا ایشان را خجل و رسوا خواهند کرد، کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ چنان که ایشان را کردند که پیش از ایشان بودند، وَ قَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ بَیِّناتٍ و فرو فرستادیم سخنها و آیتهاى روشن. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ (ه) و کافران راست عذابى خوار کننده.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً آن روز که ایشان را بر انگیزد اللَّه همه را بهم، فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا و ایشان را آگاه کند از آنچه میکردند أَحْصاهُ اللَّهُ خداى کردار ایشان دانسته و یاد داشته و شمرده وَ نَسُوهُ و ایشان آن را فراموش کرده، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۶). و خداى بر همه چیز گواه است و حاضر.
أَ لَمْ تَرَ نمىدانى أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ که خداى میداند هر چه در آسمانها و در زمینهاست. ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ هیچ سه راز کننده بهم نباشند، إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ مگر خداى تعالى چهارم ایشانست، وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ و نه پنج تن، مگر که او ششم ایشانست. وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ و نه کم از آن و نه بیش. إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ مگر که او با ایشانست. أَیْنَ ما کانُوا هر جاى که باشند، ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ پس ایشان را خبر دهد بآنچه میکردند روز رستاخیز. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۷).
که اللَّه بهمه چیز داناست.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى نبینى ایشان را که مىباز زنند از راز کردن. ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ و آنکه مى وا کردند بآنچه ایشان را مىباز زنند از آن. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ و با یکدیگر راز میکنند ببزه و ستم. وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ و نافرمانى رسول. وَ إِذا جاؤُکَ بر تو آیند حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ. ترا تحیّت کنند نه آن تحیت که خداى فرموده و ترا گفته. وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ و با خود میگویند در دلهاى خویش: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ چونست که خداى ما را بآنچه مىگوییم بنمیگیرد، حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَها بسنده است ایشان را دوزخ که بآن شوند فَبِئْسَ الْمَصِیرُ (۸). و بد جایگاه که آنست!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! إِذا تَناجَیْتُمْ چون راز کنید با یکدیگر، فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ راز مکنید ببزه و ستم و نافرمانى رسول. وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى راز بنیکوکارى کنید بجاى خلق، و ترسیدن از خداى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹). و بپرهیزید از خشم و عذاب آن خداى که شما را با هم خواهند آورند پیش او.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ این راز کردن از دیو است. لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا تا گرویدگان را اندوهگن کند. وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ و آن راز گزندکننده نیست مگر بخواست خداى تعالى.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۰) و ایدون باد که پشتى داشتن گرویدگان بخداى باد.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره مجادله بیست و دو آیت است. چهار صد و هفتاد و سه کلمه و هزار و هفتصد و نود و دو حرف، و جمله به مدینه فرو آمده، بقول بیشتر مفسّران، کلبى گفت: مگر یک آیت که به مکه فرو آمده: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ عطا گفت: ده آیت از اوّل سوره مدنى است و باقى سوره مکى. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ الآیة... و عن ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة المجادلة کتب من حزب اللَّه یوم القیمة».
قوله: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها. این آیت در شأن خوله فرو آمد، دختر ثعلبة بن مالک الانصارى، و شوهر وى، اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت الانصارى العقبى النقیب. و شرح قصه مجادله بر قول.
جمهور مفسران آن است که: اوس بن الصامت از اهل خویش وقتى کام خود طلب کرد، خوله سر باز زد و مراد وى بنداد. اوس مردى زود خشم بود، در وى نیز گفتهاند که پارهاى خلل بود، اوس از سر آن خشم با وى گفت: «انت علىّ کظهر امّى» و این لفظ ظهار و ایلاء هر دو طلاق اهل جاهلیت بود، زنان خود را چنین طلاق دادندى.
اوس بعد از آنکه این سخن گفته بود، پشیمان شد با خوله گفت: «ما اظنّک الّا قد حرمت علىّ»! چنان دانم که تو بر من حرام گشتى؟! خوله از فراق بترسید و بانگ برآورد، گفت: و اللَّه ما ذاک طلاق و ائت رسول اللَّه فسله، و اللَّه که این طلاق نیست، رو برسول خدا و از وى بپرس تا شفا پدید آید. اوس گفت: من شرم دارم که از رسول خدا (ص) این مسأله پرسم، تو برو و بپرس. خوله برخاست و آمد بخانه عایشه، و رسول خدا (ص) در خانه عایشه بود، و عایشه سر مبارک رسول (ص) مىشست. خوله گفت: «یا رسول اللَّه انّ زوجى اوس بن الصامت تزوّجنى و انا شابّة غنیّة ذات مال و اهل، حتى اذا أکل مالى و افنى شبابى و کبر سنّى ظاهر منّى». فقال رسول اللَّه (ص): «حرّمت علیه لا أرى لک الیه سبیلا».
رسول خدا (ص) چون حدیث ظهار شنید، گفت: تو بروى حرام گشتى و نمىبینم ترا بوى راهى که بوى باز گردى. زن از حضرت رسول (ص) بازگشت، پارهاى فراتر شد، حیران و گریان و همى گفت: «فالى من؟! فالى من؟! پس من کجا روم، بر که شوم؟! بازگشت، دیگر بار گفت: یا رسول اللَّه از وى فرزندگان خرد دارم، اگر بوى بگذارم، ضایع شوند، و اگر من دارم، بىکام شوند. «اشکو الى اللَّه فاقتى و وحدتى!»: بخداى مینالم از درویشى و تنهایى خویش. رسول (ص) همان سخن گفت که: «حرّمت علیه و لم اومر فی شأنک بشىء»
تو بروى حرام گشتى و در کار تو مرا چیزى نفرمودند.
خوله از سر سوز و تحیّر روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهم انّى اشکو الیک فانزل على لسان نبیک». خداوندا بتو مینالم و در تو مىزارم، فرو فرست به پیغمبر خویش در کار من ضعیفه حکمى. باز روى برسول آورد، گفت: «انظر فی امرى جعلنى اللَّه فداک یا نبى اللَّه» آخر بنگر در کار من بیچاره یا رسول اللَّه که مادر و پدرم فداء تو باد. آن ساعت عایشه گفت: «اسکتى انّ رسول اللَّه یوحى الیه» خاموش باش اى خوله که وحى آمد برسول خدا. آن ساعت جبرئیل آمد و آیت آورد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها اللَّه سخن آن زن شنید که با تو جدال در گرفته در کار شوهر خویش. عایشه گفت: «سبحان من وسع سمعه الاصوات ان کان لیخفى على بعض کلامها فانزل اللَّه: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ... پاکست و بىعیب آن خداوند که او بهمه آوازها میرسد. من در گوشه خانه ببعضى آواز وى میرسیدم و ببعضى نه، رب العالمین از وراء هفت طبقه آسمان بسمع قدیم خود همه شنید و خبر داد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ.... و اوّل ظهار که در اسلام رفت این بود. قوله: الَّتِی تُجادِلُکَ اى تخاصمک فِی زَوْجِها اى فى امر زوجها» فحذف المضاف.
وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ اى تظاهر ما بها من المکروه. و الاشتکاء: اظهار ما بالانسان من المکروه و الشکوى اظهار ما یصنعه غیره به، وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما اى مراجعتکما الکلام و التحاور: التجاوب، و هو رجع الکلام و جوابه اخذ من الحور و هو الرّجوع، یقول حار بعد ما کار. قوله: وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما لیس هذا تکرار لانّ الاوّل لما حکته من زوجها، و الثانى لما کان یجرى بینها و بین رسول اللَّه و لانّ الاول ماض و الثانى مستقبل. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ لکلامها بَصِیرٌ بحالها، و قیل: سمیع لاقوال العباد، بصیر بافعالهم، ثمّ ذمّ الظهار.
فقال: الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ قرأ ابن عامر و ابو جعفر و حمزة و الکسائى بفتح الیاء و الهاء و تشدید الظاء و الالف بعدها، و قرأ عاصم یظاهرون بضم الیاء و تخفیف الظاء مع الالف و کسر الهاء و قرأ الآخرون یظّهّرون بفتح الیاء و تشدید الظاء و الهاء من غیر الالف، و معنى الجمیع واحد. یقال: ظاهر و تظاهر و اظّاهر و اظّهّر.
ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ قراءة العامة بخفض التاء على خبر ما و محلّه نصب کقوله: ما هذا بَشَراً، و قیل: تقدیره «ما هنّ بامّهاتهم» اى ما صرن معهم فى محل الامّهات إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ لا یعرف فى شرع، و زُوراً اى کذبا وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ عفا عنهم و غفر لهم حین بیّن لهم الکفّارة.
فصل
بدانکه سخن در ظهار بر دو ضرب است: یکى در بیان صورت ظهار و دیگر در بیان حکم ظهار، اما صورت ظهار آنست که: مردى از اهل تکلیف زن خویش را گوید: «انت علىّ کظهر امّى» اگر بجاى «انت» جزئى از اجزاى زن گوید، چنان که شعرک علىّ کظهر امّى» یدک، بطنک، رأسک. هر عضوى از اعضاء زن بجاى «انت» شاید، و ظهار بود و اگر بجاى علىّ منّى گوید، یا عندى، یا معى، ظهار بود و اگر صلت بگذارد و گوید: «انت کظهر امّى» ظهار بود. و اگر بجاى ظهر عضوى دیگر گوید، چنان که: «انت علىّ کرأس امّى، کید امّى، کبطن امّى» ظهار بود، و اگر گوید: «کامّى» او «مثل امّى» کنایت باشد. اگر بقصد و نیت اعزاز و اکرام گوید، ظهار نباشد و اگر بقصد و نیت ظهار گوید، ظهار باشد.
و اگر بجاى امّى «جدّة» گوید، یا «اخت» یا «عمّة» یا زنى از ذوات المحارم که تحریم وى او را مؤبّد بود، از جهت نسبت یا از جهت رضاع، ظهار باشد. اما حکم ظهار دو چیز است: تحریم و طى و وجوب کفّارت. حرام است بروى بزن رسیدن بعد از ظهار، تا آن گه که کفّارت کند و کفّارت بعود واجب شود. چنانک ربّ العزّة گفت: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ.
اکنون خلافست میان علماء که عود چیست؟ شافعى گفت: عود آن است که بعد از ظهار زمانى برآید، چندان که ممکن باشد طلاق گفتن و فرقت جستن و نه طلاق گوید و نه فرقت جوید، آن گه عود حاصل گشت و کفّارت لازم شد. اگر بعد از ظهار در آن حال طلاق گوید، یا یکى را از ایشان مرگ رسد، کفّارت واجب نشود که عود حاصل نیاید.
ابن عباس گفت در تفسیر یعودون قال: یندمون فیرجعون الى الالفة. و ذلک لانّ العود للقول هو المخالفة، یقال: عاد فلان لما قال، اى رجع عمّا قال، هذا یوافق قول الشافعى رجع، و ذلک لأنّ قصده بالظهار التحریم فاذا امسکها على النکاح و لم یطلّق قد خالف قوله، و رجع عمّا قال فتلزمه الکفّارة. و قال اهل الظاهر: العود هو اعادة لفظ الظهار، و معنى قوله: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا اى الى ما قالوا فان لم یکرّر اللفظ، فلا کفّارة علیه، و هو قول «ابى العالیة»: و ذهب قوم الى ان الکفّارة تجب بنفس الظهار، و معنى العود هو العود الى ما کانوا علیه فی الجاهلیة من نفس الظهار، یعنى: اذا عاد الرجل فى الاسلام الى مثل ذلک القول لزمته الکفّارة و هو قول مجاهد و الثورى و قال قوم: المراد من العود هو الوطى، و هو قول الحسن و قتاده و طاوس و الزهرى. و قالوا: لا کفّارة علیه ما لم یطأها، و قال قوم: هو العزم على الوطى و هو قول مالک و اصحاب الرأى. قوله: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ اى رقبة مؤمنة، لانّ اللَّه سبحانه قیّد الرقبة بالایمان فی کفّارة القتل و اطلق فى هذا الموضع.
و من حکم المطلق ان یحمل على المقیّد. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا اى من قبل ان یتجامعا. فالجماع محرّم على المظاهر، حتى یکفّر فان وطىء قبل التکفیر فقد فعل محرّما و لا یسقط عنه الکفّارة، بل یأتى بها على وجه القضاء کما لو اخّر الصلاة عن وقتها فانه لا یسقط عنه اتیانها، بل یلزمه قضاؤها و سواء کفّر بالاعتاق او الصیام او الاطعام، فانّه یجب علیه تقدیم الکفّارة على الوطى. و قال ابو حنیفة: «ان کفّر بالاطعام جاز له ان یطأ ثم یطعم، لانّ اللَّه تعالى قیّد العتق و الصوم بما قبل المسیس و قال فى الاطعام: فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً و لم یقل من قبل ان یتماسّا و عند الآخرین الاطلاق فى الاطعام، محمول على المقید فى العتق و الصیام.
فهذا حکم و طى المظاهر، امّا غیر الوطى من القبلة و التلذّذ، فانّه لا یحرّم قبل التکفیر فى قولى اکثر العلماء و هو قول حسن و سفیان. و اظهر قول الشافعى کما انّ الحیض یحرّم الوطى دون سائر الاستمتاعات، و ذهب بعضهم الى انّه یحرّم جمیعها لانّ اسم التماس تناول الکل، ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ اى ذلکم التغلیظ فى الکفّارة تؤمرون به و تخبرون بان فرضکم ذلک.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ فان افطر یوما متعمّدا او نسى النیة یجب علیه استیناف شهرین، و ان افطر بعذر المرض او السفر، ففیه القولان: و ان تخلل صوم الشهرین زمان لا یصحّ فیه الصوم، کالعیدین و ایام التشریق و ایام شهر رمضان ینقطع التتابع و یجب الاستیناف. و ان وطىء المظاهر فى الشهرین ان وطئها نهارا بطل التتابع و علیه الاستیناف، و ان وطئها لیلا لم یبطل التتابع. و قال ابو حنیفة: سواء وطىء لیلا او نهارا، فانّه یبطل التتابع و علیه الاستیناف.
فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ یعنى: المظاهر اذا لم یستطع الصوم لمرض او کبر او فرط شهوة و لا یصبر عن الجماع، یجب علیه اطعام ستین مسکینا.
روى ان النبى (ص) قال لخولة بنت ثعلبة حین جاءته مریه، یعنى زوجها: فلیعتق رقبة. قالت: و الذى بعثک بالحق ما عنده رقبة و لا یملکها. قال: فلیصم شهرین متتعابعین، فقالت: و الذى بعثک بالحق لو کلّفته ثلاثة ایام ما استطاع.
قال مریه: فلیطعم طعام ستّین مسکینا. قالت: و الذى بعثک بالحق ما یقدر علیه. قال مریه: فلیذهب الى فلان بن فلان فقد اخبرنى ان عنده شطر تمر صدقة فلیأخذه صدقة علیه ثمّ لیتصدّق به على ستّین مسکینا. و فى روایة اخرى: لمّا نزل فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ انقطع الکلام دعا رسول اللَّه (ص) اوسا فقرأها علیه، قال اوس: ما املک رقبة، فنزل الصیام و انقطع الکلام، فقرأها علیه
و قال اوس: انّى اذا لم آکل فى یوم مرارا اصابنى دوران، فنزل الاطعام، فقرأها علیه فقال: لقد بتنا طاوئین اللّیلة. فقال: اذهب الى بنى زریق، یعنى قبیلة من الانصار، فخذ صدقتهم فاطعم منها ستّین مسکینا و کل الباقى مع اهلک.
و روى انّ رسول اللَّه (ص) اتى بخمسة عشر صاعا فاعطاه اوسا فقال تصدّق به.
و روى انّ المجادلة أتت یوما عمر بن الخطاب فسألته حاجة و اغلظت له فى الکلام شدیدا.
فنهاها الناس و اغلظوا لها و قالوا لها: ترفعین صوتک على امیر المؤمنین؟ فنهاهم عمر فقال: دعوها فانّها امرأة سمع اللَّه قولها من فوق سبع سماوات.
ذلک لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ اى ذلک الحکم، و قیل: فرض ذلک لتؤمنوا باللّه و رسوله و لا تستعملوا احکام الجاهلیة. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما وصف من الکفّارات و الظهار. و اصل الحدّ المنع و الحدّاد البوّاب یمنع الناس. و أخذ احداد المرأة من امتناعها من التبعّل و الزینة. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ لترکهم العمل بهذا الحکم.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. المحادّة المشاقّة و المخالفة، و هى ان تکون فى حدّ و شقّ و صاحبک فى حدّ و شقّ. کُبِتُوا اى اخزوا و هزموا، کقوله: «او یکبتهم» و یقال: کبته لوجهه. کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کفّار الامم الخالیة الّذین حادّوا اللَّه و رسوله. و قیل: اخزوا یوم الخندق بالقتل و الهزیمة و ردّ کیدهم فى نحورهم کما اخزى الکفّار قبلهم. وَ قَدْ أَنْزَلْنا اوحینا الى محمد (ص) آیاتٍ بَیِّناتٍ یعنى: القرآن المبین فیه الحلال و الحرام و الاحکام. و قیل: أَنْزَلْنا آیاتٍ فیمن حادّ اللَّه و رسوله من قبلهم فیما فعلنا بهم من الاهلاک. وَ لِلْکافِرِینَ فى الدّنیا و الآخرة عَذابٌ مُهِینٌ یذلّهم و یخزیهم.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ یحییهم و یحشرهم، جَمِیعاً فى حالة واحدة، فَیُنَبِّئُهُمْ یخبرهم بِما عَمِلُوا من خیر و شرّ لیعلموا وجوب الحجة علیهم، أَحْصاهُ اللَّهُ اى احاط علمه بتفصیل اعمالهم و وَ نَسُوهُ اى و قد سهوا عنه، ناسین ما قدّمت ایدیهم. و قیل: نَسُوهُ اى ترکوا العمل به و بما امروا وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ لا یغیب عنه شىء، و قیل: یشهد علیهم فلا یستطیعون ردّها دفعا و انکارا.
أَ لَمْ تَرَ اى الم تعلم؟ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لا یعزب عن علمه شىء ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ اى ما یقع من مناجاة ثلاثة، فیکون النجوى بمعنى الاسرار و هو مصدر على وزن فعلى، مشتق من النجوة و هى المرتفع من الارض، لبعد الحاضرین عنها. و قیل: النجوى القوم، المتناجون، کقوله: «و إذ هم نجوى» و قوله: ثَلاثَةٍ خفض باضافة النجوى الیه. و یجوز ان یکون خفضا لانّها من نعت النجوى: إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ بالعلم یعلم نجویهم. وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ خفض لاتّباعه الثلاثة و الخمسة. و قرأ یعقوب: اکثر بالرفع ردّا على محل من نجوى کقوله: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ» و «لا طائر» فى قراءة من رفعها. أَیْنَ ما کانُوا من السماء و الارض ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ توبیخا لهم و تأکیدا للحجة علیهم. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه شىء و سبب نزول هذه الآیة ثلاثة نفر مضى ذکرهم فى سورة الزخرف.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى این آیه در شأن جهودان و منافقان فرو آمد که میخواستند که پیوسته رنجى و اندوهى بر دل مسلمانان مىنهند. قومى ازین منافقان فراهم مىنشستند و پوشیده با یکدیگر سخن میگفتند و پنهان از مسلمانان بنا صواب رازها میگفتند، چون مسلمانان را میدیدند، با یکدیگر بچشم مینمودند. و با مسلمانان مىنگرستند و چنان مینمودند که مادر حق شما آن میدانیم که اگر شما بشنوید اندوهگن شوید. و مسلمانان را تهمت در دل میافتاد در حق برادران و خویشان که در غزاها بودند میگفتند: مگر اینان خبرى از قتل و مرگ شنیدهاند و بر از با یکدیگر میگویند، و بیکدیگر بچشم همى نمایند که هیچ مگویید؟ و مسلمانان به این معنى دلتنگ همىگشتند. و مقصود منافقان در آن راز باطل همین بود که مسلمانان را تهمتى در دل افکنند و اندوهگن کنند پس تا آن گه که آن قوم از غزاها باز میگشتند و بسلامت بوطن خود میرسیدند، ایشان در اندوه میبودند. آخر این مسلمانان شکایت کردند برسول خدا (ص) از این احوال و رسول ایشان را فرمود که: نیز براز سخن مگویید و با یکدیگر به این معنى منشینید.
ایشان فرمان رسول بر کار نمیگرفتند و باز بر مناجات باطل خود باز مىگشتند، تا در شأن ایشان این آیه آمد که: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ اى یرجعون الى المناجاة التی نهوا عنها. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ اى بالمعصیة و الظلم وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ. یعنى: و بما یصیرون عاصین للرسول اذا کان نهاهم عن ذلک، و قیل: یوصى بعضهم بعضا بمعصیة الرسول فى نجویهم و یقول بعضهم لبعض: خالفوا امره، و قرأ حمزة «و ینتجون» تقول: تناجینا و انتجینا بمعنى واحد، و تقول: ناجیت فلانا و نجوته بمعنى واحد، و هو نجى و انا نجیه. وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ هؤلاء قوم الیهود، کانوا یدخلون على النبى (ص) و یقولون السام علیک و السام الموت، و هم یوهمونه
انّهم یقولون السلام علیک، و کان النبى (ص) یردّ علیهم فیقول: علیکم!
فاذا خرجوا، قالوا: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ یعنى: لو کان هذا نبیا، لعذّبنا اللَّه بما نقول. قال اللَّه تعالى ردّ علیهم. حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ اى کافیهم عذاب جهنم. یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِیرُ المنقلب و المأوى.
روى عن ابن ابى ملیکة عن عائشة «انّ الیهود اتوا النبى (ص) فقالوا: السام علیک یا محمد. قال: و علیکم. ففطنت عائشة فقالت: علیکم السام و اللعنة یا اولاد القردة و الخنازیر. فقال رسول اللَّه: مهلا یا عائشة، علیک بالرفق، و ایاک و العنف و الفحش، ان اللَّه یبغض الفحش و التفحش». قالت: أ و لم تسمع ما قالوا؟ قال: «أ و لم تسمعى ما قلت؟ رددت علیهم! فیستجاب بى فیهم و لا یستجاب لهم فىّ».
و قال رسول اللَّه (ص): اذا سلّم علیکم اهل الکتاب، فقولوا: و علیکم
ثمّ انّ اللَّه تعالى نهى المؤمنین ان یتناجوا فیما بینهم کفعل المنافقین و الیهود. فقال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ کفعل المنافقین. و قال مقاتل: هذا خطاب للمنافقین، یعنى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا فی الظاهر بلسانهم إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى اى بما ثبّت فى القلوب من طاعة اللَّه وَ التَّقْوى اى بالعفاف عمّا حرّم اللَّه عزّ و جل. ثم خوّفهم. فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ اى تجمعون بعد الموت فتردّون الى حکمه.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ اى النجوى بالاثم و العدوان من فعل الشیطان و تزیینه و تسویله، لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا. حزنه و احزنه واحد، اى لیغمّ مؤمنى الصحابة به بما یتوهمون انه لوقوع بلیّة و مصیبة. وَ لَیْسَ الشیطان و لا نجویهم فیما بینهم بضار المؤمنین، شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ بعلمه و قضائه و قدره.
و قیل: لا یضرّهم شیئا الّا اذا اراد اللَّه ذلک: وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیفوّضوا امورهم الیه و لیثقوا به و قیل: فى معنى قوله: إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ هو احلام النوم التی یراها الانسان فى نومه فیحزنه. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) قال: «اذا کنتم ثلاثة فلا یتناجى اثنان دون الثالث، فانّ ذلک یحزنه».
و فى روایة: «الّا ان یستأذنه».
قوله: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها. این آیت در شأن خوله فرو آمد، دختر ثعلبة بن مالک الانصارى، و شوهر وى، اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت الانصارى العقبى النقیب. و شرح قصه مجادله بر قول.
جمهور مفسران آن است که: اوس بن الصامت از اهل خویش وقتى کام خود طلب کرد، خوله سر باز زد و مراد وى بنداد. اوس مردى زود خشم بود، در وى نیز گفتهاند که پارهاى خلل بود، اوس از سر آن خشم با وى گفت: «انت علىّ کظهر امّى» و این لفظ ظهار و ایلاء هر دو طلاق اهل جاهلیت بود، زنان خود را چنین طلاق دادندى.
اوس بعد از آنکه این سخن گفته بود، پشیمان شد با خوله گفت: «ما اظنّک الّا قد حرمت علىّ»! چنان دانم که تو بر من حرام گشتى؟! خوله از فراق بترسید و بانگ برآورد، گفت: و اللَّه ما ذاک طلاق و ائت رسول اللَّه فسله، و اللَّه که این طلاق نیست، رو برسول خدا و از وى بپرس تا شفا پدید آید. اوس گفت: من شرم دارم که از رسول خدا (ص) این مسأله پرسم، تو برو و بپرس. خوله برخاست و آمد بخانه عایشه، و رسول خدا (ص) در خانه عایشه بود، و عایشه سر مبارک رسول (ص) مىشست. خوله گفت: «یا رسول اللَّه انّ زوجى اوس بن الصامت تزوّجنى و انا شابّة غنیّة ذات مال و اهل، حتى اذا أکل مالى و افنى شبابى و کبر سنّى ظاهر منّى». فقال رسول اللَّه (ص): «حرّمت علیه لا أرى لک الیه سبیلا».
رسول خدا (ص) چون حدیث ظهار شنید، گفت: تو بروى حرام گشتى و نمىبینم ترا بوى راهى که بوى باز گردى. زن از حضرت رسول (ص) بازگشت، پارهاى فراتر شد، حیران و گریان و همى گفت: «فالى من؟! فالى من؟! پس من کجا روم، بر که شوم؟! بازگشت، دیگر بار گفت: یا رسول اللَّه از وى فرزندگان خرد دارم، اگر بوى بگذارم، ضایع شوند، و اگر من دارم، بىکام شوند. «اشکو الى اللَّه فاقتى و وحدتى!»: بخداى مینالم از درویشى و تنهایى خویش. رسول (ص) همان سخن گفت که: «حرّمت علیه و لم اومر فی شأنک بشىء»
تو بروى حرام گشتى و در کار تو مرا چیزى نفرمودند.
خوله از سر سوز و تحیّر روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهم انّى اشکو الیک فانزل على لسان نبیک». خداوندا بتو مینالم و در تو مىزارم، فرو فرست به پیغمبر خویش در کار من ضعیفه حکمى. باز روى برسول آورد، گفت: «انظر فی امرى جعلنى اللَّه فداک یا نبى اللَّه» آخر بنگر در کار من بیچاره یا رسول اللَّه که مادر و پدرم فداء تو باد. آن ساعت عایشه گفت: «اسکتى انّ رسول اللَّه یوحى الیه» خاموش باش اى خوله که وحى آمد برسول خدا. آن ساعت جبرئیل آمد و آیت آورد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها اللَّه سخن آن زن شنید که با تو جدال در گرفته در کار شوهر خویش. عایشه گفت: «سبحان من وسع سمعه الاصوات ان کان لیخفى على بعض کلامها فانزل اللَّه: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ... پاکست و بىعیب آن خداوند که او بهمه آوازها میرسد. من در گوشه خانه ببعضى آواز وى میرسیدم و ببعضى نه، رب العالمین از وراء هفت طبقه آسمان بسمع قدیم خود همه شنید و خبر داد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ.... و اوّل ظهار که در اسلام رفت این بود. قوله: الَّتِی تُجادِلُکَ اى تخاصمک فِی زَوْجِها اى فى امر زوجها» فحذف المضاف.
وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ اى تظاهر ما بها من المکروه. و الاشتکاء: اظهار ما بالانسان من المکروه و الشکوى اظهار ما یصنعه غیره به، وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما اى مراجعتکما الکلام و التحاور: التجاوب، و هو رجع الکلام و جوابه اخذ من الحور و هو الرّجوع، یقول حار بعد ما کار. قوله: وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما لیس هذا تکرار لانّ الاوّل لما حکته من زوجها، و الثانى لما کان یجرى بینها و بین رسول اللَّه و لانّ الاول ماض و الثانى مستقبل. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ لکلامها بَصِیرٌ بحالها، و قیل: سمیع لاقوال العباد، بصیر بافعالهم، ثمّ ذمّ الظهار.
فقال: الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ قرأ ابن عامر و ابو جعفر و حمزة و الکسائى بفتح الیاء و الهاء و تشدید الظاء و الالف بعدها، و قرأ عاصم یظاهرون بضم الیاء و تخفیف الظاء مع الالف و کسر الهاء و قرأ الآخرون یظّهّرون بفتح الیاء و تشدید الظاء و الهاء من غیر الالف، و معنى الجمیع واحد. یقال: ظاهر و تظاهر و اظّاهر و اظّهّر.
ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ قراءة العامة بخفض التاء على خبر ما و محلّه نصب کقوله: ما هذا بَشَراً، و قیل: تقدیره «ما هنّ بامّهاتهم» اى ما صرن معهم فى محل الامّهات إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ لا یعرف فى شرع، و زُوراً اى کذبا وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ عفا عنهم و غفر لهم حین بیّن لهم الکفّارة.
فصل
بدانکه سخن در ظهار بر دو ضرب است: یکى در بیان صورت ظهار و دیگر در بیان حکم ظهار، اما صورت ظهار آنست که: مردى از اهل تکلیف زن خویش را گوید: «انت علىّ کظهر امّى» اگر بجاى «انت» جزئى از اجزاى زن گوید، چنان که شعرک علىّ کظهر امّى» یدک، بطنک، رأسک. هر عضوى از اعضاء زن بجاى «انت» شاید، و ظهار بود و اگر بجاى علىّ منّى گوید، یا عندى، یا معى، ظهار بود و اگر صلت بگذارد و گوید: «انت کظهر امّى» ظهار بود. و اگر بجاى ظهر عضوى دیگر گوید، چنان که: «انت علىّ کرأس امّى، کید امّى، کبطن امّى» ظهار بود، و اگر گوید: «کامّى» او «مثل امّى» کنایت باشد. اگر بقصد و نیت اعزاز و اکرام گوید، ظهار نباشد و اگر بقصد و نیت ظهار گوید، ظهار باشد.
و اگر بجاى امّى «جدّة» گوید، یا «اخت» یا «عمّة» یا زنى از ذوات المحارم که تحریم وى او را مؤبّد بود، از جهت نسبت یا از جهت رضاع، ظهار باشد. اما حکم ظهار دو چیز است: تحریم و طى و وجوب کفّارت. حرام است بروى بزن رسیدن بعد از ظهار، تا آن گه که کفّارت کند و کفّارت بعود واجب شود. چنانک ربّ العزّة گفت: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ.
اکنون خلافست میان علماء که عود چیست؟ شافعى گفت: عود آن است که بعد از ظهار زمانى برآید، چندان که ممکن باشد طلاق گفتن و فرقت جستن و نه طلاق گوید و نه فرقت جوید، آن گه عود حاصل گشت و کفّارت لازم شد. اگر بعد از ظهار در آن حال طلاق گوید، یا یکى را از ایشان مرگ رسد، کفّارت واجب نشود که عود حاصل نیاید.
ابن عباس گفت در تفسیر یعودون قال: یندمون فیرجعون الى الالفة. و ذلک لانّ العود للقول هو المخالفة، یقال: عاد فلان لما قال، اى رجع عمّا قال، هذا یوافق قول الشافعى رجع، و ذلک لأنّ قصده بالظهار التحریم فاذا امسکها على النکاح و لم یطلّق قد خالف قوله، و رجع عمّا قال فتلزمه الکفّارة. و قال اهل الظاهر: العود هو اعادة لفظ الظهار، و معنى قوله: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا اى الى ما قالوا فان لم یکرّر اللفظ، فلا کفّارة علیه، و هو قول «ابى العالیة»: و ذهب قوم الى ان الکفّارة تجب بنفس الظهار، و معنى العود هو العود الى ما کانوا علیه فی الجاهلیة من نفس الظهار، یعنى: اذا عاد الرجل فى الاسلام الى مثل ذلک القول لزمته الکفّارة و هو قول مجاهد و الثورى و قال قوم: المراد من العود هو الوطى، و هو قول الحسن و قتاده و طاوس و الزهرى. و قالوا: لا کفّارة علیه ما لم یطأها، و قال قوم: هو العزم على الوطى و هو قول مالک و اصحاب الرأى. قوله: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ اى رقبة مؤمنة، لانّ اللَّه سبحانه قیّد الرقبة بالایمان فی کفّارة القتل و اطلق فى هذا الموضع.
و من حکم المطلق ان یحمل على المقیّد. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا اى من قبل ان یتجامعا. فالجماع محرّم على المظاهر، حتى یکفّر فان وطىء قبل التکفیر فقد فعل محرّما و لا یسقط عنه الکفّارة، بل یأتى بها على وجه القضاء کما لو اخّر الصلاة عن وقتها فانه لا یسقط عنه اتیانها، بل یلزمه قضاؤها و سواء کفّر بالاعتاق او الصیام او الاطعام، فانّه یجب علیه تقدیم الکفّارة على الوطى. و قال ابو حنیفة: «ان کفّر بالاطعام جاز له ان یطأ ثم یطعم، لانّ اللَّه تعالى قیّد العتق و الصوم بما قبل المسیس و قال فى الاطعام: فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً و لم یقل من قبل ان یتماسّا و عند الآخرین الاطلاق فى الاطعام، محمول على المقید فى العتق و الصیام.
فهذا حکم و طى المظاهر، امّا غیر الوطى من القبلة و التلذّذ، فانّه لا یحرّم قبل التکفیر فى قولى اکثر العلماء و هو قول حسن و سفیان. و اظهر قول الشافعى کما انّ الحیض یحرّم الوطى دون سائر الاستمتاعات، و ذهب بعضهم الى انّه یحرّم جمیعها لانّ اسم التماس تناول الکل، ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ اى ذلکم التغلیظ فى الکفّارة تؤمرون به و تخبرون بان فرضکم ذلک.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ فان افطر یوما متعمّدا او نسى النیة یجب علیه استیناف شهرین، و ان افطر بعذر المرض او السفر، ففیه القولان: و ان تخلل صوم الشهرین زمان لا یصحّ فیه الصوم، کالعیدین و ایام التشریق و ایام شهر رمضان ینقطع التتابع و یجب الاستیناف. و ان وطىء المظاهر فى الشهرین ان وطئها نهارا بطل التتابع و علیه الاستیناف، و ان وطئها لیلا لم یبطل التتابع. و قال ابو حنیفة: سواء وطىء لیلا او نهارا، فانّه یبطل التتابع و علیه الاستیناف.
فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ یعنى: المظاهر اذا لم یستطع الصوم لمرض او کبر او فرط شهوة و لا یصبر عن الجماع، یجب علیه اطعام ستین مسکینا.
روى ان النبى (ص) قال لخولة بنت ثعلبة حین جاءته مریه، یعنى زوجها: فلیعتق رقبة. قالت: و الذى بعثک بالحق ما عنده رقبة و لا یملکها. قال: فلیصم شهرین متتعابعین، فقالت: و الذى بعثک بالحق لو کلّفته ثلاثة ایام ما استطاع.
قال مریه: فلیطعم طعام ستّین مسکینا. قالت: و الذى بعثک بالحق ما یقدر علیه. قال مریه: فلیذهب الى فلان بن فلان فقد اخبرنى ان عنده شطر تمر صدقة فلیأخذه صدقة علیه ثمّ لیتصدّق به على ستّین مسکینا. و فى روایة اخرى: لمّا نزل فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ انقطع الکلام دعا رسول اللَّه (ص) اوسا فقرأها علیه، قال اوس: ما املک رقبة، فنزل الصیام و انقطع الکلام، فقرأها علیه
و قال اوس: انّى اذا لم آکل فى یوم مرارا اصابنى دوران، فنزل الاطعام، فقرأها علیه فقال: لقد بتنا طاوئین اللّیلة. فقال: اذهب الى بنى زریق، یعنى قبیلة من الانصار، فخذ صدقتهم فاطعم منها ستّین مسکینا و کل الباقى مع اهلک.
و روى انّ رسول اللَّه (ص) اتى بخمسة عشر صاعا فاعطاه اوسا فقال تصدّق به.
و روى انّ المجادلة أتت یوما عمر بن الخطاب فسألته حاجة و اغلظت له فى الکلام شدیدا.
فنهاها الناس و اغلظوا لها و قالوا لها: ترفعین صوتک على امیر المؤمنین؟ فنهاهم عمر فقال: دعوها فانّها امرأة سمع اللَّه قولها من فوق سبع سماوات.
ذلک لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ اى ذلک الحکم، و قیل: فرض ذلک لتؤمنوا باللّه و رسوله و لا تستعملوا احکام الجاهلیة. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما وصف من الکفّارات و الظهار. و اصل الحدّ المنع و الحدّاد البوّاب یمنع الناس. و أخذ احداد المرأة من امتناعها من التبعّل و الزینة. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ لترکهم العمل بهذا الحکم.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. المحادّة المشاقّة و المخالفة، و هى ان تکون فى حدّ و شقّ و صاحبک فى حدّ و شقّ. کُبِتُوا اى اخزوا و هزموا، کقوله: «او یکبتهم» و یقال: کبته لوجهه. کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کفّار الامم الخالیة الّذین حادّوا اللَّه و رسوله. و قیل: اخزوا یوم الخندق بالقتل و الهزیمة و ردّ کیدهم فى نحورهم کما اخزى الکفّار قبلهم. وَ قَدْ أَنْزَلْنا اوحینا الى محمد (ص) آیاتٍ بَیِّناتٍ یعنى: القرآن المبین فیه الحلال و الحرام و الاحکام. و قیل: أَنْزَلْنا آیاتٍ فیمن حادّ اللَّه و رسوله من قبلهم فیما فعلنا بهم من الاهلاک. وَ لِلْکافِرِینَ فى الدّنیا و الآخرة عَذابٌ مُهِینٌ یذلّهم و یخزیهم.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ یحییهم و یحشرهم، جَمِیعاً فى حالة واحدة، فَیُنَبِّئُهُمْ یخبرهم بِما عَمِلُوا من خیر و شرّ لیعلموا وجوب الحجة علیهم، أَحْصاهُ اللَّهُ اى احاط علمه بتفصیل اعمالهم و وَ نَسُوهُ اى و قد سهوا عنه، ناسین ما قدّمت ایدیهم. و قیل: نَسُوهُ اى ترکوا العمل به و بما امروا وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ لا یغیب عنه شىء، و قیل: یشهد علیهم فلا یستطیعون ردّها دفعا و انکارا.
أَ لَمْ تَرَ اى الم تعلم؟ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لا یعزب عن علمه شىء ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ اى ما یقع من مناجاة ثلاثة، فیکون النجوى بمعنى الاسرار و هو مصدر على وزن فعلى، مشتق من النجوة و هى المرتفع من الارض، لبعد الحاضرین عنها. و قیل: النجوى القوم، المتناجون، کقوله: «و إذ هم نجوى» و قوله: ثَلاثَةٍ خفض باضافة النجوى الیه. و یجوز ان یکون خفضا لانّها من نعت النجوى: إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ بالعلم یعلم نجویهم. وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ خفض لاتّباعه الثلاثة و الخمسة. و قرأ یعقوب: اکثر بالرفع ردّا على محل من نجوى کقوله: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ» و «لا طائر» فى قراءة من رفعها. أَیْنَ ما کانُوا من السماء و الارض ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ توبیخا لهم و تأکیدا للحجة علیهم. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه شىء و سبب نزول هذه الآیة ثلاثة نفر مضى ذکرهم فى سورة الزخرف.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى این آیه در شأن جهودان و منافقان فرو آمد که میخواستند که پیوسته رنجى و اندوهى بر دل مسلمانان مىنهند. قومى ازین منافقان فراهم مىنشستند و پوشیده با یکدیگر سخن میگفتند و پنهان از مسلمانان بنا صواب رازها میگفتند، چون مسلمانان را میدیدند، با یکدیگر بچشم مینمودند. و با مسلمانان مىنگرستند و چنان مینمودند که مادر حق شما آن میدانیم که اگر شما بشنوید اندوهگن شوید. و مسلمانان را تهمت در دل میافتاد در حق برادران و خویشان که در غزاها بودند میگفتند: مگر اینان خبرى از قتل و مرگ شنیدهاند و بر از با یکدیگر میگویند، و بیکدیگر بچشم همى نمایند که هیچ مگویید؟ و مسلمانان به این معنى دلتنگ همىگشتند. و مقصود منافقان در آن راز باطل همین بود که مسلمانان را تهمتى در دل افکنند و اندوهگن کنند پس تا آن گه که آن قوم از غزاها باز میگشتند و بسلامت بوطن خود میرسیدند، ایشان در اندوه میبودند. آخر این مسلمانان شکایت کردند برسول خدا (ص) از این احوال و رسول ایشان را فرمود که: نیز براز سخن مگویید و با یکدیگر به این معنى منشینید.
ایشان فرمان رسول بر کار نمیگرفتند و باز بر مناجات باطل خود باز مىگشتند، تا در شأن ایشان این آیه آمد که: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ اى یرجعون الى المناجاة التی نهوا عنها. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ اى بالمعصیة و الظلم وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ. یعنى: و بما یصیرون عاصین للرسول اذا کان نهاهم عن ذلک، و قیل: یوصى بعضهم بعضا بمعصیة الرسول فى نجویهم و یقول بعضهم لبعض: خالفوا امره، و قرأ حمزة «و ینتجون» تقول: تناجینا و انتجینا بمعنى واحد، و تقول: ناجیت فلانا و نجوته بمعنى واحد، و هو نجى و انا نجیه. وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ هؤلاء قوم الیهود، کانوا یدخلون على النبى (ص) و یقولون السام علیک و السام الموت، و هم یوهمونه
انّهم یقولون السلام علیک، و کان النبى (ص) یردّ علیهم فیقول: علیکم!
فاذا خرجوا، قالوا: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ یعنى: لو کان هذا نبیا، لعذّبنا اللَّه بما نقول. قال اللَّه تعالى ردّ علیهم. حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ اى کافیهم عذاب جهنم. یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِیرُ المنقلب و المأوى.
روى عن ابن ابى ملیکة عن عائشة «انّ الیهود اتوا النبى (ص) فقالوا: السام علیک یا محمد. قال: و علیکم. ففطنت عائشة فقالت: علیکم السام و اللعنة یا اولاد القردة و الخنازیر. فقال رسول اللَّه: مهلا یا عائشة، علیک بالرفق، و ایاک و العنف و الفحش، ان اللَّه یبغض الفحش و التفحش». قالت: أ و لم تسمع ما قالوا؟ قال: «أ و لم تسمعى ما قلت؟ رددت علیهم! فیستجاب بى فیهم و لا یستجاب لهم فىّ».
و قال رسول اللَّه (ص): اذا سلّم علیکم اهل الکتاب، فقولوا: و علیکم
ثمّ انّ اللَّه تعالى نهى المؤمنین ان یتناجوا فیما بینهم کفعل المنافقین و الیهود. فقال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ کفعل المنافقین. و قال مقاتل: هذا خطاب للمنافقین، یعنى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا فی الظاهر بلسانهم إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى اى بما ثبّت فى القلوب من طاعة اللَّه وَ التَّقْوى اى بالعفاف عمّا حرّم اللَّه عزّ و جل. ثم خوّفهم. فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ اى تجمعون بعد الموت فتردّون الى حکمه.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ اى النجوى بالاثم و العدوان من فعل الشیطان و تزیینه و تسویله، لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا. حزنه و احزنه واحد، اى لیغمّ مؤمنى الصحابة به بما یتوهمون انه لوقوع بلیّة و مصیبة. وَ لَیْسَ الشیطان و لا نجویهم فیما بینهم بضار المؤمنین، شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ بعلمه و قضائه و قدره.
و قیل: لا یضرّهم شیئا الّا اذا اراد اللَّه ذلک: وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیفوّضوا امورهم الیه و لیثقوا به و قیل: فى معنى قوله: إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ هو احلام النوم التی یراها الانسان فى نومه فیحزنه. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) قال: «اذا کنتم ثلاثة فلا یتناجى اثنان دون الثالث، فانّ ذلک یحزنه».
و فى روایة: «الّا ان یستأذنه».
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اى مرغى که تا از آشیان قدم بر آمدى شکارت همه جگرهاى صدّیقان است، تماشاگاهت همه ارواح عاشقان است، آشیانت دلهاى محبانست، پروازت همه بر هواى جان عاشقانست. اى عزیزى که تا تو نقاب از چهره جمال برداشتى همه خراباتها کعبه وصال گشت، کنشت و کلیسا بمسجد و محراب بدل گشت، زنارها کمر عشق دین شد:
چون تو نمودى جمال، عشق بتان شد هوس
رو که ازین دلبران، کار تو دارى و بس!
قوله تعالى: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ من کان اضعف، فالرب به الطف. ربّ الارباب، خداوند همه خداوندان، لطیف و کریم و مهربان، کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند. صد هزار مقرّب مسبّح مقدّس در بحار رکوع و سجود غوص کردند و بر درگاه عزّت آواز تسبیح و تقدیس برآوردند و کس حدیث ایشان نکرد، و آن ضعیفه بینواى عاجز، آن مجادله، که از سر سوز و تحیّر بر آن درگاه بزارید و از نومیدى بنالید، بنگر که قرآن مجید رقم اعزاز بر کسوه راز وى چون کشید که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ ما آن شکوى وى نیوشیدیم و ناله و دعاء وى شنیدیم و آن رنجورى و بندورى که در آن بمانده بود، از جهت ظهار شوهر گشایش پدید کردیم. ما آن خداوندیم که هر درماندهاى را کش یار نماند، نیک یاریم، هر بندورى را بند گشائیم هر غمگینى را غم زدائیم شنونده آواز درویشانیم، نیوشنده راز بیچارگانیم، پاسخ کننده نیاز درماندگانیم.
در خبر است که این زن مجادله روزى پیش عمر خطاب آمد، در روزگار خلافت وى، شغلى را که بوى داشت و بدرشتى با وى سخن گفت. جماعتى که حاضر بودند، بانگ بر وى زدند، گفتند: نمیدانى که با امیر المؤمنین سخن درشت نباید گفت؟! عمر با ایشان گفت: خاموش باشید و این ضعیفه را حرمت دارید، که این آن زن است که حق جلّ جلاله از وراء هفت طبقه آسمان سخن وى بشنید و این نواخت و کرامت بر سر وى نهاد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ. اى مسلمانان درویشان را حرمت دارید و بمراعات و مواسات با ایشان بخداى تقرّب کنید، که ایشان اگر چه امروز بیچارگان و بینوایانند، فردا ملوک جنت مأوى و بزرگان فردوس اعلى ایشاناند. بدان منگرید که امروز در حال ایشان خلل است، و جامه ایشان خلق است، و رخسار ایشان زرد است، و دل ایشان پردرد است بدان نگرید که فردا عزیزان دار السلام و رئیسان دار المقام ایشان باشند، حال ایشان چنانست که شاعر گوید:
این درویشان ز وصل بویى دارند
گویى ز شراب مهر جویى دارند
در مجلس ذکر، هاى و هویى دارند
مى نعره زنان کز و چنویى دارند
اگر مؤمنان امّت احمد را خود این تشریف بودى که رب العالمین درین سوره میگوید که: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ الى قوله: و هُوَ مَعَهُمْ
تمام بودى. اصحاب کهف را با جلال رتبت ایشان و کمال منزلت ایشان میگوید: «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» وَ «یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» سه بودند چهارم ایشان کلب ایشان، یا پنج بودند، ششم ایشان کلب ایشان و این امّت را میگوید: سه کس فراهم نیایند رازى را که گویند که نه چهارم ایشان اللَّه بود. ور پنج کس باشند، ششم ایشان اللَّه بود بعلم با ایشان بود، بفضل و نصرت با ایشان بود، مونس دل ایشان بود، همراه و همراز ایشان بود.
ذو النون مصرى گفت: بر اطراف نیل میگذشتم، جوانى را دیدم شورى عظیم داشت. گفتم: از کجایى اى غریب؟ جواب داد ببدیهت که غریب که باشد او که با وى انسى دارد؟ تنها چون بود کسى که همراهش او بود؟ ذو النون از دست خود رها شد، ولهى در وى آمد، ساعتى از خود غائب گشت، بیخود نعرهاى همى کشید! جوان گفت: اى پیر طریقت ترا چه روى نمود این ساعت؟ گفت: دارو با درد موافق افتاد! آن گه روى سوى آسمان کرد، در مناجات شد گفت: اى خداوندى که درمان دلها تو دارى، کیمیاى حاصلها تو سازى، فغان جانها تو شنوى، تاوش خاطرها تو بینى دریاب این بیچاره که در غرقابست و دلش از بیم درد نبایست کبابست دردى دارد که بهى مباد او را، این درد صوابست با دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست؟!
چون تو نمودى جمال، عشق بتان شد هوس
رو که ازین دلبران، کار تو دارى و بس!
قوله تعالى: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ من کان اضعف، فالرب به الطف. ربّ الارباب، خداوند همه خداوندان، لطیف و کریم و مهربان، کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند. صد هزار مقرّب مسبّح مقدّس در بحار رکوع و سجود غوص کردند و بر درگاه عزّت آواز تسبیح و تقدیس برآوردند و کس حدیث ایشان نکرد، و آن ضعیفه بینواى عاجز، آن مجادله، که از سر سوز و تحیّر بر آن درگاه بزارید و از نومیدى بنالید، بنگر که قرآن مجید رقم اعزاز بر کسوه راز وى چون کشید که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ ما آن شکوى وى نیوشیدیم و ناله و دعاء وى شنیدیم و آن رنجورى و بندورى که در آن بمانده بود، از جهت ظهار شوهر گشایش پدید کردیم. ما آن خداوندیم که هر درماندهاى را کش یار نماند، نیک یاریم، هر بندورى را بند گشائیم هر غمگینى را غم زدائیم شنونده آواز درویشانیم، نیوشنده راز بیچارگانیم، پاسخ کننده نیاز درماندگانیم.
در خبر است که این زن مجادله روزى پیش عمر خطاب آمد، در روزگار خلافت وى، شغلى را که بوى داشت و بدرشتى با وى سخن گفت. جماعتى که حاضر بودند، بانگ بر وى زدند، گفتند: نمیدانى که با امیر المؤمنین سخن درشت نباید گفت؟! عمر با ایشان گفت: خاموش باشید و این ضعیفه را حرمت دارید، که این آن زن است که حق جلّ جلاله از وراء هفت طبقه آسمان سخن وى بشنید و این نواخت و کرامت بر سر وى نهاد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ. اى مسلمانان درویشان را حرمت دارید و بمراعات و مواسات با ایشان بخداى تقرّب کنید، که ایشان اگر چه امروز بیچارگان و بینوایانند، فردا ملوک جنت مأوى و بزرگان فردوس اعلى ایشاناند. بدان منگرید که امروز در حال ایشان خلل است، و جامه ایشان خلق است، و رخسار ایشان زرد است، و دل ایشان پردرد است بدان نگرید که فردا عزیزان دار السلام و رئیسان دار المقام ایشان باشند، حال ایشان چنانست که شاعر گوید:
این درویشان ز وصل بویى دارند
گویى ز شراب مهر جویى دارند
در مجلس ذکر، هاى و هویى دارند
مى نعره زنان کز و چنویى دارند
اگر مؤمنان امّت احمد را خود این تشریف بودى که رب العالمین درین سوره میگوید که: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ الى قوله: و هُوَ مَعَهُمْ
تمام بودى. اصحاب کهف را با جلال رتبت ایشان و کمال منزلت ایشان میگوید: «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» وَ «یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» سه بودند چهارم ایشان کلب ایشان، یا پنج بودند، ششم ایشان کلب ایشان و این امّت را میگوید: سه کس فراهم نیایند رازى را که گویند که نه چهارم ایشان اللَّه بود. ور پنج کس باشند، ششم ایشان اللَّه بود بعلم با ایشان بود، بفضل و نصرت با ایشان بود، مونس دل ایشان بود، همراه و همراز ایشان بود.
ذو النون مصرى گفت: بر اطراف نیل میگذشتم، جوانى را دیدم شورى عظیم داشت. گفتم: از کجایى اى غریب؟ جواب داد ببدیهت که غریب که باشد او که با وى انسى دارد؟ تنها چون بود کسى که همراهش او بود؟ ذو النون از دست خود رها شد، ولهى در وى آمد، ساعتى از خود غائب گشت، بیخود نعرهاى همى کشید! جوان گفت: اى پیر طریقت ترا چه روى نمود این ساعت؟ گفت: دارو با درد موافق افتاد! آن گه روى سوى آسمان کرد، در مناجات شد گفت: اى خداوندى که درمان دلها تو دارى، کیمیاى حاصلها تو سازى، فغان جانها تو شنوى، تاوش خاطرها تو بینى دریاب این بیچاره که در غرقابست و دلش از بیم درد نبایست کبابست دردى دارد که بهى مباد او را، این درد صوابست با دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست؟!
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا قِیلَ لَکُمْ چون شما را گویند: تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ در مجلس فراختر نشیند، فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ جنبید و فراخ نشیند تا اللَّه شما را جاى فراخ کند.
وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا و چون شما را گویند: برجهید، برجهید یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ تا اللَّه بردارد ایشان را که گرویدند از شما. وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و ایشان که دانش دادند ایشان را درجههاشان بردارد در مزد، هم گوینده و هم شنونده را در مجلس. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۱۱). و اللَّه بآنچه شما میکنید داناست و از آن آگاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ چون خواهید که با رسول من راز کنید، فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً پیش از راز خویش صدقهاى فرا فرستید. ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ آن به است شما را وَ أَطْهَرُ و آن پاک دارندهتر بود دل مسلمانان را، فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا و اگر نمىیاوید چیزى که صدقه دهید، فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۲). اللَّه آمرزگار و بخشاینده آنچه گذشت بیامرزید.
أَ أَشْفَقْتُمْ بترسیدید؟ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ که پیش از راز خویش صدقهاى دهید؟ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا اکنون که نکردید، وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ و از شما توبه و عذر بپذیرفت فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ پس نماز بپاى دارید، وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة مال دهید. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خدا و رسول او را وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۳). و اللَّه داناست بآنچه شما میکنید و آگاه.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا نبینى ایشان را که بدوستى گرفتند و بپذیرفتند قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قومى را که اللَّه بر ایشان بخشم است. ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ نه از شمااند که مسلمانانید و نه از ایشانند که جهودانند. وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ و سوگند میخورند بدروغ، وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۱۴). و ایشان میدانند که دروغ زنانند.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً بساخت اللَّه ایشان را عذابى سخت، إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۵). که ایشان بدکردار قومىاند و بدکار که میکنند.
اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً سوگندان خویش سپر گرفتند فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ تا برگشتند از راه خداى. فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۶). ایشان راست عذابى خوار کننده.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ بکار نیاید ایشان را أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً نه مالهاى ایشان و نه فرزندان هیچیز أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۱۷). ایشان در آتشند جاویدان.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً آن روز که بر انگیزد اللَّه ایشان را همه فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ و او را سوگندان میخورند، همچنانک شما را سوگند میخورند درین جهان بدورغ. وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ و مىپندارند که بر چیزىاند أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ (۱۸). آگاه باشید که قومى دروغ زنانند.
اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ چیره شد بر ایشان دیو و زور گرفت فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ بر ایشان فراموش کرد یاد اللَّه و بایشان سست کرد و خوار. أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ ایشان سپاه دیواند أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۹).
آگاه باشید که سپاه دیو ایشانند که زیان کاران و نومیدان و کم آمدگاناند.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ایشان که خلاف میکنند با خداى و رسول او و در جز راه میروند. أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ (۲۰). ایشانند که در گروه خوارتر همه خواراناند.
کَتَبَ اللَّهُ خداى نوشت لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی که من کم آرم و رسول من دشمن را. إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (۲۱).
اللَّه تاونده است.
لا تَجِدُ قَوْماً نیاوى هرگز هیچ گروه یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که گرویده باشند بخداى و روز رستاخیز یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ که دوستى میدارند با کسى که خلاف دارد و کژى با خداى و رسول او، وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ و هر چند پدران ایشان باشند، أَوْ أَبْناءَهُمْ یا پسران ایشان، أَوْ إِخْوانَهُمْ، یا برادران ایشان أَوْ عَشِیرَتَهُمْ یا خاندان ایشان أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ ایشان آنند که اللَّه ایمان در دلهاى ایشان نهاد و نوشت و او کند.
وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ و نیرویى داد ایشان را و یارى کرد پیغامى و بخشایشى از خود، وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و در آرد ایشان را در بهشتهایى زیر آن جویها روان. خالِدِینَ فِیها ایشان جاویدان در آن. رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللَّه ازیشان خشنود وَ رَضُوا عَنْهُ و ایشان از اللَّه خشنود أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ ایشان که چنیناند، سپاه خداىاند أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۲۲) آگاهبید که سپاه خدا جاوید پیروزاند.
وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا و چون شما را گویند: برجهید، برجهید یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ تا اللَّه بردارد ایشان را که گرویدند از شما. وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و ایشان که دانش دادند ایشان را درجههاشان بردارد در مزد، هم گوینده و هم شنونده را در مجلس. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۱۱). و اللَّه بآنچه شما میکنید داناست و از آن آگاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ چون خواهید که با رسول من راز کنید، فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً پیش از راز خویش صدقهاى فرا فرستید. ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ آن به است شما را وَ أَطْهَرُ و آن پاک دارندهتر بود دل مسلمانان را، فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا و اگر نمىیاوید چیزى که صدقه دهید، فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۲). اللَّه آمرزگار و بخشاینده آنچه گذشت بیامرزید.
أَ أَشْفَقْتُمْ بترسیدید؟ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ که پیش از راز خویش صدقهاى دهید؟ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا اکنون که نکردید، وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ و از شما توبه و عذر بپذیرفت فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ پس نماز بپاى دارید، وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة مال دهید. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خدا و رسول او را وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۳). و اللَّه داناست بآنچه شما میکنید و آگاه.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا نبینى ایشان را که بدوستى گرفتند و بپذیرفتند قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قومى را که اللَّه بر ایشان بخشم است. ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ نه از شمااند که مسلمانانید و نه از ایشانند که جهودانند. وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ و سوگند میخورند بدروغ، وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۱۴). و ایشان میدانند که دروغ زنانند.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً بساخت اللَّه ایشان را عذابى سخت، إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۵). که ایشان بدکردار قومىاند و بدکار که میکنند.
اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً سوگندان خویش سپر گرفتند فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ تا برگشتند از راه خداى. فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۶). ایشان راست عذابى خوار کننده.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ بکار نیاید ایشان را أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً نه مالهاى ایشان و نه فرزندان هیچیز أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۱۷). ایشان در آتشند جاویدان.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً آن روز که بر انگیزد اللَّه ایشان را همه فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ و او را سوگندان میخورند، همچنانک شما را سوگند میخورند درین جهان بدورغ. وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ و مىپندارند که بر چیزىاند أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ (۱۸). آگاه باشید که قومى دروغ زنانند.
اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ چیره شد بر ایشان دیو و زور گرفت فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ بر ایشان فراموش کرد یاد اللَّه و بایشان سست کرد و خوار. أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ ایشان سپاه دیواند أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۹).
آگاه باشید که سپاه دیو ایشانند که زیان کاران و نومیدان و کم آمدگاناند.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ایشان که خلاف میکنند با خداى و رسول او و در جز راه میروند. أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ (۲۰). ایشانند که در گروه خوارتر همه خواراناند.
کَتَبَ اللَّهُ خداى نوشت لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی که من کم آرم و رسول من دشمن را. إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (۲۱).
اللَّه تاونده است.
لا تَجِدُ قَوْماً نیاوى هرگز هیچ گروه یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که گرویده باشند بخداى و روز رستاخیز یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ که دوستى میدارند با کسى که خلاف دارد و کژى با خداى و رسول او، وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ و هر چند پدران ایشان باشند، أَوْ أَبْناءَهُمْ یا پسران ایشان، أَوْ إِخْوانَهُمْ، یا برادران ایشان أَوْ عَشِیرَتَهُمْ یا خاندان ایشان أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ ایشان آنند که اللَّه ایمان در دلهاى ایشان نهاد و نوشت و او کند.
وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ و نیرویى داد ایشان را و یارى کرد پیغامى و بخشایشى از خود، وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و در آرد ایشان را در بهشتهایى زیر آن جویها روان. خالِدِینَ فِیها ایشان جاویدان در آن. رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللَّه ازیشان خشنود وَ رَضُوا عَنْهُ و ایشان از اللَّه خشنود أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ ایشان که چنیناند، سپاه خداىاند أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۲۲) آگاهبید که سپاه خدا جاوید پیروزاند.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ الآیة، مقاتل گفت: سبب نزول این آیه آن بود که اصحاب رسول در مجلسها که رسول (ص) حاضر بودى هر یکى از ایشان مىشتافتند تا نشست وى برسول نزدیکتر بودى، و باین معنى منافست میان ایشان رفتى. وقتى رسول خدا در صفّه نشسته بود و جایگه بس تنگ بود و جمعى مهاجر و انصار، که نه بدریان بودند، حاضر آمده و بقرب رسول جاى گرفته. پس قومى بدریان بآخر رسیدند و جاى نشست نیافتند، برابر رسول ایستاده منتظران که تا ایشان را جاى دهند. کس ایشان را جاى نداد.
رسول (ص) اهل بدر را همیشه گرامى داشتى و ایشان را نواخت کردى. رسول چند کس را گفت از آن نشستگان: «قم یا فلان، قم یا فلان» قومى را از ایشان برانگیخت و اهل بدر را بجاى ایشان نشاند. آن قوم را بر روى کراهیت پدید آمده و قومى منافقان بیهوده سخن در گرفتند که این نه عدلست که وى کرد. سابقان را برانگیخت و لاحقان را بجاى ایشان نشاند. در آن حال جبرئیل آمد و این آیه آورد. رسول خدا (ص) بر قوم خواند. و بعد از آن بهر مجلس که نشستند، چون دیگرى در آمدى جاى بر وى فراخ داشتندى ابن عباس گفت: در شأن ثابت بن قیس بن شماس فرو آمد که در مجلس رسول (ص) آمد و مجلس غاص بود و جایگه تنگ، پاى بر سر جمع مىنهاد و مىگفت: «توسّعوا و تفسّحوا» تا نزدیک رسول (ص) رسید. آخر آن یکى مرد که نزدیک رسول نشسته بود، او را جاى نداد و نجنبید. ربّ العالمین در شأن آن مرد این آیه فرو فرستاد.
حسن گفت: این آیه در غزا فرو آمد، در مجالس حرب و قتال همانست که جاى دیگر گفت: «تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ» و کانوا لشدّة رغبتهم فى الجهاد یتزاحمون على الصف الاول و یقول بعضهم لبعض توسّعوا الى لنلقى العدوّ و نصیب الشهادة، فلا یوسّعون له رغبة منهم فى الجهاد و الشهادة فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة و قیل: «انّ رجلا من الفقراء دخل المسجد فاراد ان یجلس بجنب احد من الاغنیاء فلمّا قرب منه قبض الغنى ثوبه الیه، فرأى رسول اللَّه (ص) ذلک، فقال للغنى: أ خشیت ان تعدیه غناک او یعدیک فقره؟
روى عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقیمنّ احدکم الرجل من مجلسه ثمّ یخلفه فیه و لکن تفسّحوا و توسّعوا».
و فى روایة جابر بن عبد اللَّه انّ النبى (ص) قال: لا یقیمنّ احدکم اخاه یوم الجمعة و لکن لیقل افسحوا».
التفسّح التوسّع یقال: انت فى فسحة من دینک، اى فى سعة و رخصة و فلان فسیح الخلق، اى واسع الخلق و قال الشاعر:
یا قومنا الى متى نصیح
و لا یروج عند کم فصیح
انّ البلاد عرضها فسیح
و زوزن قد خربت فسیحوا
قرأ عاصم: تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ لانّ لکلّ جالس مجلسا معناه لیتفسّح کلّ رجل فى مجلسه و قوله: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ اى یفسّح ذلک المجلس بازالة وحشة التّضایق و تطبیب النفوس به و قیل: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ فى الجنة، و قیل: یفسح اللَّه فى القبر.
وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا قرأ اهل المدینة و الشام و عاصم بضم الشینین و قرأ الآخرون بکسرهما و هما لغتان و المعنى: اذا قیل لکم ارتفعوا عن مواضعکم و تحرّکوا حتى توسّعوا لاخوانکم فافعلوا. و قال عکرمة و الضحاک: کان رجال یتثاقلون عن الصلاة اذا نودى لها، فقیل لهم: انهضوا الى الصلاة و الذکر و عمل الخیر و قیل: معناه لا تطیلوا المکث عند رسول اللَّه (ص) فانّ له حوائج کقوله و لا مستأنسین لحدیث.
یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ ذهب بعضهم الى أنّ الدّرجات لاولى العلم خاصّة، اى یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم و یرفع الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و قیل: تقدیره یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم لایمانه و طاعته درجة و منزلة، و یرفع الّذین اوتوا العلم من المؤمنین على من لیس بعالم درجات. قال الحسن: قرأ ابن مسعود هذه الآیة و قال: یا ایّها النّاس افهموا هذه الآیة و لترغبنّکم فى العلم، فانّ اللَّه یقول: یرفع اللَّه المؤمن العالم فوق الّذى لا یعلم، درجات بیّن اللَّه عزّ و جل فى هذه الآیة فضل العلماء على من دونهم.
روى عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «فضل العالم على الشهید درجة و فضل الشهید على العابد درجة و فضل النبى على العالم درجة، و فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من جاءته منیّته و هو یطلب العلم فبینه و بین الانبیاء درجة».
و یروى عن کثیر بن قیس قال: کنت مع ابى الدرداء فى مسجد دمشق فجاء رجل فقال: یا ابا الدرداء انّى جئتک من مدینة الرسول (ص) فى حدیث بلغنى انّک تحدث عن رسول اللَّه (ص)، قال: ما کانت لک حاجة غیره؟ قال: لا قال: و لا جئت لتجارة؟ قال: لا قال: و لا جئت الّا فیه؟ قال: نعم قال: فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: من سلک طریق علم سهّل اللَّه له طریقا من طرق الجنّة و انّ الملائکة لتضع اجنحتها رضا لطالب العلم و انّ السماوات و الارض و الحوت فى الماء لتدعو له و انّ فضل العالم على العابد کفضل القمر على سائر الکواکب لیلة البدر: «و انّ العلماء هم ورثة الانبیاء» و انّ الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما، انّما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بحظّ وافر».
عن نافع عن عبد اللَّه بن عمر قال: انّ رسول اللَّه. مرّ بمجلسین فى مسجد، واحد المجلسین یدعون اللَّه و یرغبون الیه و الآخر یتعلمون الفقه و یعلّمونه. قال: «کلا المجلسین على خیر، واحد عما افضل من صاحبه. اما هؤلاء فیدعون اللَّه و یرغبون الیه، و اما هؤلاء فیتعلمون الفقه و یعلمون الجاهل فهولاء افضل و انّما بعثت معلما»، ثمّ جلس فیهم
و عن ابن مسعود: قال النبى (ص): «من خرج یطلب بابا من علم لیردّ به ضالّا الى هدى او باطلا الى حقّ، کان عمله کعبادة متعبّد اربعین عاما».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من علّم علما، فله اجرما عمل به عامل، لا ینقص من اجر العالم شیئا».
و عن محمد بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یصلح بعالم أن یسکت على علمه، و لا یصلح لجاهل ان یسکت على جهله حتى یسأل و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و عن زید بن ثابت قال: من غدا او راح الى المسجد لیتعلّم علما او یعلّمة او یحیى سنّة قد درست، کان مثله کمثل الغادى الرائح فى سبیل اللَّه. و عن ابى الدرداء قال: لان اتعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى مائة رکعة و لان اعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى الف رکعة. و عن ابى سلمة قال: قال ابو هریرة و ابو ذر باب من العلم نتعلّمه احبّ الینا من الف رکعة تطوّع و باب من العلم نعلّمه عمل به أ و لم یعمل به احبّ الینا من مائة رکعة تطوّع و قالا: سمعنا رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا جاء الموت طالب العلم على هذه الحال، مات و هو شهید».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ. سبب نزول این آیه آن بود که مؤمنان صحابه از رسول خدا (ص) سؤال بسیار میکردند و در مجلس وى دراز مى نشستند و در مناجات رسول افراط میکردند، تا بغایتى که رسول (ص) از آن ضجر گشت و کراهیت نمود. ربّ العالمین تخفیف رسول را و تأدیب ایشان را این آیت فرستاد.
مقاتل حیان گفت: توانگران در مجلس رسول و مناجات با وى و سؤال کردن از وى دراز مىنشستند و بر درویشان مزاحمت داشتند، تا ایشان نشسته بودند درویشان را تمکّن آن نبود که با رسول سخن گفتندى و نه آن توانگران سخن کوتاه میکردند، تا رسول را تخفیف بودى پس ربّ العالمین تأدیب توانگران را و تخفیف رسول (ص) را بفرمود تا هر که مناجات رسول خواهد که کند، نخست صدقهاى در پیش دارد، آن گه مناجات کند. اینست که ربّ العالمین گفت: إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً. پس درویشان از نایافت و توانگران از بخل نمیکردند و کار بر صحابه دشخوار شد که از مناجات و محادثت رسول (ص) بازمانده بودند. بعضى مفسّران گفتند: چند روز این حکم ثابت بود، پس منسوخ گشت، و قومى گفتند: یک ساعت روز ثابت بود، پس رخصت آمد و ناسخ که: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و این آیه ناسخ آن حکم گشت و هیچکس از صحابه بحکم این آیت نرفت، مگر على بن ابى طالب (ع).
روى انّ علیا (ع) کان یقول: «آیة فى کتاب اللَّه لم یعمل بها احد قبلى و لا یعمل بها احد بعدى، و هى آیة المناجاة».
روى انّه قال: «کان عندى عشرة دراهم، فکنت اذا ناجیت النبى (ص) تصدّقت بدرهم فنسختْ و لم یعمل بها احد غیرى»
و قیل: تصدّق على (ع) بدینار. و روى انّ رسول اللَّه (ص) قال: «یا على بکم یتصدّق الرّجل قبل نجواه»؟ فقال على (ع): «اللَّه و رسوله اعلم»! فقال: بدینار. فقال على: «الدینار کثیر لا یطیقونه»، فقال: رسوله اللَّه: «فبکم یا على»؟ قال «حبّة او شعیرة». فقال رسول اللَّه: «انّک لرجل زهید» اى قلیل المال. قال على (ع): «فبى خفّف اللَّه عن هذه الامّة».
قال ابن عمر: کان لعلى بن ابى طالب کرّم اللَّه وجهه ثلث لو کانت لى واحدة منهنّ کانت احبّ الىّ من حمر النّعم: تزویجه فاطمة علیها السلام، و اعطاءه الرایة یوم خیبر، و آیة النجوى.
و قال بعضهم: انّ رسم النثارات للملوک و غیرهم من الکبراء و الرؤساء مأخوذ من آداب اللَّه تعالى فى شأن رسوله حیث قال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً قوله. ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ اى ذلک التصدّق خیر لکم من البخل. وَ أَطْهَرُ لانفسکم و ازکى لها فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا ما تتصدّقونه قبل النجوى فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ یغفر لکم لعلمه بضرورتکم و صدق نیاتکم، رَحِیمٌ بکم حیث لم یؤاخذکم بذلک. أَ أَشْفَقْتُمْ قال ابن عباس: ابخلتم و قال الشاعر:
هوّن علیک و لا تولع باشفاق
فانّما ما لنا للوارث الباقى.
و المعنى: أ خشیتم الفقر و الفاقه من هذه الصدقة و عصیتم اللَّه بان لم تفعلوا ما امرکم به ثمّ قال: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ من هذه المعصیة و اسقط عنکم هذا الفرض. فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ المفروضة فى مالکم فان هذا لا یوضع عنکم بوجه. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمرکم به. قال مقاتل بن حیان: کان ذلک عشر لیال ثمّ نسخ. و قال الکلبى: ما کان الّا ساعة من نهار و قیل: قصة الآیة انّهمّ لما نهوا عن النجوى فلم ینتهوا امروا ان یتصدّق الرجل بصدقة اذا اراد ان یسارّ رسول اللَّه (ص) ثمّ یسارّه ثمّ نسخت بعد ساعة بقوله: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و تجاوز عنهم بقوله: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ. قیل: الواو صلة مجازه و إذ لم تفعلوا تاب اللَّه علیکم و نسخ الصدقة ثم قال: فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ. هذا کلام عارض و هو تعظیم للصلاة هذا کفعل الخطیب فى الخطبة للصلاة و الخطبة للنکاح یبدأ بتعظیم طاعة اللَّه و اقامة امره، ثمّ یأخذ فى المقصود بدأ عزّ و جل بتعظیم اعظم ما کتب على العباد و هو اقامة الصلاة و ایتاء الزکاة ثمّ اخذ فى قصة الحال فقال: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى ترک النجوى و تجنّب اذى المسلمین وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ. این آیه در شأن سران منافقان فرو آمد: عبد اللَّه ابى سلول و عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح و عبد اللَّه بن نبتل که با جهودان که غضب و سخط اللَّه بر ایشانست دوستى داشتند و اسرار مؤمنان با ایشان مىگفتند و در عداوت رسول (ص) با یکدیگر عهد مىبستند. ربّ العالمین گفت: ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ. این منافقان نه بر دین شمااند که مؤمناناید، و نه از جمله جهوداناند. همانست که جاى دیگر گفت: «مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ».
وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون. ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در حجرهاى از حجرههاى خویش نشسته بود، و جمعى مسلمانان با وى نشسته بودند، رسول (ص) گفت: همین ساعت یکى در آید بدلى ناپاک، جبّارى گردنکش، شوخ و بد، و بدیده شیطنت بشما نگرد، بدل جبّار است و بدیده شیطان. چون در آید، با وى سخن مگویید. پس عبد اللَّه نبتل مىآمد، او را بدر حجره در نگذاشتند، ببام حجره در آمد. مردى بود ازرق چشم، رسول خدا (ص) با وى گفت: «انت الّذى تسبّنى و فلان و فلان»
تویى که ما را ناسزا مىگویى و فلان و فلان؟ چند کس از منافقان برداد.
وى برفت و آن قوم را که رسول خدا (ص) نام ایشان برده بود، بیاورد، و همه سوگند خوردند که ما ترا ناسزا نگوئیم و بد نگوئیم و عذرهاى دروغ نهادند.
ربّ العالمین این آیات فرو فرستاد، او ایشان را بآنچه گفتند دروغ زن کرد. گفت: یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون منافقون.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ فى الدّنیا من النفاق اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ الکاذبة «جنّة» وقایة دون دمائهم و اموالهم فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. اى عن طاعته و الایمان به و قیل: صدّوا المؤمنین عن جهادهم بالقتل و اخذ اموالهم، فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ یعنى: یوم القیمة، وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً و ذلک انّهم کانوا یقولون: ان کان ما یقوله محمد (ص) حقا لندفعنّ العذاب عن انفسنا باموالنا و اولادنا فاکذبهم اللَّه عزّ و جل فى قولهم و أخبر أنّهم أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى مقیمون دائمون.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. اى «لن تغنى عنهم اموالهم». یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. و هو یوم القیمة: فَیَحْلِفُونَ لَهُ. اى للَّه فى الآخرة انّهم کانوا مخلصین فى الدّنیا غیر منافقین. کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ فى الدّنیا و هو قولهم: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ» وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ اى یظنّون انّهم على شىء» ینفعهم فى الآخرة کما نفعهم فى الدنیا حین قالوا لا اله الا اللَّه فحقنوا بها دماءهم أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ فى دعواهم و فى حسبانهم.
روى مقسم عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ینادى مناد یوم القیمة این خصماء اللَّه؟ فیقوم القدریّة مسوادّة وجوههم مزراقة عیونهم مائلا شدّتهم یسیل لعابهم فیقولون و اللَّه ما عبدنا من دونک شمسا و لا قمرا و لا صنما و لا وثنا و لا اتّخذنا من دونک الها»
، فقال ابن عباس: وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ. هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة.
اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ. الاستحواذ: الاستیلاء و الغلبة، یقال: استحوذ و استحاذ و حاذ و احاذ کلّها بمعنى واحد اى غلب علیهم الشیطان. فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ طاعته و الایمان به. أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ اى جنده، یقال: تحزّب القوم على فلان، اى صاروا فرقا و حزّب الامیر جنده على احزاب. أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ المغبونون.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ «الاسفلین الصاغرین فى الدنیا بالقتل و السّبى و فى الآخرة بالعذاب و النار، کَتَبَ اللَّهُ اى حکم اللَّه و قضى و کتب فى اللوح المحفوظ. لَأَغْلِبَنَّ أَنَا «و» یغلب «رسلى» بالنصر و الحجة و العاقبة. إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ بنصرة دینه «عزیز» بانتقامه من اعدائه، نظیره قوله: «لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ». قال الزجاج: غلبه الرسل على نوعین: من بعث منهم بالحرب، فهو غالب فی الحرب و السیف و من لم یومر بالحرب، فهو غالب بالحجّة. روى ان المؤمنین قالوا: لئن فتح اللَّه لنا مکة و خیبر و ما حولهما فانّا لنرجو ان یظفرنا على الروم و فارس. فقال عبد اللَّه بن ابى: أ تظنّون انّ فارس و الروم کبعض القرى. التی انتم غلبتم علیها؟ و اللَّه لهم اکثر عددا و اشدّ بطشا من ذلک! فانزل اللَّه عزّ و جلّ: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ.
لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ الآیة... اخبر أنّ ایمان المؤمنین یفسد بموادّة الکفّار و ان من کان مؤمنا لا یوالى من کفر و ان کان من عشیرته. نزلت فى حاطب بن ابى بلتعة حین کتب الى اهل مکة، یخبرهم بخروج رسول اللَّه (ص) و سیأتى ذکره فى سورة الممتحنة. و قال السدى: نزلت فى عبد اللَّه بن عبد اللَّه بن ابى بن سلول. و ذلک
انّه جلس الى جنب رسول اللَّه (ص) فشرب رسول اللَّه (ص) الماء، فقال عبد اللَّه: یا رسول اللَّه ابق فضلة من شرابک! قال: «فما تصنع به»؟ قال: اسقیها ابى لعل اللَّه تعالى یطهّر قلبه! ففعل فاتاها اباه فقال ما هذا؟ قال: فضلة من شراب رسول اللَّه (ص) جئتک بها لتشربها لعل اللَّه یطهّر قبلک. فقال له ابوه: هلا جئتنى ببول امّک؟! فرجع الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه ایذن لى فى قتل ابى. فقال رسول اللَّه (ص): بل ترفّق به و تحسن الیه.
قال ابن جریج: حدّثنا انّ ابا قحافة، قبل ان اسلم، سبّ النبى (ص) فصکه ابو بکر صکة خرّ منها ساقطا، ثمّ ذکر ذلک للنبى (ص) فقال: او فعلته؟ قال: نعم قال: فلا تعد الیه. فقال: ابو بکر و اللَّه لو کان السیف منى قریبا، لقتلته! فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
و عن ابن مسعود فى قوله: وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ یعنى: ابا عبیدة بن الجرّاح قتل اباه یوم احد أَوْ أَبْناءَهُمْ یعنى: ابا بکر دعا ابنه یوم بدر الى البراز فقال. یا رسول اللَّه (ص) دعنى اکن فى الرّعلة الاولى، و هى القطعة من الفرسان. فقال له رسول اللَّه (ص): متّعنا بنفسک یا ابا بکر اما تعلم انّک عندى بمنزلة سمعى و بصرى؟
! أَوْ إِخْوانَهُمْ یعنى مصعب عمیر قتل اخاه یوم احد أَوْ عَشِیرَتَهُمْ یعنى: عمر و علیا و حمزة و عبیدة بن الحارث. قتل عمر خاله العاص بن هشام بن المغیرة یوم بدر، و قتل حمزة شیبة و قتل على الولید بن عتبة و ضرب عبیدة بن الحارث عتبة، ثمّ کرّ على و حمزة على عتبة باسیافهما ففرغا منه. قیل: خرج هذا مخرج المدح، و قیل: خرج مخرج النهى و قیل: نفى اللَّه عزّ و جل ان یکون حکم من و ادّ الکافر حکم المؤمن، فمن وادّهم معتقدا لذلک فهو کافر و من وادّهم على اعتقاد منه انّه خطأ فهو فاسق.
قوله: أُولئِکَ کَتَبَ اى اثبت، فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. و زیّنه و کتابة الایمان فى قلوبهم سمة و علامة تدلّ على انّ الایمان فى قلوبهم یعلم بها کلّ من شاهدهم من الملائکة. انّ فى قلوبهم الایمان. و قیل: کتب على قلوبهم انّهم مؤمنون کقوله: «فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» اى على جذوع النخلة، أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ. اى قوّاهم و اعانهم بنصر منه و قیل: بِرُوحٍ مِنْهُ یعنى: بالقرآن کقوله: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا و قیل: ایّدهم بنور الایمان، و قیل: برحمة منه، و قیل: جبرئیل (ع). وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ فى الدنیا بطاعاتهم.
وَ رَضُوا عَنْهُ فى الآخرة بالجنة و الثواب و قیل: رضوا عنه بما قضى علیهم فى الدنیا من غیر کراهیة. حکى عن ابى عثمان النیسابورى، قال: منذ اربعین سنة ما اقامنى اللَّه تعالى فى حال کرهته و لا نقلنى الى غیره فسخطته. أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ انصار حقّه و رعاة خلقه. أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الفائزون الباقون فى النعیم المقیم: روى انّ داود (ع) قال: «الهى من حزبک؟ فاوحى اللَّه تعالى الیه: یا داود الغاضّة ابصارهم، النقیة قلوبهم، السلیمة اکفّهم، اولئک حزبى و حول عرشى.
رسول (ص) اهل بدر را همیشه گرامى داشتى و ایشان را نواخت کردى. رسول چند کس را گفت از آن نشستگان: «قم یا فلان، قم یا فلان» قومى را از ایشان برانگیخت و اهل بدر را بجاى ایشان نشاند. آن قوم را بر روى کراهیت پدید آمده و قومى منافقان بیهوده سخن در گرفتند که این نه عدلست که وى کرد. سابقان را برانگیخت و لاحقان را بجاى ایشان نشاند. در آن حال جبرئیل آمد و این آیه آورد. رسول خدا (ص) بر قوم خواند. و بعد از آن بهر مجلس که نشستند، چون دیگرى در آمدى جاى بر وى فراخ داشتندى ابن عباس گفت: در شأن ثابت بن قیس بن شماس فرو آمد که در مجلس رسول (ص) آمد و مجلس غاص بود و جایگه تنگ، پاى بر سر جمع مىنهاد و مىگفت: «توسّعوا و تفسّحوا» تا نزدیک رسول (ص) رسید. آخر آن یکى مرد که نزدیک رسول نشسته بود، او را جاى نداد و نجنبید. ربّ العالمین در شأن آن مرد این آیه فرو فرستاد.
حسن گفت: این آیه در غزا فرو آمد، در مجالس حرب و قتال همانست که جاى دیگر گفت: «تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ» و کانوا لشدّة رغبتهم فى الجهاد یتزاحمون على الصف الاول و یقول بعضهم لبعض توسّعوا الى لنلقى العدوّ و نصیب الشهادة، فلا یوسّعون له رغبة منهم فى الجهاد و الشهادة فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة و قیل: «انّ رجلا من الفقراء دخل المسجد فاراد ان یجلس بجنب احد من الاغنیاء فلمّا قرب منه قبض الغنى ثوبه الیه، فرأى رسول اللَّه (ص) ذلک، فقال للغنى: أ خشیت ان تعدیه غناک او یعدیک فقره؟
روى عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقیمنّ احدکم الرجل من مجلسه ثمّ یخلفه فیه و لکن تفسّحوا و توسّعوا».
و فى روایة جابر بن عبد اللَّه انّ النبى (ص) قال: لا یقیمنّ احدکم اخاه یوم الجمعة و لکن لیقل افسحوا».
التفسّح التوسّع یقال: انت فى فسحة من دینک، اى فى سعة و رخصة و فلان فسیح الخلق، اى واسع الخلق و قال الشاعر:
یا قومنا الى متى نصیح
و لا یروج عند کم فصیح
انّ البلاد عرضها فسیح
و زوزن قد خربت فسیحوا
قرأ عاصم: تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ لانّ لکلّ جالس مجلسا معناه لیتفسّح کلّ رجل فى مجلسه و قوله: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ اى یفسّح ذلک المجلس بازالة وحشة التّضایق و تطبیب النفوس به و قیل: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ فى الجنة، و قیل: یفسح اللَّه فى القبر.
وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا قرأ اهل المدینة و الشام و عاصم بضم الشینین و قرأ الآخرون بکسرهما و هما لغتان و المعنى: اذا قیل لکم ارتفعوا عن مواضعکم و تحرّکوا حتى توسّعوا لاخوانکم فافعلوا. و قال عکرمة و الضحاک: کان رجال یتثاقلون عن الصلاة اذا نودى لها، فقیل لهم: انهضوا الى الصلاة و الذکر و عمل الخیر و قیل: معناه لا تطیلوا المکث عند رسول اللَّه (ص) فانّ له حوائج کقوله و لا مستأنسین لحدیث.
یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ ذهب بعضهم الى أنّ الدّرجات لاولى العلم خاصّة، اى یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم و یرفع الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و قیل: تقدیره یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم لایمانه و طاعته درجة و منزلة، و یرفع الّذین اوتوا العلم من المؤمنین على من لیس بعالم درجات. قال الحسن: قرأ ابن مسعود هذه الآیة و قال: یا ایّها النّاس افهموا هذه الآیة و لترغبنّکم فى العلم، فانّ اللَّه یقول: یرفع اللَّه المؤمن العالم فوق الّذى لا یعلم، درجات بیّن اللَّه عزّ و جل فى هذه الآیة فضل العلماء على من دونهم.
روى عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «فضل العالم على الشهید درجة و فضل الشهید على العابد درجة و فضل النبى على العالم درجة، و فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من جاءته منیّته و هو یطلب العلم فبینه و بین الانبیاء درجة».
و یروى عن کثیر بن قیس قال: کنت مع ابى الدرداء فى مسجد دمشق فجاء رجل فقال: یا ابا الدرداء انّى جئتک من مدینة الرسول (ص) فى حدیث بلغنى انّک تحدث عن رسول اللَّه (ص)، قال: ما کانت لک حاجة غیره؟ قال: لا قال: و لا جئت لتجارة؟ قال: لا قال: و لا جئت الّا فیه؟ قال: نعم قال: فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: من سلک طریق علم سهّل اللَّه له طریقا من طرق الجنّة و انّ الملائکة لتضع اجنحتها رضا لطالب العلم و انّ السماوات و الارض و الحوت فى الماء لتدعو له و انّ فضل العالم على العابد کفضل القمر على سائر الکواکب لیلة البدر: «و انّ العلماء هم ورثة الانبیاء» و انّ الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما، انّما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بحظّ وافر».
عن نافع عن عبد اللَّه بن عمر قال: انّ رسول اللَّه. مرّ بمجلسین فى مسجد، واحد المجلسین یدعون اللَّه و یرغبون الیه و الآخر یتعلمون الفقه و یعلّمونه. قال: «کلا المجلسین على خیر، واحد عما افضل من صاحبه. اما هؤلاء فیدعون اللَّه و یرغبون الیه، و اما هؤلاء فیتعلمون الفقه و یعلمون الجاهل فهولاء افضل و انّما بعثت معلما»، ثمّ جلس فیهم
و عن ابن مسعود: قال النبى (ص): «من خرج یطلب بابا من علم لیردّ به ضالّا الى هدى او باطلا الى حقّ، کان عمله کعبادة متعبّد اربعین عاما».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من علّم علما، فله اجرما عمل به عامل، لا ینقص من اجر العالم شیئا».
و عن محمد بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یصلح بعالم أن یسکت على علمه، و لا یصلح لجاهل ان یسکت على جهله حتى یسأل و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و عن زید بن ثابت قال: من غدا او راح الى المسجد لیتعلّم علما او یعلّمة او یحیى سنّة قد درست، کان مثله کمثل الغادى الرائح فى سبیل اللَّه. و عن ابى الدرداء قال: لان اتعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى مائة رکعة و لان اعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى الف رکعة. و عن ابى سلمة قال: قال ابو هریرة و ابو ذر باب من العلم نتعلّمه احبّ الینا من الف رکعة تطوّع و باب من العلم نعلّمه عمل به أ و لم یعمل به احبّ الینا من مائة رکعة تطوّع و قالا: سمعنا رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا جاء الموت طالب العلم على هذه الحال، مات و هو شهید».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ. سبب نزول این آیه آن بود که مؤمنان صحابه از رسول خدا (ص) سؤال بسیار میکردند و در مجلس وى دراز مى نشستند و در مناجات رسول افراط میکردند، تا بغایتى که رسول (ص) از آن ضجر گشت و کراهیت نمود. ربّ العالمین تخفیف رسول را و تأدیب ایشان را این آیت فرستاد.
مقاتل حیان گفت: توانگران در مجلس رسول و مناجات با وى و سؤال کردن از وى دراز مىنشستند و بر درویشان مزاحمت داشتند، تا ایشان نشسته بودند درویشان را تمکّن آن نبود که با رسول سخن گفتندى و نه آن توانگران سخن کوتاه میکردند، تا رسول را تخفیف بودى پس ربّ العالمین تأدیب توانگران را و تخفیف رسول (ص) را بفرمود تا هر که مناجات رسول خواهد که کند، نخست صدقهاى در پیش دارد، آن گه مناجات کند. اینست که ربّ العالمین گفت: إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً. پس درویشان از نایافت و توانگران از بخل نمیکردند و کار بر صحابه دشخوار شد که از مناجات و محادثت رسول (ص) بازمانده بودند. بعضى مفسّران گفتند: چند روز این حکم ثابت بود، پس منسوخ گشت، و قومى گفتند: یک ساعت روز ثابت بود، پس رخصت آمد و ناسخ که: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و این آیه ناسخ آن حکم گشت و هیچکس از صحابه بحکم این آیت نرفت، مگر على بن ابى طالب (ع).
روى انّ علیا (ع) کان یقول: «آیة فى کتاب اللَّه لم یعمل بها احد قبلى و لا یعمل بها احد بعدى، و هى آیة المناجاة».
روى انّه قال: «کان عندى عشرة دراهم، فکنت اذا ناجیت النبى (ص) تصدّقت بدرهم فنسختْ و لم یعمل بها احد غیرى»
و قیل: تصدّق على (ع) بدینار. و روى انّ رسول اللَّه (ص) قال: «یا على بکم یتصدّق الرّجل قبل نجواه»؟ فقال على (ع): «اللَّه و رسوله اعلم»! فقال: بدینار. فقال على: «الدینار کثیر لا یطیقونه»، فقال: رسوله اللَّه: «فبکم یا على»؟ قال «حبّة او شعیرة». فقال رسول اللَّه: «انّک لرجل زهید» اى قلیل المال. قال على (ع): «فبى خفّف اللَّه عن هذه الامّة».
قال ابن عمر: کان لعلى بن ابى طالب کرّم اللَّه وجهه ثلث لو کانت لى واحدة منهنّ کانت احبّ الىّ من حمر النّعم: تزویجه فاطمة علیها السلام، و اعطاءه الرایة یوم خیبر، و آیة النجوى.
و قال بعضهم: انّ رسم النثارات للملوک و غیرهم من الکبراء و الرؤساء مأخوذ من آداب اللَّه تعالى فى شأن رسوله حیث قال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً قوله. ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ اى ذلک التصدّق خیر لکم من البخل. وَ أَطْهَرُ لانفسکم و ازکى لها فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا ما تتصدّقونه قبل النجوى فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ یغفر لکم لعلمه بضرورتکم و صدق نیاتکم، رَحِیمٌ بکم حیث لم یؤاخذکم بذلک. أَ أَشْفَقْتُمْ قال ابن عباس: ابخلتم و قال الشاعر:
هوّن علیک و لا تولع باشفاق
فانّما ما لنا للوارث الباقى.
و المعنى: أ خشیتم الفقر و الفاقه من هذه الصدقة و عصیتم اللَّه بان لم تفعلوا ما امرکم به ثمّ قال: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ من هذه المعصیة و اسقط عنکم هذا الفرض. فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ المفروضة فى مالکم فان هذا لا یوضع عنکم بوجه. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمرکم به. قال مقاتل بن حیان: کان ذلک عشر لیال ثمّ نسخ. و قال الکلبى: ما کان الّا ساعة من نهار و قیل: قصة الآیة انّهمّ لما نهوا عن النجوى فلم ینتهوا امروا ان یتصدّق الرجل بصدقة اذا اراد ان یسارّ رسول اللَّه (ص) ثمّ یسارّه ثمّ نسخت بعد ساعة بقوله: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و تجاوز عنهم بقوله: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ. قیل: الواو صلة مجازه و إذ لم تفعلوا تاب اللَّه علیکم و نسخ الصدقة ثم قال: فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ. هذا کلام عارض و هو تعظیم للصلاة هذا کفعل الخطیب فى الخطبة للصلاة و الخطبة للنکاح یبدأ بتعظیم طاعة اللَّه و اقامة امره، ثمّ یأخذ فى المقصود بدأ عزّ و جل بتعظیم اعظم ما کتب على العباد و هو اقامة الصلاة و ایتاء الزکاة ثمّ اخذ فى قصة الحال فقال: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى ترک النجوى و تجنّب اذى المسلمین وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ. این آیه در شأن سران منافقان فرو آمد: عبد اللَّه ابى سلول و عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح و عبد اللَّه بن نبتل که با جهودان که غضب و سخط اللَّه بر ایشانست دوستى داشتند و اسرار مؤمنان با ایشان مىگفتند و در عداوت رسول (ص) با یکدیگر عهد مىبستند. ربّ العالمین گفت: ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ. این منافقان نه بر دین شمااند که مؤمناناید، و نه از جمله جهوداناند. همانست که جاى دیگر گفت: «مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ».
وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون. ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در حجرهاى از حجرههاى خویش نشسته بود، و جمعى مسلمانان با وى نشسته بودند، رسول (ص) گفت: همین ساعت یکى در آید بدلى ناپاک، جبّارى گردنکش، شوخ و بد، و بدیده شیطنت بشما نگرد، بدل جبّار است و بدیده شیطان. چون در آید، با وى سخن مگویید. پس عبد اللَّه نبتل مىآمد، او را بدر حجره در نگذاشتند، ببام حجره در آمد. مردى بود ازرق چشم، رسول خدا (ص) با وى گفت: «انت الّذى تسبّنى و فلان و فلان»
تویى که ما را ناسزا مىگویى و فلان و فلان؟ چند کس از منافقان برداد.
وى برفت و آن قوم را که رسول خدا (ص) نام ایشان برده بود، بیاورد، و همه سوگند خوردند که ما ترا ناسزا نگوئیم و بد نگوئیم و عذرهاى دروغ نهادند.
ربّ العالمین این آیات فرو فرستاد، او ایشان را بآنچه گفتند دروغ زن کرد. گفت: یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون منافقون.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ فى الدّنیا من النفاق اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ الکاذبة «جنّة» وقایة دون دمائهم و اموالهم فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. اى عن طاعته و الایمان به و قیل: صدّوا المؤمنین عن جهادهم بالقتل و اخذ اموالهم، فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ یعنى: یوم القیمة، وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً و ذلک انّهم کانوا یقولون: ان کان ما یقوله محمد (ص) حقا لندفعنّ العذاب عن انفسنا باموالنا و اولادنا فاکذبهم اللَّه عزّ و جل فى قولهم و أخبر أنّهم أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى مقیمون دائمون.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. اى «لن تغنى عنهم اموالهم». یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. و هو یوم القیمة: فَیَحْلِفُونَ لَهُ. اى للَّه فى الآخرة انّهم کانوا مخلصین فى الدّنیا غیر منافقین. کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ فى الدّنیا و هو قولهم: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ» وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ اى یظنّون انّهم على شىء» ینفعهم فى الآخرة کما نفعهم فى الدنیا حین قالوا لا اله الا اللَّه فحقنوا بها دماءهم أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ فى دعواهم و فى حسبانهم.
روى مقسم عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ینادى مناد یوم القیمة این خصماء اللَّه؟ فیقوم القدریّة مسوادّة وجوههم مزراقة عیونهم مائلا شدّتهم یسیل لعابهم فیقولون و اللَّه ما عبدنا من دونک شمسا و لا قمرا و لا صنما و لا وثنا و لا اتّخذنا من دونک الها»
، فقال ابن عباس: وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ. هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة.
اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ. الاستحواذ: الاستیلاء و الغلبة، یقال: استحوذ و استحاذ و حاذ و احاذ کلّها بمعنى واحد اى غلب علیهم الشیطان. فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ طاعته و الایمان به. أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ اى جنده، یقال: تحزّب القوم على فلان، اى صاروا فرقا و حزّب الامیر جنده على احزاب. أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ المغبونون.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ «الاسفلین الصاغرین فى الدنیا بالقتل و السّبى و فى الآخرة بالعذاب و النار، کَتَبَ اللَّهُ اى حکم اللَّه و قضى و کتب فى اللوح المحفوظ. لَأَغْلِبَنَّ أَنَا «و» یغلب «رسلى» بالنصر و الحجة و العاقبة. إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ بنصرة دینه «عزیز» بانتقامه من اعدائه، نظیره قوله: «لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ». قال الزجاج: غلبه الرسل على نوعین: من بعث منهم بالحرب، فهو غالب فی الحرب و السیف و من لم یومر بالحرب، فهو غالب بالحجّة. روى ان المؤمنین قالوا: لئن فتح اللَّه لنا مکة و خیبر و ما حولهما فانّا لنرجو ان یظفرنا على الروم و فارس. فقال عبد اللَّه بن ابى: أ تظنّون انّ فارس و الروم کبعض القرى. التی انتم غلبتم علیها؟ و اللَّه لهم اکثر عددا و اشدّ بطشا من ذلک! فانزل اللَّه عزّ و جلّ: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ.
لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ الآیة... اخبر أنّ ایمان المؤمنین یفسد بموادّة الکفّار و ان من کان مؤمنا لا یوالى من کفر و ان کان من عشیرته. نزلت فى حاطب بن ابى بلتعة حین کتب الى اهل مکة، یخبرهم بخروج رسول اللَّه (ص) و سیأتى ذکره فى سورة الممتحنة. و قال السدى: نزلت فى عبد اللَّه بن عبد اللَّه بن ابى بن سلول. و ذلک
انّه جلس الى جنب رسول اللَّه (ص) فشرب رسول اللَّه (ص) الماء، فقال عبد اللَّه: یا رسول اللَّه ابق فضلة من شرابک! قال: «فما تصنع به»؟ قال: اسقیها ابى لعل اللَّه تعالى یطهّر قلبه! ففعل فاتاها اباه فقال ما هذا؟ قال: فضلة من شراب رسول اللَّه (ص) جئتک بها لتشربها لعل اللَّه یطهّر قبلک. فقال له ابوه: هلا جئتنى ببول امّک؟! فرجع الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه ایذن لى فى قتل ابى. فقال رسول اللَّه (ص): بل ترفّق به و تحسن الیه.
قال ابن جریج: حدّثنا انّ ابا قحافة، قبل ان اسلم، سبّ النبى (ص) فصکه ابو بکر صکة خرّ منها ساقطا، ثمّ ذکر ذلک للنبى (ص) فقال: او فعلته؟ قال: نعم قال: فلا تعد الیه. فقال: ابو بکر و اللَّه لو کان السیف منى قریبا، لقتلته! فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
و عن ابن مسعود فى قوله: وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ یعنى: ابا عبیدة بن الجرّاح قتل اباه یوم احد أَوْ أَبْناءَهُمْ یعنى: ابا بکر دعا ابنه یوم بدر الى البراز فقال. یا رسول اللَّه (ص) دعنى اکن فى الرّعلة الاولى، و هى القطعة من الفرسان. فقال له رسول اللَّه (ص): متّعنا بنفسک یا ابا بکر اما تعلم انّک عندى بمنزلة سمعى و بصرى؟
! أَوْ إِخْوانَهُمْ یعنى مصعب عمیر قتل اخاه یوم احد أَوْ عَشِیرَتَهُمْ یعنى: عمر و علیا و حمزة و عبیدة بن الحارث. قتل عمر خاله العاص بن هشام بن المغیرة یوم بدر، و قتل حمزة شیبة و قتل على الولید بن عتبة و ضرب عبیدة بن الحارث عتبة، ثمّ کرّ على و حمزة على عتبة باسیافهما ففرغا منه. قیل: خرج هذا مخرج المدح، و قیل: خرج مخرج النهى و قیل: نفى اللَّه عزّ و جل ان یکون حکم من و ادّ الکافر حکم المؤمن، فمن وادّهم معتقدا لذلک فهو کافر و من وادّهم على اعتقاد منه انّه خطأ فهو فاسق.
قوله: أُولئِکَ کَتَبَ اى اثبت، فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. و زیّنه و کتابة الایمان فى قلوبهم سمة و علامة تدلّ على انّ الایمان فى قلوبهم یعلم بها کلّ من شاهدهم من الملائکة. انّ فى قلوبهم الایمان. و قیل: کتب على قلوبهم انّهم مؤمنون کقوله: «فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» اى على جذوع النخلة، أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ. اى قوّاهم و اعانهم بنصر منه و قیل: بِرُوحٍ مِنْهُ یعنى: بالقرآن کقوله: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا و قیل: ایّدهم بنور الایمان، و قیل: برحمة منه، و قیل: جبرئیل (ع). وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ فى الدنیا بطاعاتهم.
وَ رَضُوا عَنْهُ فى الآخرة بالجنة و الثواب و قیل: رضوا عنه بما قضى علیهم فى الدنیا من غیر کراهیة. حکى عن ابى عثمان النیسابورى، قال: منذ اربعین سنة ما اقامنى اللَّه تعالى فى حال کرهته و لا نقلنى الى غیره فسخطته. أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ انصار حقّه و رعاة خلقه. أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الفائزون الباقون فى النعیم المقیم: روى انّ داود (ع) قال: «الهى من حزبک؟ فاوحى اللَّه تعالى الیه: یا داود الغاضّة ابصارهم، النقیة قلوبهم، السلیمة اکفّهم، اولئک حزبى و حول عرشى.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ. بعضى مفسّران گفتهاند: فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ فى القبور. اگر میخواهى که فردا چون در خاکت نهند گور بر تو فراخ بود، و عروسوار ترا در خواب کنند، امروز جاى بر مسلمانان فراخدار و رنج خویش از ایشان بازدار. اى مسکین خبر ندارى که گورخانه ظلمت است و کان وحشت است و مکان وحدت و منزل غربت. لشگرگاه حشرات و موضع حسرات، یکى را حفره دوزخ است، یکى را روضه بهشت. چراغ ایمان آنجا افروزند و سیاهى شب کفر آنجا آشکارا کنند! در زیر پهلو آنجا یا مهاد طاعت بود، یا حسک معصیت در زیر سر یا و ساده رحمت بود، یا خشت لعنت. سائل یا مبشّر و بشیر بود، یا منکر و نکیر. جواب یا از نفس صنم دهند، یا از تلقین صمد. چون جواب داد از دو بیرون نباشد یا بر تخت بخت خوابش چون خواب عروس بود، یا بختش نگون و طالعش منکوس و منحوس بود.
یزید بن مذعور گوید: اوزاعى را بخواب دیدم، گفتم: مرا خبر ده از آن عمل که بهترین اعمال است تا بدان تقرّب کنم. گفت: هیچ درجه بلندتر از درجه علماء ندیدم، و از آن گذشته درجه اندوهگنان. این خواب موافق آنست که ربّ العالمین گفت: وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ علماء دین و فقهاء اسلام را درجات بلند دادند، هم در دنیا و هم در عقبى. در دنیا بمرتبه و شرف و وراثت و خلافت مصطفى (ص) که میگوید: «العلماء ورثة الانبیاء»، «فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
چندان که درجه مصطفى (ص) در عالم نبوّت بر درجات خلق فضل دارد، درجه عالم در عالم ولایت بر درجه دیگران فضل دارد. اما این شرف و منزلت عالمى را باشد که در باغ سینه وى همیشه عبهر مهر حق بود، نسرین شوق و ریحان انس و گل مودّت روید. دل وى معدن انوار حقیقت و خزینه اسرار ربوبیت بود. جان وى کعبه وصل و قبله قبول و حرم حرمت بود. سرّ وى از حقایق و دقایق محبت آگاه بود. وجد وجود و کشف شهودش همراه بود. عالم چون برین صفت بود، درجات وى در عقبى برتر از درجات دنیا بود. قال اللَّه تعالى: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» چنان که در دنیا بمنازل طاعات و عبادات و حقایق مکاشفات و مواصلات از عامّه خلق برگذشت، فردا او را از منازل بهشتیان بر گذرانند تا در علّیین عندلیب باغ عندیّت بود، باز راز احدیّت بود، طاووس بوستان قدس بود، دل در قبضه عزّت و جان در کنف مشاهدت «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و فى الخبر عن النبى: «انّ اهل الجنة لیتراءون اهل علّیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السماء و انّ ابا بکر و عمر لمنهم و انعما».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً امیر المؤمنین على (ع) گفت. در بعضى روایات، که: چون این آیت فرو آمد، یک دینار بصدقه دادم و ده سؤال از رسول خدا کردم. گفتم: یا رسول اللَّه کیف ادعو اللَّه، خداى را جلّ جلاله چون خوانم و چگونه پرستم؟ گفت: «بالصدق و الوفاء.»
عهدى که روز «بلى» با وى رفته بوفاى آن باز آیى و در گفتار و کردار خود صدق بجاى آرى. آنچه نمایى دارى و آنچه گویى کنى و از آنجا که آواز دهى باشى. گفتم: «ما اسأل اللَّه»؟
از خدا چه خواهم؟ گفت: «السلامة فى الدنیا و الآخرة»
در دنیا و آخرت سلامت دل از آفات بشریّت و عافیت تن از انواع بلیّت. گفتم: «ما اصنع لنجاتى»؟
چکنم تا در انجمن رستاخیز از رستگان باشم؟ ایمن از فزعات قیامت و رسیده بدرجات جنت؟ گفت: «کل حلالا و قل صدقا»
آنچه خورى حلال خور و آنچه گویى صدق گوى. حرام را بخود راه مده، که حرام بد سرانجام بود. از دروغ بپرهیز که هر که دروغ گوید در دو جهان بد نام بود. گفتم: «ما الحیلة»؟
حیلت چه کنم تا آن بود که من خواهم؟ گفت: «ترک الحیلة حیلة، حیلت بگذار و بدانکه همه آن بود که اللَّه خواهد و حیلت و تدبیر بنده هرگز با تقدیر اللَّه برنیاید. گفتم: «ما علىّ»؟
بر من چیست از احکام تا بگزارم؟ و از عهده آن بیرون آیم؟ گفت: «امر اللَّه و رسوله»
بهر چه اللَّه فرمود از واجبات و مفروضات و هر چه رسول گفت از مسنونات و مندوبات. گفتم: «ما الراحة»؟
آسایش و راحت چیست؟ قال: «الجنة».
گفت: راحت آنست که در بهشت با نعمت فرود آیى و از دوزخ با عقوبت ایمن شوى. گفتم: «ما السرور»؟ قال «الرؤیة»! گفتم: شادى چیست و آن کامشادى کى؟ گفت: شادى آن شادى که شب فراق بسر آید و صبح وصال از مطلع اقبال برآید و بنده شاهد جمال ذو الجلال بیند. گفتم: «ما الحق»؟ قال: «الاسلام»!
گفتم: آن حق که باطل را در آن راه نیست چیست؟ گفت: دین اسلام. گفتم: «ما الفساد»؟ قال: «الکفر»!
آن فساد و تباهى که از راستى و پاکى دور است چیست؟ گفت: کفر ورزیدن و حق بپوشیدن. گفتم: «ما الوفاء» وفا چیست و مرد وفادار کیست؟ قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه» گفت: کلمه شهادت گفتن و بر ایمان و توحید و اخلاص مستقیم بودن.
یزید بن مذعور گوید: اوزاعى را بخواب دیدم، گفتم: مرا خبر ده از آن عمل که بهترین اعمال است تا بدان تقرّب کنم. گفت: هیچ درجه بلندتر از درجه علماء ندیدم، و از آن گذشته درجه اندوهگنان. این خواب موافق آنست که ربّ العالمین گفت: وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ علماء دین و فقهاء اسلام را درجات بلند دادند، هم در دنیا و هم در عقبى. در دنیا بمرتبه و شرف و وراثت و خلافت مصطفى (ص) که میگوید: «العلماء ورثة الانبیاء»، «فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
چندان که درجه مصطفى (ص) در عالم نبوّت بر درجات خلق فضل دارد، درجه عالم در عالم ولایت بر درجه دیگران فضل دارد. اما این شرف و منزلت عالمى را باشد که در باغ سینه وى همیشه عبهر مهر حق بود، نسرین شوق و ریحان انس و گل مودّت روید. دل وى معدن انوار حقیقت و خزینه اسرار ربوبیت بود. جان وى کعبه وصل و قبله قبول و حرم حرمت بود. سرّ وى از حقایق و دقایق محبت آگاه بود. وجد وجود و کشف شهودش همراه بود. عالم چون برین صفت بود، درجات وى در عقبى برتر از درجات دنیا بود. قال اللَّه تعالى: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» چنان که در دنیا بمنازل طاعات و عبادات و حقایق مکاشفات و مواصلات از عامّه خلق برگذشت، فردا او را از منازل بهشتیان بر گذرانند تا در علّیین عندلیب باغ عندیّت بود، باز راز احدیّت بود، طاووس بوستان قدس بود، دل در قبضه عزّت و جان در کنف مشاهدت «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و فى الخبر عن النبى: «انّ اهل الجنة لیتراءون اهل علّیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السماء و انّ ابا بکر و عمر لمنهم و انعما».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً امیر المؤمنین على (ع) گفت. در بعضى روایات، که: چون این آیت فرو آمد، یک دینار بصدقه دادم و ده سؤال از رسول خدا کردم. گفتم: یا رسول اللَّه کیف ادعو اللَّه، خداى را جلّ جلاله چون خوانم و چگونه پرستم؟ گفت: «بالصدق و الوفاء.»
عهدى که روز «بلى» با وى رفته بوفاى آن باز آیى و در گفتار و کردار خود صدق بجاى آرى. آنچه نمایى دارى و آنچه گویى کنى و از آنجا که آواز دهى باشى. گفتم: «ما اسأل اللَّه»؟
از خدا چه خواهم؟ گفت: «السلامة فى الدنیا و الآخرة»
در دنیا و آخرت سلامت دل از آفات بشریّت و عافیت تن از انواع بلیّت. گفتم: «ما اصنع لنجاتى»؟
چکنم تا در انجمن رستاخیز از رستگان باشم؟ ایمن از فزعات قیامت و رسیده بدرجات جنت؟ گفت: «کل حلالا و قل صدقا»
آنچه خورى حلال خور و آنچه گویى صدق گوى. حرام را بخود راه مده، که حرام بد سرانجام بود. از دروغ بپرهیز که هر که دروغ گوید در دو جهان بد نام بود. گفتم: «ما الحیلة»؟
حیلت چه کنم تا آن بود که من خواهم؟ گفت: «ترک الحیلة حیلة، حیلت بگذار و بدانکه همه آن بود که اللَّه خواهد و حیلت و تدبیر بنده هرگز با تقدیر اللَّه برنیاید. گفتم: «ما علىّ»؟
بر من چیست از احکام تا بگزارم؟ و از عهده آن بیرون آیم؟ گفت: «امر اللَّه و رسوله»
بهر چه اللَّه فرمود از واجبات و مفروضات و هر چه رسول گفت از مسنونات و مندوبات. گفتم: «ما الراحة»؟
آسایش و راحت چیست؟ قال: «الجنة».
گفت: راحت آنست که در بهشت با نعمت فرود آیى و از دوزخ با عقوبت ایمن شوى. گفتم: «ما السرور»؟ قال «الرؤیة»! گفتم: شادى چیست و آن کامشادى کى؟ گفت: شادى آن شادى که شب فراق بسر آید و صبح وصال از مطلع اقبال برآید و بنده شاهد جمال ذو الجلال بیند. گفتم: «ما الحق»؟ قال: «الاسلام»!
گفتم: آن حق که باطل را در آن راه نیست چیست؟ گفت: دین اسلام. گفتم: «ما الفساد»؟ قال: «الکفر»!
آن فساد و تباهى که از راستى و پاکى دور است چیست؟ گفت: کفر ورزیدن و حق بپوشیدن. گفتم: «ما الوفاء» وفا چیست و مرد وفادار کیست؟ قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه» گفت: کلمه شهادت گفتن و بر ایمان و توحید و اخلاص مستقیم بودن.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بپاکى میستاید اللَّه را، هر چه در آسمان و در زمین است. وَ هُوَ الْعَزِیزُ و او است آن تواننده تاونده به هیچ کس نماننده الْحَکِیمُ (۱) راست کار راست دانش.
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ اللَّه اوست که آن ناگرویدگان، اهل تورات، را بیرون کرد. مِنْ دِیارِهِمْ از سرایهاى خویش و از خان و مانهاى خویش. لِأَوَّلِ الْحَشْرِ نخست فراهم آوردن خلق را،. ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا شما هرگز نپنداشتید که ایشان بیرون شوند.
وَ ظَنُّوا و ایشان پنداشتند. أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ که حصارهاى ایشان، ایشان را نگهدارد از خداى. فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا تا آمد بایشان کار و فرمان خداى از آنجا که نبیوسیدند و نپنداشتند. وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ و در دلهاى ایشان افکند ترس. یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ خانههاى خویش تهى میکردند و مىفرو گذاشتند. بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ بدستهاى خویش و دستهاى گرویدگان. فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ (۲) شگفتى را پند گیرید اى زیرکان.
وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ و رنه آن بودى که اللَّه بر ایشان نوشته بود، بیفتادن از خان و مان. لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا ایشان را درین جهان عذاب کردى وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ (۳) و ایشان را در آن جهان عذاب آتش بجاست.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ آن بآن بود که ایشان خلاف کردند از فرمان خداى و رسول او وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ و هر که جدا رود از فرمان خداى. فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (۴) اللَّه سخت عقوبت است و سخت گیر.
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ هر چه بریدند از درختان خرما لینة. أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها یا گذاشتید بر پاى فَبِإِذْنِ اللَّهِ آن بپسند اللَّه بود و دستورى او. وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ (۵) و آن را تا درد زد و رسوا کند آن فاسقان را.
وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ و هر چیز که اللَّه از مال ایشان با رسول خویش گردانید.
فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ و شما در آن نه اسب تاختید و نه اشتر.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ یَشاءُ لکن اللَّه مىگمارد پیغامبران خویش را بر آن که خواهد وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۶). و اللَّه بر همه چیز تواناست.
ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى هر چه اللَّه با رسول خویش گردانید از جهانیان، فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ آن خدایراست و رسول را، وَ لِذِی الْقُرْبى و خویشاوندان رسول را وَ الْیَتامى و نارسیدان بىپدر را وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ و درویشان را و راه گذریان را کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ تا نه هر که دست یاود از توانگران در مال فىء، وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ و هر چه شما را دهد رسول آن را میگیرید وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و هر چه شما را از آن باز زند باز شوید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خداى بپرهیزید. إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (۷) که اللَّه سخت گیر است.
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بپاکى میستاید اللَّه را، هر چه در آسمان و در زمین است. وَ هُوَ الْعَزِیزُ و او است آن تواننده تاونده به هیچ کس نماننده الْحَکِیمُ (۱) راست کار راست دانش.
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ اللَّه اوست که آن ناگرویدگان، اهل تورات، را بیرون کرد. مِنْ دِیارِهِمْ از سرایهاى خویش و از خان و مانهاى خویش. لِأَوَّلِ الْحَشْرِ نخست فراهم آوردن خلق را،. ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا شما هرگز نپنداشتید که ایشان بیرون شوند.
وَ ظَنُّوا و ایشان پنداشتند. أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ که حصارهاى ایشان، ایشان را نگهدارد از خداى. فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا تا آمد بایشان کار و فرمان خداى از آنجا که نبیوسیدند و نپنداشتند. وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ و در دلهاى ایشان افکند ترس. یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ خانههاى خویش تهى میکردند و مىفرو گذاشتند. بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ بدستهاى خویش و دستهاى گرویدگان. فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ (۲) شگفتى را پند گیرید اى زیرکان.
وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ و رنه آن بودى که اللَّه بر ایشان نوشته بود، بیفتادن از خان و مان. لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا ایشان را درین جهان عذاب کردى وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ (۳) و ایشان را در آن جهان عذاب آتش بجاست.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ آن بآن بود که ایشان خلاف کردند از فرمان خداى و رسول او وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ و هر که جدا رود از فرمان خداى. فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (۴) اللَّه سخت عقوبت است و سخت گیر.
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ هر چه بریدند از درختان خرما لینة. أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها یا گذاشتید بر پاى فَبِإِذْنِ اللَّهِ آن بپسند اللَّه بود و دستورى او. وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ (۵) و آن را تا درد زد و رسوا کند آن فاسقان را.
وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ و هر چیز که اللَّه از مال ایشان با رسول خویش گردانید.
فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ و شما در آن نه اسب تاختید و نه اشتر.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ یَشاءُ لکن اللَّه مىگمارد پیغامبران خویش را بر آن که خواهد وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۶). و اللَّه بر همه چیز تواناست.
ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى هر چه اللَّه با رسول خویش گردانید از جهانیان، فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ آن خدایراست و رسول را، وَ لِذِی الْقُرْبى و خویشاوندان رسول را وَ الْیَتامى و نارسیدان بىپدر را وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ و درویشان را و راه گذریان را کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ تا نه هر که دست یاود از توانگران در مال فىء، وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ و هر چه شما را دهد رسول آن را میگیرید وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و هر چه شما را از آن باز زند باز شوید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خداى بپرهیزید. إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (۷) که اللَّه سخت گیر است.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الحشر هزار و نهصد و سیزده حرفست و چهار صد و چهل و پنج کلمه و بیست و چهار آیه جمله به مدینه فرو آمد باجماع مفسّران.
روى عن ابن عباس رضى اللَّه عنه قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الحشر لم یبق جنة و لا نار و لا کرسى و لا حجاب و لا السماوات السمع و الارضون السبع و الهوامّ و الطّیر و الشّجر و الدّواب و الجبال فالشّمس و القمر و الملائکة الّا صلّوا علیه فان مات من یومه و لیلته مات شهیدا».
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ افتتح اللَّه سبحانه هذه السورة بتقدیسه و تمجیده و قدرته على اهل السماوات و الارض و انّ کلّ شىء منها ینقاد و انّ کلّ شىء منها یبرّئه من السوء و هو العزیز المنیع المنتقم من اعدائه، المعزّ لاولیائه، المحکم لافعاله.
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مفسّران گفتند: این سوره جمله در شأن بنى النضیر فرو آمد. مردى نزدیک ابن عباس گفت: ما سورة الحشر؟ ابن عباس گفت: هى سورة بنى النضیر این سورة بنى النضیر است که جمله در شان و قصه ایشان فرو آمده و گفتهاند: قریظه و نضیر دو قبیله بودند از دو سبط بنى اسرائیل و هر دو جهودان بتپرست بودند، و کثرت و شوکت بنى النضیر بیشتر بود، و مسکن ایشان در نواحى مدینه بود، در دهى که آن را زهره میخواندند و نیز قلعهها و حصارهاى محکم داشتند در نواحى مدینه، و از مدینه تا بمنازل و مساکن ایشان یک میل بود، و رئیس ایشان کعب اشرف بود و در عداوت رسول (ص) با کفّار عرب همداستان بودند و منافقان ایشان را تربیت و تقویت میدادند و بر محاربت رسول (ص) و مؤمنان تحریض میکردند و شرح قصه ایشان آنست که: رسول خدا (ص) چون در مدینه شد، بنو النضیر از روى مصالحت پیش آمدند و عهد بستند که با یکدیگر قتال نکنند و هر کس بر جاى خود ایمن نشیند رسول خدا (ص) این مصالحت از ایشان بپذیرفت و در آن روزگار غزاى بدر پیش آمد که نصرت مسلمانان بود و ایشان گفتند: و اللَّه انّه النّبی الّذى وجدنا نعته فى التوریة لا تردّ له رایة، و اللَّه که وى آن پیامبر است که مانعت و صفت وى در تورات خواندهایم و نتواند بود که کسى بر وى ظفر یابد یا رایت اقبال وى کسى بیفکند. پس دیگر سال در غزاى احد چون هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد، ایشان در کار رسول (ص) بشک افتادند و از آن کلمات که پیشین سال گفته بودند باز گشتند و عداوت را میان بستند و نیز نامه قریش از مکه بایشان رسید، بتهدید و وعید، که شما محمد را بپذیرفتید و با وى عقد مصالحت بستید اگر شما با وى قتال نکنید، ناچار ما با شما قتال کنیم. پس کعب اشرف با چهل سوار جهود برنشست و روى به مکه نهادند و در مسجد حرام برابر کعبه با قریش عهد کردند و پیمان بستند که در عداوت رسول (ص) و قتال با وى دست یکى دارند و خلاف نکنند. کعب اشرف با قوم خود به مدینه باز آمد و جبرئیل امین (ع) رسول (ص) را خبر داد از آن عهد و پیمان که در مکه میان ایشان رفت و رسول را قتل کعب اشرف فرمود. و رسول محمد مسلمه را فرستاد بخانه کعب اشرف و او را کشت و قصه قتل وى در سورة النساء بشرح رفت. پس از آنکه کعب اشرف کشته شد، رسول (ص) با لشگر اسلام روى نهاد بحرب بنى النضیر و ایشان را دید بر قتل کعب مجمع ساخته و بر نایافت وى جزع نموده و نوحه در گرفته، چون رسول (ص) را دیدند و لشگر اسلام، گفتند: یا محمد واعیة على اثر واعیة و باکیة على اثر باکیة یا محمد درد بر دردى نهى و حسرت بر حسرت مىافزایى. بگذار تا نخست برنایافت مهتر خویش بگرییم و آن گه هر چه فرمایى فرمانبردار باشیم رسول (ص) فرمود: «اخرجوا من ارض المدینة»
شما را نیز در زمین مدینه نگذاریم، بیرون شوید ازین دیار و نواحى. گفتند: یا محمد الموت اقرب الینا من ذلک، ما بمرگ زودتر از آن شتابیم که بآنچه فرمایى. پس ایشان با حصار و قلعهها نشستند و ساز قتال و جنگ ساختند و عبد اللَّه ابىّ سلول منافق و اصحاب وى بحصارها پیغام پنهان میفرستادند که حصارها گوش دارید و روى از قتال بمگردانید که در همه احوال ما با شمائیم و نصرت شما کنیم و ذلک فى قوله تعالى: وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ. پس ایشان مکر ساختند و از روى تلبیس کس فرستادند برسول خدا (ص) که از میان قوم بیرون آى با سه کس و خلوتساز تا ما سه کس از احبار و دانشمندان خویش بر تو فرستیم تا با تو سخن گویند و دعوت تو بشنوند اگر ایشان ترا تصدیق کنند و بتو ایمان آرند، ما همه ایمان آریم و تصدیق کنیم. و آن سه کس خنجرها با خود داشتند تا ناگاه بر رسول خدا (ص) ضربت زنند. رسول خدا (ص) بطمع ایمان ایشان فرا راه بود. زنى جهود برادرى مسلمان داشت، در میان مسلمانان، کس فرستاد بوى و او را خبر کرد که جهودان چنین فکرى ساختند و با رسول غدر خواهند کرد. آن مرد چون این خبر بوى رسید، بشتاب رفت و رسول (ص) را خبر کرد رسول (ص) پارهاى رفته بود، هم از آنجا بازگشت و با جمع انبوه روى بایشان نهاد و ایشان را در حصارها پیچید. بیست و یک روز ایشان را حصار داد و ایشان از نصرت منافقان نومید گشتند و رب العزّة در دلهاى ایشان رعب افکنده و ذلک فى قوله: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ. ایشان چون بتنگ رسیدند و کار بر ایشان دشخوار گشت، از رسول خدا طلب صلح کردند. رسول (ص) با ایشان بصلح سر در نیاورد و حکم کرد که ایشان را از زمین مدینه بیرون کنند و به اذرعات و اریحاى شام فرستند که ربّ العالمین گفت: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ یعنى بنى النضیر. مِنْ دِیارِهِمْ یعنى المدینة. قال الضحاک: صالحهم على ان یحمل کل اهل ثلاثة ابیات على بعیر و سقاء ففعلوا ذلک و خرجوا من المدینة الى الشام الى اذرعات من دمشق و اریحاء فلسطین، الّا اهل بیتین منهم آل ابى الحقیق و آل حیى بن اخطب، فانّهم لحقوا بخیبر و لحقت طائفة منهم بالحیرة و قیل: صالحهم على انّ لهم ما اقلّت الإبل من اموالهم الّا الحلقة و هى السلاح، و على أن یخلوا له دیارهم و عقارهم و سائر اموالهم. و فى روایة: الّا السلاح و الذّهب و الفضّة. و قال ابن عباس: صالحهم على ان یحمل کلّ اهل ثلاثة ابیات على بعیر ما شاؤوا من متاعهم. و لنبى اللَّه (ص) ما بقى.
قال ابن اسحاق کان اجلاء بنى النضیر عند مرجع النبى من احد و کان فتح قریظة عند مرجعه من الاحزاب. قوله تعالى: لِأَوَّلِ الْحَشْرِ هذه اللام لام العلّة و المعنى: اخرجوا، لیکون حشرهم الى الشام اوّل الحشر و اختلفوا فى اوّل الحشر، قال بعضهم: اوّل الحشر حشر الیهود من المدینة الى خیبر و الحشر الثانى من جزیرة العرب الى الشام فى ایّام عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه و قیل: الحشر الاوّل حشرهم الى الشام من المدینة و الحشر الثانى حشر الخلق جمیعهم یوم القیامة الى الشام. قال ابن عباس من شکّ انّ المحشر بالشام فلیقرأ هذه الآیة و ذلک
انّ النبى (ص) قال لهم یومئذ: اخرجوا. قالوا: الى این؟ قال: الى ارض المحشر، فانزل اللَّه عزّ و جلّ «لِأَوَّلِ الْحَشْرِ»
و قال حسن البصرى: اظعنوا الى الشام و نحن بالاثر و قال قتادة کان هذا اوّل الحشر و الحشر الثانى اذا کان آخر الزمان جاءت نار من قبل المشرق فحشرت الناس الى ارض الشام تبیت معهم حیث باتوا و تقیل معهم حیث قالوا و تأکل منهم من تخلّف و بها تقوم علیهم القیامة.
و قال الکلبى: معناه انّ بنى النضیر اوّل من حشروا من اهل الکتاب و نفوا عن جزیرة العرب. قال خلیل بن احمد: مبدأها من حفر ابى موسى الى الیمن فى الطّول و من رمل یبرین الى منقطع السماوة فى العرض و سمّیت جزیرة لان بحر الحبش و بحر فارس و دجلة و الفرات قد احاطت بها. قوله: «ما ظَنَنْتُمْ» ایّها المؤمنون «أَنْ یَخْرُجُوا» من المدینة لعزّهم و منعتهم و ذلک انّهم کانوا اهل حصون و عقار و نخل کثیرة. «وَ ظَنُّوا» اى و ظنّ بنو النضیر أنّ حصونهم الّتى کانوا یتحصّنون بها تمنعهم من امر اللَّه و قضائه، المنع: الحفظ و فى اسماء اللَّه عزّ و جلّ المانع و فلان فى منعة من قومه. و الامتناع: الآباء و التحفّظ، و المنیع: الحافظ و المحفوظ ایضا فَأَتاهُمُ اللَّهُ هذا کقوله: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» و التأویل من الآیتین اتى امر اللَّه و عذابه مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا اى من حیث لم یرتقبوا من قتل کعب غیلة و احضار النبى (ص) ایّاهم وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ بقتل سیدهم کعب بن الاشرف. و قال النبى (ص): «نصرت بالرّعب مسیرة شهر»
یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ قرأ ابو عمرو بالتشدید و الآخرون بالتخفیف و معناهما واحد و قیل: الإخراب: التعطیل و الاخلاء و التخریب: الهدم. قال ابو عمرو: انّما اخترت التشدید لانّ الإخراب ترک الشیء خرابا بغیر ساکن و انّ بنى النضیر لم یترکوا منازلهم فیرتحلوا عنها و لکنّهم خربوها بالنقض و الهدم لانّها کانت مزخرفة و حسدوا المسلمین ان یسکنوها فخربوها «بِأَیْدِیهِمْ» من داخل و خربها المسلمون من خارج لیتّسع لهم موضع القتال. قال الزهرى: لمّا صالحهم النبى (ص) على انّ لهم ما اقلّت الإبل، کانوا ینظرون الى الخشب فى منازلهم فیهدمونها و ینزعون منها ما یستحسنونه فیحملونه على ابلهم و یخرب المؤمنون باقیها و قیل: یخرب المؤمنون الجدران لیرتقوا الیها و قیل: اضاف التخریب الى «الْمُؤْمِنِینَ» لانّهم مکّنوهم منه و تسبّبوا له «فَاعْتَبِرُوا» اى اتّعظوا و اعبروا من الشک الى الیقین.
یا أُولِی الْأَبْصارِ: یا ذوى العقول.
وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ کان اللَّه عزّ و جلّ کتب على بنى اسرائیل الجلاء و کانت النضیر سبطا لم یصبهم جلاء اراد اللَّه ان یمضى ما کتب و لو لا ذلک لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا بالقتل و السبى کما فعل ببنى قریظة. وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ و هو اشدّ من ذلک.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ اى ذلک الّذى لحقهم بسبب انّهم شاقّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ خالفوهما و عصوهما و صاروا فى شقّ آخر وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ اى یخالف امر اللَّه فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب.
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ الآیة، و ذلک انّ رسول اللَّه (ص) لمّا نزل ببنى النضیر و تحصّنوا بحصونهم، امر بقطع نخیلهم و احراقها فجزع اعداء اللَّه عند ذلک و قالوا: یا محمد زعمت انّک ترید الصّلاح! أ فمن الصلاح عقر الشجر و قطع النخل؟ و هل وجدت فیما زعمت انّه انزل علیک: الفساد فى الارض. فشقّ ذلک على النّبی (ص) و وجد المسلمون فى انفسهم من قولهم و خشوا ان یکون ذلک فسادا و اختلفوا فى ذلک.
فقال بعضهم: لا تقطعوا فانّه ممّا «أَفاءَ اللَّهُ» علینا، و قال بعضهم: بل نغیظهم بقطعها، فانزل اللَّه هذه الآیة بتصدیق من نهى عن قطعه و تحلیل من قطعه من الاثم، اخبر أنّ ما قطعوه و ما ترکوه فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ اى و لیذلّ الیهود و یخزیهم و یغیظهم بذلک. اللینة. النخلة و الجمع لین و هى الوان النخل ما لم تکن العجوة و البرنى. و قیل: العجوة تسمّى لینة ایضا، و العجوة کانت قوتهم الّتى یعتمدون علیه و تمرها یغدو ما لا یغدو غیره و اصل اللینة اللونة فقلبت الواو یاء لانکسار ما قبلها و تجمع لیانا کانه قیل: لون من النخل، اى ضرب منه. و قیل: لینة من لان یلین و جمعها الیان و الاوّل اصحّ و قیل: اللینة کرام النخل.
قوله: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ اى و ما ردّ اللَّه على رسوله منهم من اموال بنى النضیر. فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ اى لم تنالوا فیها مشقة و لم تلقوا حربا و لم تبلغوا مؤمنة و انّما کانت بالمدینة فمشوا الیها مشیا و لم یرکبوا خیلا و لا ابلا الّا النّبی (ص) فانّه رکب جملا فافتتحها صلحا و اجلاهم و احرز اموالهم فطلب المسلمون من رسول اللَّه (ص) أن یقسمها بینهم کما فعل بغنائم خیبر، فبیّن اللَّه فى هذه الآیة انّها فىء لم یوجف المسلمون علیها خیلا و لا رکابا و جعلها لرسول اللَّه (ص) خاصة یقسمها حیث یشاء، فقسمها رسول اللَّه بین المهاجرین و لم یعط الانصار منها شیئا الّا ثلاثة نفر کان بهم حاجة و هم: ابو دجّانه، سمّاک بن خرشة، و سهل بن حنیف و الحارث بن الصمة و لم یسلم من بنى النضیر الّا رجلان احدهما سفیان بن عمیر بن وهب و الثانی سعد بن وهب، اسلما على اموالهما فاحرزاها. قال اهل اللغة: الرکاب الإبل و الوجیف السّیر السّریع، اى لم تسیروا الیه فرسا و لا بعیرا و ذلک انّهم اتوا الحصن مشاة على ارجلهم و کان بینهم و بین بنى النضیر من المدینة مسیرة میل فجعل اللَّه اموالهم فیئا و لم یجعلها غنیمة. وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ یَشاءُ کما سلّط محمدا على بنى النضیر و على قریظة بعدهم. وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ذو قدرة کاملة.
روى عن عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه قال: انّ اموال بنى النضیر کانت ممّا أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ ممّا لم یوجف المسلمون علیه و کانت لرسول اللَّه (ص) خالصا و کان رسول اللَّه (ص) ینفق على اهله منه نفقة سنة و ما بقى جعله فى الکراع و السّلاح عدّة فى سبیل اللَّه.
قوله: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى الفىء فى اللغة: الرجوع و هو فى الشّرع عبارة عن کلّ مال یرجع من الکفّار الى المسلمین بغیر قتال و لا ایجاف خیل و رکاب کمال یصالحون علیه او ینهزمون عنه، و کالجزیة و عشور تجارتهم و مال من مات منهم فى دار الاسلام لا وارث له. و معنى الآیة: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ من اموال «أَهْلِ الْقُرى» یعنى: قریظة و النضیر و فدکا و خیبرا. و قرى عرنیة و ینبع جعلها اللَّه سبحانه لرسوله (ص). وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ و اختلف العلماء فى حکم هاتین الآیتین. قال بعضهم: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى هى الغنائم الّتى یاخذها المسلمون من اموال الکفّار عنوة و غلبة. و الفىء و الغنیمة واحد، و کان فى بدو الاسلام تقسیم الغنیمة على هذه الاصناف و لم یکن لمن قاتل علیها شىء الّا ان یکون من هذه الاصناف ثمّ نسخ ذلک بقوله فى سورة الانفال: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ... الآیة فجعل لهؤلاء الخمس و جعل الاربعة اخماس للمقاتلة الغانمین الموجفین علیها و هذا قول قتادة و یزید بن رومان. و قال بعضهم: الآیة الاولى بیان حکم اموال بنى النضیر خاصّة لقوله تعالى: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ و الآیة الثانیة بیان حکم سایر الاموال الّتى اصیبت بغیر قتال و لم یوجف علیها بالخیل و الجمال، و قال بعضهم: هما واحد، و الآیة بیان قسم المال الّذى ذکره اللَّه فى الآیة الاولى.
و اعلم انّ جملة الاموال الّتى للائمة و الولاة فیها تدخل على ثلاثة اضرب، احدها ما اخذ من المسلمین على تطهیر بدنهم کالصدقات. و الثانى الغنائم و هو ما یحصل فى ایدى المسلمین من اموال الکفّار بالحرب و القهر. و الثالث الفىء و هو ما رجع الى المسلمین من اموال الکافرین عفوا وصفوا من غیر قتال و لا ایجاف خیل و لا رکاب.
فامّا صدقات المسلمین فمصرفها اهل السهام على ما قال اللَّه تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ... الآیة... و اما الغنائم فانها کانت فى بدو الاسلام لرسول اللَّه یصنع بها ما یشاء کما قال اللَّه تعالى: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. ثمّ نسخ بقوله: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ الآیة. و امّا الفىء فانّه کان یقسم على عهد رسول اللَّه (ص) على خمسة و عشرین سهما اربعة اخماسها و هى عشرون سهما لرسول اللَّه (ص) یفعل بها ما یشاء و یحکم فیها بما اراد، و الخمس الباقى یقسم على ما یقسم علیه خمس الغنیمة. و اختلفوا فى مصرف الفىء بعد رسول اللَّه (ص) فقال قوم: هو للائمة بعده و للشافعى فیه قولان: احدهما للمقاتلة و الثانى لمصالح المسلمین و یبدأ بالمقاتلة ثمّ بالاهمّ فالاهمّ من المصالح و اختلفوا فى تخمیس مال الفىء فذهب بعضهم الى انّه یخمس فخمسه لاهل خمس الغنیمة و اربعة اخماسه للمقاتلة او للمصالح، و ذهب الاکثرون الى انّه لا یخمس بل مصرف جمیعه واحد و لجمیع المسلمین فیه حقّ. قرأ عمر بن الخطّاب رضى اللَّه عنه قال: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى حتى بلغ لِلْفُقَراءِ «وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ» وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ ثمّ قال هذه استوعبت المسلمین عامّة و ما على وجه الارض مسلم الّا له فى هذا الفىء حقّ الّا ما ملکت ایمانهم، قوله: «کَیْ لا یَکُونَ» اى الفىء، «دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ» و الأقویاء فیغلبوا علیه الفقراء و الضعفاء و ذلک انّ اهل الجاهلیّة کانوا اذا غنموا غنیمة اخذ الرئیس ربعها لنفسه و هو المرباع، ثمّ اصطفى بعد المرباع ما یشاء و فیه یقول شاعرهم:
لک المرباع منها و الصّفایا
و حکمک و النشیطة و الفضول
فجعل اللَّه تعالى هذا لرسوله (ص) یقسمه فى المواضع الّتى امر بها. «و الدّولة» و الدّولة لغتان عند بعض اهل اللغة و فرّق بینهما قوم فقالوا: الدّولة بفتح الدال: المرّة الواحدة من استیلاء و غلبة. و الدّولة بضمّ الدّال نقلة النّعمة من قوم الى قوم، و قیل: الدّولة بالفتح فى الحرب و الدّوله بالضّم فى المال و قرأ ابو جعفر: کى لا تکون بالتاء «دولة» بالرّفع على اسم کان، فجعل الکینونة بمعنى الوقوع، یعنى: کى لا تقع «دولة» و حینئذ لا تحتاج الى الخبر. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ اى ما اعطاکم من الفىء و الغنیمة فخذوه وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ من الغلول و غیره فَانْتَهُوا و هذا نازل فى اموال الفىء و هو عامّ فى کلّ ما امر به النبى (ص) و نهى عنه. روى عن عبد اللَّه بن مسعود رضى اللَّه عنه قال لعن اللَّه الواشمات و المستوشمات و المشمصات للحسن المغیرات خلق اللَّه. فبلغ ذلک امرأة من بنى اسد یقال لها: امّ یعقوب، فجاءت فقالت: انّه قد بلغنى انّک قلت کیت و کیت. فقال: و مالى لا العن من لعن رسول اللَّه (ص) و من هو فى کتاب اللَّه، فقالت: لقد قرأت ما بین اللوحتین فما وجدت فیه ما تقول، قال: لئن کنت قرأته لقد وجدته. اما قرأت ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا قالت بلى. قال: فانّه قد نهى عنه. قال اهل اللغة: الوشم: ما یوشم به الید من نور او نیل، یقال وشمت الجاریة و استوشمت و المشمّصة هى الّتى تنتف شعرها و کذلک قرأ ابن عباس هذه الآیة للنّهى عن الدّباء و الختم و النّقر و المزفت. و روى عن النبى (ص) قال: انّ القرآن صعب عسر على من کرهه، متیسّر على من تبعه و حدیثى صعب مستصعب و هو الحکمة فمن استمسک بحدیثى و حفظه کان مع القرآن، و من تهاون بالقرآن و بحدیثى خسر الدّنیا و الآخرة و امرتم ان تأخذوا بقولى و تتّبعوا سنّتى، فمن رضى بقولى فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بقولى فقد استهزأ بالقران.
قال اللَّه عزّ و جلّ: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و روى انّ ابن مسعود لقى محرما ثیابه فقال انزع عنک هذا. فقال الرّجل: اتّقوا علىّ بهذه الآیة من کتاب اللَّه، قال: نعم ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى اوامره و نواهیه إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ لمن عصاه و انتهک محارمه.
روى عن ابن عباس رضى اللَّه عنه قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الحشر لم یبق جنة و لا نار و لا کرسى و لا حجاب و لا السماوات السمع و الارضون السبع و الهوامّ و الطّیر و الشّجر و الدّواب و الجبال فالشّمس و القمر و الملائکة الّا صلّوا علیه فان مات من یومه و لیلته مات شهیدا».
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ افتتح اللَّه سبحانه هذه السورة بتقدیسه و تمجیده و قدرته على اهل السماوات و الارض و انّ کلّ شىء منها ینقاد و انّ کلّ شىء منها یبرّئه من السوء و هو العزیز المنیع المنتقم من اعدائه، المعزّ لاولیائه، المحکم لافعاله.
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مفسّران گفتند: این سوره جمله در شأن بنى النضیر فرو آمد. مردى نزدیک ابن عباس گفت: ما سورة الحشر؟ ابن عباس گفت: هى سورة بنى النضیر این سورة بنى النضیر است که جمله در شان و قصه ایشان فرو آمده و گفتهاند: قریظه و نضیر دو قبیله بودند از دو سبط بنى اسرائیل و هر دو جهودان بتپرست بودند، و کثرت و شوکت بنى النضیر بیشتر بود، و مسکن ایشان در نواحى مدینه بود، در دهى که آن را زهره میخواندند و نیز قلعهها و حصارهاى محکم داشتند در نواحى مدینه، و از مدینه تا بمنازل و مساکن ایشان یک میل بود، و رئیس ایشان کعب اشرف بود و در عداوت رسول (ص) با کفّار عرب همداستان بودند و منافقان ایشان را تربیت و تقویت میدادند و بر محاربت رسول (ص) و مؤمنان تحریض میکردند و شرح قصه ایشان آنست که: رسول خدا (ص) چون در مدینه شد، بنو النضیر از روى مصالحت پیش آمدند و عهد بستند که با یکدیگر قتال نکنند و هر کس بر جاى خود ایمن نشیند رسول خدا (ص) این مصالحت از ایشان بپذیرفت و در آن روزگار غزاى بدر پیش آمد که نصرت مسلمانان بود و ایشان گفتند: و اللَّه انّه النّبی الّذى وجدنا نعته فى التوریة لا تردّ له رایة، و اللَّه که وى آن پیامبر است که مانعت و صفت وى در تورات خواندهایم و نتواند بود که کسى بر وى ظفر یابد یا رایت اقبال وى کسى بیفکند. پس دیگر سال در غزاى احد چون هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد، ایشان در کار رسول (ص) بشک افتادند و از آن کلمات که پیشین سال گفته بودند باز گشتند و عداوت را میان بستند و نیز نامه قریش از مکه بایشان رسید، بتهدید و وعید، که شما محمد را بپذیرفتید و با وى عقد مصالحت بستید اگر شما با وى قتال نکنید، ناچار ما با شما قتال کنیم. پس کعب اشرف با چهل سوار جهود برنشست و روى به مکه نهادند و در مسجد حرام برابر کعبه با قریش عهد کردند و پیمان بستند که در عداوت رسول (ص) و قتال با وى دست یکى دارند و خلاف نکنند. کعب اشرف با قوم خود به مدینه باز آمد و جبرئیل امین (ع) رسول (ص) را خبر داد از آن عهد و پیمان که در مکه میان ایشان رفت و رسول را قتل کعب اشرف فرمود. و رسول محمد مسلمه را فرستاد بخانه کعب اشرف و او را کشت و قصه قتل وى در سورة النساء بشرح رفت. پس از آنکه کعب اشرف کشته شد، رسول (ص) با لشگر اسلام روى نهاد بحرب بنى النضیر و ایشان را دید بر قتل کعب مجمع ساخته و بر نایافت وى جزع نموده و نوحه در گرفته، چون رسول (ص) را دیدند و لشگر اسلام، گفتند: یا محمد واعیة على اثر واعیة و باکیة على اثر باکیة یا محمد درد بر دردى نهى و حسرت بر حسرت مىافزایى. بگذار تا نخست برنایافت مهتر خویش بگرییم و آن گه هر چه فرمایى فرمانبردار باشیم رسول (ص) فرمود: «اخرجوا من ارض المدینة»
شما را نیز در زمین مدینه نگذاریم، بیرون شوید ازین دیار و نواحى. گفتند: یا محمد الموت اقرب الینا من ذلک، ما بمرگ زودتر از آن شتابیم که بآنچه فرمایى. پس ایشان با حصار و قلعهها نشستند و ساز قتال و جنگ ساختند و عبد اللَّه ابىّ سلول منافق و اصحاب وى بحصارها پیغام پنهان میفرستادند که حصارها گوش دارید و روى از قتال بمگردانید که در همه احوال ما با شمائیم و نصرت شما کنیم و ذلک فى قوله تعالى: وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ. پس ایشان مکر ساختند و از روى تلبیس کس فرستادند برسول خدا (ص) که از میان قوم بیرون آى با سه کس و خلوتساز تا ما سه کس از احبار و دانشمندان خویش بر تو فرستیم تا با تو سخن گویند و دعوت تو بشنوند اگر ایشان ترا تصدیق کنند و بتو ایمان آرند، ما همه ایمان آریم و تصدیق کنیم. و آن سه کس خنجرها با خود داشتند تا ناگاه بر رسول خدا (ص) ضربت زنند. رسول خدا (ص) بطمع ایمان ایشان فرا راه بود. زنى جهود برادرى مسلمان داشت، در میان مسلمانان، کس فرستاد بوى و او را خبر کرد که جهودان چنین فکرى ساختند و با رسول غدر خواهند کرد. آن مرد چون این خبر بوى رسید، بشتاب رفت و رسول (ص) را خبر کرد رسول (ص) پارهاى رفته بود، هم از آنجا بازگشت و با جمع انبوه روى بایشان نهاد و ایشان را در حصارها پیچید. بیست و یک روز ایشان را حصار داد و ایشان از نصرت منافقان نومید گشتند و رب العزّة در دلهاى ایشان رعب افکنده و ذلک فى قوله: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ. ایشان چون بتنگ رسیدند و کار بر ایشان دشخوار گشت، از رسول خدا طلب صلح کردند. رسول (ص) با ایشان بصلح سر در نیاورد و حکم کرد که ایشان را از زمین مدینه بیرون کنند و به اذرعات و اریحاى شام فرستند که ربّ العالمین گفت: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ یعنى بنى النضیر. مِنْ دِیارِهِمْ یعنى المدینة. قال الضحاک: صالحهم على ان یحمل کل اهل ثلاثة ابیات على بعیر و سقاء ففعلوا ذلک و خرجوا من المدینة الى الشام الى اذرعات من دمشق و اریحاء فلسطین، الّا اهل بیتین منهم آل ابى الحقیق و آل حیى بن اخطب، فانّهم لحقوا بخیبر و لحقت طائفة منهم بالحیرة و قیل: صالحهم على انّ لهم ما اقلّت الإبل من اموالهم الّا الحلقة و هى السلاح، و على أن یخلوا له دیارهم و عقارهم و سائر اموالهم. و فى روایة: الّا السلاح و الذّهب و الفضّة. و قال ابن عباس: صالحهم على ان یحمل کلّ اهل ثلاثة ابیات على بعیر ما شاؤوا من متاعهم. و لنبى اللَّه (ص) ما بقى.
قال ابن اسحاق کان اجلاء بنى النضیر عند مرجع النبى من احد و کان فتح قریظة عند مرجعه من الاحزاب. قوله تعالى: لِأَوَّلِ الْحَشْرِ هذه اللام لام العلّة و المعنى: اخرجوا، لیکون حشرهم الى الشام اوّل الحشر و اختلفوا فى اوّل الحشر، قال بعضهم: اوّل الحشر حشر الیهود من المدینة الى خیبر و الحشر الثانى من جزیرة العرب الى الشام فى ایّام عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه و قیل: الحشر الاوّل حشرهم الى الشام من المدینة و الحشر الثانى حشر الخلق جمیعهم یوم القیامة الى الشام. قال ابن عباس من شکّ انّ المحشر بالشام فلیقرأ هذه الآیة و ذلک
انّ النبى (ص) قال لهم یومئذ: اخرجوا. قالوا: الى این؟ قال: الى ارض المحشر، فانزل اللَّه عزّ و جلّ «لِأَوَّلِ الْحَشْرِ»
و قال حسن البصرى: اظعنوا الى الشام و نحن بالاثر و قال قتادة کان هذا اوّل الحشر و الحشر الثانى اذا کان آخر الزمان جاءت نار من قبل المشرق فحشرت الناس الى ارض الشام تبیت معهم حیث باتوا و تقیل معهم حیث قالوا و تأکل منهم من تخلّف و بها تقوم علیهم القیامة.
و قال الکلبى: معناه انّ بنى النضیر اوّل من حشروا من اهل الکتاب و نفوا عن جزیرة العرب. قال خلیل بن احمد: مبدأها من حفر ابى موسى الى الیمن فى الطّول و من رمل یبرین الى منقطع السماوة فى العرض و سمّیت جزیرة لان بحر الحبش و بحر فارس و دجلة و الفرات قد احاطت بها. قوله: «ما ظَنَنْتُمْ» ایّها المؤمنون «أَنْ یَخْرُجُوا» من المدینة لعزّهم و منعتهم و ذلک انّهم کانوا اهل حصون و عقار و نخل کثیرة. «وَ ظَنُّوا» اى و ظنّ بنو النضیر أنّ حصونهم الّتى کانوا یتحصّنون بها تمنعهم من امر اللَّه و قضائه، المنع: الحفظ و فى اسماء اللَّه عزّ و جلّ المانع و فلان فى منعة من قومه. و الامتناع: الآباء و التحفّظ، و المنیع: الحافظ و المحفوظ ایضا فَأَتاهُمُ اللَّهُ هذا کقوله: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» و التأویل من الآیتین اتى امر اللَّه و عذابه مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا اى من حیث لم یرتقبوا من قتل کعب غیلة و احضار النبى (ص) ایّاهم وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ بقتل سیدهم کعب بن الاشرف. و قال النبى (ص): «نصرت بالرّعب مسیرة شهر»
یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ قرأ ابو عمرو بالتشدید و الآخرون بالتخفیف و معناهما واحد و قیل: الإخراب: التعطیل و الاخلاء و التخریب: الهدم. قال ابو عمرو: انّما اخترت التشدید لانّ الإخراب ترک الشیء خرابا بغیر ساکن و انّ بنى النضیر لم یترکوا منازلهم فیرتحلوا عنها و لکنّهم خربوها بالنقض و الهدم لانّها کانت مزخرفة و حسدوا المسلمین ان یسکنوها فخربوها «بِأَیْدِیهِمْ» من داخل و خربها المسلمون من خارج لیتّسع لهم موضع القتال. قال الزهرى: لمّا صالحهم النبى (ص) على انّ لهم ما اقلّت الإبل، کانوا ینظرون الى الخشب فى منازلهم فیهدمونها و ینزعون منها ما یستحسنونه فیحملونه على ابلهم و یخرب المؤمنون باقیها و قیل: یخرب المؤمنون الجدران لیرتقوا الیها و قیل: اضاف التخریب الى «الْمُؤْمِنِینَ» لانّهم مکّنوهم منه و تسبّبوا له «فَاعْتَبِرُوا» اى اتّعظوا و اعبروا من الشک الى الیقین.
یا أُولِی الْأَبْصارِ: یا ذوى العقول.
وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ کان اللَّه عزّ و جلّ کتب على بنى اسرائیل الجلاء و کانت النضیر سبطا لم یصبهم جلاء اراد اللَّه ان یمضى ما کتب و لو لا ذلک لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا بالقتل و السبى کما فعل ببنى قریظة. وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ و هو اشدّ من ذلک.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ اى ذلک الّذى لحقهم بسبب انّهم شاقّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ خالفوهما و عصوهما و صاروا فى شقّ آخر وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ اى یخالف امر اللَّه فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب.
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ الآیة، و ذلک انّ رسول اللَّه (ص) لمّا نزل ببنى النضیر و تحصّنوا بحصونهم، امر بقطع نخیلهم و احراقها فجزع اعداء اللَّه عند ذلک و قالوا: یا محمد زعمت انّک ترید الصّلاح! أ فمن الصلاح عقر الشجر و قطع النخل؟ و هل وجدت فیما زعمت انّه انزل علیک: الفساد فى الارض. فشقّ ذلک على النّبی (ص) و وجد المسلمون فى انفسهم من قولهم و خشوا ان یکون ذلک فسادا و اختلفوا فى ذلک.
فقال بعضهم: لا تقطعوا فانّه ممّا «أَفاءَ اللَّهُ» علینا، و قال بعضهم: بل نغیظهم بقطعها، فانزل اللَّه هذه الآیة بتصدیق من نهى عن قطعه و تحلیل من قطعه من الاثم، اخبر أنّ ما قطعوه و ما ترکوه فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ اى و لیذلّ الیهود و یخزیهم و یغیظهم بذلک. اللینة. النخلة و الجمع لین و هى الوان النخل ما لم تکن العجوة و البرنى. و قیل: العجوة تسمّى لینة ایضا، و العجوة کانت قوتهم الّتى یعتمدون علیه و تمرها یغدو ما لا یغدو غیره و اصل اللینة اللونة فقلبت الواو یاء لانکسار ما قبلها و تجمع لیانا کانه قیل: لون من النخل، اى ضرب منه. و قیل: لینة من لان یلین و جمعها الیان و الاوّل اصحّ و قیل: اللینة کرام النخل.
قوله: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ اى و ما ردّ اللَّه على رسوله منهم من اموال بنى النضیر. فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ اى لم تنالوا فیها مشقة و لم تلقوا حربا و لم تبلغوا مؤمنة و انّما کانت بالمدینة فمشوا الیها مشیا و لم یرکبوا خیلا و لا ابلا الّا النّبی (ص) فانّه رکب جملا فافتتحها صلحا و اجلاهم و احرز اموالهم فطلب المسلمون من رسول اللَّه (ص) أن یقسمها بینهم کما فعل بغنائم خیبر، فبیّن اللَّه فى هذه الآیة انّها فىء لم یوجف المسلمون علیها خیلا و لا رکابا و جعلها لرسول اللَّه (ص) خاصة یقسمها حیث یشاء، فقسمها رسول اللَّه بین المهاجرین و لم یعط الانصار منها شیئا الّا ثلاثة نفر کان بهم حاجة و هم: ابو دجّانه، سمّاک بن خرشة، و سهل بن حنیف و الحارث بن الصمة و لم یسلم من بنى النضیر الّا رجلان احدهما سفیان بن عمیر بن وهب و الثانی سعد بن وهب، اسلما على اموالهما فاحرزاها. قال اهل اللغة: الرکاب الإبل و الوجیف السّیر السّریع، اى لم تسیروا الیه فرسا و لا بعیرا و ذلک انّهم اتوا الحصن مشاة على ارجلهم و کان بینهم و بین بنى النضیر من المدینة مسیرة میل فجعل اللَّه اموالهم فیئا و لم یجعلها غنیمة. وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ یَشاءُ کما سلّط محمدا على بنى النضیر و على قریظة بعدهم. وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ذو قدرة کاملة.
روى عن عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه قال: انّ اموال بنى النضیر کانت ممّا أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ ممّا لم یوجف المسلمون علیه و کانت لرسول اللَّه (ص) خالصا و کان رسول اللَّه (ص) ینفق على اهله منه نفقة سنة و ما بقى جعله فى الکراع و السّلاح عدّة فى سبیل اللَّه.
قوله: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى الفىء فى اللغة: الرجوع و هو فى الشّرع عبارة عن کلّ مال یرجع من الکفّار الى المسلمین بغیر قتال و لا ایجاف خیل و رکاب کمال یصالحون علیه او ینهزمون عنه، و کالجزیة و عشور تجارتهم و مال من مات منهم فى دار الاسلام لا وارث له. و معنى الآیة: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ من اموال «أَهْلِ الْقُرى» یعنى: قریظة و النضیر و فدکا و خیبرا. و قرى عرنیة و ینبع جعلها اللَّه سبحانه لرسوله (ص). وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ و اختلف العلماء فى حکم هاتین الآیتین. قال بعضهم: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى هى الغنائم الّتى یاخذها المسلمون من اموال الکفّار عنوة و غلبة. و الفىء و الغنیمة واحد، و کان فى بدو الاسلام تقسیم الغنیمة على هذه الاصناف و لم یکن لمن قاتل علیها شىء الّا ان یکون من هذه الاصناف ثمّ نسخ ذلک بقوله فى سورة الانفال: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ... الآیة فجعل لهؤلاء الخمس و جعل الاربعة اخماس للمقاتلة الغانمین الموجفین علیها و هذا قول قتادة و یزید بن رومان. و قال بعضهم: الآیة الاولى بیان حکم اموال بنى النضیر خاصّة لقوله تعالى: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ و الآیة الثانیة بیان حکم سایر الاموال الّتى اصیبت بغیر قتال و لم یوجف علیها بالخیل و الجمال، و قال بعضهم: هما واحد، و الآیة بیان قسم المال الّذى ذکره اللَّه فى الآیة الاولى.
و اعلم انّ جملة الاموال الّتى للائمة و الولاة فیها تدخل على ثلاثة اضرب، احدها ما اخذ من المسلمین على تطهیر بدنهم کالصدقات. و الثانى الغنائم و هو ما یحصل فى ایدى المسلمین من اموال الکفّار بالحرب و القهر. و الثالث الفىء و هو ما رجع الى المسلمین من اموال الکافرین عفوا وصفوا من غیر قتال و لا ایجاف خیل و لا رکاب.
فامّا صدقات المسلمین فمصرفها اهل السهام على ما قال اللَّه تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ... الآیة... و اما الغنائم فانها کانت فى بدو الاسلام لرسول اللَّه یصنع بها ما یشاء کما قال اللَّه تعالى: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. ثمّ نسخ بقوله: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ الآیة. و امّا الفىء فانّه کان یقسم على عهد رسول اللَّه (ص) على خمسة و عشرین سهما اربعة اخماسها و هى عشرون سهما لرسول اللَّه (ص) یفعل بها ما یشاء و یحکم فیها بما اراد، و الخمس الباقى یقسم على ما یقسم علیه خمس الغنیمة. و اختلفوا فى مصرف الفىء بعد رسول اللَّه (ص) فقال قوم: هو للائمة بعده و للشافعى فیه قولان: احدهما للمقاتلة و الثانى لمصالح المسلمین و یبدأ بالمقاتلة ثمّ بالاهمّ فالاهمّ من المصالح و اختلفوا فى تخمیس مال الفىء فذهب بعضهم الى انّه یخمس فخمسه لاهل خمس الغنیمة و اربعة اخماسه للمقاتلة او للمصالح، و ذهب الاکثرون الى انّه لا یخمس بل مصرف جمیعه واحد و لجمیع المسلمین فیه حقّ. قرأ عمر بن الخطّاب رضى اللَّه عنه قال: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى حتى بلغ لِلْفُقَراءِ «وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ» وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ ثمّ قال هذه استوعبت المسلمین عامّة و ما على وجه الارض مسلم الّا له فى هذا الفىء حقّ الّا ما ملکت ایمانهم، قوله: «کَیْ لا یَکُونَ» اى الفىء، «دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ» و الأقویاء فیغلبوا علیه الفقراء و الضعفاء و ذلک انّ اهل الجاهلیّة کانوا اذا غنموا غنیمة اخذ الرئیس ربعها لنفسه و هو المرباع، ثمّ اصطفى بعد المرباع ما یشاء و فیه یقول شاعرهم:
لک المرباع منها و الصّفایا
و حکمک و النشیطة و الفضول
فجعل اللَّه تعالى هذا لرسوله (ص) یقسمه فى المواضع الّتى امر بها. «و الدّولة» و الدّولة لغتان عند بعض اهل اللغة و فرّق بینهما قوم فقالوا: الدّولة بفتح الدال: المرّة الواحدة من استیلاء و غلبة. و الدّولة بضمّ الدّال نقلة النّعمة من قوم الى قوم، و قیل: الدّولة بالفتح فى الحرب و الدّوله بالضّم فى المال و قرأ ابو جعفر: کى لا تکون بالتاء «دولة» بالرّفع على اسم کان، فجعل الکینونة بمعنى الوقوع، یعنى: کى لا تقع «دولة» و حینئذ لا تحتاج الى الخبر. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ اى ما اعطاکم من الفىء و الغنیمة فخذوه وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ من الغلول و غیره فَانْتَهُوا و هذا نازل فى اموال الفىء و هو عامّ فى کلّ ما امر به النبى (ص) و نهى عنه. روى عن عبد اللَّه بن مسعود رضى اللَّه عنه قال لعن اللَّه الواشمات و المستوشمات و المشمصات للحسن المغیرات خلق اللَّه. فبلغ ذلک امرأة من بنى اسد یقال لها: امّ یعقوب، فجاءت فقالت: انّه قد بلغنى انّک قلت کیت و کیت. فقال: و مالى لا العن من لعن رسول اللَّه (ص) و من هو فى کتاب اللَّه، فقالت: لقد قرأت ما بین اللوحتین فما وجدت فیه ما تقول، قال: لئن کنت قرأته لقد وجدته. اما قرأت ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا قالت بلى. قال: فانّه قد نهى عنه. قال اهل اللغة: الوشم: ما یوشم به الید من نور او نیل، یقال وشمت الجاریة و استوشمت و المشمّصة هى الّتى تنتف شعرها و کذلک قرأ ابن عباس هذه الآیة للنّهى عن الدّباء و الختم و النّقر و المزفت. و روى عن النبى (ص) قال: انّ القرآن صعب عسر على من کرهه، متیسّر على من تبعه و حدیثى صعب مستصعب و هو الحکمة فمن استمسک بحدیثى و حفظه کان مع القرآن، و من تهاون بالقرآن و بحدیثى خسر الدّنیا و الآخرة و امرتم ان تأخذوا بقولى و تتّبعوا سنّتى، فمن رضى بقولى فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بقولى فقد استهزأ بالقران.
قال اللَّه عزّ و جلّ: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و روى انّ ابن مسعود لقى محرما ثیابه فقال انزع عنک هذا. فقال الرّجل: اتّقوا علىّ بهذه الآیة من کتاب اللَّه، قال: نعم ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى اوامره و نواهیه إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ لمن عصاه و انتهک محارمه.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اى صیقل آئینه یقین، اى حلقه در سراى قدم، اى کیمیاى دولت کلمات، اى علم لشگر قرآن، اى مرغى که پر و بالت از قدم، و منقار از مشیّت، مخلب از حکمت، از هواء فردا نیّت در آمده و بر شاخ قدس آشیان نهاده و صد هزار و اند هزار مرغ نبوّت بزیر آورده و در عالم احکام گذاشته که رائى؟ تا آستانش ببوسیم! یا که باشى؟ تا از تو نشانى جوییم! در کدام بادیهاى؟ تا جانها در آن بادیه در طلب تو نفقت کنیم!:
بسیار خلایقاند جویان رهت
کشته شده عالمى بهول سپهت
تا برمه چارده نهادى کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت.
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بر ذوق جوانمردان طریقت، تسبیح اینجا سباحت اسرار دوستانست در بحار اجلال حق، ایشان که در بحر نور اعظم غوص میکنند و جواهر توحید بیرون همىآرند و در سلک ایمان میکشند جوانمردانى که قدم بر بساط قرب دارند بحدّ اتّحاد رسیده و دویى برخاسته دست اغیار از ایشان کوتاه شده و سرهاشان بر حقائق حق مطلع شده، از علائق و خلائق ببریدند تا مجاور کعبه وصال گشتند بوسائط و شرایط بگذشتند تا معتکف کوى اقبال شدند.
مردى از شبلى سؤال کرد که: ترا دیده بکا نیست؟ گفت: یا فلان آنچه دل ما را با جان ما افتاده از دیده پنهانست. هر چه برون قالبست بیگانه راهست، تعبیهاى در درون باید! جوانمردا اندوه او ازلى است، لکن نه با هر کسى بود. این اندوه چون بر دل عاشقى سایه افکند، در وقت رعد حالت بخروشیدن آید، برق امید بجستن آید، باران مراد بر ساحت دل میبارد و نباتهاى گوناگون میروید، گه نرگس رضا، گه ارغوان قناعت، گه سوسن توکّل، گه یاسمین تواضع، و عاشق در کار ایستاده، زیر ابر اندوه، از باغ دل ریاحین گوناگون میدرود، و دستهها مىبندد:
باش تا خاربن کوى ترا نرگس وار
دسته بندند و سوى مجلس سلطان آرند
عاشقانت سوى تو تحفه اگر جان آرند
عرق سنگ، سوى چشمه حیوان آرند
وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلّ واقف على الباب بشاهد الطلب و لکنّه عزیز لا یدرکه طالبوه و لا یعجزه هاربوه. طالبان بامید ادراک، روى در بادیه طلب نهاده عاشقان بطمع وصال، جان و دل هدف تیر بلا ساخته و حقیقت صمدیّت و کمال احدیت عزیز است از ادراک بشر و منزّه از دریافت عقل مختصر. او جلّ جلاله همه عالم را ببویى و گفتگویى خشنود کرده و قطرهاى از جرعه قدح عزّت بکس نداده! مرد در آینه مینگرد و صورت خویش در آینه مىبیند پیش دیده خود از آنجا که ظاهر گمان است، گوید: دست فراز کنم و آن صورت را در قبضه خود آرم. هیهات، آن قربى است که عین بعد است! اگر در طلب آن صورت برخیزد، عمر بپایان رسد و هرگز دست وى بدان نرسد و از وجود آن ذرهاى نیابد:
در عشق تو صد هزار جانند بسر
رفتند و ندیدند ز وصل تو اثر
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ الآیة...
اذا اراد اللَّه نصرة قوم استأسد ارنبهم، و اذا اراد اللَّه قهر قوم استرنب اسدهم. چون اللَّه تعالى قومى را بر دشمن نصرت دهد، روباه ایشان شیر شود و قومى را که بر ایشان خذلان آرد و مقهور کند، شیر ایشان روباه گردد. آن مدبران بنى النضیر بخصمى پیغامبر (ص) برخاستند و پناه با حصارها بردند و از مکر و قهر اللَّه ایمن نشستند «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» لا جرم بطش جبّارى و قهّارى روى بایشان نهاد تا بدست خویش خانه خویش خراب کردند یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ نخست دل و دین خویش از روى باطن خراب کردند، تا خرابى باطن بظاهر سرایت کرد، و خانه خود نیز خراب کردند ربّ العالمین گفت: فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ: اى زیرکان و دانایان و خردمندان اگر پند مىپذیرید و عبرت میگیرید، جاى پند پذیرفتن هست و جاى عبرت گرفتن. مؤمنان و مخلصان بتوفیق موافق و سعادت مساعد گفتند: خداوندا بنظر عبرت مینگریم و باندیشه صادق پند مىپذیریم، اکنون چه کنیم تا درین حال بمانیم؟ فرمان آمد از حقّ، جلّ جلاله که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا هر شربتى که از دست اقبال محمد عربى، پیغمبر هاشمى (ص)، درآید بستانید، که حیات شما در آنست.
آن لوح خوانید که او نویسد. بندگى از خلق وى آموزید، طالبى از همّت وى گیرید، سنّت وى بکار دارید، در همه احوال پس رو او باشید. غایت روش بندگان و کمال حال ایشان محبّت ماست و محبّت ما در متابعت سنّت و سیرت پیغامبر شماست هر که بر پى وى رفت راست، او بحقیقت دوست ماست. قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ آن مؤمنان صحابه بوفاء عهد ازل باز آمدند و قدم در متابعت و سنّت مصطفى (ص) راست داشتند و صدق در عمل بجاى آوردند، تا ربّ العالمین ایشان را در آن صدق ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ، الصّدق صدقة السرّ و صداق الجنّة و صدیق الحقّ. صدق صدقه ملک سرّ و صداق سراى سرور است و صدیق پادشاه حق است:
راستکارى پیشه کن، کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حقّ جز راست کاران رستگار
بسیار خلایقاند جویان رهت
کشته شده عالمى بهول سپهت
تا برمه چارده نهادى کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت.
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بر ذوق جوانمردان طریقت، تسبیح اینجا سباحت اسرار دوستانست در بحار اجلال حق، ایشان که در بحر نور اعظم غوص میکنند و جواهر توحید بیرون همىآرند و در سلک ایمان میکشند جوانمردانى که قدم بر بساط قرب دارند بحدّ اتّحاد رسیده و دویى برخاسته دست اغیار از ایشان کوتاه شده و سرهاشان بر حقائق حق مطلع شده، از علائق و خلائق ببریدند تا مجاور کعبه وصال گشتند بوسائط و شرایط بگذشتند تا معتکف کوى اقبال شدند.
مردى از شبلى سؤال کرد که: ترا دیده بکا نیست؟ گفت: یا فلان آنچه دل ما را با جان ما افتاده از دیده پنهانست. هر چه برون قالبست بیگانه راهست، تعبیهاى در درون باید! جوانمردا اندوه او ازلى است، لکن نه با هر کسى بود. این اندوه چون بر دل عاشقى سایه افکند، در وقت رعد حالت بخروشیدن آید، برق امید بجستن آید، باران مراد بر ساحت دل میبارد و نباتهاى گوناگون میروید، گه نرگس رضا، گه ارغوان قناعت، گه سوسن توکّل، گه یاسمین تواضع، و عاشق در کار ایستاده، زیر ابر اندوه، از باغ دل ریاحین گوناگون میدرود، و دستهها مىبندد:
باش تا خاربن کوى ترا نرگس وار
دسته بندند و سوى مجلس سلطان آرند
عاشقانت سوى تو تحفه اگر جان آرند
عرق سنگ، سوى چشمه حیوان آرند
وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلّ واقف على الباب بشاهد الطلب و لکنّه عزیز لا یدرکه طالبوه و لا یعجزه هاربوه. طالبان بامید ادراک، روى در بادیه طلب نهاده عاشقان بطمع وصال، جان و دل هدف تیر بلا ساخته و حقیقت صمدیّت و کمال احدیت عزیز است از ادراک بشر و منزّه از دریافت عقل مختصر. او جلّ جلاله همه عالم را ببویى و گفتگویى خشنود کرده و قطرهاى از جرعه قدح عزّت بکس نداده! مرد در آینه مینگرد و صورت خویش در آینه مىبیند پیش دیده خود از آنجا که ظاهر گمان است، گوید: دست فراز کنم و آن صورت را در قبضه خود آرم. هیهات، آن قربى است که عین بعد است! اگر در طلب آن صورت برخیزد، عمر بپایان رسد و هرگز دست وى بدان نرسد و از وجود آن ذرهاى نیابد:
در عشق تو صد هزار جانند بسر
رفتند و ندیدند ز وصل تو اثر
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ الآیة...
اذا اراد اللَّه نصرة قوم استأسد ارنبهم، و اذا اراد اللَّه قهر قوم استرنب اسدهم. چون اللَّه تعالى قومى را بر دشمن نصرت دهد، روباه ایشان شیر شود و قومى را که بر ایشان خذلان آرد و مقهور کند، شیر ایشان روباه گردد. آن مدبران بنى النضیر بخصمى پیغامبر (ص) برخاستند و پناه با حصارها بردند و از مکر و قهر اللَّه ایمن نشستند «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» لا جرم بطش جبّارى و قهّارى روى بایشان نهاد تا بدست خویش خانه خویش خراب کردند یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ نخست دل و دین خویش از روى باطن خراب کردند، تا خرابى باطن بظاهر سرایت کرد، و خانه خود نیز خراب کردند ربّ العالمین گفت: فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ: اى زیرکان و دانایان و خردمندان اگر پند مىپذیرید و عبرت میگیرید، جاى پند پذیرفتن هست و جاى عبرت گرفتن. مؤمنان و مخلصان بتوفیق موافق و سعادت مساعد گفتند: خداوندا بنظر عبرت مینگریم و باندیشه صادق پند مىپذیریم، اکنون چه کنیم تا درین حال بمانیم؟ فرمان آمد از حقّ، جلّ جلاله که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا هر شربتى که از دست اقبال محمد عربى، پیغمبر هاشمى (ص)، درآید بستانید، که حیات شما در آنست.
آن لوح خوانید که او نویسد. بندگى از خلق وى آموزید، طالبى از همّت وى گیرید، سنّت وى بکار دارید، در همه احوال پس رو او باشید. غایت روش بندگان و کمال حال ایشان محبّت ماست و محبّت ما در متابعت سنّت و سیرت پیغامبر شماست هر که بر پى وى رفت راست، او بحقیقت دوست ماست. قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ آن مؤمنان صحابه بوفاء عهد ازل باز آمدند و قدم در متابعت و سنّت مصطفى (ص) راست داشتند و صدق در عمل بجاى آوردند، تا ربّ العالمین ایشان را در آن صدق ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ، الصّدق صدقة السرّ و صداق الجنّة و صدیق الحقّ. صدق صدقه ملک سرّ و صداق سراى سرور است و صدیق پادشاه حق است:
راستکارى پیشه کن، کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حقّ جز راست کاران رستگار
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ درویشان را که از خان و مان خود هجرت کردند.
الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ که ایشان را بیرون کردند از خان و مانهاى ایشان و از سود و زیانهاى ایشان. یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً فضل خداى میجویند و خشنودى او وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یارى میدهند دین خداى را و رسول او را. أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۸) ایشانند آن راست گویان،.
وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ و ایشان که جایگاه گرفتند سراى اسلام را.
وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. و دین را و ایمان را پیش از قدوم مهاجران. یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ دوست میدارند هر که بایشان آید. وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا و هیچ وائست و نیاز نیافتند در تن خویش از هر چه اللَّه مهاجران را داد. وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ و بر خود میگزینند.
وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ هر چند که بطعام دلاسا و نیازمندان. وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ و هر که باز داشتند ازو نتاوستن با خویشتن در کار مال دنیا فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۹). ایشان آنند که بنیک روز بماندند.
وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ و ایشان که از پس مهاجران و انصار در رسند.
یَقُولُونَ رَبَّنَا میگویند: خداوند ما اغْفِرْ لَنا بیامرز ما را. وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ و آن برادران ما را که پیشى کردند بر ما بایمان. وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا و در دلهاى ما کین منه گرویدگان را. رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (۱۰). خداوند ما تو بخشایندهاى سخت مهربان.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا نبینى اینان را که دو رویى گزیدند. یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ برادران خویش را میگویند از کافران اهل تورات. لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ اگر شما را بیرون کنند، ما با شما بیرون آئیم. وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً و کسى را در دشمنى شما فرمان نبریم هرگز. وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ و اگر با شما جنگ کنند، ما شما را یارى دهیم. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۱).
و اللَّه گواهى میدهد که ایشان بدرست دروغ زناناند.
لَئِنْ أُخْرِجُوا براستى که اگر بیرون کنند. لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ این منافقان با ایشان بیرون نشوند. وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ و اگر با ایشان جنگ کنند، منافقان ایشان را یارى ندهند. وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ و اگر گرد یارى دادن ایشان گردند، لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ بهمه حال پشت بهزیمت گردانند.
ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (۱۲) پس ایشان را یارى ندهند،.
لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ براستى که شما بشکوهترید در دلهاى ایشان و ترسندهتر از اللَّه. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (۱۳) آن بآنست که ایشان گروهىاند که حق در نمىیابند.
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً با شما هرگز جنگ نپیوندند. إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَةٍ مگر در برزنهاى دیوار بست. أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ یا از پس دیوارها بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ زور ایشان بر یکدیگر در دشمنى سخت است. تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى. مىپندارند که ایشان یک دلاند، و نه یک دلاند که پراکنده دلاند. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (۱۴) آن بآنست که ایشان قومىاند که فرا صواب هوش نمىدارند.
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً راست مثل و سان جهودان قریظه همانست که نضیر دیدند از پیش. ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ گرانى و ناسازگارى سرانجام خویش آخر بچشیدند. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۵) و ایشان راست در آن گیتى عذابى درد نماى.
کَمَثَلِ الشَّیْطانِ راست همچون دیو. إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ آن گه که آدمى را گفت: کافر شو! فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ چون کافر شد، گفت: من از تو بیزارم! إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (۱۶) من مىترسم از خداوند جهانیان.
فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ سرانجام ایشان هر دو آنست که با هم در آتشاند. خالِدَیْنِ فِیها هر دو جاوید در آن. وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ (۱۷) و پاداش ناگرویدگان آنست.یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! اتَّقُوا اللَّهَ! بترسید از خشم و عذاب خداى وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ و ایدون باد که هر کس مىنگرد ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ که چه چیز فرا فرستد فردا خود را وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بترسید از خشم و عذاب خداى إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸) که اللَّه داناست و آگاه برکرد شما.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ و چون ایشان مباشید که اللَّه را فراموش کردند فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تا اللَّه تیمار داشتن تنهاى ایشان بر ایشان فراموش کرد.
أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۱۹) ایشانند که از دین و طاعت اللَّه بیروناند.
لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هرگز دوزخیان چون بهشتیان یکسان نباشند. أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (۲۰) بهشتیاناند که رستگاناند و پیروز آمدگان.
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ اگر ما فرو فرستادیمى این قرآن بر کوهى لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً تو آن کوه را دیدى فروشده. مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ پاره پاره شکافته از ترس خداى. وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ و این مثلها میزنیم مردمان را لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۲۱) تا مگر در اندیشند.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خداى جز او عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ داناى نهان و آشکارا. هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (۲۲) اوست آن فراخ بخشایش مهربان.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خداى جز او. الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ: پادشاه پاک بىعیب. الْمُؤْمِنُ: ایمن کننده. الْمُهَیْمِنُ: گواه راست استوار. الْعَزِیزُ: تاونده تواننده بهیچ هست نماننده. الْجَبَّارُ: خلق بر مراد خود دارنده الْمُتَکَبِّرُ: برتر از آنکه ستم کند بر کس. سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۲۳).: پاکى خداى را از انباز که او را میگویند.
هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ اوست خداى آفریدگار. الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ آن آفریدگار نیکوکار. لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى او راست نامهاى نیکو. یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بپاکى میستاید او را هر چه در آسمان و زمین چیزست وَ هُوَ الْعَزِیزُ اوست آن سخت توان بیهمتا. الْحَکِیمُ (۲۴): راست دانش راست کار.
الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ که ایشان را بیرون کردند از خان و مانهاى ایشان و از سود و زیانهاى ایشان. یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً فضل خداى میجویند و خشنودى او وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یارى میدهند دین خداى را و رسول او را. أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۸) ایشانند آن راست گویان،.
وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ و ایشان که جایگاه گرفتند سراى اسلام را.
وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. و دین را و ایمان را پیش از قدوم مهاجران. یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ دوست میدارند هر که بایشان آید. وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا و هیچ وائست و نیاز نیافتند در تن خویش از هر چه اللَّه مهاجران را داد. وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ و بر خود میگزینند.
وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ هر چند که بطعام دلاسا و نیازمندان. وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ و هر که باز داشتند ازو نتاوستن با خویشتن در کار مال دنیا فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۹). ایشان آنند که بنیک روز بماندند.
وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ و ایشان که از پس مهاجران و انصار در رسند.
یَقُولُونَ رَبَّنَا میگویند: خداوند ما اغْفِرْ لَنا بیامرز ما را. وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ و آن برادران ما را که پیشى کردند بر ما بایمان. وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا و در دلهاى ما کین منه گرویدگان را. رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (۱۰). خداوند ما تو بخشایندهاى سخت مهربان.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا نبینى اینان را که دو رویى گزیدند. یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ برادران خویش را میگویند از کافران اهل تورات. لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ اگر شما را بیرون کنند، ما با شما بیرون آئیم. وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً و کسى را در دشمنى شما فرمان نبریم هرگز. وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ و اگر با شما جنگ کنند، ما شما را یارى دهیم. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۱).
و اللَّه گواهى میدهد که ایشان بدرست دروغ زناناند.
لَئِنْ أُخْرِجُوا براستى که اگر بیرون کنند. لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ این منافقان با ایشان بیرون نشوند. وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ و اگر با ایشان جنگ کنند، منافقان ایشان را یارى ندهند. وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ و اگر گرد یارى دادن ایشان گردند، لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ بهمه حال پشت بهزیمت گردانند.
ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (۱۲) پس ایشان را یارى ندهند،.
لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ براستى که شما بشکوهترید در دلهاى ایشان و ترسندهتر از اللَّه. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (۱۳) آن بآنست که ایشان گروهىاند که حق در نمىیابند.
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً با شما هرگز جنگ نپیوندند. إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَةٍ مگر در برزنهاى دیوار بست. أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ یا از پس دیوارها بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ زور ایشان بر یکدیگر در دشمنى سخت است. تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى. مىپندارند که ایشان یک دلاند، و نه یک دلاند که پراکنده دلاند. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (۱۴) آن بآنست که ایشان قومىاند که فرا صواب هوش نمىدارند.
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً راست مثل و سان جهودان قریظه همانست که نضیر دیدند از پیش. ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ گرانى و ناسازگارى سرانجام خویش آخر بچشیدند. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۵) و ایشان راست در آن گیتى عذابى درد نماى.
کَمَثَلِ الشَّیْطانِ راست همچون دیو. إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ آن گه که آدمى را گفت: کافر شو! فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ چون کافر شد، گفت: من از تو بیزارم! إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (۱۶) من مىترسم از خداوند جهانیان.
فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ سرانجام ایشان هر دو آنست که با هم در آتشاند. خالِدَیْنِ فِیها هر دو جاوید در آن. وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ (۱۷) و پاداش ناگرویدگان آنست.یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! اتَّقُوا اللَّهَ! بترسید از خشم و عذاب خداى وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ و ایدون باد که هر کس مىنگرد ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ که چه چیز فرا فرستد فردا خود را وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بترسید از خشم و عذاب خداى إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸) که اللَّه داناست و آگاه برکرد شما.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ و چون ایشان مباشید که اللَّه را فراموش کردند فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تا اللَّه تیمار داشتن تنهاى ایشان بر ایشان فراموش کرد.
أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۱۹) ایشانند که از دین و طاعت اللَّه بیروناند.
لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هرگز دوزخیان چون بهشتیان یکسان نباشند. أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (۲۰) بهشتیاناند که رستگاناند و پیروز آمدگان.
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ اگر ما فرو فرستادیمى این قرآن بر کوهى لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً تو آن کوه را دیدى فروشده. مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ پاره پاره شکافته از ترس خداى. وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ و این مثلها میزنیم مردمان را لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۲۱) تا مگر در اندیشند.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خداى جز او عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ داناى نهان و آشکارا. هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (۲۲) اوست آن فراخ بخشایش مهربان.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خداى جز او. الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ: پادشاه پاک بىعیب. الْمُؤْمِنُ: ایمن کننده. الْمُهَیْمِنُ: گواه راست استوار. الْعَزِیزُ: تاونده تواننده بهیچ هست نماننده. الْجَبَّارُ: خلق بر مراد خود دارنده الْمُتَکَبِّرُ: برتر از آنکه ستم کند بر کس. سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۲۳).: پاکى خداى را از انباز که او را میگویند.
هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ اوست خداى آفریدگار. الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ آن آفریدگار نیکوکار. لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى او راست نامهاى نیکو. یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بپاکى میستاید او را هر چه در آسمان و زمین چیزست وَ هُوَ الْعَزِیزُ اوست آن سخت توان بیهمتا. الْحَکِیمُ (۲۴): راست دانش راست کار.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ بیّن اللَّه تعالى انّ الفىء لمن هو، و التّقدیر: کى لا یکون ما افاء اللَّه على رسوله دولة بین الاغنیاء منکم و لکن یکون للفقراء المها جرین، الّذین تولّوا الدّیار و الاموال و الاهلین و العشائر فخرجوا حبّا للَّه و رسوله و اختاروا الاسلام على ما کانوا فیه من الشدّة حتى کان الرّجل یعصب الحجر على بطنه لیقیم صلبه من الجوع و کان یتّخذ الحفیرة فى الشّتاء ماله دثار غیرها. قال سعید بن جبیر: کان ناس من المهاجرین لاحد هم الذّار و الزّوجة و العبد و النّاقة یحجّ علیها و یغزو فنسبهم اللَّه الى انّهم فقراء و جعل لهم سهما فى الزّکاة. یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ اى یطلبون رزقا من اللَّه و هو الغنیمة. وَ رِضْواناً. اى: مرضات ربّهم بالجهاد فى سبیله مع رسوله.
وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ بمجاهدة الاعداء أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ فى ایمانهم و وفوا بعهود هم و عقود هم مع اللَّه هؤلاء المهاجرین الّذین اخرجهم المشرکون من مکة و کانوا نحوا من مائة رجل و صحّ عن رسول اللَّه (ص) انّه کان یستفتح بصعالیک المهاجرین و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالنّور التّام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل الاغنیاء بنصف یوم و ذلک مقدار خمسمائة عامّ»
ثمّ ذکر الانصار فقال: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ اى لزموا المدینة و دورهم بها، وَ الْإِیمانَ منصوب بفعل مضمر یعنى: و قبلوا الایمان و آثروه و قیل: معناه لزموا المدینة و مواضع الایمان و ذکر النقاش انّ الایمان اسم المدینة سمّاها النبى (ص) به. مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل قدوم المهاجرین علیهم اتّخذوا فى دورهم المساجد بسنتین ربّوا الاسلام کما یربّى الطّیر الفرخ و عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص): «آیة الایمان حبّ الانصار، آیة النّفاق بغض الانصار»
و عن زید بن ارقم قال: قال رسول اللَّه (ص): «اللّهم اغفر للانصار و لابناء الانصار و ابناء ابناء الانصار»
و قال: «خیر دور الانصار بنو النّجار ثمّ بنو عبد الاشهل ثمّ بنو الحارث بن الخزرج ثمّ بنو ساعدة و فى کلّ دور الانصار خیر»
و «یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ» کنایت است از مهمان دوستى انصار که مهاجران را بجان بپذیرفتند و بهمگى دل دوست داشتند و خان و مان خود از ایشان دریغ نداشتند. و بهر چه داشتند از مال و وطن ایشان را شریک خود ساختند و کام و مراد و بىنیازى ایشان بر فقر و فاقه خود اختیار کردند. و این غایت جود است و کمال سخا که ربّ العالمین از ایشان بپسندید و ایشان را در آن بستود و گفت: یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً اى حسدا و غیظا مِمَّا أُوتُوا: اى ممّا اعطى المهاجرون من الفىء، آن روز که رسول خدا (ص) غنیمت بنى النضیر میان مهاجران قسمت کرد و بانصار نداد، مگر سه کس را از ایشان هیچ حسدى و غیظى پدید نیامد و بتخصیص مهاجران در آن اموال کراهیتى ننمودند. و بآن قسمت راضى شدند هر چند که ایشان را حاجت و دربایست بود و بغایت خصاصت و فقر و فاقت رسیده بودند، اما حقّ مهاجران بر حقّ خود مقدّم داشتند و راه ایثار رفتند اینست که ربّ العالمین گفت: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ. و فى الخبر: «لم یجتمع فى الدّنیا قوم قطّ الّا و فیهم اسخیاء و بخلاء الّا فى الانصار فانّهم کلّهم اسخیاء، ما فیهم من بخیل».
خبر درست است از بو هریرة، گفت: رسول خدا (ص) را مهمانى رسید، کس فرستاد بخانههاى مادران مؤمنان تا هیچ طعامى بود آن مهمان را؟ و در همه خانههاى ایشان هیچ طعام نبود. پس رسول گفت: «من یضیف هذا هذه اللیلة؟»: کیست که یک امشب این مهمان را بخانه برد و او را مهمانى کند؟ مردى انصارى گفت: من او را مهمانى کنم یا رسول اللَّه. او را بخانه برد و با اهل خویش گفت: هذا ضیف رسول اللَّه، اینک آوردم مهمان رسول خداى، او را گرامى دار و عزیز دار. اهل او گفت: در خانه ما طعام بیش از آن نیست که قوت ما و این کودکان باشد، مگر این کودکان را ببهانهاى در خواب کنیم و ما بوى ایثار کنیم، تا وى را کفایت باشد. آن گه چراغ بیفروختند و مهمان را بنشاندند و طعام پیش نهادند، و عادت ایشان چنان بود که میزبان با مهمان بهم طعام خورند، مرد با اهل خویش گفت: اگر ما با وى خوریم، او را کفایت نباشد و نه خوب بود که مهمان رسول (ص) در خانه ما طعام سیر نخورد تو برخیز در میانه و ببهانه آنکه چراغ را اصلاح مىکنم، چراغ فروکش، تا ما در تاریکى دهان مىجنبانیم و او چنان پندارد که ما طعام میخوریم هم چنان کردند و خود گرسنه در خواب شدند. بامداد که بحضرت نبوّت و رسالت صلّى اللَّه علیه و سلّم رسیدند، رسول در ایشان نگرست و تبسم کرد و گفت: «ضحک اللَّه اللّیلة»
و فى روایة: «عجب اللَّه من فعالکما»
فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ابن عباس گفت: رسول خدا آن روز که اموال بنى النضیر قسمت میکرد، انصار را گفت: اگر خواهید شما را در این قسمت آرم، تا مشارک ایشان باشید، درین مال بشرط آنکه مهاجران نیز مشارک شما باشند در مال و ضیاع شما. و اگر خواهید این غنیمت جمله بمهاجران تسلیم کنیم و در ضیاع و مال شما مشارک نباشند. ازین هر دو خصلت آن یکى که خواهید اختیار کنید. ایشان راه جوانمردى و ایثار رفتند، گفتند: نه که ما در قسمت غنیمت با ایشان مشارک نباشیم و همه بایشان تسلیم کنیم و ایشان با ما مشارک باشند در خان و مان و ضیاع و اسباب ما. ربّ العالمین ایثار ایشان بپسندند و در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ و قال انس بن مالک: اهدى لبعض الصحابة رأس شاة مشویّة و کان مجهودا له فوجّه به الى جار له فتداولته تسعة انفس، ثمّ عاد الى الاوّل فانزل اللَّه جلّ ذکره وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ. و قال وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: الشّح، منع الواجب و قیل: اکل مال الغیر ظلما. و قال النبى (ص): برىء من الشحّ من آتى الزکاة و قرى الضیف و اعطى فى النّائبة.
و قیل: الشحّ: ان تطمح عین الرجل الى ما لیس له، فقال صلّى اللَّه علیه و سلم: «من الشحّ، نظرک الى امرأة غیرک».
قال الحسن: هو العمل بمعاصى اللَّه. و قال طاوس: الشحّ بما فى ید غیرک، و البخل بما فى یدک.
و روى أنّ رجلا قال لعبد اللَّه بن مسعود انّى اخاف أن اکون قد هلکت، فقال و ما ذاک؟ قال اسمع اللَّه یقول: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ. فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و انا رجل شحیح لا یکاد یخرج من یدى شىء فقال عبد اللَّه: لیس ذاک بالشح الذى ذکر اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن و لکن الشحّ ان تأکل مال اخیک ظلما، و لکن ذاک البخل و بئس الشیء البخل. و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «اتّقوا الظلم، فان الظلم ظلمات یوم القیامة و اتّقوا الشحّ فانّ الشّحّ اهلک من کان قبلکم حملهم على ان یسفکوا دماءهم و استحلّوا محارمهم.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یجتمع الشّحّ و الایمان فى قلب عبد ابدا».
وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى: التابعین و هم الذین یجیئون بعد المهاجرین و الانصار الى یوم القیامة ثمّ ذکر انّهم یدعون لانفسهم و لمن سبقهم بالایمان بالمغفرة فقال: یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا غشّا و حسدا و بغضا. لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و کلّ من کان فى قلبه غلّ لاحد من الصحابة و لم یترحّم على جمیعهم فانّه لیس من عناه اللَّه بهذه الآیة، لانّ اللَّه رتّب المؤمنین على ثلاثة منازل: المهاجرین، و الانصار، و التابعین الموصوفین بما ذکر اللَّه، فمن لم یکن من التابعین بهذه الصفة کان خارجا من اقسام المؤمنین. قال ابن ابى لیلى: النّاس على ثلاثة منازل: الفقراء، المهاجرون وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ فاجهد ان لا تکون خارجا من هذه المنازل و روى عن عائشة رضى اللَّه عنها قالت: امرتم بالاستغفار لاصحاب محمد (ص) فسبّبتموهم سمعت نبیّکم (ص): «لا تذهب هذه الامّة حتى یلعن آخرها اوّلها».
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا لعن آخر هذه الامّة اوّلها فلیظهر الّذى عنده العلم فانّ کاتم العلم یومئذ ککاتم ما انزل اللَّه على محمد (ص)
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «کلّ الناس یرجو النجاة الّا من سبّ اصحابى فانّ اهل الموقف یلعنهم.
و قال مالک بن انس: تفاضلت الیهود و النصارى على الرّافضه بخصلة. سئلت الیهود من خیر اهل ملّتکم؟ فقالت: اصحاب موسى. سئلت النصارى من خیر اهل ملّتکم؟ فقالت: حوارى عیسى و سئلت الرافضة من شرّ اهل ملّتکم؟
فقالوا: اصحاب محمد. امروا بالاستغفار فسبّوهم فالسیف علیهم مسلول الى یوم القیامة لا تقوم لهم رایة و لا یثبت لهم قدم و لا تجتمع لهم کلمة، کلّما اوقدوا نارا للحرب أطفأها اللَّه بسفک دمائهم و تفریق شملهم و ادحاض حجّتهم. اعاذنا اللَّه و ایّاکم من الاهواء المضلّة. و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا رأیتم الّذین یسبّون اصحابى، فقولوا: لعن اللَّه شرّکم، و عن عطا قال قال رسول اللَّه (ص): «من حفظنى فى اصحابى کنت له یوم القیامة حافظا، و من شتم اصحابى فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس اجمعین».
أَ لَمْ تَرَ یا محمد. إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا و هم عبد اللَّه بن ابى بن سلول و رفاعة بن تابوت عاضدوا قریظة على رسول اللَّه (ص) بعد اجلاء بنى النضیر بسنتین و عاقدوهم على ما فى الآیة و سمّاهم اخوانا لهم لانّهم ساووهم فى الکفر، قالوا: لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ من المدینة. لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً سألنا خلافکم و خذلانکم أَبَداً یعنى محمد (ص) اى لا نمتثل امره فى ایذانکم وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ اى: ان قاتلکم محمد (ص) لَنَنْصُرَنَّکُمْ و لنعاوننّکم احسن المعاونة. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى قولهم ذلک فانّهم اخرجوا من دیارهم و لم یخرج المنافقون معهم و قوتلوا فلم ینصروهم فذلک قوله: لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ و قوله: وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ اى: لو قصدوا نصر الیهود لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ منهزمین. ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ یعنى: بنى قریظة لا یصیرون منصورین اذا انهزم ناصروهم. معنى آنست که: اگر تقدیرا بنصرت ایشان برخیزید، پشت بهزیمت برگردانند و آن گه نه نصرت ایشان باشد که آن خذلان ایشان باشد. و قیل: وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ اى: لو ارادوا نصرهم کقوله عزّ و جلّ: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اى: اذا اردتم ان تقوموا الى الصلاة إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ اى: اردتم ان تناجوا. اگر منافقان خواهند که ایشان را یارى دهند نتوانند، و اللَّه ایشان را در آن قصد و خواست یارى ندهد، منافق نه یارى دهنده است نه یارى داده نه کس او را یاراست نه خدا او را یار.
لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ اى: لانتم یا اصحاب محمد اشدّ رهبة فى قلوب هؤلاء المنافقین من رهبة اللَّه عزّ و جلّ اى اوقع اللَّه الرعب فى قلوبهم. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ لا یعلمون معانى خطاب اللَّه و لا یعرفون شدّة بأس اللَّه و لا یعلمون حقیقة ما یوعدهم اللَّه به.
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً یعنى: الیهود، لا یحاربونکم مؤتلفین مجتمعین.
إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَةٍ اى: اذا اجتمعوا لقتالکم لم یجسروا على البروز و انّما یقاتلونکم من وراء حصونهم المحصّنة بالسور أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بالنبل و الحجر.
قرأ ابن کثیر و ابو عمرو جدار على الواحد و قرأ الآخرون جدر بضمّ الجیم و الدال على الجمع. بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ اى: هم متعادون مختنقون عداوة بعضهم بعضا شدیدة. و قیل: نکایتهم فیما بینهم شدید. اذا تحاربوا فامّا معکم فاللّه ارهبهم منکم فلا یغنون شیئا: و قیل: هذا امتنان من اللَّه عزّ و جلّ اى هم مع قوّتهم و شدّتهم یخافون منکم. تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً یعنى: المنافقین و الیهود جمیعا مجتمعین فى الرأى وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى مختلفة متفرقة. قال مجاهد: اراد انّ دین المنافقین یخالف دین الیهود. و قال: قتادة: اهل الباطل مختلفة اهواؤهم، مختلفة شهاداتهم، مختلفة اعمالهم و هم مجتمعون. قال ابن بحر: القى اللَّه فى قلوبهم البأس الشدید فتفرّقوا خلاف ما فعل بالمؤمنین من قوله و الّف بین قلوبهم. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ امره و نهیه.
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً اى: مثل و عیدى لقریظة مثل ما القى بنو النضیر و کان بینهما سنتان. و قیل: مثل هؤلاء الیهود کمثل مشرکى مکة. ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ یعنى: القتل ببدر و کان قبل غزوة بنى النضیر قاله مجاهد. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ: مع ذلک فى النار ثمّ ضرب مثلا للمنافقین و الیهود جمیعا فى تخاذلهم فقال: کَمَثَلِ الشَّیْطانِ اى: مثل المنافقین فى وعدهم بنى قریظة بالغرور کمثل الشیطان فى وعده الانسان بالغرور فلمّا احتاج الیه اسلمه للهلاک. فقیل یراد بالانسان الجنس و معناه الّذى یوسوس الیهم بالکفر و یدعوهم الى الجحد. فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ یتبرّأ منه اذا راى العذاب یوم القیامة و یقول: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ و قیل: شبّههم بتسویل الشّیطان الیهم فى قوله: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ. الآیة کذلک هؤلاء المنافقون غرّوا الیهود بوعد النصرة ثمّ قعدوا عنها وقت الاحتیاج. جماعتى مفسّران گفتند: انسان درین آیه برصیصاء عابد است، راهبى بود در بنى اسرائیل در روزگار فترت صومعهاى ساخته بود، هفتاد سال در آن صومعه مجاور گشته و خداى را عزّ و جلّ پرستیده و ابلیس در کار وى فرومانده و از اضلال وى بازمانده و از سر آن درماندگى روزى مرده شیاطین را جمع کرد و گفت: من یکفینى امر هذا الرجل؟ آن کیست از شما که کار این مرد را کفایت کند؟ یکى از آن مرده شیاطین گفت: من این کار کفایت کنم و مراد تو از وى حاصل کنم. بدر صومعه وى رفت بر زىّ و آساى راهبان و متعبّدان. گفت: من مردى راهبم عزلت و خلوت مىطلبم، ترا چه زیان اگر من بصحبت تو بیاسایم و درین خلوت خداى را عزّ و جلّ عبادت کنم؟ برصیصا بصحبت وى تن در نداد و گفت: انّى لفى شغل عنک، مرا در عبادت اللَّه چندان شغل است که پرواى صحبت تو نیست. و عادت برصیصا آن بود که چون در نماز شدى ده روز از نماز بیرون نیامدى و روزهدار بود و هر بده روز افطار کردى. شیطان برابر صومعه وى در نماز ایستاد و جهد و عبادت خود بر جهد و عبادت برصیصا بیفزود چنانک بچهل روز از نماز بیرون آمدى و هر بچهل روز افطار کردى آخر برصیصا او را بخود راه داد، چون آن عبادت و جهد فراوان وى دید و خود را در جنب وى قاصر دید. آن گه شیطان بعد از یک سال گفت: مرا رفیقى دیگر است و ظنّ من چنان بود که تعبّد.
و اجتهاد تو از آن وى زیادتست اکنون که ترا دیدم نه چنانست که مىپنداشتم و با نزدیک وى میروم! برصیصا مفارقت وى کراهیت داشت و بصحبت وى رغبت تمام مینمود. شیطان گفت: مرا ناچار است برفتن، اما ترا دعائى آموزم که هر بیمار و مبتلى و دیوانه که بر وى خوانى اللَّه تعالى او را شفا دهد و ترا این به باشد از هر عبادت که کنى که خلق خداى را از تو نفع باشد و راحت. برصیصا گفت: این نه کار منست که آن گه از وقت و ورد خود بازمانم و سیرت و سریرت من در سر شغل مردم شود.
شیطان تا آن گه میکوشید که آن دعا وى را در آموخت و او را بر سر آن شغل داشت.
شیطان از وى بازگشت و با ابلیس گفت: قد و اللَّه اهلکت الرجل. پس برفت و مردى را تخنیق کرد، چنان که دیو با مردم کند. آن گه بصورت طبیبى برآمد بر در آن خانه گفت: انّ بصاحبکم جنونا أ فأعالجه؟ این مرد شما دیو او را رنجه دارد، اگر خواهید او را معالجه کنم؟ چون او را دید گفت: انّى لا اقوى على جنّیه. من با دیو او بر نیایم، لکن شما را ارشاد کنم بکسى که او را دعا کند و شفا یابد و او برصیصاء راهب است که در صومعه نشیند. او را بر وى بردند و دعا کرد و آن دیو از وى باز شد. پس شیطان برفت و زنى را از دختران ملوک بنى اسرائیل رنجه کرد تا بسان دیوانگان گشت. آن زن جمالى بکمال داشت و او را سه برادر بود. شیطان بصورت طبیب پیش ایشان رفت و آن دختر را بوى نمودند، گفت: انّ الّذى عرض لها مارد لا یطاق و لکن سأرشدکم الى من یدع اللَّه لها. گفت: دیوى است ستنبه او را رنجه داشته و من با وى برنیایم، بر آن راهب شوید که کار از وى است، تا دعا کند و شفا یابد. ایشان گفتند: ترسیم که راهب این نکند و فرمان ما نبرد. گفت: صومعهاى سازید در جنب صومعه وى و زن در آن صومعه بخوابانید و با وى گوئید که این امانت است بنزدیک تو نهادیم و ما رفتیم، از بهر خدا و امید ثواب را نظر از وى باز مگیر و دعا کن تا شفا یابد.
ایشان هم چنان کردند و راهب از صومعه خود بزیر آمد و او را دید زنى بغایت جمال.
از جمال وى در فتنه افتاد. شیطان آن ساعت او را وسوسه کرد که: واقعها ثمّ تب!
کام خود از وى بر باید داشت آن گه توبه باید کرد که در توبه گشاده و رحمت خدا فراوان! راهب بفرمان شیطان کام خود از وى برداشت و زن بار گرفت. راهب پشیمان گشت و از فضیحت ترسید. همان شیطان در دل وى افکند که این زن را بباید کشت و پنهان باید کرد، چون برادران آیند گویم: دیو او را ببرد و ایشان مرا براست دارند و از فضیحت ایمن گردم. آن گه از زنا و از قتل توبه کنم. برصیصا آن نموده شیطان بجاى آورد و او را کشت و دفن کرد. چون برادران آمدند و خواهر را ندیدند گفت: جاء شیطانها فذهب بها و لم اقو علیه: شیطان او را ببرد و من با وى برنیامدم! ایشان او را براست داشتند و بازگشتند. شیطان آن برادران را بخواب بنمود که راهب خواهر شما را کشت و در فلان جایگه دفن کرد. سه شب پیاپى ایشان را چنین بخواب مینمود، تا ایشان رفتند و خواهر را کشته از خاک برداشتند. برادران او را از صومعه بزیر آوردند و صومعه خراب کردند و او را پیش پادشاه وقت بردند، تا بفعل و گناه خود مقرّ آمد. و پادشاه بفرمود تا او را بر دار کردند. آن ساعت شیطان برابر وى آمد و گفت: این همه ساخته و آراسته منست، اگر آنچه فرمایم بجاى آرى ترا نجات دهم و خلاص پدید کنم. گفت: هر چه فرمایى ترا فرمان برم! گفت: مرا سجودى کن. آن بدبخت او را سجود کرد و کافر گشت و او را در کفر بردار کردند و شیطان آن گه گفت: إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ.
فَکانَ عاقِبَتَهُما یعنى شیطان و برصیصاء العابد کان اخر امرهما أَنَّهُما فِی النَّارِ مقیمین لا یبرحان وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ الکافرین قال ابن عباس: ضرب اللَّه هذا المثل لیهود بنى النضیر و المنافقین من اهل المدینة و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ امر نبیّه (ع) أن یجلى بنى النضیر عن المدینة فدسّ المنافقون الیهم فقالوا: لا تجیبوا محمدا الى ما دعاکم و لا تخرجوا من دیارکم فان قاتلکم کنّا معکم و أن اخرجکم اخرجنا معکم. قال: فاطاعوهم و تحصّنوا فى دیارهم رجاء نصر المنافقین حتى جاءهم النبى (ص) فناصبوه الحرب یرجون نصر المنافقین فخذلوهم و تبرّؤوا منهم کما تبرّأ الشیطان من برصیصا و خذله. قال ابن عباس: فکانت الرهبان فى بنى اسرائیل لا یمشون الّا بالتقیة و الکتمان و طمع اهل الفجور و الفسق فى الاخیار فرموهم بالبهتان و القبیح، حتى کان امر جریح الراهب فلمّا برأ اللَّه جریحا الراهب ممّا رموه به انبسطت بعدها الرهبان و ظهروا للنّاس.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ باداء فرائضه و اجتناب معاصیه «وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» یعنى لیوم القیامة. اى لینظر احدکم الّذى قدّم لنفسه عملا صالحا ینجیه ام سیّئا یردیه. اتَّقُوا اللَّهَ کرّر تعظیما لتحذیره. إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ و فى الاثر انّ ابن آدم اذا مات قال الناس: ما خلف؟ و قالت الملائکة ما قدّم؟ و قیل: وَ اتَّقُوا اللَّهَ انّما کرّر الامر بالتقوى، لانّ الاوّل اراد به تقوى الکفر و اجتناب الجحد. و الثانى اراد به تقوى المراقبة و العلم، و قیل: معناه اتّقوا مخالفتى فان لم تفعلوا فاتقوا مفارقتى. و معاقبتى. و قیل: للتقوى مقامات فدعاهم الى مرتبة بعد اخرى، و قیل: المراد بالاوّل البدایة به و بالثانى الثبات علیه.
لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ یعنى المنافقین ترکوا ذکر اللَّه و طاعته فانسیهم ما فیه النجاة انفسهم و خلاصها بحرمان حظوظهم من الخیر. و قیل: نسوا اللَّه بترک ذکره و شکره. فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ بالعذاب الّذى نسى به بعضهم بعضا. أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ: الخارجون عن طاعة اللَّه سبحانه.
لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ للآیة معنیان: احدهما لا یتساوى الکافر و المؤمن لانّ المؤمن فى النعیم المقیم و الکافر فى العذاب الالیم، المؤمن من اولیاء اللَّه و الکافر من اعداء اللَّه. و المعنى الثانى: لا یستوى اصحاب النار فى النار بل فیها درکات و لا اصحاب الجنة فى الجنة بل فیها درجات و به قرأ ابن مسعود لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ. أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ الناجون.
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ قیل: هذا توبیخ للنّاس. اى لو جعل فى الجبل تمییز و انزل علیه القرآن لخشع و تصدّع و تشفّق من خشیة اللَّه مع صلابته و رزانته حذرا من ان لا یؤدّى حقّ اللَّه عزّ و جل فى تعظیم القرآن و الکافر یعرض عمّا فیه من العبر کان لم یسمعها یصفه بقساوة القلب و قیل: هذا امتنان على النبى (ص) اى لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لما ثبت له و تصدّع لنزوله علیه و قد انزلناه علیک و ثبّتناک له کقوله: ما نثبّت به فؤادک و کذلک یسّر و سهّل و خفّف على بنى آدم ما ثقله على السماوات و الارضین. و قد روى عن ابن عباس: انّ السّماء اطّت من ثقل الالواح لمّا وضعها اللَّه سبحانه علیها فى وقت موسى (ع) فبعث اللَّه لکلّ حرف منها ملکا فلم یطیقوا حملها فخفّفها على موسى و کذلک الانجیل على عیسى (ع) و الفرقان على محمد (ص). وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ. فى امثال اللَّه و یتّعظون و لا یعصون اللَّه.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ. قال الزجاج: هذا یرجع الى اوّل السورة حیث قال: سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ثمّ قال: هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ قادر على اختراع الاعیان و لا مستحقّ لکمال التعظیم و نعوت الجلال. إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ یعنى السرّ و العلانیة، و قیل: الغیب ما غاب عن العباد فلم یعاینوه و لم یعلموه، و الشهادة: ما عاینوه و علموه. هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ ذو الرّحمة الکاملة.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الّذى له الملک و حقیقته القدرة على ایجاد و ان یکون له التصرف فى الملک له من غیر حجّة علیه. الْقُدُّوسُ الطاهر عمّا اضافوا الیه ممّا لا یلیق به و القدس الطهارة و منه قوله: نقدّس لک: اى ننزّهک عن الصفات الذّمیمة.
السَّلامُ الّذى ینال عباده منه. السّلامة: سلم المؤمنون من عذابه، و قیل: سمّى نفسه سلاما لسلامته من کلّ آفة. الْمُؤْمِنُ الّذى أمن الناس من ظلمه و أمن من آمن به من عذابه. و قیل: الایمان: التصدیق. اى هو الّذى یصدّق عبده فى توحیده و اقراره بوحدانیّته و یصدّق رسله باظهار المعجزة علیهم و هو المصدّق لنفسه فى اخباره الْمُهَیْمِنُ اى القائم على خلقه باعمالهم و ارزاقهم و آجالهم و انّما قیامه علیهم باطلاعه و حفظه، و قیل: معناه الرّقیب یقال: هیمن یهیمن هیمنة اذا کان رقیبا على الشیء.
و قیل: هو فى الاصل مئیمن قلبت الهمزة هاء کقوله: «ارقت و هرقت» و معناه: المؤمن. الْعَزِیزُ: المنیع الّذى لا یقدر علیه احد. و الغالب لا یغلب. و العزّة فى اللّغة الشّدّة، و قیل: العزیز الّذى لا مثل له من قولهم عزّ الطّعام اذا قلّ وجوده، و قیل:العزیز بمعنى المعزّ کالألیم بمعنى المولم. الْجَبَّارُ: هو العظیم و جبروت اللَّه عظمته اى هو العظیم الشّأن فى الملک و السلطان: و قیل: هو من الجبر و هو الاصلاح فهو یغنى الفقیر و یصلح الکسیر و قیل: هو الّذى یقهر النّاس و یجبرهم على ما اراد ینفذ مشیّته على سبیل الاجبار فى کلّ احد و لا ینفذ فیه مشیّة احد. الْمُتَکَبِّرُ المتعظّم عن مجانسة خلقه و تعظّم من مشابهة فعله و تقدّس عن صفات الذّمّ فى نعوته و هو المستحق لصفات التّعظیم و قیل: ذو الکبریاء و هو الملک، من قوله: «و یکون لکما الکبریاء فى الارض». سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ نزّه نفسه تعالى و تقدّس عمّا یلحدون فى اسمائه و یجهلون من اوصافه.
روى عن عبد اللَّه بن عمر قال: رأیت رسول اللَّه (ص) قائما على هذا المنبر، یعنى منبر رسول اللَّه (ص)، و هو یحکى عن ربّه تعالى فقال «انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا کان یوم القیامة جمع السماوات و الارضین فى قبضته تبارک و تعالى ثمّ قال: هکذا و شدّ قبضته ثمّ بسطها ثمّ یقول: انا اللَّه، انا الرّحمن، انا الرّحیم، انا الملک، انا القدّوس، انا السّلام، انا المؤمن، انا المهیمن، انا العزیز، انا الجبار، انا المتکبر، انا الّذى بدأت الدّنیا و لم تک شیئا، انا الّذى اعدتها. این الملوک این الجبابره؟!».
قوله: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ کلّ ما یخرج من العدم الى الوجود یفتقر الى التقدیر اوّلا و الى الایجاد على وفق التقدیر ثانیا و الى التصویر بعد الایجاد ثالثا، و اللَّه تعالى خالق من حیث انّه مقدّر و بارئ من حیث انّه مرتّب صور المخترعات احسن ترتیبا. لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى لانّها مشتقّة من افعال کلّها حسنة. و قیل: وصفها بالحسنى لانّها تدلّ على کمال نعوته و جلالة اوصافه. یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ امّا بیانا و نطقا و امّا برهانا و خلقا. وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.. ختم السورة بما فتحها به فسبحان اللَّه على کلّ حال.
روى معقل بن یسار عن النّبی (ص) من قال حین یصبح ثلاث مرّات: «اعوذ باللّه السّمیع العلیم من الشیطان الرجیم» و قرأ الثلاث آیات من اخر سورة الحشر وکل اللَّه به سبعین الف ملک یصلّون علیه حتى یمسى، فان مات من ذلک الیوم مات شهیدا و من قال حین یمسى کان بتلک المنزلة.
وعن ابى امامة یقول قال رسول اللَّه (ص): من قرأ خواتیم الحشر من لیل او نهار فقبض فى ذلک الیوم او اللیلة فقد اوجب الجنّة.
و عن ابى هریرة قال سألت حبى رسول اللَّه (ص) عن اسم اللَّه الاعظم. فقال: علیک بآخر سورة الحشر فاکثر قراءتها فاعدت علیه فاعاد علىّ.
وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ بمجاهدة الاعداء أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ فى ایمانهم و وفوا بعهود هم و عقود هم مع اللَّه هؤلاء المهاجرین الّذین اخرجهم المشرکون من مکة و کانوا نحوا من مائة رجل و صحّ عن رسول اللَّه (ص) انّه کان یستفتح بصعالیک المهاجرین و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالنّور التّام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل الاغنیاء بنصف یوم و ذلک مقدار خمسمائة عامّ»
ثمّ ذکر الانصار فقال: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ اى لزموا المدینة و دورهم بها، وَ الْإِیمانَ منصوب بفعل مضمر یعنى: و قبلوا الایمان و آثروه و قیل: معناه لزموا المدینة و مواضع الایمان و ذکر النقاش انّ الایمان اسم المدینة سمّاها النبى (ص) به. مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل قدوم المهاجرین علیهم اتّخذوا فى دورهم المساجد بسنتین ربّوا الاسلام کما یربّى الطّیر الفرخ و عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص): «آیة الایمان حبّ الانصار، آیة النّفاق بغض الانصار»
و عن زید بن ارقم قال: قال رسول اللَّه (ص): «اللّهم اغفر للانصار و لابناء الانصار و ابناء ابناء الانصار»
و قال: «خیر دور الانصار بنو النّجار ثمّ بنو عبد الاشهل ثمّ بنو الحارث بن الخزرج ثمّ بنو ساعدة و فى کلّ دور الانصار خیر»
و «یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ» کنایت است از مهمان دوستى انصار که مهاجران را بجان بپذیرفتند و بهمگى دل دوست داشتند و خان و مان خود از ایشان دریغ نداشتند. و بهر چه داشتند از مال و وطن ایشان را شریک خود ساختند و کام و مراد و بىنیازى ایشان بر فقر و فاقه خود اختیار کردند. و این غایت جود است و کمال سخا که ربّ العالمین از ایشان بپسندید و ایشان را در آن بستود و گفت: یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً اى حسدا و غیظا مِمَّا أُوتُوا: اى ممّا اعطى المهاجرون من الفىء، آن روز که رسول خدا (ص) غنیمت بنى النضیر میان مهاجران قسمت کرد و بانصار نداد، مگر سه کس را از ایشان هیچ حسدى و غیظى پدید نیامد و بتخصیص مهاجران در آن اموال کراهیتى ننمودند. و بآن قسمت راضى شدند هر چند که ایشان را حاجت و دربایست بود و بغایت خصاصت و فقر و فاقت رسیده بودند، اما حقّ مهاجران بر حقّ خود مقدّم داشتند و راه ایثار رفتند اینست که ربّ العالمین گفت: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ. و فى الخبر: «لم یجتمع فى الدّنیا قوم قطّ الّا و فیهم اسخیاء و بخلاء الّا فى الانصار فانّهم کلّهم اسخیاء، ما فیهم من بخیل».
خبر درست است از بو هریرة، گفت: رسول خدا (ص) را مهمانى رسید، کس فرستاد بخانههاى مادران مؤمنان تا هیچ طعامى بود آن مهمان را؟ و در همه خانههاى ایشان هیچ طعام نبود. پس رسول گفت: «من یضیف هذا هذه اللیلة؟»: کیست که یک امشب این مهمان را بخانه برد و او را مهمانى کند؟ مردى انصارى گفت: من او را مهمانى کنم یا رسول اللَّه. او را بخانه برد و با اهل خویش گفت: هذا ضیف رسول اللَّه، اینک آوردم مهمان رسول خداى، او را گرامى دار و عزیز دار. اهل او گفت: در خانه ما طعام بیش از آن نیست که قوت ما و این کودکان باشد، مگر این کودکان را ببهانهاى در خواب کنیم و ما بوى ایثار کنیم، تا وى را کفایت باشد. آن گه چراغ بیفروختند و مهمان را بنشاندند و طعام پیش نهادند، و عادت ایشان چنان بود که میزبان با مهمان بهم طعام خورند، مرد با اهل خویش گفت: اگر ما با وى خوریم، او را کفایت نباشد و نه خوب بود که مهمان رسول (ص) در خانه ما طعام سیر نخورد تو برخیز در میانه و ببهانه آنکه چراغ را اصلاح مىکنم، چراغ فروکش، تا ما در تاریکى دهان مىجنبانیم و او چنان پندارد که ما طعام میخوریم هم چنان کردند و خود گرسنه در خواب شدند. بامداد که بحضرت نبوّت و رسالت صلّى اللَّه علیه و سلّم رسیدند، رسول در ایشان نگرست و تبسم کرد و گفت: «ضحک اللَّه اللّیلة»
و فى روایة: «عجب اللَّه من فعالکما»
فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ابن عباس گفت: رسول خدا آن روز که اموال بنى النضیر قسمت میکرد، انصار را گفت: اگر خواهید شما را در این قسمت آرم، تا مشارک ایشان باشید، درین مال بشرط آنکه مهاجران نیز مشارک شما باشند در مال و ضیاع شما. و اگر خواهید این غنیمت جمله بمهاجران تسلیم کنیم و در ضیاع و مال شما مشارک نباشند. ازین هر دو خصلت آن یکى که خواهید اختیار کنید. ایشان راه جوانمردى و ایثار رفتند، گفتند: نه که ما در قسمت غنیمت با ایشان مشارک نباشیم و همه بایشان تسلیم کنیم و ایشان با ما مشارک باشند در خان و مان و ضیاع و اسباب ما. ربّ العالمین ایثار ایشان بپسندند و در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ و قال انس بن مالک: اهدى لبعض الصحابة رأس شاة مشویّة و کان مجهودا له فوجّه به الى جار له فتداولته تسعة انفس، ثمّ عاد الى الاوّل فانزل اللَّه جلّ ذکره وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ. و قال وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: الشّح، منع الواجب و قیل: اکل مال الغیر ظلما. و قال النبى (ص): برىء من الشحّ من آتى الزکاة و قرى الضیف و اعطى فى النّائبة.
و قیل: الشحّ: ان تطمح عین الرجل الى ما لیس له، فقال صلّى اللَّه علیه و سلم: «من الشحّ، نظرک الى امرأة غیرک».
قال الحسن: هو العمل بمعاصى اللَّه. و قال طاوس: الشحّ بما فى ید غیرک، و البخل بما فى یدک.
و روى أنّ رجلا قال لعبد اللَّه بن مسعود انّى اخاف أن اکون قد هلکت، فقال و ما ذاک؟ قال اسمع اللَّه یقول: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ. فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و انا رجل شحیح لا یکاد یخرج من یدى شىء فقال عبد اللَّه: لیس ذاک بالشح الذى ذکر اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن و لکن الشحّ ان تأکل مال اخیک ظلما، و لکن ذاک البخل و بئس الشیء البخل. و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «اتّقوا الظلم، فان الظلم ظلمات یوم القیامة و اتّقوا الشحّ فانّ الشّحّ اهلک من کان قبلکم حملهم على ان یسفکوا دماءهم و استحلّوا محارمهم.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یجتمع الشّحّ و الایمان فى قلب عبد ابدا».
وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى: التابعین و هم الذین یجیئون بعد المهاجرین و الانصار الى یوم القیامة ثمّ ذکر انّهم یدعون لانفسهم و لمن سبقهم بالایمان بالمغفرة فقال: یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا غشّا و حسدا و بغضا. لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و کلّ من کان فى قلبه غلّ لاحد من الصحابة و لم یترحّم على جمیعهم فانّه لیس من عناه اللَّه بهذه الآیة، لانّ اللَّه رتّب المؤمنین على ثلاثة منازل: المهاجرین، و الانصار، و التابعین الموصوفین بما ذکر اللَّه، فمن لم یکن من التابعین بهذه الصفة کان خارجا من اقسام المؤمنین. قال ابن ابى لیلى: النّاس على ثلاثة منازل: الفقراء، المهاجرون وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ فاجهد ان لا تکون خارجا من هذه المنازل و روى عن عائشة رضى اللَّه عنها قالت: امرتم بالاستغفار لاصحاب محمد (ص) فسبّبتموهم سمعت نبیّکم (ص): «لا تذهب هذه الامّة حتى یلعن آخرها اوّلها».
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا لعن آخر هذه الامّة اوّلها فلیظهر الّذى عنده العلم فانّ کاتم العلم یومئذ ککاتم ما انزل اللَّه على محمد (ص)
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «کلّ الناس یرجو النجاة الّا من سبّ اصحابى فانّ اهل الموقف یلعنهم.
و قال مالک بن انس: تفاضلت الیهود و النصارى على الرّافضه بخصلة. سئلت الیهود من خیر اهل ملّتکم؟ فقالت: اصحاب موسى. سئلت النصارى من خیر اهل ملّتکم؟ فقالت: حوارى عیسى و سئلت الرافضة من شرّ اهل ملّتکم؟
فقالوا: اصحاب محمد. امروا بالاستغفار فسبّوهم فالسیف علیهم مسلول الى یوم القیامة لا تقوم لهم رایة و لا یثبت لهم قدم و لا تجتمع لهم کلمة، کلّما اوقدوا نارا للحرب أطفأها اللَّه بسفک دمائهم و تفریق شملهم و ادحاض حجّتهم. اعاذنا اللَّه و ایّاکم من الاهواء المضلّة. و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا رأیتم الّذین یسبّون اصحابى، فقولوا: لعن اللَّه شرّکم، و عن عطا قال قال رسول اللَّه (ص): «من حفظنى فى اصحابى کنت له یوم القیامة حافظا، و من شتم اصحابى فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس اجمعین».
أَ لَمْ تَرَ یا محمد. إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا و هم عبد اللَّه بن ابى بن سلول و رفاعة بن تابوت عاضدوا قریظة على رسول اللَّه (ص) بعد اجلاء بنى النضیر بسنتین و عاقدوهم على ما فى الآیة و سمّاهم اخوانا لهم لانّهم ساووهم فى الکفر، قالوا: لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ من المدینة. لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً سألنا خلافکم و خذلانکم أَبَداً یعنى محمد (ص) اى لا نمتثل امره فى ایذانکم وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ اى: ان قاتلکم محمد (ص) لَنَنْصُرَنَّکُمْ و لنعاوننّکم احسن المعاونة. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى قولهم ذلک فانّهم اخرجوا من دیارهم و لم یخرج المنافقون معهم و قوتلوا فلم ینصروهم فذلک قوله: لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ و قوله: وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ اى: لو قصدوا نصر الیهود لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ منهزمین. ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ یعنى: بنى قریظة لا یصیرون منصورین اذا انهزم ناصروهم. معنى آنست که: اگر تقدیرا بنصرت ایشان برخیزید، پشت بهزیمت برگردانند و آن گه نه نصرت ایشان باشد که آن خذلان ایشان باشد. و قیل: وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ اى: لو ارادوا نصرهم کقوله عزّ و جلّ: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اى: اذا اردتم ان تقوموا الى الصلاة إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ اى: اردتم ان تناجوا. اگر منافقان خواهند که ایشان را یارى دهند نتوانند، و اللَّه ایشان را در آن قصد و خواست یارى ندهد، منافق نه یارى دهنده است نه یارى داده نه کس او را یاراست نه خدا او را یار.
لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ اى: لانتم یا اصحاب محمد اشدّ رهبة فى قلوب هؤلاء المنافقین من رهبة اللَّه عزّ و جلّ اى اوقع اللَّه الرعب فى قلوبهم. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ لا یعلمون معانى خطاب اللَّه و لا یعرفون شدّة بأس اللَّه و لا یعلمون حقیقة ما یوعدهم اللَّه به.
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً یعنى: الیهود، لا یحاربونکم مؤتلفین مجتمعین.
إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَةٍ اى: اذا اجتمعوا لقتالکم لم یجسروا على البروز و انّما یقاتلونکم من وراء حصونهم المحصّنة بالسور أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بالنبل و الحجر.
قرأ ابن کثیر و ابو عمرو جدار على الواحد و قرأ الآخرون جدر بضمّ الجیم و الدال على الجمع. بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ اى: هم متعادون مختنقون عداوة بعضهم بعضا شدیدة. و قیل: نکایتهم فیما بینهم شدید. اذا تحاربوا فامّا معکم فاللّه ارهبهم منکم فلا یغنون شیئا: و قیل: هذا امتنان من اللَّه عزّ و جلّ اى هم مع قوّتهم و شدّتهم یخافون منکم. تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً یعنى: المنافقین و الیهود جمیعا مجتمعین فى الرأى وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى مختلفة متفرقة. قال مجاهد: اراد انّ دین المنافقین یخالف دین الیهود. و قال: قتادة: اهل الباطل مختلفة اهواؤهم، مختلفة شهاداتهم، مختلفة اعمالهم و هم مجتمعون. قال ابن بحر: القى اللَّه فى قلوبهم البأس الشدید فتفرّقوا خلاف ما فعل بالمؤمنین من قوله و الّف بین قلوبهم. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ امره و نهیه.
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً اى: مثل و عیدى لقریظة مثل ما القى بنو النضیر و کان بینهما سنتان. و قیل: مثل هؤلاء الیهود کمثل مشرکى مکة. ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ یعنى: القتل ببدر و کان قبل غزوة بنى النضیر قاله مجاهد. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ: مع ذلک فى النار ثمّ ضرب مثلا للمنافقین و الیهود جمیعا فى تخاذلهم فقال: کَمَثَلِ الشَّیْطانِ اى: مثل المنافقین فى وعدهم بنى قریظة بالغرور کمثل الشیطان فى وعده الانسان بالغرور فلمّا احتاج الیه اسلمه للهلاک. فقیل یراد بالانسان الجنس و معناه الّذى یوسوس الیهم بالکفر و یدعوهم الى الجحد. فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ یتبرّأ منه اذا راى العذاب یوم القیامة و یقول: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ و قیل: شبّههم بتسویل الشّیطان الیهم فى قوله: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ. الآیة کذلک هؤلاء المنافقون غرّوا الیهود بوعد النصرة ثمّ قعدوا عنها وقت الاحتیاج. جماعتى مفسّران گفتند: انسان درین آیه برصیصاء عابد است، راهبى بود در بنى اسرائیل در روزگار فترت صومعهاى ساخته بود، هفتاد سال در آن صومعه مجاور گشته و خداى را عزّ و جلّ پرستیده و ابلیس در کار وى فرومانده و از اضلال وى بازمانده و از سر آن درماندگى روزى مرده شیاطین را جمع کرد و گفت: من یکفینى امر هذا الرجل؟ آن کیست از شما که کار این مرد را کفایت کند؟ یکى از آن مرده شیاطین گفت: من این کار کفایت کنم و مراد تو از وى حاصل کنم. بدر صومعه وى رفت بر زىّ و آساى راهبان و متعبّدان. گفت: من مردى راهبم عزلت و خلوت مىطلبم، ترا چه زیان اگر من بصحبت تو بیاسایم و درین خلوت خداى را عزّ و جلّ عبادت کنم؟ برصیصا بصحبت وى تن در نداد و گفت: انّى لفى شغل عنک، مرا در عبادت اللَّه چندان شغل است که پرواى صحبت تو نیست. و عادت برصیصا آن بود که چون در نماز شدى ده روز از نماز بیرون نیامدى و روزهدار بود و هر بده روز افطار کردى. شیطان برابر صومعه وى در نماز ایستاد و جهد و عبادت خود بر جهد و عبادت برصیصا بیفزود چنانک بچهل روز از نماز بیرون آمدى و هر بچهل روز افطار کردى آخر برصیصا او را بخود راه داد، چون آن عبادت و جهد فراوان وى دید و خود را در جنب وى قاصر دید. آن گه شیطان بعد از یک سال گفت: مرا رفیقى دیگر است و ظنّ من چنان بود که تعبّد.
و اجتهاد تو از آن وى زیادتست اکنون که ترا دیدم نه چنانست که مىپنداشتم و با نزدیک وى میروم! برصیصا مفارقت وى کراهیت داشت و بصحبت وى رغبت تمام مینمود. شیطان گفت: مرا ناچار است برفتن، اما ترا دعائى آموزم که هر بیمار و مبتلى و دیوانه که بر وى خوانى اللَّه تعالى او را شفا دهد و ترا این به باشد از هر عبادت که کنى که خلق خداى را از تو نفع باشد و راحت. برصیصا گفت: این نه کار منست که آن گه از وقت و ورد خود بازمانم و سیرت و سریرت من در سر شغل مردم شود.
شیطان تا آن گه میکوشید که آن دعا وى را در آموخت و او را بر سر آن شغل داشت.
شیطان از وى بازگشت و با ابلیس گفت: قد و اللَّه اهلکت الرجل. پس برفت و مردى را تخنیق کرد، چنان که دیو با مردم کند. آن گه بصورت طبیبى برآمد بر در آن خانه گفت: انّ بصاحبکم جنونا أ فأعالجه؟ این مرد شما دیو او را رنجه دارد، اگر خواهید او را معالجه کنم؟ چون او را دید گفت: انّى لا اقوى على جنّیه. من با دیو او بر نیایم، لکن شما را ارشاد کنم بکسى که او را دعا کند و شفا یابد و او برصیصاء راهب است که در صومعه نشیند. او را بر وى بردند و دعا کرد و آن دیو از وى باز شد. پس شیطان برفت و زنى را از دختران ملوک بنى اسرائیل رنجه کرد تا بسان دیوانگان گشت. آن زن جمالى بکمال داشت و او را سه برادر بود. شیطان بصورت طبیب پیش ایشان رفت و آن دختر را بوى نمودند، گفت: انّ الّذى عرض لها مارد لا یطاق و لکن سأرشدکم الى من یدع اللَّه لها. گفت: دیوى است ستنبه او را رنجه داشته و من با وى برنیایم، بر آن راهب شوید که کار از وى است، تا دعا کند و شفا یابد. ایشان گفتند: ترسیم که راهب این نکند و فرمان ما نبرد. گفت: صومعهاى سازید در جنب صومعه وى و زن در آن صومعه بخوابانید و با وى گوئید که این امانت است بنزدیک تو نهادیم و ما رفتیم، از بهر خدا و امید ثواب را نظر از وى باز مگیر و دعا کن تا شفا یابد.
ایشان هم چنان کردند و راهب از صومعه خود بزیر آمد و او را دید زنى بغایت جمال.
از جمال وى در فتنه افتاد. شیطان آن ساعت او را وسوسه کرد که: واقعها ثمّ تب!
کام خود از وى بر باید داشت آن گه توبه باید کرد که در توبه گشاده و رحمت خدا فراوان! راهب بفرمان شیطان کام خود از وى برداشت و زن بار گرفت. راهب پشیمان گشت و از فضیحت ترسید. همان شیطان در دل وى افکند که این زن را بباید کشت و پنهان باید کرد، چون برادران آیند گویم: دیو او را ببرد و ایشان مرا براست دارند و از فضیحت ایمن گردم. آن گه از زنا و از قتل توبه کنم. برصیصا آن نموده شیطان بجاى آورد و او را کشت و دفن کرد. چون برادران آمدند و خواهر را ندیدند گفت: جاء شیطانها فذهب بها و لم اقو علیه: شیطان او را ببرد و من با وى برنیامدم! ایشان او را براست داشتند و بازگشتند. شیطان آن برادران را بخواب بنمود که راهب خواهر شما را کشت و در فلان جایگه دفن کرد. سه شب پیاپى ایشان را چنین بخواب مینمود، تا ایشان رفتند و خواهر را کشته از خاک برداشتند. برادران او را از صومعه بزیر آوردند و صومعه خراب کردند و او را پیش پادشاه وقت بردند، تا بفعل و گناه خود مقرّ آمد. و پادشاه بفرمود تا او را بر دار کردند. آن ساعت شیطان برابر وى آمد و گفت: این همه ساخته و آراسته منست، اگر آنچه فرمایم بجاى آرى ترا نجات دهم و خلاص پدید کنم. گفت: هر چه فرمایى ترا فرمان برم! گفت: مرا سجودى کن. آن بدبخت او را سجود کرد و کافر گشت و او را در کفر بردار کردند و شیطان آن گه گفت: إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ.
فَکانَ عاقِبَتَهُما یعنى شیطان و برصیصاء العابد کان اخر امرهما أَنَّهُما فِی النَّارِ مقیمین لا یبرحان وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ الکافرین قال ابن عباس: ضرب اللَّه هذا المثل لیهود بنى النضیر و المنافقین من اهل المدینة و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ امر نبیّه (ع) أن یجلى بنى النضیر عن المدینة فدسّ المنافقون الیهم فقالوا: لا تجیبوا محمدا الى ما دعاکم و لا تخرجوا من دیارکم فان قاتلکم کنّا معکم و أن اخرجکم اخرجنا معکم. قال: فاطاعوهم و تحصّنوا فى دیارهم رجاء نصر المنافقین حتى جاءهم النبى (ص) فناصبوه الحرب یرجون نصر المنافقین فخذلوهم و تبرّؤوا منهم کما تبرّأ الشیطان من برصیصا و خذله. قال ابن عباس: فکانت الرهبان فى بنى اسرائیل لا یمشون الّا بالتقیة و الکتمان و طمع اهل الفجور و الفسق فى الاخیار فرموهم بالبهتان و القبیح، حتى کان امر جریح الراهب فلمّا برأ اللَّه جریحا الراهب ممّا رموه به انبسطت بعدها الرهبان و ظهروا للنّاس.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ باداء فرائضه و اجتناب معاصیه «وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» یعنى لیوم القیامة. اى لینظر احدکم الّذى قدّم لنفسه عملا صالحا ینجیه ام سیّئا یردیه. اتَّقُوا اللَّهَ کرّر تعظیما لتحذیره. إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ و فى الاثر انّ ابن آدم اذا مات قال الناس: ما خلف؟ و قالت الملائکة ما قدّم؟ و قیل: وَ اتَّقُوا اللَّهَ انّما کرّر الامر بالتقوى، لانّ الاوّل اراد به تقوى الکفر و اجتناب الجحد. و الثانى اراد به تقوى المراقبة و العلم، و قیل: معناه اتّقوا مخالفتى فان لم تفعلوا فاتقوا مفارقتى. و معاقبتى. و قیل: للتقوى مقامات فدعاهم الى مرتبة بعد اخرى، و قیل: المراد بالاوّل البدایة به و بالثانى الثبات علیه.
لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ یعنى المنافقین ترکوا ذکر اللَّه و طاعته فانسیهم ما فیه النجاة انفسهم و خلاصها بحرمان حظوظهم من الخیر. و قیل: نسوا اللَّه بترک ذکره و شکره. فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ بالعذاب الّذى نسى به بعضهم بعضا. أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ: الخارجون عن طاعة اللَّه سبحانه.
لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ للآیة معنیان: احدهما لا یتساوى الکافر و المؤمن لانّ المؤمن فى النعیم المقیم و الکافر فى العذاب الالیم، المؤمن من اولیاء اللَّه و الکافر من اعداء اللَّه. و المعنى الثانى: لا یستوى اصحاب النار فى النار بل فیها درکات و لا اصحاب الجنة فى الجنة بل فیها درجات و به قرأ ابن مسعود لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ. أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ الناجون.
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ قیل: هذا توبیخ للنّاس. اى لو جعل فى الجبل تمییز و انزل علیه القرآن لخشع و تصدّع و تشفّق من خشیة اللَّه مع صلابته و رزانته حذرا من ان لا یؤدّى حقّ اللَّه عزّ و جل فى تعظیم القرآن و الکافر یعرض عمّا فیه من العبر کان لم یسمعها یصفه بقساوة القلب و قیل: هذا امتنان على النبى (ص) اى لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لما ثبت له و تصدّع لنزوله علیه و قد انزلناه علیک و ثبّتناک له کقوله: ما نثبّت به فؤادک و کذلک یسّر و سهّل و خفّف على بنى آدم ما ثقله على السماوات و الارضین. و قد روى عن ابن عباس: انّ السّماء اطّت من ثقل الالواح لمّا وضعها اللَّه سبحانه علیها فى وقت موسى (ع) فبعث اللَّه لکلّ حرف منها ملکا فلم یطیقوا حملها فخفّفها على موسى و کذلک الانجیل على عیسى (ع) و الفرقان على محمد (ص). وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ. فى امثال اللَّه و یتّعظون و لا یعصون اللَّه.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ. قال الزجاج: هذا یرجع الى اوّل السورة حیث قال: سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ثمّ قال: هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ قادر على اختراع الاعیان و لا مستحقّ لکمال التعظیم و نعوت الجلال. إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ یعنى السرّ و العلانیة، و قیل: الغیب ما غاب عن العباد فلم یعاینوه و لم یعلموه، و الشهادة: ما عاینوه و علموه. هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ ذو الرّحمة الکاملة.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الّذى له الملک و حقیقته القدرة على ایجاد و ان یکون له التصرف فى الملک له من غیر حجّة علیه. الْقُدُّوسُ الطاهر عمّا اضافوا الیه ممّا لا یلیق به و القدس الطهارة و منه قوله: نقدّس لک: اى ننزّهک عن الصفات الذّمیمة.
السَّلامُ الّذى ینال عباده منه. السّلامة: سلم المؤمنون من عذابه، و قیل: سمّى نفسه سلاما لسلامته من کلّ آفة. الْمُؤْمِنُ الّذى أمن الناس من ظلمه و أمن من آمن به من عذابه. و قیل: الایمان: التصدیق. اى هو الّذى یصدّق عبده فى توحیده و اقراره بوحدانیّته و یصدّق رسله باظهار المعجزة علیهم و هو المصدّق لنفسه فى اخباره الْمُهَیْمِنُ اى القائم على خلقه باعمالهم و ارزاقهم و آجالهم و انّما قیامه علیهم باطلاعه و حفظه، و قیل: معناه الرّقیب یقال: هیمن یهیمن هیمنة اذا کان رقیبا على الشیء.
و قیل: هو فى الاصل مئیمن قلبت الهمزة هاء کقوله: «ارقت و هرقت» و معناه: المؤمن. الْعَزِیزُ: المنیع الّذى لا یقدر علیه احد. و الغالب لا یغلب. و العزّة فى اللّغة الشّدّة، و قیل: العزیز الّذى لا مثل له من قولهم عزّ الطّعام اذا قلّ وجوده، و قیل:العزیز بمعنى المعزّ کالألیم بمعنى المولم. الْجَبَّارُ: هو العظیم و جبروت اللَّه عظمته اى هو العظیم الشّأن فى الملک و السلطان: و قیل: هو من الجبر و هو الاصلاح فهو یغنى الفقیر و یصلح الکسیر و قیل: هو الّذى یقهر النّاس و یجبرهم على ما اراد ینفذ مشیّته على سبیل الاجبار فى کلّ احد و لا ینفذ فیه مشیّة احد. الْمُتَکَبِّرُ المتعظّم عن مجانسة خلقه و تعظّم من مشابهة فعله و تقدّس عن صفات الذّمّ فى نعوته و هو المستحق لصفات التّعظیم و قیل: ذو الکبریاء و هو الملک، من قوله: «و یکون لکما الکبریاء فى الارض». سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ نزّه نفسه تعالى و تقدّس عمّا یلحدون فى اسمائه و یجهلون من اوصافه.
روى عن عبد اللَّه بن عمر قال: رأیت رسول اللَّه (ص) قائما على هذا المنبر، یعنى منبر رسول اللَّه (ص)، و هو یحکى عن ربّه تعالى فقال «انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا کان یوم القیامة جمع السماوات و الارضین فى قبضته تبارک و تعالى ثمّ قال: هکذا و شدّ قبضته ثمّ بسطها ثمّ یقول: انا اللَّه، انا الرّحمن، انا الرّحیم، انا الملک، انا القدّوس، انا السّلام، انا المؤمن، انا المهیمن، انا العزیز، انا الجبار، انا المتکبر، انا الّذى بدأت الدّنیا و لم تک شیئا، انا الّذى اعدتها. این الملوک این الجبابره؟!».
قوله: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ کلّ ما یخرج من العدم الى الوجود یفتقر الى التقدیر اوّلا و الى الایجاد على وفق التقدیر ثانیا و الى التصویر بعد الایجاد ثالثا، و اللَّه تعالى خالق من حیث انّه مقدّر و بارئ من حیث انّه مرتّب صور المخترعات احسن ترتیبا. لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى لانّها مشتقّة من افعال کلّها حسنة. و قیل: وصفها بالحسنى لانّها تدلّ على کمال نعوته و جلالة اوصافه. یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ امّا بیانا و نطقا و امّا برهانا و خلقا. وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.. ختم السورة بما فتحها به فسبحان اللَّه على کلّ حال.
روى معقل بن یسار عن النّبی (ص) من قال حین یصبح ثلاث مرّات: «اعوذ باللّه السّمیع العلیم من الشیطان الرجیم» و قرأ الثلاث آیات من اخر سورة الحشر وکل اللَّه به سبعین الف ملک یصلّون علیه حتى یمسى، فان مات من ذلک الیوم مات شهیدا و من قال حین یمسى کان بتلک المنزلة.
وعن ابى امامة یقول قال رسول اللَّه (ص): من قرأ خواتیم الحشر من لیل او نهار فقبض فى ذلک الیوم او اللیلة فقد اوجب الجنّة.
و عن ابى هریرة قال سألت حبى رسول اللَّه (ص) عن اسم اللَّه الاعظم. فقال: علیک بآخر سورة الحشر فاکثر قراءتها فاعدت علیه فاعاد علىّ.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الآیة...: مفهوم این آیت صفت و سیرت مهاجر انست که غریبان این سراىاند و شهیدان آن سراى، سلاطین دولتاند و در خانه ایشان نانى نه، امیران مملکتاند و در بر کهنهاى نه، آفتاب رویان قیامتاند و درین سراى از هیچ جانب روى نه، آتش دلاناند و شرر ایشان را دودى نه، درد زدگانند و جراحت ایشان را درمانى نه، مسافراناند و راه ایشان را پایانى نه، همه در کوره بلا گداخته و بازخواستى نه. و با اینهمه نعره عاشقى ایشان در ملکوت افتاده که جان براى گوى میدان تو داریم. هر کجا خواهى میانداز. تو نظاره ما باش و با ما هر چه خواهى میکن.
جانى دارم بعشق تو کرده رقم
خواهیش بشادى کش و خواهیش بغم
بعینیک ما یلقى الفؤاد و ما لقى
و للحبّ ما لم یبق منه و ما بقى
مصطفى (ص) گوید: ما مهتر کلّیت عالم ایم و بهتر ذرّیت آدم، و ما را بدین فخر نه. شربتهاى کرم بر دست ما نهادند و هدیّههاى شریف بحجره ما فرستادند و لباسهاى نفیس در ما پوشیدند و طراز اعزاز بر آستین ما کشیدند، و ما را بدان همه هیچ فخر نه. مهترا پس اختیار تو چیست و افتخار تو به چیست؟ گفت: اختیار ما آنست و افتخار ما بدانست که در روزى ساعتى خلوتى جوییم و با این فقراى مهاجرین چون بلال و صهیب و سلمان و عمّار ساعتى حدیث او گوئیم:
بر دل ز کرامتش نثار است مرا
وز فقر لباس اختیار است مرا
دینار درم خود چه بکارست مرا
با حق همه کار چون نگارست مرا؟!
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ بدانکه فقر دو است: یکى آنست که رسول خدا (ص) از آن استعاذت کرده و گفته: «اعوذ بک من الفقر»
و دیگر آنست که رسول خدا گفته: «الفقر فخرى»
آن یکى نزدیک بکفر و این یکى نزدیک بحق. اما آن فقر که بکفر نزدیکست فقر دلست که علم و حکمت و اخلاص و صبر و رضا و تسلیم و توکل از دل ببرد، تا دل ازین ولایتها درویش گردد، و چون زمین خراب شود. و دل چون خراب شد، منزل شیاطین گردد آن گه چون شیطان فرو آمد، سپاه شیطان روى بوى نهند شهوت و غضب و حسد و شرک و شک و شبهه و نفاق. نشان این فقر آن بود که هر چه بیند همه کژ بیند، سمع مجاز شنود، زبان همه دروغ و غیبت گوید، قدم همه بکوى ناشایست نهد، این آن فقر است که رسول خدا گفت: «کاد الفقر ان یکون کفرا، اللهم انّى اعوذ بک من الفقر و الکفر».
اما آن فقر که گفت: «الفقر فخرى»
آنست که مرد از دنیا برهنه گردد و درین برهنگى بدین نزدیک گردد.
و فى الخبر: «الایمان عریان و لباسه التقوى»
همانست که متصوفه آن را تجرید گویند، که مرد مجرّد شود از رسوم انسانیت، چنانک تیغ مجرد شود از نیام خویش و تیغ ما دام که در نیام باشد هنرش آشکارا نگردد و فعل ازو پیدا نیاید. همچنین دل تا در غلاف انسانیّت است هنر وى آشکارا نگردد و از وى کارى نگشاید، چون از غلاف انسانیّت برهنه گردد صورتها و صفتها درو ننماید.
آوردهاند در بعضى کتب که فردا چون خلائق بصحراء قیامت بیرون آیند، جنات عدن، بصفات جمال خویش، عاشقان و طالبان را استقبال کند که «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ.» ازین سوختهاى بینى کوفتهاى دل شکستهاى روز فرو شده اى با دلى پر درد و جانى پر حسرت در صعید قیامت ایستاده سر در پیش افکنده دیدهها پر آب کرده، ناگاه بویى از کوى وصال لم یزل و لا یزال بمشام او رسد یک نعره بزند که فزع آن در قیامت افتد، فریاد برکشد. حق تعالى گوید: شما همه اهل قیامت را بعتاب و حساب مشغول دارید که ما را با آن گدا کارهاست و رازها که در دنیا هزاران شب بعشق بروز آوردست، در خاک خفته و بادیهها بریده و مذلّتها کشیده، بلاء ما را اسیر شده میخواهد که امروز با ما رازى گوید. آن بیچاره گوید: یا ربّ الارباب آتش مهر در دلم زدى، مرا زیر و زبر کردى، از خان و مانم بیفکندى اول «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بسمعم رسانیدى، باز شربتهاى بلا چشانیدى، عاشق جمال خویش گردانیدى اینهمه بروى من آوردى، امروز جمال بدیگران نمایى مرا محروم گردانى؟! بجلال و عزّ تو که دیده باز نکنم تا جمال ذو الجلال ترا نبینم. حقتعالى حجاب جلال بردارد، جمال بنماید، درویش بیخویش، سرگشته شوق، غارتیده عشق، بىواسطه کلام حق بشنود، بىحجاب جمال و جلال حق ببیند. فیحدّثه کما یحدّث الرجل جلیسه.
قوله: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. انصار نبوّت و رسالتاند، اصحاب موافقت و مراقبتاند، منبع جود و سخاوتاند. ربّ العالمین روش ایشان ستوده و ایثار ایشان پسندیده که: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ قومى که از بیشه حسد هرگز خارى بدامن ایشان نیاویخت، از بیابان نفس هرگز غبارى بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشست. از هاویه هوى هرگز دودى بدیده ایشان نرسید.
سلاطین راهاند در لباس درویشان، ملکى صفتاند بصورت آدمیان روندگان در راه فناء خویش خرامان.
شیخ بسطام گفته: که اگر هشت بهشت را درین کلبه ما بگشایند و این سراى و آن سراى بولایت بما دهند، هنوز بدان یک آه سحر گاهى که بر یاد او از سینه برآید بندهیم. ملک یک نفس که بدرد عشق او برآوریم با ملک هژده هزار هزار عالم برابر نکنیم. معاذ جبل را دیدند که در بازار مکه میگردید و ریزه تره مىچید و میگفت: هذا ملک مع رضاک و ملک الدنیا مع سخطک عزل. گفت: اگر هیچ رضاء تو ممکن است، خداوندا این قدر ما را پادشاهى تمام است، و اگر رضاى تو نیست ملک عالم جز عزل نیست.
خیز یارا تا بمیخانه زمانى دم زنیم
آتش اندر ملکت آل بنى آدم زنیم
هر چه اسبابست جمع آئیم و پس جمع آوریم
پس بحکم حال بیزارى همه برهم زنیم.
الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ. لآیة...: اندر این آیه تابعین را و سلف صالحین را، پسینان امت را، تا بقیامت، به پیشوایان اسلام و صحابه صدق در رسانید و در حکم برابر کرد و بر وفق این مصطفى (ص) گفت: «مثل امتى مثل المطر، لا یدرى اوّله خیر أم آخره»
گفتا: کسانى که امّت من اند و از اهل سنت من اند امروز ساکنان سراى قربت من اند و فردا مستوجب شفاعت من اند. ایشان همه بزرگواراناند و کرامت را سزاوارنند و در منفعت و راحت همچون باران بهارانند. باران را ندانند که اول آن بهتر است یا آخر آن، نفعى است عام را و عامه خلق را حال امّت من همچنین است. همان درویشان آخر الزمان، آن شکستگان سرافکنده، و همین عزیزان و بزرگواران صحابه همه برادراناند و در مقام منفعت و راحت و شفقت همه یک دست و یکساناند.
«هم کالمطر حیث ما وقع نفع».
بر مثال باراناند هر جاى که رسد نفع رساند، هم در بوستان وهم در خارستان، هم بر ریحان هم بر امّ غیلان. همچنین اهل اسلام در راحت یکدیگر و رأفت بر یکدیگر یکسانند و یک نشاناند. تحقیق قول سید را (ص) که:«امّتى کالمطر لا یدرى اوّله خیر ام آخره».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ.
در یک آیه دو بار ذکر تقوى کرد. اوّل تقواى عام است از محرمات پرهیز کردن.
دوم تقواى خاص است از هر چه دون حق است پرهیز کردن. و گفتهاند: اول اشارتست باصل تقوى و دوم اشارتست بکمال تقوى. و عقبه قیامت نتوان برید، مگر بکمال تقوى همه مرادها برباید داشت و بىمرادى درباید گرفت همه زهرها نوش باید گرفت و همه نوشها زهر باید پنداشت. چون قدم اینجا رسید بکمال تقوى رسید.
واسطى گفته که: اهل تقوى که تکبر کنند بر ابناء دنیا، ایشان در تقوى مدعىاند براى آنکه اگر دنیا را در دل ایشان وقعى نبودى براى اعراض کردن از آن تکبر نکردندى. عزیزى گفته که: دنیا سفالى است و آن نیز در خواب. و آخرت جوهرى است یافته در بیدارى مرد نه آنست که در سفال بخواب دیده متقى شود، مرد مردانه آنست که در گوهر در بیدارى یافته متقى شود. و در جمله بدانکه قدمهاى روندگان در راه تقوى سه است: قدم شریعت در قالب روشن کند. قدم طریقت در دل روشن کند. قدم حقیقت در جان روشن کند. چون روندگان قالب در رسند نزلشان «جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» پیش آرند، چون روندگان دل در رسند نزلشان «مَقْعَدِ صِدْقٍ» آرند. چون روندگان جان در رسند نزلشان از «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» پیش آرند.
قوله: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ الآیة...: نشر بساط توقیر قرآن است، و اخبار از بیان تعظیم آن قرآنى که جلال الهیّت مطلع قدم اوست و بتیسیر ربوبیّت تنزل اوست کلامى خطیر، نظامى بىنظیر، جان آسایى دلپذیر، راهنمایى دستگیر، هاربان را بند، عاصیان را پند، ظلمت حیرت را نور مبین، عصمت عبودیت را حبل متین، لفظ او موجز، معنى او معجز، آیه او واضح، برهان او لائح، امر او ظاهر، نهى او زاجر، خبر او صدق، شهادت او حق، تأویل او جان آویز، تفسیر او مهر انگیز بس قفلها که بآواز دلها برداشتند، بس رقمهاى محبّت که باو در سینهها نگاشتند، بس بیگانگان که باو آشنا گشتند، بس خزائن معرفت که باو پیدا گردند، بس خفتگان که باو بیدار گردند، بس غافلان که باو هشیار گردند، بس طالبان که باو بمقصود رسیدند، بس مشتاقان که باو دوست را یافتند هم یادست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار!
دل را اثر روى تو گل پوش کند
جان را سخن خوب تو مدهوش کند
آتش که شراب وصل تو نوش کند
از لطف تو سوختن فراموش کند.
جانى دارم بعشق تو کرده رقم
خواهیش بشادى کش و خواهیش بغم
بعینیک ما یلقى الفؤاد و ما لقى
و للحبّ ما لم یبق منه و ما بقى
مصطفى (ص) گوید: ما مهتر کلّیت عالم ایم و بهتر ذرّیت آدم، و ما را بدین فخر نه. شربتهاى کرم بر دست ما نهادند و هدیّههاى شریف بحجره ما فرستادند و لباسهاى نفیس در ما پوشیدند و طراز اعزاز بر آستین ما کشیدند، و ما را بدان همه هیچ فخر نه. مهترا پس اختیار تو چیست و افتخار تو به چیست؟ گفت: اختیار ما آنست و افتخار ما بدانست که در روزى ساعتى خلوتى جوییم و با این فقراى مهاجرین چون بلال و صهیب و سلمان و عمّار ساعتى حدیث او گوئیم:
بر دل ز کرامتش نثار است مرا
وز فقر لباس اختیار است مرا
دینار درم خود چه بکارست مرا
با حق همه کار چون نگارست مرا؟!
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ بدانکه فقر دو است: یکى آنست که رسول خدا (ص) از آن استعاذت کرده و گفته: «اعوذ بک من الفقر»
و دیگر آنست که رسول خدا گفته: «الفقر فخرى»
آن یکى نزدیک بکفر و این یکى نزدیک بحق. اما آن فقر که بکفر نزدیکست فقر دلست که علم و حکمت و اخلاص و صبر و رضا و تسلیم و توکل از دل ببرد، تا دل ازین ولایتها درویش گردد، و چون زمین خراب شود. و دل چون خراب شد، منزل شیاطین گردد آن گه چون شیطان فرو آمد، سپاه شیطان روى بوى نهند شهوت و غضب و حسد و شرک و شک و شبهه و نفاق. نشان این فقر آن بود که هر چه بیند همه کژ بیند، سمع مجاز شنود، زبان همه دروغ و غیبت گوید، قدم همه بکوى ناشایست نهد، این آن فقر است که رسول خدا گفت: «کاد الفقر ان یکون کفرا، اللهم انّى اعوذ بک من الفقر و الکفر».
اما آن فقر که گفت: «الفقر فخرى»
آنست که مرد از دنیا برهنه گردد و درین برهنگى بدین نزدیک گردد.
و فى الخبر: «الایمان عریان و لباسه التقوى»
همانست که متصوفه آن را تجرید گویند، که مرد مجرّد شود از رسوم انسانیت، چنانک تیغ مجرد شود از نیام خویش و تیغ ما دام که در نیام باشد هنرش آشکارا نگردد و فعل ازو پیدا نیاید. همچنین دل تا در غلاف انسانیّت است هنر وى آشکارا نگردد و از وى کارى نگشاید، چون از غلاف انسانیّت برهنه گردد صورتها و صفتها درو ننماید.
آوردهاند در بعضى کتب که فردا چون خلائق بصحراء قیامت بیرون آیند، جنات عدن، بصفات جمال خویش، عاشقان و طالبان را استقبال کند که «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ.» ازین سوختهاى بینى کوفتهاى دل شکستهاى روز فرو شده اى با دلى پر درد و جانى پر حسرت در صعید قیامت ایستاده سر در پیش افکنده دیدهها پر آب کرده، ناگاه بویى از کوى وصال لم یزل و لا یزال بمشام او رسد یک نعره بزند که فزع آن در قیامت افتد، فریاد برکشد. حق تعالى گوید: شما همه اهل قیامت را بعتاب و حساب مشغول دارید که ما را با آن گدا کارهاست و رازها که در دنیا هزاران شب بعشق بروز آوردست، در خاک خفته و بادیهها بریده و مذلّتها کشیده، بلاء ما را اسیر شده میخواهد که امروز با ما رازى گوید. آن بیچاره گوید: یا ربّ الارباب آتش مهر در دلم زدى، مرا زیر و زبر کردى، از خان و مانم بیفکندى اول «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بسمعم رسانیدى، باز شربتهاى بلا چشانیدى، عاشق جمال خویش گردانیدى اینهمه بروى من آوردى، امروز جمال بدیگران نمایى مرا محروم گردانى؟! بجلال و عزّ تو که دیده باز نکنم تا جمال ذو الجلال ترا نبینم. حقتعالى حجاب جلال بردارد، جمال بنماید، درویش بیخویش، سرگشته شوق، غارتیده عشق، بىواسطه کلام حق بشنود، بىحجاب جمال و جلال حق ببیند. فیحدّثه کما یحدّث الرجل جلیسه.
قوله: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. انصار نبوّت و رسالتاند، اصحاب موافقت و مراقبتاند، منبع جود و سخاوتاند. ربّ العالمین روش ایشان ستوده و ایثار ایشان پسندیده که: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ قومى که از بیشه حسد هرگز خارى بدامن ایشان نیاویخت، از بیابان نفس هرگز غبارى بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشست. از هاویه هوى هرگز دودى بدیده ایشان نرسید.
سلاطین راهاند در لباس درویشان، ملکى صفتاند بصورت آدمیان روندگان در راه فناء خویش خرامان.
شیخ بسطام گفته: که اگر هشت بهشت را درین کلبه ما بگشایند و این سراى و آن سراى بولایت بما دهند، هنوز بدان یک آه سحر گاهى که بر یاد او از سینه برآید بندهیم. ملک یک نفس که بدرد عشق او برآوریم با ملک هژده هزار هزار عالم برابر نکنیم. معاذ جبل را دیدند که در بازار مکه میگردید و ریزه تره مىچید و میگفت: هذا ملک مع رضاک و ملک الدنیا مع سخطک عزل. گفت: اگر هیچ رضاء تو ممکن است، خداوندا این قدر ما را پادشاهى تمام است، و اگر رضاى تو نیست ملک عالم جز عزل نیست.
خیز یارا تا بمیخانه زمانى دم زنیم
آتش اندر ملکت آل بنى آدم زنیم
هر چه اسبابست جمع آئیم و پس جمع آوریم
پس بحکم حال بیزارى همه برهم زنیم.
الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ. لآیة...: اندر این آیه تابعین را و سلف صالحین را، پسینان امت را، تا بقیامت، به پیشوایان اسلام و صحابه صدق در رسانید و در حکم برابر کرد و بر وفق این مصطفى (ص) گفت: «مثل امتى مثل المطر، لا یدرى اوّله خیر أم آخره»
گفتا: کسانى که امّت من اند و از اهل سنت من اند امروز ساکنان سراى قربت من اند و فردا مستوجب شفاعت من اند. ایشان همه بزرگواراناند و کرامت را سزاوارنند و در منفعت و راحت همچون باران بهارانند. باران را ندانند که اول آن بهتر است یا آخر آن، نفعى است عام را و عامه خلق را حال امّت من همچنین است. همان درویشان آخر الزمان، آن شکستگان سرافکنده، و همین عزیزان و بزرگواران صحابه همه برادراناند و در مقام منفعت و راحت و شفقت همه یک دست و یکساناند.
«هم کالمطر حیث ما وقع نفع».
بر مثال باراناند هر جاى که رسد نفع رساند، هم در بوستان وهم در خارستان، هم بر ریحان هم بر امّ غیلان. همچنین اهل اسلام در راحت یکدیگر و رأفت بر یکدیگر یکسانند و یک نشاناند. تحقیق قول سید را (ص) که:«امّتى کالمطر لا یدرى اوّله خیر ام آخره».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ.
در یک آیه دو بار ذکر تقوى کرد. اوّل تقواى عام است از محرمات پرهیز کردن.
دوم تقواى خاص است از هر چه دون حق است پرهیز کردن. و گفتهاند: اول اشارتست باصل تقوى و دوم اشارتست بکمال تقوى. و عقبه قیامت نتوان برید، مگر بکمال تقوى همه مرادها برباید داشت و بىمرادى درباید گرفت همه زهرها نوش باید گرفت و همه نوشها زهر باید پنداشت. چون قدم اینجا رسید بکمال تقوى رسید.
واسطى گفته که: اهل تقوى که تکبر کنند بر ابناء دنیا، ایشان در تقوى مدعىاند براى آنکه اگر دنیا را در دل ایشان وقعى نبودى براى اعراض کردن از آن تکبر نکردندى. عزیزى گفته که: دنیا سفالى است و آن نیز در خواب. و آخرت جوهرى است یافته در بیدارى مرد نه آنست که در سفال بخواب دیده متقى شود، مرد مردانه آنست که در گوهر در بیدارى یافته متقى شود. و در جمله بدانکه قدمهاى روندگان در راه تقوى سه است: قدم شریعت در قالب روشن کند. قدم طریقت در دل روشن کند. قدم حقیقت در جان روشن کند. چون روندگان قالب در رسند نزلشان «جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» پیش آرند، چون روندگان دل در رسند نزلشان «مَقْعَدِ صِدْقٍ» آرند. چون روندگان جان در رسند نزلشان از «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» پیش آرند.
قوله: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ الآیة...: نشر بساط توقیر قرآن است، و اخبار از بیان تعظیم آن قرآنى که جلال الهیّت مطلع قدم اوست و بتیسیر ربوبیّت تنزل اوست کلامى خطیر، نظامى بىنظیر، جان آسایى دلپذیر، راهنمایى دستگیر، هاربان را بند، عاصیان را پند، ظلمت حیرت را نور مبین، عصمت عبودیت را حبل متین، لفظ او موجز، معنى او معجز، آیه او واضح، برهان او لائح، امر او ظاهر، نهى او زاجر، خبر او صدق، شهادت او حق، تأویل او جان آویز، تفسیر او مهر انگیز بس قفلها که بآواز دلها برداشتند، بس رقمهاى محبّت که باو در سینهها نگاشتند، بس بیگانگان که باو آشنا گشتند، بس خزائن معرفت که باو پیدا گردند، بس خفتگان که باو بیدار گردند، بس غافلان که باو هشیار گردند، بس طالبان که باو بمقصود رسیدند، بس مشتاقان که باو دوست را یافتند هم یادست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار!
دل را اثر روى تو گل پوش کند
جان را سخن خوب تو مدهوش کند
آتش که شراب وصل تو نوش کند
از لطف تو سوختن فراموش کند.
رشیدالدین میبدی : ۶۰- سورة الممتحنة- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. اى گرویدگان دشمنان من و دشمنان خود را دوستان مگیرید. تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ بایشان در نهان دوستى مىافکنید وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ. و ایشان کافر شدهاند بآنچه از خدا بشما آید از پیغام راست. یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ بیرون کردند رسول مرا و شما را. أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ از بهر آنکه شما بگرویدید باللّه خداوند خویش. إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی اگر از خان و مان خود که بیرون آمدید کوشیدن را در سبیل من بیرون آمدید: وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی و جستن خشنودى مرا بیرون آمدید. تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ در نهان با ایشان مىدوستى نمائید وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ و من داناام بآنچه شما نهان میدارید و آنچه آشکارا میکنید. وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ و هر که این کند از شما فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ (۱) از راه راست گم گشت.
إِنْ یَثْقَفُوکُمْ اگر شما را دریابند جاى. یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً شما را دشمنان باشند. وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ و دست و زبان گشایند ببد شما وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (۲) و دوست آن گه شوند که شما کافر شوید.
لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ سود ندارد و بکار نیاید شما را خویشاوندان شما و نه فرزندان شما. یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ روز رستاخیز میان شما داورى برگزارند و خصومت برگسلند. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۳) و اللّه بآنچه شما میکنید دانا و بیناست.
قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ شما را به ابراهیم پى بردنى نیکو است وَ الَّذِینَ مَعَهُ و ایشان که بر ملت او بودند و با او بودند. إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ آن گه که قوم خویش را گفتند: إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ ما بیزاریم از شما. وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و از آنچه شما مىپرستید فرود از اللَّه. کَفَرْنا بِکُمْ کافریم بشما وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً و پدید آمدن میان ما و میان شما دشمنى و بژومندى همیشه حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ تا بگروید باللّه خداى یگانه. إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ مگر در آن یک سخن که پدر را گفت: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ که ترا آمرزش خواهم. وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ و بدست من ترا از خداى هیچیز نیست، اگر نیامرزد من هیچیز نتوانم. رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا خداوندا ما پشت بتو باز کردیم، وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا و بدل و کردار با تو گشتیم.
وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (۴) و بازگشت با تو است.
رَبَّنا. خداوند ما لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا ما را گمان و شک افزودن کافران مکن. وَ اغْفِرْ لَنا و بیامرز ما را. رَبَّنا خداوند ما.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۵) که تویى آن عزیز که با تو کس نتاود و ترا غلط نیفتد.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ شما را در ابراهیم و قوم او که بر ملت او بودند، پى بردنى نیکوست. لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ آن کس را از شما که از خدا ترسد و روز رستاخیز وَ مَنْ یَتَوَلَّ و هر که برگردد. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۶). اللَّه اوست آن بىنیاز ستوده.
عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً. بیگمان اللَّه میان شما و میان ایشان که دشمنى دارید با ایشان از میان کافران دوستى سازد و نهد. وَ اللَّهُ قَدِیرٌ. و اللّه توانا است. وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۷) و اللّه آمرزگار و بخشاینده است.
لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ باز نمیزند اللَّه شما را. عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ از آن کسان که با شما تیغ نزدند در کار دین. وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و بیرون نکردند شما را از خان و مان و سرایهاى شما. أَنْ تَبَرُّوهُمْ که نیکویى کنید با ایشان. وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ و داد ایشان بایشان رسانید إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۸) که اللَّه دادگران را دوست دارد.
إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ شما را باز میزند اللَّه. عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ ازیشان که با شما کشتن کردند در دین. وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و شما را بیرون کردند از سرایها و خان و مانهاى شما. وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِکُمْ و دشمنان را یارى دادند بر بیرون کردن شما از مکه. أَنْ تَوَلَّوْهُمْ باز میزند که ایشان را بدوستى گیرید و بیارى. وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۹) و هر که ایشان را بدوستى و یارى گیرید، ستم کارانند بر خود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ چون بشما آید زنان گرویدگان. مُهاجِراتٍ بریده از خان و مان فَامْتَحِنُوهُنَّ بر رسید ازیشان. اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ و اللَّه خود به داند ایمان ایشان. فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ اگر ایشان را بدانید که ایشان بر ایمانند، فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ.
ایشان را با کافران مفرستید. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ نه زنان گرویدگان حلالاند مردان کافر را. وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ و نه مردان کافر حلالاند زنان مسلمان را. وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا و آن کاوین که ایشان کردند آن مهاجرات را با ایشان فرستید. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ بر شما ننگى نیست که آن مهاجرات را بزنى کنید.
إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بآن شرط که ایشان را کاوین دهید. لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ و بمه ایستید نگه داشت زنان کافر، و ایشان را بزنان خویش مشمرید.
وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ کاوین که آن زن را باز داده بودید باز خواهید. وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا و تا ایشان هم کاوین آن زن که از ایشان بشما آید بزنى کنید باز خواهند. ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ این حکم اللَّه است و کار بر گزاردن میان شما. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۱۰) و اللَّه داناست و راست دان.
وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ اگر زنى از زنان شما بکافران شود. فَعاقَبْتُمْ و بر پى آن غزائى کنید و غنیمت یابید. فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا از مال غنیمت کاوین زنان شده فراشویان ایشان دهید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۱۱) و بترسید از آن خدایى که باو گرویدهاید.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ چون بتو آیند زنان گرویدگان یُبایِعْنَکَ و بیعت کنند با تو. عَلى أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً بر آنکه باللّه انباز نیارند. وَ لا یَسْرِقْنَ و دزدى نکنند وَ لا یَزْنِینَ و زنا نکنند وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ و فرزندان خود نکشند. وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ و فرزندى از حرام نیارند، یا از شوى پیشین و شوى پسین را گویند که این از تو است بدروغ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ و نسبت آن فرزند در دست و پاى افکنند وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ و در تو عاصى نشوند در سخن و فرمان پسندیده نیکو. فَبایِعْهُنَّ بیعت کن با ایشان وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ و آمرزش خواه از اللَّه ایشان را. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۲) که اللَّه آمرزگار است و مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ بدوستى و یارى مگیرید قومى که اللَّه ورشان بخشم است. قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ نومید شدند از آخرت کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ چنان که نومید شدند ناگرویدگان مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (۱۳) از دیدار ایشان که در گورهااند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. اى گرویدگان دشمنان من و دشمنان خود را دوستان مگیرید. تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ بایشان در نهان دوستى مىافکنید وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ. و ایشان کافر شدهاند بآنچه از خدا بشما آید از پیغام راست. یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ بیرون کردند رسول مرا و شما را. أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ از بهر آنکه شما بگرویدید باللّه خداوند خویش. إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی اگر از خان و مان خود که بیرون آمدید کوشیدن را در سبیل من بیرون آمدید: وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی و جستن خشنودى مرا بیرون آمدید. تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ در نهان با ایشان مىدوستى نمائید وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ و من داناام بآنچه شما نهان میدارید و آنچه آشکارا میکنید. وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ و هر که این کند از شما فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ (۱) از راه راست گم گشت.
إِنْ یَثْقَفُوکُمْ اگر شما را دریابند جاى. یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً شما را دشمنان باشند. وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ و دست و زبان گشایند ببد شما وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (۲) و دوست آن گه شوند که شما کافر شوید.
لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ سود ندارد و بکار نیاید شما را خویشاوندان شما و نه فرزندان شما. یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ روز رستاخیز میان شما داورى برگزارند و خصومت برگسلند. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۳) و اللّه بآنچه شما میکنید دانا و بیناست.
قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ شما را به ابراهیم پى بردنى نیکو است وَ الَّذِینَ مَعَهُ و ایشان که بر ملت او بودند و با او بودند. إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ آن گه که قوم خویش را گفتند: إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ ما بیزاریم از شما. وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و از آنچه شما مىپرستید فرود از اللَّه. کَفَرْنا بِکُمْ کافریم بشما وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً و پدید آمدن میان ما و میان شما دشمنى و بژومندى همیشه حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ تا بگروید باللّه خداى یگانه. إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ مگر در آن یک سخن که پدر را گفت: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ که ترا آمرزش خواهم. وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ و بدست من ترا از خداى هیچیز نیست، اگر نیامرزد من هیچیز نتوانم. رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا خداوندا ما پشت بتو باز کردیم، وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا و بدل و کردار با تو گشتیم.
وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (۴) و بازگشت با تو است.
رَبَّنا. خداوند ما لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا ما را گمان و شک افزودن کافران مکن. وَ اغْفِرْ لَنا و بیامرز ما را. رَبَّنا خداوند ما.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۵) که تویى آن عزیز که با تو کس نتاود و ترا غلط نیفتد.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ شما را در ابراهیم و قوم او که بر ملت او بودند، پى بردنى نیکوست. لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ آن کس را از شما که از خدا ترسد و روز رستاخیز وَ مَنْ یَتَوَلَّ و هر که برگردد. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۶). اللَّه اوست آن بىنیاز ستوده.
عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً. بیگمان اللَّه میان شما و میان ایشان که دشمنى دارید با ایشان از میان کافران دوستى سازد و نهد. وَ اللَّهُ قَدِیرٌ. و اللّه توانا است. وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۷) و اللّه آمرزگار و بخشاینده است.
لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ باز نمیزند اللَّه شما را. عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ از آن کسان که با شما تیغ نزدند در کار دین. وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و بیرون نکردند شما را از خان و مان و سرایهاى شما. أَنْ تَبَرُّوهُمْ که نیکویى کنید با ایشان. وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ و داد ایشان بایشان رسانید إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۸) که اللَّه دادگران را دوست دارد.
إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ شما را باز میزند اللَّه. عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ ازیشان که با شما کشتن کردند در دین. وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و شما را بیرون کردند از سرایها و خان و مانهاى شما. وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِکُمْ و دشمنان را یارى دادند بر بیرون کردن شما از مکه. أَنْ تَوَلَّوْهُمْ باز میزند که ایشان را بدوستى گیرید و بیارى. وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۹) و هر که ایشان را بدوستى و یارى گیرید، ستم کارانند بر خود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ چون بشما آید زنان گرویدگان. مُهاجِراتٍ بریده از خان و مان فَامْتَحِنُوهُنَّ بر رسید ازیشان. اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ و اللَّه خود به داند ایمان ایشان. فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ اگر ایشان را بدانید که ایشان بر ایمانند، فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ.
ایشان را با کافران مفرستید. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ نه زنان گرویدگان حلالاند مردان کافر را. وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ و نه مردان کافر حلالاند زنان مسلمان را. وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا و آن کاوین که ایشان کردند آن مهاجرات را با ایشان فرستید. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ بر شما ننگى نیست که آن مهاجرات را بزنى کنید.
إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بآن شرط که ایشان را کاوین دهید. لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ و بمه ایستید نگه داشت زنان کافر، و ایشان را بزنان خویش مشمرید.
وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ کاوین که آن زن را باز داده بودید باز خواهید. وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا و تا ایشان هم کاوین آن زن که از ایشان بشما آید بزنى کنید باز خواهند. ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ این حکم اللَّه است و کار بر گزاردن میان شما. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۱۰) و اللَّه داناست و راست دان.
وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ اگر زنى از زنان شما بکافران شود. فَعاقَبْتُمْ و بر پى آن غزائى کنید و غنیمت یابید. فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا از مال غنیمت کاوین زنان شده فراشویان ایشان دهید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۱۱) و بترسید از آن خدایى که باو گرویدهاید.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ چون بتو آیند زنان گرویدگان یُبایِعْنَکَ و بیعت کنند با تو. عَلى أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً بر آنکه باللّه انباز نیارند. وَ لا یَسْرِقْنَ و دزدى نکنند وَ لا یَزْنِینَ و زنا نکنند وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ و فرزندان خود نکشند. وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ و فرزندى از حرام نیارند، یا از شوى پیشین و شوى پسین را گویند که این از تو است بدروغ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ و نسبت آن فرزند در دست و پاى افکنند وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ و در تو عاصى نشوند در سخن و فرمان پسندیده نیکو. فَبایِعْهُنَّ بیعت کن با ایشان وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ و آمرزش خواه از اللَّه ایشان را. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۲) که اللَّه آمرزگار است و مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ بدوستى و یارى مگیرید قومى که اللَّه ورشان بخشم است. قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ نومید شدند از آخرت کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ چنان که نومید شدند ناگرویدگان مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (۱۳) از دیدار ایشان که در گورهااند.
رشیدالدین میبدی : ۶۰- سورة الممتحنة- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره سیزده آیت است و سیصد و چهل و هشت کلمه و هزار و پانصد حرف جمله به مدینه فرو آمد باجماع مفسّران، و درین سوره سه آیت منسوخ است بجاى خویش آن را شرح دهیم. و در بیان فضیلت آن ابى بن کعب روایت کند از
مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الممتحنة کان المؤمنون و المؤمنات له شفعاء یوم القیامة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ ابتدا این سوره در شأن حاطب بن ابى بلتعة فرود آمد مردى بود از جمله مهاجران و بدریان. چون رسول خدا (ص) عزم درست کرد که بغزاء اهل مکه شود، ساز واهبت آن کار پنهان میساخت، میخواست تا ناگاه و بیخبر فرا سرایشان شود، این حاطب ملطّفهاى نوشت باهل مکه که رسول خدا اینک عزم درست کرد که بجنگ شما آید، بر حذر باشید و این نامه بزنى داد، نام وى ساره: هى الّتى امر رسول اللَّه بقتلها یوم فتح مکه. گفتهاند که: ده دینار بآن زن داد تا نامه باهل مکه رساند. جبرئیل (ص) مصطفى (ص) را از آنچه حاطب کرد، خبر داد. رسول على (ع) را و زبیر را بر پى آن زن بفرستاد، گفت: «ائتو روضة خاخ فانّکم تجدون بها امرأة معها کتاب، فخذوه منها و خلّوا سبیلها و ان لم تدفعه الیکم فاضربوا عنقها».
روید تا بروضه خاخ آنجا زنى را دریابید که با وى نامهاى است. آن نامه از وى بستانید و زن را تعرّض مرسانید و اگر نامه ندهد، او را گردن زنید. رفتند تا بآن موضع و زن را دریافتند. و گفت: ما معى کتاب، با من هیچ نامه نیست. بجستند او را و نامه نیافتند. خواستند که باز گردند، على (ع) گفت: و اللَّه ما کذّبنا رسول اللَّه (ص) و اللَّه لنخرجنّ الکتاب او لاضربنّک بالسیف.
آن زن بدانست که از دست ایشان نخواهد رست. نامه در میان گیسوى خود تعبیه کرده بود. بیرون آورد و بایشان داد. ایشان نامه بحضرت نبوّت آوردند. رسول خدا آن ساعت از نماز پیشین باز گشته بود. کس فرستاد و حاطب را برخواند و نامه بوى نمود. حاطب اقرار داد و عذر آورد که: یا رسول اللَّه و اللَّه ما کفرت منذ اسلمت و لا غششتک منذ نصحتک و لا احبتهم منذ فارقتهم و لکن لم یکن احد من المهاجرین الّا و له بمکة من یمنع عشیرته، و کنت غریبا فیهم و کان اهلى بین ظهرانیهم فخشیت على اهلى فاردت ان اتّخذ عندهم یدا. و قد علمت انّ اللَّه تعالى ینزل بهم بأسه و انّ کتابى لا یغنى عنهم شیئا. رسول خدا (ص) عذر از وى بپذیرفت، و او را بآنچه گفت راست گوى داشت. عمر خطاب برخاست، گفت: دعنى یا رسول اللَّه اضرب عنق هذا المنافق، انّه قد خان اللَّه و رسوله. بگذار مرا یا رسول اللَّه تا این منافق را گردن زنم، که با خداى و رسول خیانت کرده رسول خدا از آن گفتار عمر در خشم شد، آن گه گفت: «و ما یدریک یا عمر؟ لعل اللَّه قد اطلع على اهل بدر، فقال لهم: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم، و هم اهل بدر و ما اهل بدر اهل بدر، و ما اهل بدر اهل بدر، و ما اهل بدر اهل بدر. فلا تقولوا لحاطب الّا خیرا فانزل اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ.
ولد حاطب بن ابى بلتعة فى زمان رسول اللَّه (ص) و یروى عن عمر بن الخطاب، اصله من الازد و اعتقه عبید اللَّه بن حمید بن زهیر الّذى قتله على (ع) یوم بدر کافرا، و کان حاطب یبیع الطعام و مات بالمدینة و صلّى علیه عثمان عفّان و هو ممّن حضر بیعة الرضوان. تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ اى تلقون الیهم اخبار النبى (ص) و سرّه بالمودّة الّتى بینکم و بینهم. و قیل: معناه تلقون الیهم المودّة و الباء زائدة، کقوله: «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ» بظلم، اى الحاد. و القاء المودّة الیهم تقرّبهم الیهم بالمکاتبة.
وَ قَدْ کَفَرُوا الواو للحال. اى و حالهم انّهم. کفروا. بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یعنى القرآن و الرسول. یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ من مکة أَنْ تُؤْمِنُوا یعنى: لان تؤمنوا و بان تؤمنوا، کانّه قال: یفعلون ذلک لایمانکم باللّه.
إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی هذا شرط جوابه متقدّم. و التقدیر إن کنتم خرجتم اوطانکم للجهاد فى سبیلى و بطلب مرضاتى لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. معنى اینست که: اگر بیرون آمدن شما از میان ایشان و بریدن شما از خان و مان خویش از بهر جهاد است، در راه من و جستن خشنودى من، پس دوستى مگیرید با دشمنان خویش و دشمنان من. تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ این سخن در هم پیوسته است، میگوید: در نهان با ایشان دوستى مینمائید و من میدانم آنچه شما نهان میدارید از دوستى ایشان و آنچه آشکارا میکنید از ایمان خویش. وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ الهاء راجعة الى الاتخاذ المنهى عنه، اى من یفعل ما نهیت عنه من موالاتهم. فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ اى زاغ عن الطریق المستقیم. میگوید: هر که آن کند که حاطب کرد، از شما پس از این، او از راه راست بر گشت و طریق ایمان گم کرد.
إِنْ یَثْقَفُوکُمْ اى یصادفوکم و یظفروا بکم. یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً و لا ینفعکم القاء المودّة الیهم وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ بالقتل و الضرب.
وَ أَلْسِنَتَهُمْ بالشتم و السب. خبر میدهد ربّ العالمین که دوستى ایشان و تقرّب بایشان در آن نفع شما نیست، که اگر بر شما دست یابند و هر جاى که شما را دریابند، ابقا نکنند هم دست گشایند بقتل و ضرب، و هم زبان گشایند بسبّ و شتم. وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ. کسا کفروا، و آن گه شما را دوست شوند که همچون ایشان کافر شوید. هذا کقوله: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» و قیل: من خالف عقده عقدک، خالف قلبه قلبک.
لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ الّذین بمکّة، و هم کفّار، اى لا یغنون عنکم من اللَّه شیئا و لا تهلکوا انفسکم بسبب من لا ینفعکم. یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ قرأ عاصم و یعقوب یفصل بفتح الیاء و کسر الصاد مخففا و قرأه حمزة و الکسائى بضمّ الیاء و کسر الصّاد مشدّدا و قرأ ابن عامر بضمّ الیاء و فتح الصّاد مشددا و قرأ الباقون بضمّ الیاء و فتح الصاد مخفّفا. و المعنى یوم القیامة یحکم بینکم و قیل: یفرق بین الوالد و ولده و بین القریب و القریب فیدخل اهل طاعته الجنّة و اهل معصیته النار. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ فیجازیکم باعمالکم.
قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ اى قدوة حَسَنَةٌ و سنّة حسنة. فِی إِبْراهِیمَ اى فى اقوال ابراهیم. «وَ الَّذِینَ مَعَهُ» من المؤمنین. إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ المشرکین إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ جمع برى کظریف و ظرفاء و بُرَآؤُا مِنْکُمْ اى من قرابتکم.
وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ من دون اللَّه کفرنا بکم» انکرنا دینکم و تبرّأنا منکم. «وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً
بالسیف و القلب. حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ لا شریک له فحینئذ نترک عداوتکم و نوالیکم.
این خطاب با حاطب است و با مؤمنان، ایشان را اقتدا میفرماید به ابراهیم خلیل که ابراهیم از مشرکان و قرابات کفّار بیزارى و دورى گزید. دانست که دشمناناند و با ایشان دوستى نگرفت و قوله: إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ هذا مستثنى من الاسوة، اى لا تقتدوا به فى استغفاره. لِأَبِیهِ فانّ اباه کان کافرا و ذلک الاستغفار کان عن موعدة وعدها اباه بأن یؤمن فلمّا علم انّه لا یؤمن امتنع من استغفاره و قوله: ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ یقول ابراهیم لابیه ما اغنى عنک و لا ادفع عنک عذاب اللَّه ان عصیته و اشرکت به و فى هذه الآیة دلالة بیّنة على تفضیل نبیّنا محمد (ص) و ذلک انّه حین امر بالاقتداء به امر على اطلاق و لم یستثن، فقال. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ، فَانْتَهُوا و حین أمر بالاقتداء بابراهیم استثنى. قوله: رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا. قیل: هذا من تمام کلام ابراهیم، و قیل: استیناف و معناه: قولوا ایّها المؤمنون رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا فهو تعلیم منه سبحانه لهم کیف الثناء علیه، عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا اى بک وثقنا. وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا اى اقبلنا بالطاعة. وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ اى المرجع و المنقلب.
رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اى لا تظهر هم علینا فیفتتنوا بذلک فیظنّوا أنّهم على حقّ و نحن على باطل و قال مجاهد: لا تعذّبنا بایدیهم و لا بعذاب من عندک، فیقولون: لو کان هؤلاء على الحقّ ما اصابهم ذلک وَ اغْفِرْ لَنا استر لنا ذنوبنا. إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ اى الغالب القوى. الْحَکِیمُ: العالم.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ یعنى: فى ابراهیم و من معه من الاولیاء و الانبیاء.
أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ قدوة صالحة لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ اى یرجو ثوابه و یؤمّل لقاءه فى الیوم الآخر و یخشى البعث و الحساب. وَ مَنْ یَتَوَلَّ اى یعرض عن الایمان. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ عن عباده الْحَمِیدُ المحمود فى ارضه و سمائه لا یلحقه شین من کفر الکافرین و انّما اعید ذکر الاسوة لانّ الاولى متعلّقة بالبراءة من الکفّار و من فعلهم. و الثانیة امر بالائتساء بهم لینالوا من ثوابهم ما نالوا او ینقلبوا الى الآخرة کانقلابهم و قیل: الاولى اسوة باقواله و الثانیة بافعاله. قیل لمّا نزلت هذه الآیات اظهر المؤمنون عداوة اقربائهم المشرکین فى اللَّه و تبرّؤا منهم، فعلم اللَّه شدّة وجد المؤمنین بذلک فانزل اللَّه سبحانه: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ اى من مشرکى مکة مَوَدَّةً یعنى: بان یهدیهم اللَّه للّذین فیصیروا لکم اولیاء و اخوانا ففعل اللَّه تعالى ذلک فاسلم کثیر منهم فصاروا لهم اولیاء و اخوانا و خالطوهم و ناکحوهم و قیل: الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ هو ابو سفیان بن حرب. و المودة مودّة الاسلام و تزویج ام حبیبة ابنته من رسول اللَّه (ص) و کانت ام حبیبة تحت عبید اللَّه بن جحش بن رباب و کانت هى و زوجها من مهاجرة الحبشة فتنصّر زوجها و حاولها ان تتابعه فأبت و صبرت على دینها و مات زوجها على النصرانیّة فبعث رسول اللَّه (ص) الى النجاشى فیها لیخطبها علیه، فقال النجاشى لاصحابه: من اولاکم بها؟ قالوا: خالد بن سعید بن العاص.
قال: فزوّجها من نبیّکم، ففعل و مهرها النجاشى اربع مائة دینار و ساق الیها مهرها.
عَسَى من اللَّه واجبة و هو للطمع و الرجاء، اى کونوا على رجاء من ذلک. و قوله: وَ اللَّهُ قَدِیرٌ یعنى: على ان یجعل بینکم و بینهم مودّة وَ اللَّهُ غَفُورٌ یعنى: لمعاصیهم اذا اسلموا: رَحِیمٌ یعنى: بالمؤمنین حیث ادخل اقرباءهم فى دینهم ثمّ رخص اللَّه عزّ و جل فى صلة الّذین لم یعادوا المؤمنین و لم یقاتلوهم و لم یخرجوهم فقال: لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ اى عن برّ الّذین. لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ اى لم یوذوکم بمکة حتى اضطررتم الى الخروج منها أَنْ تَبَرُّوهُمْ فى موضع الخفض بدلا من الّذین و المعنى: لا ینهیکم اللَّه عن ان تبرّوا الّذین لم یقاتلوکم فى الدّین. وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ اى تحسنوا الیهم و تعطوهم ممّا تملکون من طعام و غیره قسطا و الاقساط ان تعطوهم مثل ما یعطون.
در سبب نزول این آیت علماء تفسیر مختلفاند. ابن عباس گفت: در شأن خزاعة و بنى جذیمه و بنى مدلج فرو آمد که با رسول خدا (ص) عقد مصالحت بستند و عهد داشتند که قتال نکنند و رسول را و مؤمنان را نرنجانند و از مکه بیرون نکنند و دشمنان رسول را یارى ندهند. ربّ العالمین رسول را و مؤمنان را رخصت داد که با این قوم على الخصوص هر چند که کافرانند اگر نیکویى کنید وصلت دهید و داد ایشان بایشان رسانید، شما را منع نیست و در آن نهى نیست. قتادة گفت: حکم این آیت بر عموم بود، هر کافر که با رسول قتال نکردید و مؤمنان را نرنجانیدید با ایشان پیوستن ببرّ وصلت رخصت بود، تا آیت آمد که: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ الآیة... پس منسوخ شد و بقول قتادة این آیت منسوخ است و قیل: الآیة واردة فی شأن الّذین آمنوا و اقاموا بمکة و لم یهاجروا لما بهم من الضعف، و قیل: ارید بذلک النساء و الصبیان، و قیل: نزلت فی اسماء بنت ابى بکر و ذلک انّ امّها قتیلة بنت عبد العزّى قدمت علیها المدینة بهدایا و هی مشرکة، فقالت اسماء: لا اقبل منک هدیّة و لا تدخلین بیتى حتى استأذن رسول اللَّه. فسألت لها عائشة رسول اللَّه (ص) فأمرها ان تقبل هدیّتها و تحسن الیها ثمّ ذکر الّذین نهاهم عن صلتهم فقال: إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِکُمْ و هم کفّار مکة الّذین ألجئوکم الى الهجرة من مکة أَنْ تَوَلَّوْهُمْ یعنى: ینهیکم عن ان تتولّوهم بالنصر و المودّة و البرّ و الصلة.
وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ بالمودّة و بمکاتبة سرّ النبى (ص). فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ المستوجبون لعذاب اللَّه. قال بعض المفسرین: نسخت الآیة الاولى بهذه الآیة و نسخ معنى الآیتین بآیة السیف.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ اى شما که مؤمنانید، چون زنان مهاجرات بشما آیند، از مکه هجرت کنند به مدینه.
فَامْتَحِنُوهُنَّ ایشان را امتحان کنید، حال ایشان و سبب آمدن ایشان بتحقیق بازدانید. امتحان، بقول بعضى مفسّران آنست که: رسول خدا ایشان را سوگند دادى که نه بغض شوهر را آمد و نه نشوز و نه غیرت را و نه عشق و هواى مردى را و نه رغبت بدنیا و التماس مرادى را و نه مجرّد دوست داشت زمین مدینه را، بلکه دوست داشت دین اسلام را هجرت کرد و دوستى خداى و رسول را و جز رضاى خداى و رسول و رغبت بدین اسلام او را مرادى دیگر نیست. بقول بعضى امتحان آنست که بزبان بگفتى: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا عبده و رسوله». رب العالمین گفت: چون این سوگند یاد کرد و امتحان حاصل شد، از وى بظاهر بپذیرید و حقایق باطن و ضمیر دل باللّه افکنید که شما را بآن راه نیست و جز اللَّه بآن عالم نیست.
اینست که گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ آن گه گفت: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ چون از ایشان بدانستید بدلایل ظاهر که مؤمناتاند و هجرت ایشان از بهر خداى و رسول است، فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ ایشان را فا کافران مدهید که نه زن مسلمانان حلالست مرد کافر را، و نه مرد کافر زن مسلمان را حلالست. این آیه در شأن زنى فرود آمد نام وى سبیعة بنت الحارث الاسلمیة که از شوهر خویش بگریخت سال حدیبیة و هجرت کرد. رسول خدا او را امتحان کرد، چنان که اللَّه فرموده و او را مؤمنه یافت. شوهر وى آمد صیفى بن الواهب گفت: یا محمّد ردّ علىّ امرأتى. زن من با من فرست که تو در صلح حدیبیة با ما چنان شرط کردى که هر که آن ما بتو آید با ما فرستى. رسول خدا گفت: این شرط کردهام در مردان نه در زنان که زنان گرویده بهیچ حال کافران را نشایند و ایشان را حلال نباشند و این آیت بر وفق این حکم فرو آمد. پس رسول خدا بفرمود تا کاوین که آن شوهر کافر به سبیعة داده بود، با وى دادند. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا یعنى: اعطوا الزوج الکافر ما انفق علیها من المهر. قیل: ان لم یوجد لها مال فی الحال یؤخذ من المؤمن الّذى یرید التزوّج بها مقدار ذلک المهر و یردّ على الکافر. فان لم یتزوّج بها احد من المؤمنین کان سبیلها سبیل المعسر بالدین الى ان یجد میسرة. و یقال: تزوّج سبیعة عمر بن الخطاب.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ اى لا جناح فی نکاح المهاجرات. إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ مهورهن و ایتاء المهر لیس بشرط لتحلیلها کما انّ ذاک لیس بشرط فی المؤمنات فی قوله: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» لکنّه جث على اتیانهنّ مهورهنّ اذا طالبن بها.
و قیل: نزلت هذه الآیة فی امّ کلثوم بنت عقبة بن ابى معیط جاءت مهاجرة فی عام الهدنة فجاء اخواها رسول اللَّه (ص) یستردّ انها فنزلت هذه الآیة، قوله: و لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ قرأ ابو عمرو و یعقوب بالتشدید و الآخرون بالتخفیف، معنا هما واحد.
و العصمة الامساک و الکف و هی ها هنا حرمة النکاح، یعنى: اذا تباینت الادیان فقد انقطعت العصمة، و اصل العصمة الحبل، یقال لکل ما امسک شیئا عصمة اى من اسلم و بقیت امرأته کافرة او اسلمت المرأة و بقى الزوج کافرا فقد انقطعت العصمة و لا تمسکوا بها فلا حرمة لها و الْکَوافِرِ طائفتان من النساء طائفة قعدت عن الهجرة و ثبتت على الکفر و طائفة ارتدّت عن الهجرة و لحقت بازواجها الکفّار. قال الزهرى: لمّا نزلت هذه الآیة طلق عمر بن الخطاب امرأتین کانتا له بمکة مشرکتین احدیهما بریعة بنت ابى امیة ابن المغیرة فتزوّجها بعده معاویة بن ابى سفیان و هما على شرکهما بمکة. و الأخرى امّ کلثوم بنت عمرو الخزاعیة امّ عبد اللَّه بن عمر فتزوّجها ابو جهم بن حذافة و هما على شرکهما و کانت اروى بنت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب تحت طلحة بن عبید اللَّه فهاجر طلحة و هی بمکة على دین قومها ففرّق الاسلام بینهما حین نهى عن التمسک بِعِصَمِ الْکَوافِرِ ثمّ تزوّجها خالد بن سعید بن العاص بالاسلام و کانت ممّن فرّ الى رسول اللَّه (ص) من نساء الکفّار فحبسها و زوّجها خالد بن سعید بن العاص.
قال الشعبى و کانت زینب بنت رسول اللَّه امرأة ابى العاص بن الربیع اسلمت و لحقت بالنبى (ص) فی المدینة و اقام ابو العاص بمکة مشرکا ثمّ اتى المدینة و اسلم فردّها علیه رسول اللَّه (ص). وَ سْئَلُوا ایّها المؤمنون. ما أَنْفَقْتُمْ اى ان لحقت امرأة منکم بالمشرکین مرتدّة فاسئلوا ما انفقتم من المهر ممّن تزوّجها منهم اذا منعوها.
وَ لْیَسْئَلُوا یعنى: المشرکین الّذین لحقت ازواجهم بکم. ما أَنْفَقُوا من المهر ممّن تزوّجها منکم. ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیه فاحکموا. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بمصالح امورکم حَکِیمٌ فیما امرکم به من التسویة و العدل. قال الزهرى: و لولا الهدنة و العهد الّذى کان بین الرسول اللَّه (ص) و بین قریش یوم الحدیبیة لامسک النساء و لم یردّ الیهم صداقا و کذلک کان یصنع بمن جاءه من المسلمات قبل العهد فلمّا نزلت هذه الآیة اقرّ المؤمنون بحکم اللَّه عزّ و جل و ادّوا ما امروا به من نفقات المشرکین و ابى المشرکون أن یقرّوا بحکم اللَّه تعالى فیما امر من اداء النفقات المسلمین فانزل اللَّه عزّ و جل.
وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فاتکم اى ذهب عنکم شىء، اى احد و کذلک قرأ ابن مسعود: فَعاقَبْتُمْ و قرئ فعقبتم أی غزوتم بعقب ذلک فغنمتم فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ الى الکفار منکم مِثْلَ ما أَنْفَقُوا علیهنّ من الغنائم الّتى صارت فی ایدیکم من اموال الکفّار، و قیل: معناه فعاقبتم المرتدّة بالقتل. قال ابن عباس و کان جمیع من لحق بالمشرکین من نساء المؤمنین المهاجرین راجعة عن الاسلام ستّ نسوة فاعطى رسول اللَّه (ص) ازواجهنّ مهور نسائهم من الغنیمة.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ. اختلف القول فی أنّ ردّ مهر من اسلمت من النساء الى ازواجهنّ کان واجبا او مندوبا، و اصله انّ الصلح هل کان وقع على ردّ النساء؟
فیه قولان: احدهما انّه وقع على ردّ الرجال و النساء جمیعا لما روینا انّه لا یأتیک منّا احدا لا رددته ثمّ صار الحکم فی ردّ النساء منسوخا بقوله: فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ فعلى هذا کان ردّ المهر واجبا. القول الآخر: انّ الصلح لم یقع على ردّ النساء لانّه
یروى على انّه لا یأتیک منّا رجل و ان کان على دینک الّا رددته فعلى هذا کان ردّ المهر مندوبا
و ذهب بعض الفقهاء الى أنّ هذه احکام تبعت الهجرة و الهدنة الّتى کانت بینهم فلمّا انقضت زالت تلک الاحکام و نسخت.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ سمّیت البیعة لانّ المبایع یبیع نفسه بالجنّة و منه قوله عزّ و جلّ: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ.
قیل: کان النبى (ص) اذا بایع النساء وضع قدحا من الماء فکان یضع یده فیه ثمّ یأمرهنّ ان یغمسن ایدیهنّ فیه. و قیل: نزلت هذه الآیة یوم فتح مکة
لمّا فرغ رسول اللَّه (ص) من بیعة الرجال و هو على الصفا و عمر بن الخطاب اسفل منه و هو یبایع النساء بأمر رسول اللَّه یأخذ ایدیهنّ فوق ثیابه و یبلغهنّ عنه و ما کان رسول اللَّه (ص) یأخذ بید امرأة عند البیعةو قیل: امر اخت خدیجة خالة فاطمة فبایعت النساء و کانت هند بنت عتبة بن ربیعة امرأة ابى سفیان بن حرب فی جملتهن متنقّبة متنکّرة مع النساء خوفا من رسول اللَّه ان یعرفها فقال النبى (ص) ابایعکن عَلى أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً فرفعت هند رأسها و قالت و اللَّه انّک لتأخذ علینا امرا ما رأیناک اخذته على الرجال و بایع الرجال یومئذ على الاسلام و الجهاد فقط. فقال رسول اللَّه (ص): «انّک لهند بنت عتبه» قالت: نعم فاعف عمّا سلف عفا اللَّه عنک، تعنى ما صنعت بحمزة. فقال رسول اللَّه: «ابایعکنّ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً قالت من الشرک فررنا الیک فما اشرکنا منذ اسلمنا.
فقال رسول اللَّه: وَ لا یَسْرِقْنَ فقالت هند. انّ ابا سفیان رجل شحیح و انّى آخذ من ماله ما یکفینى و ولده. فقال رسول اللَّه: «بالمعروف»
و قیل: کان ابو سفیان واقفا هناک، فقال: نعم ما اصبت شیئا فیما مضى و فیما غبر فهو لک حلال و قال صلّى اللَّه علیه و سلم: وَ لا یَزْنِینَ فقالت: هند و هل تزنى الحرة؟ فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم «لا و اللَّه ما تزنى الحرّة».
فقال رسول اللَّه: وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ یعنى: وأد البنات مخافة الفقر، فقالت هند: نحن ربّیناهم صغارا و انتم قتلتموهم کبارا، فانتم اعلم و هم. فضحک عمر و ضحک رسول اللَّه من قولها و کان قد قتل ابن لها یوم بدر، یقال له حنظلة بن ابى سفیان فقال رسول اللَّه: وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَ یعنى: الکذب و النمیمة و المشى بالسعایة یختلقنّه من تلقاء انفسهنّ. قالت: هند: و اللَّه انّ البهتان لقبیح و انّک لا تأمرنا الّا بالرشد و مکارم الاخلاق. و قیل: المراد بالبهتان هاهنا ان تلتقط مولودا و تقول لزوجها: هذا ولدى منک، فهو البهتان المفترى. بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ لانّ الولد اذ اوضعته الامّ سقط بین یدیها و رجلیها. وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ
اى فی کلّ امر وافق طاعة اللَّه و فی کلّ امر فیه رشدهنّ. قال سعید بن المسیّب و الکلبى و عبد الرحمن بن زید: هو النهى عن النوح و الدعاء بالویل و تمزیق الثوب و نتف الشعر و حمش الوجه و ان لا تحدث المرأة الرجال الّا ذا محرم و لا تخلو برجل عیر ذى محرم و لا تسافر الّا مع ذى محرم.
روى انّ خولة بنت الحکم الانصاریة السلمیة قالت: یا رسول اللَّه مات لى اخ، فنحت علیه فاسعدتنى امرأة، و قد مات لها اخ أ فتأذن لى ان اذهب فاسعدها على النوح ثمّ امسک؟ فقال رسول اللَّه: «لا تفعلى! فما زالت تراجعه حتى اذن لها و قال اذهبى فاسعدیها لم امسکى»
روى ابو مالک الاشعرى عن النبى (ص) قال: «اربع فی امّتى من امر جاهلیة لا یترکونهنّ: الفخر بالاحساب، و الطعن فی الانساب و الاستسقاء بالنجوم و النیاحة»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «النائحة اذا لم تتب قبل موتها تقام یوم القیامة علیها سربال من قطران و درع من جرب»
و قال: «لیس منّا من ضرب الخدود و شقّ الجیوب و دعا بدعوى الجاهلیة».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «هذه النوائح یجعلن یوم القیامة صفّین: صفّا عن الیمین و صفّا عن الیسار و ینبحن کما تنبح الکلاب»
و روى انّ عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه سمع نائحة فاتیها فضربها حتى وقع خمارها عن رأسها فقیل: یا امیر المؤمنین! المرأة قد وقع خمارها! قال: انّها لا حرمة لها.
قوله تعالى: فَبایِعْهُنَّ اى اذا بایعنک فبایعهنّ. وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
قالت عائشة: کان النبى (ص) یبایع النساء بالکلام بهذه الآیة: «لا تشرکوا باللّه شیئا»
قالت: و ما مسّت ید رسول اللَّه ید امرأة الّا امرأة یملکها. و قالت امیمة بنت رقیقة بایعت رسول اللَّه فی نسوة فقال فیما استطعتنّ و اطقتنّ؟ فقلت رسول اللَّه ارحم بنا من انفسنا! قلت: یا رسول اللَّه صافحنا. فقال: «انّى لا اصافح النساء انّما قولى لامرأة کقولى لمائة امرأة».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ و هم الیهود و ذلک انّ ناسا من فقراء المسلمین کانوا یخبرون الیهود باخبار المسلمین و یتواصلونهم فیصیبون بذلک من ثمارهم فنهاهم اللَّه سبحانه عن ذلک. قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ یعنى: هؤلاء الیهود یئسوا من الآخرة بأن یکون لهم فیها ثواب و خیر کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ الّذین ماتوا و صاروا فی القبور من ان یکون لهم حظّ و ثواب فی الآخرة و قیل: کما یئس الکفّار الّذین فی القبور من رحمة اللَّه و قیل: کما یئس الکفّار الّذین فی الاحیاء من المقبورین ان یرجعوا الیهم.
مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الممتحنة کان المؤمنون و المؤمنات له شفعاء یوم القیامة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ ابتدا این سوره در شأن حاطب بن ابى بلتعة فرود آمد مردى بود از جمله مهاجران و بدریان. چون رسول خدا (ص) عزم درست کرد که بغزاء اهل مکه شود، ساز واهبت آن کار پنهان میساخت، میخواست تا ناگاه و بیخبر فرا سرایشان شود، این حاطب ملطّفهاى نوشت باهل مکه که رسول خدا اینک عزم درست کرد که بجنگ شما آید، بر حذر باشید و این نامه بزنى داد، نام وى ساره: هى الّتى امر رسول اللَّه بقتلها یوم فتح مکه. گفتهاند که: ده دینار بآن زن داد تا نامه باهل مکه رساند. جبرئیل (ص) مصطفى (ص) را از آنچه حاطب کرد، خبر داد. رسول على (ع) را و زبیر را بر پى آن زن بفرستاد، گفت: «ائتو روضة خاخ فانّکم تجدون بها امرأة معها کتاب، فخذوه منها و خلّوا سبیلها و ان لم تدفعه الیکم فاضربوا عنقها».
روید تا بروضه خاخ آنجا زنى را دریابید که با وى نامهاى است. آن نامه از وى بستانید و زن را تعرّض مرسانید و اگر نامه ندهد، او را گردن زنید. رفتند تا بآن موضع و زن را دریافتند. و گفت: ما معى کتاب، با من هیچ نامه نیست. بجستند او را و نامه نیافتند. خواستند که باز گردند، على (ع) گفت: و اللَّه ما کذّبنا رسول اللَّه (ص) و اللَّه لنخرجنّ الکتاب او لاضربنّک بالسیف.
آن زن بدانست که از دست ایشان نخواهد رست. نامه در میان گیسوى خود تعبیه کرده بود. بیرون آورد و بایشان داد. ایشان نامه بحضرت نبوّت آوردند. رسول خدا آن ساعت از نماز پیشین باز گشته بود. کس فرستاد و حاطب را برخواند و نامه بوى نمود. حاطب اقرار داد و عذر آورد که: یا رسول اللَّه و اللَّه ما کفرت منذ اسلمت و لا غششتک منذ نصحتک و لا احبتهم منذ فارقتهم و لکن لم یکن احد من المهاجرین الّا و له بمکة من یمنع عشیرته، و کنت غریبا فیهم و کان اهلى بین ظهرانیهم فخشیت على اهلى فاردت ان اتّخذ عندهم یدا. و قد علمت انّ اللَّه تعالى ینزل بهم بأسه و انّ کتابى لا یغنى عنهم شیئا. رسول خدا (ص) عذر از وى بپذیرفت، و او را بآنچه گفت راست گوى داشت. عمر خطاب برخاست، گفت: دعنى یا رسول اللَّه اضرب عنق هذا المنافق، انّه قد خان اللَّه و رسوله. بگذار مرا یا رسول اللَّه تا این منافق را گردن زنم، که با خداى و رسول خیانت کرده رسول خدا از آن گفتار عمر در خشم شد، آن گه گفت: «و ما یدریک یا عمر؟ لعل اللَّه قد اطلع على اهل بدر، فقال لهم: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم، و هم اهل بدر و ما اهل بدر اهل بدر، و ما اهل بدر اهل بدر، و ما اهل بدر اهل بدر. فلا تقولوا لحاطب الّا خیرا فانزل اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ.
ولد حاطب بن ابى بلتعة فى زمان رسول اللَّه (ص) و یروى عن عمر بن الخطاب، اصله من الازد و اعتقه عبید اللَّه بن حمید بن زهیر الّذى قتله على (ع) یوم بدر کافرا، و کان حاطب یبیع الطعام و مات بالمدینة و صلّى علیه عثمان عفّان و هو ممّن حضر بیعة الرضوان. تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ اى تلقون الیهم اخبار النبى (ص) و سرّه بالمودّة الّتى بینکم و بینهم. و قیل: معناه تلقون الیهم المودّة و الباء زائدة، کقوله: «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ» بظلم، اى الحاد. و القاء المودّة الیهم تقرّبهم الیهم بالمکاتبة.
وَ قَدْ کَفَرُوا الواو للحال. اى و حالهم انّهم. کفروا. بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یعنى القرآن و الرسول. یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ من مکة أَنْ تُؤْمِنُوا یعنى: لان تؤمنوا و بان تؤمنوا، کانّه قال: یفعلون ذلک لایمانکم باللّه.
إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی هذا شرط جوابه متقدّم. و التقدیر إن کنتم خرجتم اوطانکم للجهاد فى سبیلى و بطلب مرضاتى لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. معنى اینست که: اگر بیرون آمدن شما از میان ایشان و بریدن شما از خان و مان خویش از بهر جهاد است، در راه من و جستن خشنودى من، پس دوستى مگیرید با دشمنان خویش و دشمنان من. تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ این سخن در هم پیوسته است، میگوید: در نهان با ایشان دوستى مینمائید و من میدانم آنچه شما نهان میدارید از دوستى ایشان و آنچه آشکارا میکنید از ایمان خویش. وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ الهاء راجعة الى الاتخاذ المنهى عنه، اى من یفعل ما نهیت عنه من موالاتهم. فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ اى زاغ عن الطریق المستقیم. میگوید: هر که آن کند که حاطب کرد، از شما پس از این، او از راه راست بر گشت و طریق ایمان گم کرد.
إِنْ یَثْقَفُوکُمْ اى یصادفوکم و یظفروا بکم. یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً و لا ینفعکم القاء المودّة الیهم وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ بالقتل و الضرب.
وَ أَلْسِنَتَهُمْ بالشتم و السب. خبر میدهد ربّ العالمین که دوستى ایشان و تقرّب بایشان در آن نفع شما نیست، که اگر بر شما دست یابند و هر جاى که شما را دریابند، ابقا نکنند هم دست گشایند بقتل و ضرب، و هم زبان گشایند بسبّ و شتم. وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ. کسا کفروا، و آن گه شما را دوست شوند که همچون ایشان کافر شوید. هذا کقوله: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» و قیل: من خالف عقده عقدک، خالف قلبه قلبک.
لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ الّذین بمکّة، و هم کفّار، اى لا یغنون عنکم من اللَّه شیئا و لا تهلکوا انفسکم بسبب من لا ینفعکم. یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ قرأ عاصم و یعقوب یفصل بفتح الیاء و کسر الصاد مخففا و قرأه حمزة و الکسائى بضمّ الیاء و کسر الصّاد مشدّدا و قرأ ابن عامر بضمّ الیاء و فتح الصّاد مشددا و قرأ الباقون بضمّ الیاء و فتح الصاد مخفّفا. و المعنى یوم القیامة یحکم بینکم و قیل: یفرق بین الوالد و ولده و بین القریب و القریب فیدخل اهل طاعته الجنّة و اهل معصیته النار. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ فیجازیکم باعمالکم.
قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ اى قدوة حَسَنَةٌ و سنّة حسنة. فِی إِبْراهِیمَ اى فى اقوال ابراهیم. «وَ الَّذِینَ مَعَهُ» من المؤمنین. إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ المشرکین إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ جمع برى کظریف و ظرفاء و بُرَآؤُا مِنْکُمْ اى من قرابتکم.
وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ من دون اللَّه کفرنا بکم» انکرنا دینکم و تبرّأنا منکم. «وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً
بالسیف و القلب. حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ لا شریک له فحینئذ نترک عداوتکم و نوالیکم.
این خطاب با حاطب است و با مؤمنان، ایشان را اقتدا میفرماید به ابراهیم خلیل که ابراهیم از مشرکان و قرابات کفّار بیزارى و دورى گزید. دانست که دشمناناند و با ایشان دوستى نگرفت و قوله: إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ هذا مستثنى من الاسوة، اى لا تقتدوا به فى استغفاره. لِأَبِیهِ فانّ اباه کان کافرا و ذلک الاستغفار کان عن موعدة وعدها اباه بأن یؤمن فلمّا علم انّه لا یؤمن امتنع من استغفاره و قوله: ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ یقول ابراهیم لابیه ما اغنى عنک و لا ادفع عنک عذاب اللَّه ان عصیته و اشرکت به و فى هذه الآیة دلالة بیّنة على تفضیل نبیّنا محمد (ص) و ذلک انّه حین امر بالاقتداء به امر على اطلاق و لم یستثن، فقال. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ، فَانْتَهُوا و حین أمر بالاقتداء بابراهیم استثنى. قوله: رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا. قیل: هذا من تمام کلام ابراهیم، و قیل: استیناف و معناه: قولوا ایّها المؤمنون رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا فهو تعلیم منه سبحانه لهم کیف الثناء علیه، عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا اى بک وثقنا. وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا اى اقبلنا بالطاعة. وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ اى المرجع و المنقلب.
رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اى لا تظهر هم علینا فیفتتنوا بذلک فیظنّوا أنّهم على حقّ و نحن على باطل و قال مجاهد: لا تعذّبنا بایدیهم و لا بعذاب من عندک، فیقولون: لو کان هؤلاء على الحقّ ما اصابهم ذلک وَ اغْفِرْ لَنا استر لنا ذنوبنا. إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ اى الغالب القوى. الْحَکِیمُ: العالم.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ یعنى: فى ابراهیم و من معه من الاولیاء و الانبیاء.
أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ قدوة صالحة لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ اى یرجو ثوابه و یؤمّل لقاءه فى الیوم الآخر و یخشى البعث و الحساب. وَ مَنْ یَتَوَلَّ اى یعرض عن الایمان. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ عن عباده الْحَمِیدُ المحمود فى ارضه و سمائه لا یلحقه شین من کفر الکافرین و انّما اعید ذکر الاسوة لانّ الاولى متعلّقة بالبراءة من الکفّار و من فعلهم. و الثانیة امر بالائتساء بهم لینالوا من ثوابهم ما نالوا او ینقلبوا الى الآخرة کانقلابهم و قیل: الاولى اسوة باقواله و الثانیة بافعاله. قیل لمّا نزلت هذه الآیات اظهر المؤمنون عداوة اقربائهم المشرکین فى اللَّه و تبرّؤا منهم، فعلم اللَّه شدّة وجد المؤمنین بذلک فانزل اللَّه سبحانه: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ اى من مشرکى مکة مَوَدَّةً یعنى: بان یهدیهم اللَّه للّذین فیصیروا لکم اولیاء و اخوانا ففعل اللَّه تعالى ذلک فاسلم کثیر منهم فصاروا لهم اولیاء و اخوانا و خالطوهم و ناکحوهم و قیل: الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ هو ابو سفیان بن حرب. و المودة مودّة الاسلام و تزویج ام حبیبة ابنته من رسول اللَّه (ص) و کانت ام حبیبة تحت عبید اللَّه بن جحش بن رباب و کانت هى و زوجها من مهاجرة الحبشة فتنصّر زوجها و حاولها ان تتابعه فأبت و صبرت على دینها و مات زوجها على النصرانیّة فبعث رسول اللَّه (ص) الى النجاشى فیها لیخطبها علیه، فقال النجاشى لاصحابه: من اولاکم بها؟ قالوا: خالد بن سعید بن العاص.
قال: فزوّجها من نبیّکم، ففعل و مهرها النجاشى اربع مائة دینار و ساق الیها مهرها.
عَسَى من اللَّه واجبة و هو للطمع و الرجاء، اى کونوا على رجاء من ذلک. و قوله: وَ اللَّهُ قَدِیرٌ یعنى: على ان یجعل بینکم و بینهم مودّة وَ اللَّهُ غَفُورٌ یعنى: لمعاصیهم اذا اسلموا: رَحِیمٌ یعنى: بالمؤمنین حیث ادخل اقرباءهم فى دینهم ثمّ رخص اللَّه عزّ و جل فى صلة الّذین لم یعادوا المؤمنین و لم یقاتلوهم و لم یخرجوهم فقال: لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ اى عن برّ الّذین. لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ اى لم یوذوکم بمکة حتى اضطررتم الى الخروج منها أَنْ تَبَرُّوهُمْ فى موضع الخفض بدلا من الّذین و المعنى: لا ینهیکم اللَّه عن ان تبرّوا الّذین لم یقاتلوکم فى الدّین. وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ اى تحسنوا الیهم و تعطوهم ممّا تملکون من طعام و غیره قسطا و الاقساط ان تعطوهم مثل ما یعطون.
در سبب نزول این آیت علماء تفسیر مختلفاند. ابن عباس گفت: در شأن خزاعة و بنى جذیمه و بنى مدلج فرو آمد که با رسول خدا (ص) عقد مصالحت بستند و عهد داشتند که قتال نکنند و رسول را و مؤمنان را نرنجانند و از مکه بیرون نکنند و دشمنان رسول را یارى ندهند. ربّ العالمین رسول را و مؤمنان را رخصت داد که با این قوم على الخصوص هر چند که کافرانند اگر نیکویى کنید وصلت دهید و داد ایشان بایشان رسانید، شما را منع نیست و در آن نهى نیست. قتادة گفت: حکم این آیت بر عموم بود، هر کافر که با رسول قتال نکردید و مؤمنان را نرنجانیدید با ایشان پیوستن ببرّ وصلت رخصت بود، تا آیت آمد که: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ الآیة... پس منسوخ شد و بقول قتادة این آیت منسوخ است و قیل: الآیة واردة فی شأن الّذین آمنوا و اقاموا بمکة و لم یهاجروا لما بهم من الضعف، و قیل: ارید بذلک النساء و الصبیان، و قیل: نزلت فی اسماء بنت ابى بکر و ذلک انّ امّها قتیلة بنت عبد العزّى قدمت علیها المدینة بهدایا و هی مشرکة، فقالت اسماء: لا اقبل منک هدیّة و لا تدخلین بیتى حتى استأذن رسول اللَّه. فسألت لها عائشة رسول اللَّه (ص) فأمرها ان تقبل هدیّتها و تحسن الیها ثمّ ذکر الّذین نهاهم عن صلتهم فقال: إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِکُمْ و هم کفّار مکة الّذین ألجئوکم الى الهجرة من مکة أَنْ تَوَلَّوْهُمْ یعنى: ینهیکم عن ان تتولّوهم بالنصر و المودّة و البرّ و الصلة.
وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ بالمودّة و بمکاتبة سرّ النبى (ص). فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ المستوجبون لعذاب اللَّه. قال بعض المفسرین: نسخت الآیة الاولى بهذه الآیة و نسخ معنى الآیتین بآیة السیف.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ اى شما که مؤمنانید، چون زنان مهاجرات بشما آیند، از مکه هجرت کنند به مدینه.
فَامْتَحِنُوهُنَّ ایشان را امتحان کنید، حال ایشان و سبب آمدن ایشان بتحقیق بازدانید. امتحان، بقول بعضى مفسّران آنست که: رسول خدا ایشان را سوگند دادى که نه بغض شوهر را آمد و نه نشوز و نه غیرت را و نه عشق و هواى مردى را و نه رغبت بدنیا و التماس مرادى را و نه مجرّد دوست داشت زمین مدینه را، بلکه دوست داشت دین اسلام را هجرت کرد و دوستى خداى و رسول را و جز رضاى خداى و رسول و رغبت بدین اسلام او را مرادى دیگر نیست. بقول بعضى امتحان آنست که بزبان بگفتى: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا عبده و رسوله». رب العالمین گفت: چون این سوگند یاد کرد و امتحان حاصل شد، از وى بظاهر بپذیرید و حقایق باطن و ضمیر دل باللّه افکنید که شما را بآن راه نیست و جز اللَّه بآن عالم نیست.
اینست که گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ آن گه گفت: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ چون از ایشان بدانستید بدلایل ظاهر که مؤمناتاند و هجرت ایشان از بهر خداى و رسول است، فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ ایشان را فا کافران مدهید که نه زن مسلمانان حلالست مرد کافر را، و نه مرد کافر زن مسلمان را حلالست. این آیه در شأن زنى فرود آمد نام وى سبیعة بنت الحارث الاسلمیة که از شوهر خویش بگریخت سال حدیبیة و هجرت کرد. رسول خدا او را امتحان کرد، چنان که اللَّه فرموده و او را مؤمنه یافت. شوهر وى آمد صیفى بن الواهب گفت: یا محمّد ردّ علىّ امرأتى. زن من با من فرست که تو در صلح حدیبیة با ما چنان شرط کردى که هر که آن ما بتو آید با ما فرستى. رسول خدا گفت: این شرط کردهام در مردان نه در زنان که زنان گرویده بهیچ حال کافران را نشایند و ایشان را حلال نباشند و این آیت بر وفق این حکم فرو آمد. پس رسول خدا بفرمود تا کاوین که آن شوهر کافر به سبیعة داده بود، با وى دادند. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا یعنى: اعطوا الزوج الکافر ما انفق علیها من المهر. قیل: ان لم یوجد لها مال فی الحال یؤخذ من المؤمن الّذى یرید التزوّج بها مقدار ذلک المهر و یردّ على الکافر. فان لم یتزوّج بها احد من المؤمنین کان سبیلها سبیل المعسر بالدین الى ان یجد میسرة. و یقال: تزوّج سبیعة عمر بن الخطاب.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ اى لا جناح فی نکاح المهاجرات. إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ مهورهن و ایتاء المهر لیس بشرط لتحلیلها کما انّ ذاک لیس بشرط فی المؤمنات فی قوله: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» لکنّه جث على اتیانهنّ مهورهنّ اذا طالبن بها.
و قیل: نزلت هذه الآیة فی امّ کلثوم بنت عقبة بن ابى معیط جاءت مهاجرة فی عام الهدنة فجاء اخواها رسول اللَّه (ص) یستردّ انها فنزلت هذه الآیة، قوله: و لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ قرأ ابو عمرو و یعقوب بالتشدید و الآخرون بالتخفیف، معنا هما واحد.
و العصمة الامساک و الکف و هی ها هنا حرمة النکاح، یعنى: اذا تباینت الادیان فقد انقطعت العصمة، و اصل العصمة الحبل، یقال لکل ما امسک شیئا عصمة اى من اسلم و بقیت امرأته کافرة او اسلمت المرأة و بقى الزوج کافرا فقد انقطعت العصمة و لا تمسکوا بها فلا حرمة لها و الْکَوافِرِ طائفتان من النساء طائفة قعدت عن الهجرة و ثبتت على الکفر و طائفة ارتدّت عن الهجرة و لحقت بازواجها الکفّار. قال الزهرى: لمّا نزلت هذه الآیة طلق عمر بن الخطاب امرأتین کانتا له بمکة مشرکتین احدیهما بریعة بنت ابى امیة ابن المغیرة فتزوّجها بعده معاویة بن ابى سفیان و هما على شرکهما بمکة. و الأخرى امّ کلثوم بنت عمرو الخزاعیة امّ عبد اللَّه بن عمر فتزوّجها ابو جهم بن حذافة و هما على شرکهما و کانت اروى بنت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب تحت طلحة بن عبید اللَّه فهاجر طلحة و هی بمکة على دین قومها ففرّق الاسلام بینهما حین نهى عن التمسک بِعِصَمِ الْکَوافِرِ ثمّ تزوّجها خالد بن سعید بن العاص بالاسلام و کانت ممّن فرّ الى رسول اللَّه (ص) من نساء الکفّار فحبسها و زوّجها خالد بن سعید بن العاص.
قال الشعبى و کانت زینب بنت رسول اللَّه امرأة ابى العاص بن الربیع اسلمت و لحقت بالنبى (ص) فی المدینة و اقام ابو العاص بمکة مشرکا ثمّ اتى المدینة و اسلم فردّها علیه رسول اللَّه (ص). وَ سْئَلُوا ایّها المؤمنون. ما أَنْفَقْتُمْ اى ان لحقت امرأة منکم بالمشرکین مرتدّة فاسئلوا ما انفقتم من المهر ممّن تزوّجها منهم اذا منعوها.
وَ لْیَسْئَلُوا یعنى: المشرکین الّذین لحقت ازواجهم بکم. ما أَنْفَقُوا من المهر ممّن تزوّجها منکم. ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیه فاحکموا. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بمصالح امورکم حَکِیمٌ فیما امرکم به من التسویة و العدل. قال الزهرى: و لولا الهدنة و العهد الّذى کان بین الرسول اللَّه (ص) و بین قریش یوم الحدیبیة لامسک النساء و لم یردّ الیهم صداقا و کذلک کان یصنع بمن جاءه من المسلمات قبل العهد فلمّا نزلت هذه الآیة اقرّ المؤمنون بحکم اللَّه عزّ و جل و ادّوا ما امروا به من نفقات المشرکین و ابى المشرکون أن یقرّوا بحکم اللَّه تعالى فیما امر من اداء النفقات المسلمین فانزل اللَّه عزّ و جل.
وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فاتکم اى ذهب عنکم شىء، اى احد و کذلک قرأ ابن مسعود: فَعاقَبْتُمْ و قرئ فعقبتم أی غزوتم بعقب ذلک فغنمتم فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ الى الکفار منکم مِثْلَ ما أَنْفَقُوا علیهنّ من الغنائم الّتى صارت فی ایدیکم من اموال الکفّار، و قیل: معناه فعاقبتم المرتدّة بالقتل. قال ابن عباس و کان جمیع من لحق بالمشرکین من نساء المؤمنین المهاجرین راجعة عن الاسلام ستّ نسوة فاعطى رسول اللَّه (ص) ازواجهنّ مهور نسائهم من الغنیمة.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ. اختلف القول فی أنّ ردّ مهر من اسلمت من النساء الى ازواجهنّ کان واجبا او مندوبا، و اصله انّ الصلح هل کان وقع على ردّ النساء؟
فیه قولان: احدهما انّه وقع على ردّ الرجال و النساء جمیعا لما روینا انّه لا یأتیک منّا احدا لا رددته ثمّ صار الحکم فی ردّ النساء منسوخا بقوله: فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ فعلى هذا کان ردّ المهر واجبا. القول الآخر: انّ الصلح لم یقع على ردّ النساء لانّه
یروى على انّه لا یأتیک منّا رجل و ان کان على دینک الّا رددته فعلى هذا کان ردّ المهر مندوبا
و ذهب بعض الفقهاء الى أنّ هذه احکام تبعت الهجرة و الهدنة الّتى کانت بینهم فلمّا انقضت زالت تلک الاحکام و نسخت.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ سمّیت البیعة لانّ المبایع یبیع نفسه بالجنّة و منه قوله عزّ و جلّ: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ.
قیل: کان النبى (ص) اذا بایع النساء وضع قدحا من الماء فکان یضع یده فیه ثمّ یأمرهنّ ان یغمسن ایدیهنّ فیه. و قیل: نزلت هذه الآیة یوم فتح مکة
لمّا فرغ رسول اللَّه (ص) من بیعة الرجال و هو على الصفا و عمر بن الخطاب اسفل منه و هو یبایع النساء بأمر رسول اللَّه یأخذ ایدیهنّ فوق ثیابه و یبلغهنّ عنه و ما کان رسول اللَّه (ص) یأخذ بید امرأة عند البیعةو قیل: امر اخت خدیجة خالة فاطمة فبایعت النساء و کانت هند بنت عتبة بن ربیعة امرأة ابى سفیان بن حرب فی جملتهن متنقّبة متنکّرة مع النساء خوفا من رسول اللَّه ان یعرفها فقال النبى (ص) ابایعکن عَلى أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً فرفعت هند رأسها و قالت و اللَّه انّک لتأخذ علینا امرا ما رأیناک اخذته على الرجال و بایع الرجال یومئذ على الاسلام و الجهاد فقط. فقال رسول اللَّه (ص): «انّک لهند بنت عتبه» قالت: نعم فاعف عمّا سلف عفا اللَّه عنک، تعنى ما صنعت بحمزة. فقال رسول اللَّه: «ابایعکنّ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً قالت من الشرک فررنا الیک فما اشرکنا منذ اسلمنا.
فقال رسول اللَّه: وَ لا یَسْرِقْنَ فقالت هند. انّ ابا سفیان رجل شحیح و انّى آخذ من ماله ما یکفینى و ولده. فقال رسول اللَّه: «بالمعروف»
و قیل: کان ابو سفیان واقفا هناک، فقال: نعم ما اصبت شیئا فیما مضى و فیما غبر فهو لک حلال و قال صلّى اللَّه علیه و سلم: وَ لا یَزْنِینَ فقالت: هند و هل تزنى الحرة؟ فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم «لا و اللَّه ما تزنى الحرّة».
فقال رسول اللَّه: وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ یعنى: وأد البنات مخافة الفقر، فقالت هند: نحن ربّیناهم صغارا و انتم قتلتموهم کبارا، فانتم اعلم و هم. فضحک عمر و ضحک رسول اللَّه من قولها و کان قد قتل ابن لها یوم بدر، یقال له حنظلة بن ابى سفیان فقال رسول اللَّه: وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَ یعنى: الکذب و النمیمة و المشى بالسعایة یختلقنّه من تلقاء انفسهنّ. قالت: هند: و اللَّه انّ البهتان لقبیح و انّک لا تأمرنا الّا بالرشد و مکارم الاخلاق. و قیل: المراد بالبهتان هاهنا ان تلتقط مولودا و تقول لزوجها: هذا ولدى منک، فهو البهتان المفترى. بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ لانّ الولد اذ اوضعته الامّ سقط بین یدیها و رجلیها. وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ
اى فی کلّ امر وافق طاعة اللَّه و فی کلّ امر فیه رشدهنّ. قال سعید بن المسیّب و الکلبى و عبد الرحمن بن زید: هو النهى عن النوح و الدعاء بالویل و تمزیق الثوب و نتف الشعر و حمش الوجه و ان لا تحدث المرأة الرجال الّا ذا محرم و لا تخلو برجل عیر ذى محرم و لا تسافر الّا مع ذى محرم.
روى انّ خولة بنت الحکم الانصاریة السلمیة قالت: یا رسول اللَّه مات لى اخ، فنحت علیه فاسعدتنى امرأة، و قد مات لها اخ أ فتأذن لى ان اذهب فاسعدها على النوح ثمّ امسک؟ فقال رسول اللَّه: «لا تفعلى! فما زالت تراجعه حتى اذن لها و قال اذهبى فاسعدیها لم امسکى»
روى ابو مالک الاشعرى عن النبى (ص) قال: «اربع فی امّتى من امر جاهلیة لا یترکونهنّ: الفخر بالاحساب، و الطعن فی الانساب و الاستسقاء بالنجوم و النیاحة»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «النائحة اذا لم تتب قبل موتها تقام یوم القیامة علیها سربال من قطران و درع من جرب»
و قال: «لیس منّا من ضرب الخدود و شقّ الجیوب و دعا بدعوى الجاهلیة».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «هذه النوائح یجعلن یوم القیامة صفّین: صفّا عن الیمین و صفّا عن الیسار و ینبحن کما تنبح الکلاب»
و روى انّ عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه سمع نائحة فاتیها فضربها حتى وقع خمارها عن رأسها فقیل: یا امیر المؤمنین! المرأة قد وقع خمارها! قال: انّها لا حرمة لها.
قوله تعالى: فَبایِعْهُنَّ اى اذا بایعنک فبایعهنّ. وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
قالت عائشة: کان النبى (ص) یبایع النساء بالکلام بهذه الآیة: «لا تشرکوا باللّه شیئا»
قالت: و ما مسّت ید رسول اللَّه ید امرأة الّا امرأة یملکها. و قالت امیمة بنت رقیقة بایعت رسول اللَّه فی نسوة فقال فیما استطعتنّ و اطقتنّ؟ فقلت رسول اللَّه ارحم بنا من انفسنا! قلت: یا رسول اللَّه صافحنا. فقال: «انّى لا اصافح النساء انّما قولى لامرأة کقولى لمائة امرأة».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ و هم الیهود و ذلک انّ ناسا من فقراء المسلمین کانوا یخبرون الیهود باخبار المسلمین و یتواصلونهم فیصیبون بذلک من ثمارهم فنهاهم اللَّه سبحانه عن ذلک. قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ یعنى: هؤلاء الیهود یئسوا من الآخرة بأن یکون لهم فیها ثواب و خیر کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ الّذین ماتوا و صاروا فی القبور من ان یکون لهم حظّ و ثواب فی الآخرة و قیل: کما یئس الکفّار الّذین فی القبور من رحمة اللَّه و قیل: کما یئس الکفّار الّذین فی الاحیاء من المقبورین ان یرجعوا الیهم.
رشیدالدین میبدی : ۶۰- سورة الممتحنة- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. سه چیز است که سعادت بنده در آنست و روى عبودیت روشن بآنست. اشتغال زبان بذکر حقّ، و استغراق دل بمهر حقّ و امتلاء سرّ از نظر حقّ. طوبى کسى را که اللَّه بسرّ وى نظر کند تا دل وى بمهر بیاراید و زبان وى بر ذکر دارد. و هیچ ذکر عزیزتر از نام اللَّه نیست و هیچ نام و ذکر عزیزتر از آیت تسمیت نیست بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. مصطفى (ص) گفت: «کلّ امر ذى بال لم یبدأ فیه ببسم اللَّه فهو ابتر»
: هر کار با خطر که در آغاز آن بسم اللَّه نبود، آن کار ناقص بود، که از آن مقصودى برنیاید. بىتوقیع بسم اللَّه در مملکت هیچ کارى روان نیست. بىگفتار بسم اللَّه نمازت درست نیست و رازت بکار نیست. در آثار مأثور است که یکى از اهل توفیق هر روزى بىآنکه بسم اللَّه بگفتى هزار بار سورة الاخلاص برخواندى، پس از آنکه بعالم آخرت رسیده بود، او را در خواب دیدند، گفتند: ما فعل اللَّه بک؟ اللَّه با تو چه کرد؟ حالت چونست؟ کارت بچه رسید؟ گفت: بهر بارى سوره «قل هو اللَّه احد» خوانده بودم، ثواب آن را در بهشت از بهر ما کوشکى بنا کرده بودند، و اکنون که بدیدم نمىپسندم که ناقص است. گفتند: آن نقصان بگوى تا از چیست؟ گفتا: از آن بودست که ما در دنیا شرف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از سر سورتها فرونهاده بودیم.
پیر طریقت گفته که: اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بىتوقیع بسم اللَّه بدان ننگرى که آن را بر مقدار پر پشهاى قیمت نیست. و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکرى تو کمر بندند، ترا آن محلّ و شرف نبود که سلطان بسم اللَّه داغى از آن خویش بر میان جانت نهد. هر جانى که عاشقتر بود، او را اسیرتر گیرند، هر دلى که سوختهتر بود، رختش زودتر بغارت برند:
گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر.
گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ اى شما که ایمان آوردهاید و پیغام رسان براست داشتید و پیغام مرا بجان و دل پذیرفتید، دشمن ما و دشمن خود را بدوست مگیرید. هیچ دشمن شما را مه از نفس امّاره نیست، زینهار تا از او ایمن نباشید و پیوسته از او بر حذر باشید. مصطفى (ص) گفت: «اعدا عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»
دشمنتر دشمنى نفس بد فرمان است، همه آن خواهد که زیان وى در آن است. هر که نفس خویش را خود کامه دارد خویشتن را تخم حسرت میکارد. در اخبار داود (ع) است که: «یا داود عاد نفسک فلیس لی فی المملکة منازع غیرها»
یا داود عداوت نفس را میان در بند و او را در بند قهر و زندان مخالفت دار که در مملکت ما را بجز وى منازع نیست. این نفس خاکى و سفلى و ظلمانى است، دشمنى غدّار و مکّار است. اصل وى از تنافس است و منافست مقدمه حقد و حسد و بغض و عداوت است. نه از گزاف مصطفى (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»
غزاء روم را غزاء کهین و غزاء نفس را غزاء مهین خوانده، زیرا که بلشگرى اندک روم از قیصر بتوان ستد و بجمله اولیاء روى زمین نفس را از یکى بنتوان ستد، براى آنکه آن کافر در روم بمعاینه جهاد کند و بر غازى سفه و غضب نماید و بافعال مناکیر خواند. و نفس نه بمعاینه جهاد کند و بر وى مودّت و شفقت نماید و بافعال معارف خواند و مردان راه دین بدین سبب بسیار طاعتها بگذارند که دانند که آن ملواح نفس است، که صیاد مرغ را هم بمرغ گیرد. احمد خضرویه بلخى گوید: نفس خود را بانواع ریاضات و مجاهدات مقهور کرده بودم، روزى نشاط غزو کرد، عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید! گفتم: در زیر این گوى چه مکر باشد مگر در گرسنگى طاقت نمیدارد که پیوسته او را روزه همى فرمایم، خواهد که در سفر روزه بگشاید، گفتم: اى نفس اگر این سفر پیش بگیرم روزه نگشایم. گفت: روا دارم! گفتم: مگر از آنست که طاقت نماز شب نمىدارد، میخواهد که در سفر بخسبد.
گفتم: که در سفر قیام شب با کم نکنم، چنان که در حضر، گفت: روا دارم! تفکّر کردم که مگر از آن نشاط سفر غزا کرده که در حضر با خلق نمىآمیزد، که او را در خلوت و عزلت میدارم، مرادش آنست که با خلق صحبت کند. گفتم: اى نفس هر جاى که روم درین سفر ترا بخرابهاى فرود آرم که هیچ خلق را نبینى. گفت: روا دارم. از دست وى عاجز ماندم، در اللَّه زاریدم تضرّع کردم تا از مکر وى مرا آگاهى دهد، آخر او را با قرار آوردم، تا گفت: در حضر مرا در روزى هزار بار بکشى، بشمشیر مجاهدت، بخلاف مراد من، و خلق را آگاهى نه. در غزا بارى کشتن یک بار باشد و بهمه جهان نام شود که احمد خضرویه بغزا شهادت یافت! گفتم: سبحان آن خداوندى که نفسى آفریند بدین معیوبى که بدنیا منافق باشد و بعد از مرگ مرائى باشد، نه درین جهان حقیقت اسلام خواهد نه در آن جهان. آن گه گفتم: اى نفس امّاره و اللَّه که باین غزا نروم تا تو در زیر طاعت زنار بندى! پس هم در حضر آن ریاضات و انواع مجاهدات که در آن بودم زیادت کردم.
: هر کار با خطر که در آغاز آن بسم اللَّه نبود، آن کار ناقص بود، که از آن مقصودى برنیاید. بىتوقیع بسم اللَّه در مملکت هیچ کارى روان نیست. بىگفتار بسم اللَّه نمازت درست نیست و رازت بکار نیست. در آثار مأثور است که یکى از اهل توفیق هر روزى بىآنکه بسم اللَّه بگفتى هزار بار سورة الاخلاص برخواندى، پس از آنکه بعالم آخرت رسیده بود، او را در خواب دیدند، گفتند: ما فعل اللَّه بک؟ اللَّه با تو چه کرد؟ حالت چونست؟ کارت بچه رسید؟ گفت: بهر بارى سوره «قل هو اللَّه احد» خوانده بودم، ثواب آن را در بهشت از بهر ما کوشکى بنا کرده بودند، و اکنون که بدیدم نمىپسندم که ناقص است. گفتند: آن نقصان بگوى تا از چیست؟ گفتا: از آن بودست که ما در دنیا شرف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از سر سورتها فرونهاده بودیم.
پیر طریقت گفته که: اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بىتوقیع بسم اللَّه بدان ننگرى که آن را بر مقدار پر پشهاى قیمت نیست. و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکرى تو کمر بندند، ترا آن محلّ و شرف نبود که سلطان بسم اللَّه داغى از آن خویش بر میان جانت نهد. هر جانى که عاشقتر بود، او را اسیرتر گیرند، هر دلى که سوختهتر بود، رختش زودتر بغارت برند:
گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر.
گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ اى شما که ایمان آوردهاید و پیغام رسان براست داشتید و پیغام مرا بجان و دل پذیرفتید، دشمن ما و دشمن خود را بدوست مگیرید. هیچ دشمن شما را مه از نفس امّاره نیست، زینهار تا از او ایمن نباشید و پیوسته از او بر حذر باشید. مصطفى (ص) گفت: «اعدا عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»
دشمنتر دشمنى نفس بد فرمان است، همه آن خواهد که زیان وى در آن است. هر که نفس خویش را خود کامه دارد خویشتن را تخم حسرت میکارد. در اخبار داود (ع) است که: «یا داود عاد نفسک فلیس لی فی المملکة منازع غیرها»
یا داود عداوت نفس را میان در بند و او را در بند قهر و زندان مخالفت دار که در مملکت ما را بجز وى منازع نیست. این نفس خاکى و سفلى و ظلمانى است، دشمنى غدّار و مکّار است. اصل وى از تنافس است و منافست مقدمه حقد و حسد و بغض و عداوت است. نه از گزاف مصطفى (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»
غزاء روم را غزاء کهین و غزاء نفس را غزاء مهین خوانده، زیرا که بلشگرى اندک روم از قیصر بتوان ستد و بجمله اولیاء روى زمین نفس را از یکى بنتوان ستد، براى آنکه آن کافر در روم بمعاینه جهاد کند و بر غازى سفه و غضب نماید و بافعال مناکیر خواند. و نفس نه بمعاینه جهاد کند و بر وى مودّت و شفقت نماید و بافعال معارف خواند و مردان راه دین بدین سبب بسیار طاعتها بگذارند که دانند که آن ملواح نفس است، که صیاد مرغ را هم بمرغ گیرد. احمد خضرویه بلخى گوید: نفس خود را بانواع ریاضات و مجاهدات مقهور کرده بودم، روزى نشاط غزو کرد، عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید! گفتم: در زیر این گوى چه مکر باشد مگر در گرسنگى طاقت نمیدارد که پیوسته او را روزه همى فرمایم، خواهد که در سفر روزه بگشاید، گفتم: اى نفس اگر این سفر پیش بگیرم روزه نگشایم. گفت: روا دارم! گفتم: مگر از آنست که طاقت نماز شب نمىدارد، میخواهد که در سفر بخسبد.
گفتم: که در سفر قیام شب با کم نکنم، چنان که در حضر، گفت: روا دارم! تفکّر کردم که مگر از آن نشاط سفر غزا کرده که در حضر با خلق نمىآمیزد، که او را در خلوت و عزلت میدارم، مرادش آنست که با خلق صحبت کند. گفتم: اى نفس هر جاى که روم درین سفر ترا بخرابهاى فرود آرم که هیچ خلق را نبینى. گفت: روا دارم. از دست وى عاجز ماندم، در اللَّه زاریدم تضرّع کردم تا از مکر وى مرا آگاهى دهد، آخر او را با قرار آوردم، تا گفت: در حضر مرا در روزى هزار بار بکشى، بشمشیر مجاهدت، بخلاف مراد من، و خلق را آگاهى نه. در غزا بارى کشتن یک بار باشد و بهمه جهان نام شود که احمد خضرویه بغزا شهادت یافت! گفتم: سبحان آن خداوندى که نفسى آفریند بدین معیوبى که بدنیا منافق باشد و بعد از مرگ مرائى باشد، نه درین جهان حقیقت اسلام خواهد نه در آن جهان. آن گه گفتم: اى نفس امّاره و اللَّه که باین غزا نروم تا تو در زیر طاعت زنار بندى! پس هم در حضر آن ریاضات و انواع مجاهدات که در آن بودم زیادت کردم.
رشیدالدین میبدی : ۶۱- سورة الصف- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
سَبَّحَ لِلَّهِ بپاکى بستود اللَّه را ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمینها چیزست. وَ هُوَ الْعَزِیزُ و اوست تاونده با هر کاونده و بهیچ هست نماننده الْحَکِیمُ (۱) راست دان راست کار.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ (۲).
چرا میگویید آنچه نمیکنید؟
کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ بزرگ زشتى است بنزدیک اللَّه أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (۳) که مىگویید آنچه نکنید.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ دوست دارد اللَّه ایشان را که جنگ میکنند از بهر او. صَفًّا قطار قطار جوق جوق. کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ (۴) گویى ایشان دیوارىاند درهم رسته.
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ موسى (ع) گفت قوم خویش را. یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی اى قوم چرا میرنجانید مرا؟ وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ و میدانید که من فرستاده اللّهام بشما فَلَمَّا زاغُوا چون بگشتند از فرمانبردارى أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اللَّه دلهاى ایشان بگردانید. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۵) و اللَّه راه ننماید بیرون شدگان را از اطاعت.
وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ عیسى مریم (ع) گفت: اى فرزندان یعقوب. إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ من فرستاده اللّهام بشما. مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ راست دارنده و پذیرنده آن نامه که پیش من فرو آمد، تورات وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ و مژده دهنده برسولى که از پس من آید نام او احمد فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ چون بایشان آمد عیسى (ع) با معجزههاى روشن قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۶) گفتند که: این سحر است، جادویى آشکار! وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ و کیست ستمکارتر از آن کس که دروغ میسازد بر اللَّه. وَ هُوَ یُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ و او را با مسلمانى میخوانند وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۷) و اللَّه راه ننماید ستمکاران را.
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ میخواهند که بکشند روشنایى اللَّه بپف دهنهاى خویش. وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ و اللَّه تمام کننده نور خویش است.. وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۸) و هر چند که دشوار آید کافران را.
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى او آنست که فرستاد رسول خویش را براه نمونى وَ دِینِ الْحَقِّ و راه راست و کیش درست. لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ تا بردارد آن را بر همه کیشها وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (۹) و هر چند که دشوار آید انباز گیران را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! هَلْ أَدُلُّکُمْ راه نمونى کنم شما را؟
عَلى تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ (۱۰) بر بازرگانى که باز رهاند شما را از عذابى درد نماى.
تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ آنچه بگروید بخداى و فرستاده او. وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جنگ کنید با دشمنان خداى. بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ بمالهاى خویش و تنهاى خویش ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۱) شما را آن به است اگر میدانید.
یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ بیامرزد شما را، گناهان شما را. وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و در آرد شما را در بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویهاى روان. وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً و نشست گاههاى خوش. فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ در بهشتهاى همیشى. ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۲) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ أُخْرى تُحِبُّونَها و بازرگانى دیگر که دوست میدارید آن را: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ یارى از خداى و دولت گشادنى نزدیک. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۳) و بشارت ده گرویدگان را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ یاران باشید دین خداى را. کَما قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ چنان که عیسى مریم گفت: لِلْحَوارِیِّینَ حواریان را. مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ آن کیست که یاران مناند در روى دادن باللّه و آهنگ کردن باو؟. قالَ الْحَوارِیُّونَ حواریان گفتند: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ ما یاران اللّهایم: فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ بگرویدند گروهى از فرزندان یعقوب.
وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ و بنگرویدند گروهى. فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ گرویدگان را بر دشمنان ایشان دست دادیم و نصرت کردیم. فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ (۱۴) تا بر ایشان برترى یافتند و پیروزى.
سَبَّحَ لِلَّهِ بپاکى بستود اللَّه را ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمینها چیزست. وَ هُوَ الْعَزِیزُ و اوست تاونده با هر کاونده و بهیچ هست نماننده الْحَکِیمُ (۱) راست دان راست کار.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ (۲).
چرا میگویید آنچه نمیکنید؟
کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ بزرگ زشتى است بنزدیک اللَّه أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (۳) که مىگویید آنچه نکنید.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ دوست دارد اللَّه ایشان را که جنگ میکنند از بهر او. صَفًّا قطار قطار جوق جوق. کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ (۴) گویى ایشان دیوارىاند درهم رسته.
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ موسى (ع) گفت قوم خویش را. یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی اى قوم چرا میرنجانید مرا؟ وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ و میدانید که من فرستاده اللّهام بشما فَلَمَّا زاغُوا چون بگشتند از فرمانبردارى أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اللَّه دلهاى ایشان بگردانید. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۵) و اللَّه راه ننماید بیرون شدگان را از اطاعت.
وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ عیسى مریم (ع) گفت: اى فرزندان یعقوب. إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ من فرستاده اللّهام بشما. مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ راست دارنده و پذیرنده آن نامه که پیش من فرو آمد، تورات وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ و مژده دهنده برسولى که از پس من آید نام او احمد فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ چون بایشان آمد عیسى (ع) با معجزههاى روشن قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۶) گفتند که: این سحر است، جادویى آشکار! وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ و کیست ستمکارتر از آن کس که دروغ میسازد بر اللَّه. وَ هُوَ یُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ و او را با مسلمانى میخوانند وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۷) و اللَّه راه ننماید ستمکاران را.
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ میخواهند که بکشند روشنایى اللَّه بپف دهنهاى خویش. وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ و اللَّه تمام کننده نور خویش است.. وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۸) و هر چند که دشوار آید کافران را.
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى او آنست که فرستاد رسول خویش را براه نمونى وَ دِینِ الْحَقِّ و راه راست و کیش درست. لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ تا بردارد آن را بر همه کیشها وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (۹) و هر چند که دشوار آید انباز گیران را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! هَلْ أَدُلُّکُمْ راه نمونى کنم شما را؟
عَلى تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ (۱۰) بر بازرگانى که باز رهاند شما را از عذابى درد نماى.
تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ آنچه بگروید بخداى و فرستاده او. وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جنگ کنید با دشمنان خداى. بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ بمالهاى خویش و تنهاى خویش ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۱) شما را آن به است اگر میدانید.
یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ بیامرزد شما را، گناهان شما را. وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و در آرد شما را در بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویهاى روان. وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً و نشست گاههاى خوش. فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ در بهشتهاى همیشى. ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۲) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ أُخْرى تُحِبُّونَها و بازرگانى دیگر که دوست میدارید آن را: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ یارى از خداى و دولت گشادنى نزدیک. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۳) و بشارت ده گرویدگان را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ یاران باشید دین خداى را. کَما قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ چنان که عیسى مریم گفت: لِلْحَوارِیِّینَ حواریان را. مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ آن کیست که یاران مناند در روى دادن باللّه و آهنگ کردن باو؟. قالَ الْحَوارِیُّونَ حواریان گفتند: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ ما یاران اللّهایم: فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ بگرویدند گروهى از فرزندان یعقوب.
وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ و بنگرویدند گروهى. فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ گرویدگان را بر دشمنان ایشان دست دادیم و نصرت کردیم. فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ (۱۴) تا بر ایشان برترى یافتند و پیروزى.