عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷۰- سورة المعارج- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند جهاندار دشمن پرور ببخشایندگى، دوست بخشاى بمهربانى.
سَأَلَ سائِلٌ پرسید پرسندهاى بِعَذابٍ واقِعٍ (۱) از عذابى که بودنى است و افتادنى.
لِلْکافِرینَ ناگرویدگان را لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (۲).
مِنَ اللَّهِ آن را باز دارندهاى و باز پس برندهاى نیست از خداى عزّ و جلّ ذِی الْمَعارِجِ (۳) آن خداوند صفتهاى بلند و عطاهاى بشکوه.
تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ بسوى او بر مىشود فریشتگان و جبرئیل فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (۴) در روزى که اندازه آن پنجاه هزار سال بود.
فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا (۵) تو شکیبایى کن شکیبایى کردن نیکو.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً (۶) ایشان آن روز را نابودنى مىبینند.
وَ نَراهُ قَرِیباً (۷) و ما آن را بودنى مىبینیم، ایشان آن روز را دور مىبینند و دیر و ما آن را نزدیک مىبینیم و زود.
یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ (۸) آن روز که آسمان از بیم چون دردى زیت گردد، یا چون مس گداخته.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ (۹) و کوهها چون پشم رنگ کرده بود از رنگ رنگ.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً (۱۰) و آن روز هیچکس خویش را و دوست را نپرسد.
یُبَصَّرُونَهُمْ بر دیدار چشم او میدارند مىبیند و نپرسد از بیم. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ دوست دارد و خواهد کافر، لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ که خویشتن را باز خرد از عذاب آن روز بِبَنِیهِ (۱۱).
وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ (۱۲) بپسران خویش و برادر خویش.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (۱۳) و خاندان او که او را مىداشتند.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و هر که در زمین کس است همه ثُمَّ یُنْجِیهِ (۱۴) تا آن وقت که آن را خرید او را برهانید.
کَلَّا نیست آن او را و نبود نه إِنَّها لَظى (۱۵) آن آتشى است زبانه زن.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى (۱۶) که پوست از سر درکشد.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى (۱۷) میخواهد هر کس را که پشت بر حق گردانید درین جهان و از فرمانبردارى برگشت.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى (۱۸) و مال گرد کرد و ببست و بنهاد.
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (۱۹) مردم را ناشکیبا و تنگ دل آفریدند و حریص.
إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (۲۰) چون بدو درویشى رسد، بدو زارنده بود ناشکیبا.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً (۲۱) و چون نیکى مال بدو رسد. باز دارنده و دریغ دارنده بود.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ (۲۲) الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (۲۳) مگر ایشان
که بر نماز خود پایندگاناند همیشه.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (۲۴) و ایشان که در مالهاى خویش حقّى مىبینند.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (۲۵) خواهنده را و درمانده را.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (۲۶) و ایشان که بروز رستاخیز میگروند و استوار میدارند.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (۲۷) و ایشان که از عذاب خداوند خویش مىترسند.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (۲۸) که عذاب خداوند ایشان نه آنست که از آن ایمن باشند.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (۲۹) و ایشان که فرجهاى خویش را گوشواناناند.
إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ مگر از زنان خویش. أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ یا از کنیزکان خویش فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (۳۰) که ایشان بر زنان و کنیزکان خویش بجاى سرزنش نیستند.
فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ هر که افزون از آن جوید فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ (۳۱) ایشان آنند که اندازه درگذارندگانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (۳۲) و ایشان که امانت خویش را و پیمان خویش را کوشندگانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (۳۳) و ایشان که گواهى خویش را بپاى دارندگاناند.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ (۳۴) و ایشان که بر نمازهاى خویش هنگام کوشندگانند.
أُولئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ (۳۵) ایشان فردا در بهشتهاىاند نواختگان.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ چه رسیدست این ناگرویدگان را گرد بر گرد تو؟
مُهْطِعِینَ (۳۶) چشمها نهاده در تو.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ (۳۷) از راست و از چپ تو جوق جوق.
أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مىبیوسد هر یکى از ایشان أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ (۳۸) که دارند او را در بهشت پر ناز.
کَلَّا نیست ایشان را آن نیاوند إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ ما بیافریدیم ایشان را از آنچه میدانند.
فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ سوگند میخورم بخداوند دو سوى
جهان آن سوى که روز برآید و شب و آن سوى که روز فرو شود و شب. إِنَّا لَقادِرُونَ (۴۰) که ما تواناییم.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ که ازیشان بهترى آریم، یا ایشان را به از آن از سر فا بیافرینیم. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (۴۱) و ما در هیچ کار درنمانیم و از هیچکس باز پس نمانیم.
فَذَرْهُمْ گذار ایشان را یَخُوضُوا که هم در آن نابکار گفتن مىباشند وَ یَلْعَبُوا و هم آن بازى میکنند حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ تا آن روز که روز خویش بینند الَّذِی یُوعَدُونَ (۴۲) آن روز که ایشان را وعده میدهند.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ آن روز که بیرون مىآیند از گورها سِراعاً زودازود کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ یُوفِضُونَ (۴۳) گویى که ایشان بعلمى همى شتاوند.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ فروشده و فرو مانده چشمهاى ایشان از بیم تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ خوارى بر ایشان نشسته. ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ (۴۴) این آن روز است که درین گیتى ایشان را وعده میدادند.
سَأَلَ سائِلٌ پرسید پرسندهاى بِعَذابٍ واقِعٍ (۱) از عذابى که بودنى است و افتادنى.
لِلْکافِرینَ ناگرویدگان را لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (۲).
مِنَ اللَّهِ آن را باز دارندهاى و باز پس برندهاى نیست از خداى عزّ و جلّ ذِی الْمَعارِجِ (۳) آن خداوند صفتهاى بلند و عطاهاى بشکوه.
تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ بسوى او بر مىشود فریشتگان و جبرئیل فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (۴) در روزى که اندازه آن پنجاه هزار سال بود.
فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا (۵) تو شکیبایى کن شکیبایى کردن نیکو.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً (۶) ایشان آن روز را نابودنى مىبینند.
وَ نَراهُ قَرِیباً (۷) و ما آن را بودنى مىبینیم، ایشان آن روز را دور مىبینند و دیر و ما آن را نزدیک مىبینیم و زود.
یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ (۸) آن روز که آسمان از بیم چون دردى زیت گردد، یا چون مس گداخته.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ (۹) و کوهها چون پشم رنگ کرده بود از رنگ رنگ.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً (۱۰) و آن روز هیچکس خویش را و دوست را نپرسد.
یُبَصَّرُونَهُمْ بر دیدار چشم او میدارند مىبیند و نپرسد از بیم. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ دوست دارد و خواهد کافر، لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ که خویشتن را باز خرد از عذاب آن روز بِبَنِیهِ (۱۱).
وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ (۱۲) بپسران خویش و برادر خویش.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (۱۳) و خاندان او که او را مىداشتند.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و هر که در زمین کس است همه ثُمَّ یُنْجِیهِ (۱۴) تا آن وقت که آن را خرید او را برهانید.
کَلَّا نیست آن او را و نبود نه إِنَّها لَظى (۱۵) آن آتشى است زبانه زن.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى (۱۶) که پوست از سر درکشد.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى (۱۷) میخواهد هر کس را که پشت بر حق گردانید درین جهان و از فرمانبردارى برگشت.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى (۱۸) و مال گرد کرد و ببست و بنهاد.
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (۱۹) مردم را ناشکیبا و تنگ دل آفریدند و حریص.
إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (۲۰) چون بدو درویشى رسد، بدو زارنده بود ناشکیبا.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً (۲۱) و چون نیکى مال بدو رسد. باز دارنده و دریغ دارنده بود.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ (۲۲) الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (۲۳) مگر ایشان
که بر نماز خود پایندگاناند همیشه.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (۲۴) و ایشان که در مالهاى خویش حقّى مىبینند.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (۲۵) خواهنده را و درمانده را.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (۲۶) و ایشان که بروز رستاخیز میگروند و استوار میدارند.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (۲۷) و ایشان که از عذاب خداوند خویش مىترسند.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (۲۸) که عذاب خداوند ایشان نه آنست که از آن ایمن باشند.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (۲۹) و ایشان که فرجهاى خویش را گوشواناناند.
إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ مگر از زنان خویش. أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ یا از کنیزکان خویش فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (۳۰) که ایشان بر زنان و کنیزکان خویش بجاى سرزنش نیستند.
فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ هر که افزون از آن جوید فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ (۳۱) ایشان آنند که اندازه درگذارندگانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (۳۲) و ایشان که امانت خویش را و پیمان خویش را کوشندگانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (۳۳) و ایشان که گواهى خویش را بپاى دارندگاناند.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ (۳۴) و ایشان که بر نمازهاى خویش هنگام کوشندگانند.
أُولئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ (۳۵) ایشان فردا در بهشتهاىاند نواختگان.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ چه رسیدست این ناگرویدگان را گرد بر گرد تو؟
مُهْطِعِینَ (۳۶) چشمها نهاده در تو.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ (۳۷) از راست و از چپ تو جوق جوق.
أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مىبیوسد هر یکى از ایشان أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ (۳۸) که دارند او را در بهشت پر ناز.
کَلَّا نیست ایشان را آن نیاوند إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ ما بیافریدیم ایشان را از آنچه میدانند.
فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ سوگند میخورم بخداوند دو سوى
جهان آن سوى که روز برآید و شب و آن سوى که روز فرو شود و شب. إِنَّا لَقادِرُونَ (۴۰) که ما تواناییم.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ که ازیشان بهترى آریم، یا ایشان را به از آن از سر فا بیافرینیم. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (۴۱) و ما در هیچ کار درنمانیم و از هیچکس باز پس نمانیم.
فَذَرْهُمْ گذار ایشان را یَخُوضُوا که هم در آن نابکار گفتن مىباشند وَ یَلْعَبُوا و هم آن بازى میکنند حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ تا آن روز که روز خویش بینند الَّذِی یُوعَدُونَ (۴۲) آن روز که ایشان را وعده میدهند.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ آن روز که بیرون مىآیند از گورها سِراعاً زودازود کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ یُوفِضُونَ (۴۳) گویى که ایشان بعلمى همى شتاوند.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ فروشده و فرو مانده چشمهاى ایشان از بیم تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ خوارى بر ایشان نشسته. ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ (۴۴) این آن روز است که درین گیتى ایشان را وعده میدادند.
رشیدالدین میبدی : ۷۰- سورة المعارج- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره چهل و چهار آیتست، دویست و شانزده کلمت، هزار و صد و شصت و یک حرف جمله به مکه فروآمده باجماع مفسّران، و درین سورت دو آیت منسوخ است یکى: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا دیگر: فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا این هر دو آیت منسوخاند بآیت سیف. و فی روایة ابى بن کعب عن النّبی (ص) قال: «من قرأ سورة: سأل سائل، اعطاه اللَّه ثواب الّذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون».
سَأَلَ سائِلٌ علماء تفسیر مختلفاند در سبب نزول این آیات، قومى گفتند در شأن النّضر بن الحارث فرو آمد، آن گه که گفت: إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ. قومى گفتند: در شأن بو جهل فرو آمد که گفت: «فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ». و گفتهاند: در شأن جماعتى کفّار قریش آمد که بر طریق استهزاء گفتند: «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ». و گفتهاند: سائل اینجا مصطفى (ص) است که کافران او را اذى مینمودند تا بر ایشان عذاب خواست بتعجیل. و گفتهاند: مراد باین نوح است (ع) که بر قوم خویش دعاى بد کرد و عذاب خواست.
قوله: سَأَلَ سائِلٌ قرأ نافع و ابن عامر سأل سایل بغیر همز و له وجهان: احدهما انّه بالهمز و بغیر الهمز فی المعنى واحد. یقال سالت اسأل و سلت اسأل. و الوجه الثّانی انّه من السّیل یقال: سال یسیل سیلا، و قیل: السائل واد فی جهنّم، و المعنى: سال الوادى بالعذاب واقع للکافرین یقع لهم و ینزل بهم. و قیل: اللّام بمعنى على، اى یقع علیهم و یحلّ بهم. قرأ الآخرون بالهمز من السؤال لا غیر، و له وجهان: احدهما ان یکون الباء فی قوله بِعَذابٍ بمعنى عن عذاب کقوله: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً» اى عنه. و قال الشّاعر:
فان تسألونى بالنّساء فانّنى
بصیر بادواء النّساء طبیب.
اى عن النّساء. و معنى الآیة: سأل سائل عن عذاب واقِعٍ نازل کاین على من ینزل و لمن هو فقال تعالى مجیبا له.
لِلْکافِرینَ و هذا قول الحسن و قتادة قالا: کان هذا بمکّة لمّا بعث اللَّه سبحانه محمدا (ص) و خوّفهم بالعذاب، قال المشرکون بعضهم لبعض من اهل هذا العذاب سلوا محمدا لمن هو و على من ینزل و لمن یقع؟ فبیّن اللَّه تعالى. و انزل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ اى هو للکافرین. و الوجه الآخر ان یکون الباء صلة و معنى الآیة دعا داع سأل سائل عذابا واقعا. لِلْکافِرینَ اى على الکافرین و هو النّضر بن الحارث حیث دعا على نفسه و سأل العذاب فقالوا: اللّهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک الآیة.... فنزل به ما سأل یوم بدر فقتل صبرا و هذا قول ابن عباس و مجاهد.
لَیْسَ لَهُ اى لذلک العذاب دافِعٌ مانع مِنَ اللَّهِ. اى ذلک العذاب واقع من قبل اللَّه سبحانه بالکافرین لا یدفعه عن الکافرین احد.
و قوله: ذِی الْمَعارِجِ صفة للَّه و له معنیان: احدهما ذو المصاعد الّتى تصعد فیها الملائکة و الرّوح و هی السّماوات. و الثّانی الْمَعارِجِ الفواضل و هی هباته السّنیّة و عطایاه الهنیّة. و قیل: المعارج تعالى الدّرجات و هی الّتى یعطیها اللَّه اولیاه فی الجنّة.
و العروج: الصّعود و المعرج المصعد و الجمع المعارج و ذکر المعارج هاهنا تنبیها لهم انّ من قدر على خلق هذه المعارج للملائکة و هذا الرّتب للعباد قدر على ارسال العذاب على الکافرین.
قوله: تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ یعنى جبرئیل (ع) خصّ بالذّکر بعد العموم تشریفا له. و قیل: عنى بالرّوح ارواح المؤمنین عند الموت. و قیل: هم قوم موکّلون على الملائکة قوله: إِلَیْهِ یعنى الى اللَّه، فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ اراد به یوم القیامة و فیه تقدیم و تأخیر اى لیس للعذاب دافع من الکفّار فی یوم القیامة الّذى کان مقداره خمسین الف سنة من سنى الدّنیا لو صعد غیر الملائکة و ذلک انّهم تصعد من اسفل الارض السّابعة الى ما فوق السّماء السّابعة الى العرش مقدار خمسین الف سنة. و امّا قوله: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» انّما هو قدر مسیرهم من السّماء الدّنیا الى وجه الارض مسیرة خمس مائة سنة هبوطا و مثله صعودا و قیل: هواء الدّنیا مسیرة خمس مائة عام و بصر السّماء مسیرة خمسمائة عام. و قیل: موقفهم فی الحساب حتّى یفصل بین النّاس خمسون الف سنة ثمّ لا ینتهى الیوم الى لیل یردّ النّهار الى اهل الجنّة مخلّدا و اللّیل الى اهل النّار مخلّدا و قیل: یوم القیامة فیه خمسون موقعا کلّ موقف الف سنة و قیل: انّ الیوم فی الآیة عبارة عن اوّل ایام الدّنیا الى انقضائها و انّها خمسون الف سنة لا یدرى احدکم کم مضى و کم بقى الّا اللَّه عزّ و جلّ. و روى عن ابن عباس انّه قال: هو یوم القیامة یکون على الکافرین مقدار خمسین الف سنة.
روى ابو سعید الخدرى قال: قیل لرسول اللَّه (ص): یوم کان مقداره خمسین الف سنة فما اطول هذا الیوم! فقال (ص): «و الّذى نفسى بیده انّه لیخفّف على المؤمن حتّى یکون اخفّ علیه من صلاة مکتوبة یصلّیها فی الدّنیا
و قیل: معناه لو ولى محاسبة العباد فی ذلک الیوم غیر اللَّه لم یفرغ منه فی خمسین الف سنة و یفرغ اللَّه فی مقدار نصف یوم من ایّام الدّنیا قوله: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا اى فاصبر یا محمّد على تکذیبهم ایّاک صبرا جمیلا لا شکوى فیه و لا جزع و هذا قبل ان امر بالقتال فنسخ.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً اى انّ الکفّار یرون العذاب و الیوم المذکور بعیدا مستحیلا غیر ممکن.
وَ نَراهُ قَرِیباً من الفهوم ممکنا. و الرّؤیة هاهنا بمعنى العلم، و قیل: انّهم یرونه بعیدا اى بطیئا وقوعه و نراه قریبا اى سریعا وقوعه لانّ ما هو آت قریب، هذا کقوله «وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ». ثمّ وصف الیوم فقال: یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ المهل على معان منها ما یسیل من القرح من صدید او قیح و هو فی قول ابى بکر الصدیق حین اتى بحبرتین و قد احتضر قال: ادفنونى فی ثوبىّ هذین انّما هما للمهل و ردّ الحبرتین و قال: الحىّ اولى بالجدید من المیّت و المهل المذاب من فضّة او نحاس او صفر و ما اشبهها و المهل دردىّ الزّیت و عکره سمّى بذلک لانّه یسیل العکر لثخانته على مهل و على المعنیین الاخیرین تأویل الآیة فالسّماء الیوم خضراء و هی تتلوّن یوم القیامة فتکون وردة کالدّهان فتکون الوانا من الفزع کتلوّن الانسان للفزع ثمّ تشقّق و تنفطر و تمور مورا و تسیر سیرا.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ و هو الصّوف المصبوغ الوانا و اوّل ما یتغیّر الجبال تصیر رملا مهبلا ثمّ عهنا منفوشا ثمّ تصیر هباء منثورا.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى لا یسأل قریب عن حال قریبه لاشتغاله بنفسه و قیل: لا یسأله لیحمل عنه من اوزاره شیئا لیأسه عن نصرته. قرأ البزى عن ابن کثیر لا یسأل بضمّ الیاء اى لا یسأل حمیم عن حمیم لا یقال لحمیم این حمیمک. و قیل: لا یسأل لانقطاع ما بینهم من العصم.
یُبَصَّرُونَهُمْ اى یعرفون اقاربهم، فیقال لهم: هذا فلان و هذا فلان زیادة فی فضیحتهم. و قیل: یعرّفونهم اى یعرّفون الملائکة حتّى یعرفوهم بسیماهم فیعذّبوهم بالوان العذاب. و قیل: یبصّر المؤمنون الکافرین حتّى یعرفوا الکفّار بسیماهم فیزدادوا شکرا و یزداد الکفّار حسرة و اسفا، و قیل: یعرف المؤمن ببیاض وجهه و الکافر بسواد وجهه، و قیل: لیس فی القیامة مخلوق الّا و هو نصب عین صاحبه فیبصر الرّجل اباه و اخاه و اقرباه و عشیرته لا یسأله و لا یکلّمه لاشتغاله بما هو فیه. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ اى یتمنّى المشرک. لَوْ یَفْتَدِی اى یفادى نفسه ببنیه و هم اعزّ الخلق الیه وَ صاحِبَتِهِ: زوجته و سکنه وَ أَخِیهِ الّذى کان ناصرا له و معینا.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ اى قبیلته الّتى تضمّه لقرابته و یأوى الیها عند الخوف.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً من الانس اى یودّ لو یفتدى بهم جمیعا ثُمَّ یُنْجِیهِ ذلک الافتداء من عذاب ذلک الیوم.
کَلَّا اى لیس کذلک لا ینجیه من عذاب اللَّه شیء ثمّ ابتدا فقال: إِنَّها لَظى هى اسم من اسماء جهنّم. قیل: هى الدّرکة الثّانیة سمّیت بذلک لانّها تتلظّى اى تتلهّب.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى قرأ حفص عن عاصم نَزَّاعَةً نصب على الحال و القطع فیه.
و قرأ الآخرون بالرّفع اى هى نَزَّاعَةً لِلشَّوى الشّوى الاطراف کالیدین و الرّجلین و قیل: هى جلدة الرّأس، و قیل: هى محاسن الوجه قال الضحاک تنزع النّار الجلد و اللّحم عن العظم و قیل: تفصّل الاعضاء بعضها من بعض ثمّ یعود الى ما کان.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى اى تدعو النّار الکافر و المنافق فتقول الىّ الىّ ایّها الکافر ایّها المنافق. قال ابن عباس تدعوهم باسمائهم بلسان فصیح ثمّ تلتقطهم کما یلتقط الطّیر الحبّ تدعو من اعرض عن الدّین و تولّى عن الایمان و الطّاعة.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى اى جمع المال فاوعاه فی الظّروف و لم یؤدّ زکاته و لم ینفقه فی سبیل اللَّه. و فی الخبر یجاء بابن آدم یوم القیامة کانّه بذج فیتوقّف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول له: اعطیتک و خولتک و انعمت علیک فما صنعت؟ فیقول: ربّ جمعته و ثمّرته و ترکته اکثر ما کان، فارجعنى آتک به کلّه فاذا عبد لم یقدّم خیرا فیمضى به الى النّار.
قوله: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً قال ابن عباس: الهلوع الحریص على ما لا یحلّ له. و الهلع شدّة الحرص و قلّة الصّبر، و قیل: هلوعا اى نسّاء عند النّعمة دعّاء عند المحنة، و قیل: معنى الهلوع ما فسّره اللَّه تعالى بعده و هو قوله: إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ اى الضّرّ و الفقر جزع و لم یصبر.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ اى السّعة و الغنى و المال منع حقّ الفقراء و لم ینفق فی الخیر شرّ ما اعطى العبد شحّ هالع و حین خالع. فالهالع المحزن و الخالع الّذى یخلع قلبه. قال مقاتل: الهلوع دابّة من وراء جبل قاف تأکل کلّ یوم سبع صحار من الحشیش و تشرب سبع بحار من ماء لا تصبر مع الحرّ و لا مع البرد، تتفکّر کلّ لیلة ما ذا تأکل غدا فشبّه اللَّه الانسان بها.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ لیس هذا استثناء من الکلام الاوّل و معناه: و لکنّ المصلّین، و قیل: استثنى المصلّین من الانسان لانّ الانسان فی معنى الجمع کقوله تعالى: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا. قوله الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ اى یقیمون الفرائض فی اوقاتها، و قیل: دائمون اى خاشعون لا یزیلون وجوههم عن سمت القبلة.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ معیّن یعنى الزّکاة، و قیل: سائر ابواب البرّ من صلة الرّحم و تعهّد المساکین و غیر ذلک.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ السَّائِلَ الطّواف الّذى یسأل النّاس و الْمَحْرُومِ الّذى لا سهم له فی الاسلام و لیس یهتدى الى کسب و لا یسأل.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء و الحساب. و قیل: یصدّقون الانبیاء بسبب ایمانهم بیوم الدّین.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ خائفون، قال الحسن: یشفق المؤمن ان لا تقبل حسناته.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ و لا یؤمن وقوعه لانّه لا یعلم احد عاقبته و وقته فالواجب على کلّ مسلم ان لا یأمن عقوبته و لا یأمن مکره.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ. إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ الى قوله وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ مضى تفسیر هذه الآیات فی سورة المؤمنین.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ قرأ حفص عن عاصم و یعقوب بشهاداتهم على الجمع، اى یقومون فیها بالحقّ فلا یکتمونها و لا یغیّرونها.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ یعنى الصّلوات الخمس.
أُولئِکَ اى اهل هذه الصّفات فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ بجمیل ثواب اللَّه ایّاهم.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا اى فما بال الّذین کفروا. قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ مسرعین مقبلین الیک متطلّعین نحوک، انزلت فی جماعة من الکفّار کانوا یجتمعون حول النّبی (ص) یستمعون کلامه و یستهزءون به و یکذّبونه فقال اللَّه: ما لهم ینظرون الیک نظر عداوة و یجلسون عندک و هم لا ینتفعون بما یسمعون.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ اى حلقا حلقا و جماعة جماعة عن یمین النّبی (ص) و عن شماله. و عِزِینَ جمع عزة مثل کرة و کرین، و انّما انکر علیهم الاسراع الیه لانّهم اسرعوا الیه لطلب العیب به، و قیل: انّها نزلت فی نفر من الکفّار قبلت نفوسهم صدق النّبی و کانوا یسرعون نحوه و یقصدون مجلسه و یتحلقون حوالیه و لا یؤمنون به امّا حیاء عن الرّجوع عن دین آبائهم و امّا مساعدة لعشائرهم و کانوا یطمعون فی دخول الجنّة بالقدر الّذى کان منهم فانزل اللَّه تعالى: أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ. کَلَّا اى لا یدخلونها و قیل: کانوا یقولون لئن دخل هؤلاء الجنّة کما یقول محمد لندخلنّها قبلهم فنحن افضل منها حظّا منهم کما لنا الفضل علیهم فی الدّنیا، فنزلت هذه الآیة جوابا لهم.
کَلَّا ردع و زجر عن قولهم، اى لا یکون کذلک و لیس الامر کما قالوا: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ من نطفة و علقة و اصلهم من تراب فانّى یستحقّون على اللَّه الثّواب و دخول الجنّة من خساسة اصلهم و امّا المؤمنون فانّه لا تتوجّه علیهم هذه الآیة اذا امّلوا دخول الجنّة لانّهم یرجونها من فضل اللَّه و لا یرون ذلک مستحقّا لهم على اللَّه لفضیلتهم و فی الخبر عن بسر بن جحاش قال: قال رسول اللَّه (ص): «و بصق یوما فی کفّه و وضع علیها اصبعه فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ بنىّ آدم انّى تعجزنى و قد خلقتک من مثل هذه؟
حتّى اذا سوّیتک و عدّلتک مشیت بین بر دین و للارض منک وئید فجمعت و منعت حتّى اذا بلغت التّراقى قلت اتّصدّق و انّى اوان الصّدقة
و قیل: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ اى من اجل ما یعلمون و هو الامر و النّهى و الثّواب و العقاب فحذف اجل فلا اقسم لا صلة دخلت للتّأکید.
بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ یعنى: مشرق کلّ یوم من السّنة و مغربه إِنَّا لَقادِرُونَ.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ اى على ان نخلق امثل منهم و اطوع للَّه و اشکر له و اعمل بطاعته. و قیل: إِنَّا لَقادِرُونَ على ان نبدّل محمدا خیرا منهم و هم اهل المدینة و قد فعل. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى بمغلوبین ان اردنا ذلک و قیل: وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى عاجزین لانّ من سبق الى شیء عجز.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا امر تهدید لهم و توبیخ کقوله: «اعملوا ما شئتم: حَتَّى یُلاقُوا اى یعاینوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى: وم القیامة، و قیل: نسختها آیة القتال.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ اى من القبور سِراعاً اى مسرعین الى اجابة الدّاعى. کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ اى الى علم منصوب یُوفِضُونَ یسرعون و ذلک حین یسمعون الصّیحة الآخرة قرأ ابن عامر و حفص الى نصب یُوفِضُونَ بضمّ النّون و الصّاد قال مقاتل و الکسائى یعنى: الى اوثانهم الّتى کانوا یعبدونها من دون اللَّه کقوله تعالى وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ و قال الحسن یسرعون الیها ایّهم یستلمهم اوّلا و قیل: هى جمع نصب کرهن و رهن.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ محزونین متفکّرین فیما دهاهم قوله: تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یغشاهم و یعلوهم هو ان و ذلّ ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ وعدهم اللَّه ذلک على السنة رسله فی الدّنیا و هم یکذّبون به، یعنى یوم القیامة و اللَّه اعلم.
سَأَلَ سائِلٌ علماء تفسیر مختلفاند در سبب نزول این آیات، قومى گفتند در شأن النّضر بن الحارث فرو آمد، آن گه که گفت: إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ. قومى گفتند: در شأن بو جهل فرو آمد که گفت: «فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ». و گفتهاند: در شأن جماعتى کفّار قریش آمد که بر طریق استهزاء گفتند: «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ». و گفتهاند: سائل اینجا مصطفى (ص) است که کافران او را اذى مینمودند تا بر ایشان عذاب خواست بتعجیل. و گفتهاند: مراد باین نوح است (ع) که بر قوم خویش دعاى بد کرد و عذاب خواست.
قوله: سَأَلَ سائِلٌ قرأ نافع و ابن عامر سأل سایل بغیر همز و له وجهان: احدهما انّه بالهمز و بغیر الهمز فی المعنى واحد. یقال سالت اسأل و سلت اسأل. و الوجه الثّانی انّه من السّیل یقال: سال یسیل سیلا، و قیل: السائل واد فی جهنّم، و المعنى: سال الوادى بالعذاب واقع للکافرین یقع لهم و ینزل بهم. و قیل: اللّام بمعنى على، اى یقع علیهم و یحلّ بهم. قرأ الآخرون بالهمز من السؤال لا غیر، و له وجهان: احدهما ان یکون الباء فی قوله بِعَذابٍ بمعنى عن عذاب کقوله: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً» اى عنه. و قال الشّاعر:
فان تسألونى بالنّساء فانّنى
بصیر بادواء النّساء طبیب.
اى عن النّساء. و معنى الآیة: سأل سائل عن عذاب واقِعٍ نازل کاین على من ینزل و لمن هو فقال تعالى مجیبا له.
لِلْکافِرینَ و هذا قول الحسن و قتادة قالا: کان هذا بمکّة لمّا بعث اللَّه سبحانه محمدا (ص) و خوّفهم بالعذاب، قال المشرکون بعضهم لبعض من اهل هذا العذاب سلوا محمدا لمن هو و على من ینزل و لمن یقع؟ فبیّن اللَّه تعالى. و انزل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ اى هو للکافرین. و الوجه الآخر ان یکون الباء صلة و معنى الآیة دعا داع سأل سائل عذابا واقعا. لِلْکافِرینَ اى على الکافرین و هو النّضر بن الحارث حیث دعا على نفسه و سأل العذاب فقالوا: اللّهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک الآیة.... فنزل به ما سأل یوم بدر فقتل صبرا و هذا قول ابن عباس و مجاهد.
لَیْسَ لَهُ اى لذلک العذاب دافِعٌ مانع مِنَ اللَّهِ. اى ذلک العذاب واقع من قبل اللَّه سبحانه بالکافرین لا یدفعه عن الکافرین احد.
و قوله: ذِی الْمَعارِجِ صفة للَّه و له معنیان: احدهما ذو المصاعد الّتى تصعد فیها الملائکة و الرّوح و هی السّماوات. و الثّانی الْمَعارِجِ الفواضل و هی هباته السّنیّة و عطایاه الهنیّة. و قیل: المعارج تعالى الدّرجات و هی الّتى یعطیها اللَّه اولیاه فی الجنّة.
و العروج: الصّعود و المعرج المصعد و الجمع المعارج و ذکر المعارج هاهنا تنبیها لهم انّ من قدر على خلق هذه المعارج للملائکة و هذا الرّتب للعباد قدر على ارسال العذاب على الکافرین.
قوله: تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ یعنى جبرئیل (ع) خصّ بالذّکر بعد العموم تشریفا له. و قیل: عنى بالرّوح ارواح المؤمنین عند الموت. و قیل: هم قوم موکّلون على الملائکة قوله: إِلَیْهِ یعنى الى اللَّه، فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ اراد به یوم القیامة و فیه تقدیم و تأخیر اى لیس للعذاب دافع من الکفّار فی یوم القیامة الّذى کان مقداره خمسین الف سنة من سنى الدّنیا لو صعد غیر الملائکة و ذلک انّهم تصعد من اسفل الارض السّابعة الى ما فوق السّماء السّابعة الى العرش مقدار خمسین الف سنة. و امّا قوله: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» انّما هو قدر مسیرهم من السّماء الدّنیا الى وجه الارض مسیرة خمس مائة سنة هبوطا و مثله صعودا و قیل: هواء الدّنیا مسیرة خمس مائة عام و بصر السّماء مسیرة خمسمائة عام. و قیل: موقفهم فی الحساب حتّى یفصل بین النّاس خمسون الف سنة ثمّ لا ینتهى الیوم الى لیل یردّ النّهار الى اهل الجنّة مخلّدا و اللّیل الى اهل النّار مخلّدا و قیل: یوم القیامة فیه خمسون موقعا کلّ موقف الف سنة و قیل: انّ الیوم فی الآیة عبارة عن اوّل ایام الدّنیا الى انقضائها و انّها خمسون الف سنة لا یدرى احدکم کم مضى و کم بقى الّا اللَّه عزّ و جلّ. و روى عن ابن عباس انّه قال: هو یوم القیامة یکون على الکافرین مقدار خمسین الف سنة.
روى ابو سعید الخدرى قال: قیل لرسول اللَّه (ص): یوم کان مقداره خمسین الف سنة فما اطول هذا الیوم! فقال (ص): «و الّذى نفسى بیده انّه لیخفّف على المؤمن حتّى یکون اخفّ علیه من صلاة مکتوبة یصلّیها فی الدّنیا
و قیل: معناه لو ولى محاسبة العباد فی ذلک الیوم غیر اللَّه لم یفرغ منه فی خمسین الف سنة و یفرغ اللَّه فی مقدار نصف یوم من ایّام الدّنیا قوله: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا اى فاصبر یا محمّد على تکذیبهم ایّاک صبرا جمیلا لا شکوى فیه و لا جزع و هذا قبل ان امر بالقتال فنسخ.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً اى انّ الکفّار یرون العذاب و الیوم المذکور بعیدا مستحیلا غیر ممکن.
وَ نَراهُ قَرِیباً من الفهوم ممکنا. و الرّؤیة هاهنا بمعنى العلم، و قیل: انّهم یرونه بعیدا اى بطیئا وقوعه و نراه قریبا اى سریعا وقوعه لانّ ما هو آت قریب، هذا کقوله «وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ». ثمّ وصف الیوم فقال: یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ المهل على معان منها ما یسیل من القرح من صدید او قیح و هو فی قول ابى بکر الصدیق حین اتى بحبرتین و قد احتضر قال: ادفنونى فی ثوبىّ هذین انّما هما للمهل و ردّ الحبرتین و قال: الحىّ اولى بالجدید من المیّت و المهل المذاب من فضّة او نحاس او صفر و ما اشبهها و المهل دردىّ الزّیت و عکره سمّى بذلک لانّه یسیل العکر لثخانته على مهل و على المعنیین الاخیرین تأویل الآیة فالسّماء الیوم خضراء و هی تتلوّن یوم القیامة فتکون وردة کالدّهان فتکون الوانا من الفزع کتلوّن الانسان للفزع ثمّ تشقّق و تنفطر و تمور مورا و تسیر سیرا.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ و هو الصّوف المصبوغ الوانا و اوّل ما یتغیّر الجبال تصیر رملا مهبلا ثمّ عهنا منفوشا ثمّ تصیر هباء منثورا.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى لا یسأل قریب عن حال قریبه لاشتغاله بنفسه و قیل: لا یسأله لیحمل عنه من اوزاره شیئا لیأسه عن نصرته. قرأ البزى عن ابن کثیر لا یسأل بضمّ الیاء اى لا یسأل حمیم عن حمیم لا یقال لحمیم این حمیمک. و قیل: لا یسأل لانقطاع ما بینهم من العصم.
یُبَصَّرُونَهُمْ اى یعرفون اقاربهم، فیقال لهم: هذا فلان و هذا فلان زیادة فی فضیحتهم. و قیل: یعرّفونهم اى یعرّفون الملائکة حتّى یعرفوهم بسیماهم فیعذّبوهم بالوان العذاب. و قیل: یبصّر المؤمنون الکافرین حتّى یعرفوا الکفّار بسیماهم فیزدادوا شکرا و یزداد الکفّار حسرة و اسفا، و قیل: یعرف المؤمن ببیاض وجهه و الکافر بسواد وجهه، و قیل: لیس فی القیامة مخلوق الّا و هو نصب عین صاحبه فیبصر الرّجل اباه و اخاه و اقرباه و عشیرته لا یسأله و لا یکلّمه لاشتغاله بما هو فیه. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ اى یتمنّى المشرک. لَوْ یَفْتَدِی اى یفادى نفسه ببنیه و هم اعزّ الخلق الیه وَ صاحِبَتِهِ: زوجته و سکنه وَ أَخِیهِ الّذى کان ناصرا له و معینا.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ اى قبیلته الّتى تضمّه لقرابته و یأوى الیها عند الخوف.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً من الانس اى یودّ لو یفتدى بهم جمیعا ثُمَّ یُنْجِیهِ ذلک الافتداء من عذاب ذلک الیوم.
کَلَّا اى لیس کذلک لا ینجیه من عذاب اللَّه شیء ثمّ ابتدا فقال: إِنَّها لَظى هى اسم من اسماء جهنّم. قیل: هى الدّرکة الثّانیة سمّیت بذلک لانّها تتلظّى اى تتلهّب.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى قرأ حفص عن عاصم نَزَّاعَةً نصب على الحال و القطع فیه.
و قرأ الآخرون بالرّفع اى هى نَزَّاعَةً لِلشَّوى الشّوى الاطراف کالیدین و الرّجلین و قیل: هى جلدة الرّأس، و قیل: هى محاسن الوجه قال الضحاک تنزع النّار الجلد و اللّحم عن العظم و قیل: تفصّل الاعضاء بعضها من بعض ثمّ یعود الى ما کان.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى اى تدعو النّار الکافر و المنافق فتقول الىّ الىّ ایّها الکافر ایّها المنافق. قال ابن عباس تدعوهم باسمائهم بلسان فصیح ثمّ تلتقطهم کما یلتقط الطّیر الحبّ تدعو من اعرض عن الدّین و تولّى عن الایمان و الطّاعة.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى اى جمع المال فاوعاه فی الظّروف و لم یؤدّ زکاته و لم ینفقه فی سبیل اللَّه. و فی الخبر یجاء بابن آدم یوم القیامة کانّه بذج فیتوقّف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول له: اعطیتک و خولتک و انعمت علیک فما صنعت؟ فیقول: ربّ جمعته و ثمّرته و ترکته اکثر ما کان، فارجعنى آتک به کلّه فاذا عبد لم یقدّم خیرا فیمضى به الى النّار.
قوله: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً قال ابن عباس: الهلوع الحریص على ما لا یحلّ له. و الهلع شدّة الحرص و قلّة الصّبر، و قیل: هلوعا اى نسّاء عند النّعمة دعّاء عند المحنة، و قیل: معنى الهلوع ما فسّره اللَّه تعالى بعده و هو قوله: إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ اى الضّرّ و الفقر جزع و لم یصبر.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ اى السّعة و الغنى و المال منع حقّ الفقراء و لم ینفق فی الخیر شرّ ما اعطى العبد شحّ هالع و حین خالع. فالهالع المحزن و الخالع الّذى یخلع قلبه. قال مقاتل: الهلوع دابّة من وراء جبل قاف تأکل کلّ یوم سبع صحار من الحشیش و تشرب سبع بحار من ماء لا تصبر مع الحرّ و لا مع البرد، تتفکّر کلّ لیلة ما ذا تأکل غدا فشبّه اللَّه الانسان بها.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ لیس هذا استثناء من الکلام الاوّل و معناه: و لکنّ المصلّین، و قیل: استثنى المصلّین من الانسان لانّ الانسان فی معنى الجمع کقوله تعالى: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا. قوله الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ اى یقیمون الفرائض فی اوقاتها، و قیل: دائمون اى خاشعون لا یزیلون وجوههم عن سمت القبلة.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ معیّن یعنى الزّکاة، و قیل: سائر ابواب البرّ من صلة الرّحم و تعهّد المساکین و غیر ذلک.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ السَّائِلَ الطّواف الّذى یسأل النّاس و الْمَحْرُومِ الّذى لا سهم له فی الاسلام و لیس یهتدى الى کسب و لا یسأل.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء و الحساب. و قیل: یصدّقون الانبیاء بسبب ایمانهم بیوم الدّین.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ خائفون، قال الحسن: یشفق المؤمن ان لا تقبل حسناته.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ و لا یؤمن وقوعه لانّه لا یعلم احد عاقبته و وقته فالواجب على کلّ مسلم ان لا یأمن عقوبته و لا یأمن مکره.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ. إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ الى قوله وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ مضى تفسیر هذه الآیات فی سورة المؤمنین.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ قرأ حفص عن عاصم و یعقوب بشهاداتهم على الجمع، اى یقومون فیها بالحقّ فلا یکتمونها و لا یغیّرونها.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ یعنى الصّلوات الخمس.
أُولئِکَ اى اهل هذه الصّفات فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ بجمیل ثواب اللَّه ایّاهم.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا اى فما بال الّذین کفروا. قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ مسرعین مقبلین الیک متطلّعین نحوک، انزلت فی جماعة من الکفّار کانوا یجتمعون حول النّبی (ص) یستمعون کلامه و یستهزءون به و یکذّبونه فقال اللَّه: ما لهم ینظرون الیک نظر عداوة و یجلسون عندک و هم لا ینتفعون بما یسمعون.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ اى حلقا حلقا و جماعة جماعة عن یمین النّبی (ص) و عن شماله. و عِزِینَ جمع عزة مثل کرة و کرین، و انّما انکر علیهم الاسراع الیه لانّهم اسرعوا الیه لطلب العیب به، و قیل: انّها نزلت فی نفر من الکفّار قبلت نفوسهم صدق النّبی و کانوا یسرعون نحوه و یقصدون مجلسه و یتحلقون حوالیه و لا یؤمنون به امّا حیاء عن الرّجوع عن دین آبائهم و امّا مساعدة لعشائرهم و کانوا یطمعون فی دخول الجنّة بالقدر الّذى کان منهم فانزل اللَّه تعالى: أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ. کَلَّا اى لا یدخلونها و قیل: کانوا یقولون لئن دخل هؤلاء الجنّة کما یقول محمد لندخلنّها قبلهم فنحن افضل منها حظّا منهم کما لنا الفضل علیهم فی الدّنیا، فنزلت هذه الآیة جوابا لهم.
کَلَّا ردع و زجر عن قولهم، اى لا یکون کذلک و لیس الامر کما قالوا: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ من نطفة و علقة و اصلهم من تراب فانّى یستحقّون على اللَّه الثّواب و دخول الجنّة من خساسة اصلهم و امّا المؤمنون فانّه لا تتوجّه علیهم هذه الآیة اذا امّلوا دخول الجنّة لانّهم یرجونها من فضل اللَّه و لا یرون ذلک مستحقّا لهم على اللَّه لفضیلتهم و فی الخبر عن بسر بن جحاش قال: قال رسول اللَّه (ص): «و بصق یوما فی کفّه و وضع علیها اصبعه فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ بنىّ آدم انّى تعجزنى و قد خلقتک من مثل هذه؟
حتّى اذا سوّیتک و عدّلتک مشیت بین بر دین و للارض منک وئید فجمعت و منعت حتّى اذا بلغت التّراقى قلت اتّصدّق و انّى اوان الصّدقة
و قیل: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ اى من اجل ما یعلمون و هو الامر و النّهى و الثّواب و العقاب فحذف اجل فلا اقسم لا صلة دخلت للتّأکید.
بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ یعنى: مشرق کلّ یوم من السّنة و مغربه إِنَّا لَقادِرُونَ.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ اى على ان نخلق امثل منهم و اطوع للَّه و اشکر له و اعمل بطاعته. و قیل: إِنَّا لَقادِرُونَ على ان نبدّل محمدا خیرا منهم و هم اهل المدینة و قد فعل. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى بمغلوبین ان اردنا ذلک و قیل: وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى عاجزین لانّ من سبق الى شیء عجز.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا امر تهدید لهم و توبیخ کقوله: «اعملوا ما شئتم: حَتَّى یُلاقُوا اى یعاینوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى: وم القیامة، و قیل: نسختها آیة القتال.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ اى من القبور سِراعاً اى مسرعین الى اجابة الدّاعى. کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ اى الى علم منصوب یُوفِضُونَ یسرعون و ذلک حین یسمعون الصّیحة الآخرة قرأ ابن عامر و حفص الى نصب یُوفِضُونَ بضمّ النّون و الصّاد قال مقاتل و الکسائى یعنى: الى اوثانهم الّتى کانوا یعبدونها من دون اللَّه کقوله تعالى وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ و قال الحسن یسرعون الیها ایّهم یستلمهم اوّلا و قیل: هى جمع نصب کرهن و رهن.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ محزونین متفکّرین فیما دهاهم قوله: تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یغشاهم و یعلوهم هو ان و ذلّ ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ وعدهم اللَّه ذلک على السنة رسله فی الدّنیا و هم یکذّبون به، یعنى یوم القیامة و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۷۱- سورة نوح - مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند جهاندار دشمن پرور ببخشایندگى، دوست بخشاى بمهربانى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ ما فرستادیم نوح را بقوم او أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ که آگاه کن و بترسان قوم خویش را مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱) پیش از آنکه بایشان آید عذابى دردنماى.
قالَ یا قَوْمِ نوح گفت: اى قوم إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۲) من شما را آگاه کنندهاى ام آشکارا بدرستى.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ که اللَّه را پرستى وَ اتَّقُوهُ و از او بپرهیزید وَ أَطِیعُونِ و مرا فرمان برید.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ تا بیامرزد شما را گناهان شما وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى و شما را با اجلهاى با درنگ افکند. إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ که آن هنگام نام زد کرده اللَّه چون آید با پس نیفکنند آن را لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴) اگر دانید.
قالَ رَبِّ گفت: خداوند من إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی من قوم خویش را باز خواندم لَیْلًا وَ نَهاراً بشبها در خانهاى ایشان و بروزها در انجمنهاى ایشان.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً (۵) نفزود ایشان را خواندن من مگر گریختن
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ و من هر گاه که خواندم ایشان را لِتَغْفِرَ لَهُمْ تا بیامرزى ایشان را جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ انگشتهاى خویش در گوش کردند وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ و جامها در سر کشیدند وَ أَصَرُّوا بستیهدند وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً (۶) و گردن کشیدند گردن کشیدنى.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (۷) پس من ایشان را باز خواندم آشکارا
ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ پس من ایشان را آشکارا کردم وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (۸) و پنهان کردم ایشان را پنهان کردنى.
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ و گفتم. خویشتن را با آن آرید که سزاى آمرزش او گردید إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً (۹) که اللَّه آمرزگاریست فراخ آمرز همیشه.
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً (۱۰) فروگشاید بر شما باران را هموار و بهنگام.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ و شما را فراهم پیوندد مالها و پسران وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ و شما را درختستانها سازد و کند وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً (۱۱) و شما را جویها روان سازد و کند.
ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (۱۲) چه رسید شما را که از شکوه اللَّه نمىترسید؟
وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً (۱۳) و او بیافرید شما را چند بارها.
أَ لَمْ تَرَوْا نمىدانید و نمىبینید کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ که اللَّه چون بیافرید هفت آسمان را طِباقاً (۱۴) براست آفریدن و برابر داشتن.
وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً و ماه را روشنایى کرد در آسمانها وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (۱۵) و آفتاب را چراغى کرد در آن.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (۱۶) و اللَّه شما را رستنى کرد تا از خاک مىروئید رستنى.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها آن گه شما را باز خاک گرداند در آن وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً (۱۷) و باز بیرون آرد شما را از خاک بیرون آوردنى.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً (۱۸) و اللَّه شما را زمین بر آب گسترانید.
لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً (۱۹) تا میروید در آن و از آن در شاه راههاى فراخ پیدا.
قالَ نُوحٌ رَبِّ گفت نوح خداوند من إِنَّهُمْ عَصَوْنِی ایشان از من سر کشیدند وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً (۲۰) و پى کسى میروند که نیفزاید او را مال او و فرزند او مگر زیان کارى.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً (۲۱) و کوششها کوشیدند و سازها ساختند سخت بزرگ.
وَ قالُوا و گفتند یکدیگر را: لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ که پرستش خدایان خویش را بمگذارید وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً (۲۲) وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً (۲۳) و فرومگذارید پرستش این پنج خدایان.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً و خلق فراوان را بیراه کردند وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا (۲۴) و مفزاى این ستمکاران را بر خویشتن مگر گمراهى.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا از بدیهاى ایشان بود که ایشان را بآب بکشتند فَأُدْخِلُوا ناراً (۲۵) و آن گه ایشان را در آتش کردند.
فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (۲۶) فرود از اللَّه خود را داورى دار و یار نیافتند.
قالَ نُوحٌ رَبِّ نوح گفت: خداوند من لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً (۲۷) مگذار بر زمین ازین کافران جهان گردى.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اگر ایشان را زنده گذارى این بندگان ترا که گرویدهاند بیراه کنند
وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً (۲۸) و جز بدى ناسپاس را نزایند.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ خداوند من بیامرز مرا و زاینده مرا. وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً و هر که در خانه من آمد گرویده وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و گرویدگان مردان و زنان وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً (۲۹) و مفزاى ستمکاران را بر خود و ناگرویدگان را مگر تباهى و نیستى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ ما فرستادیم نوح را بقوم او أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ که آگاه کن و بترسان قوم خویش را مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱) پیش از آنکه بایشان آید عذابى دردنماى.
قالَ یا قَوْمِ نوح گفت: اى قوم إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۲) من شما را آگاه کنندهاى ام آشکارا بدرستى.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ که اللَّه را پرستى وَ اتَّقُوهُ و از او بپرهیزید وَ أَطِیعُونِ و مرا فرمان برید.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ تا بیامرزد شما را گناهان شما وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى و شما را با اجلهاى با درنگ افکند. إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ که آن هنگام نام زد کرده اللَّه چون آید با پس نیفکنند آن را لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴) اگر دانید.
قالَ رَبِّ گفت: خداوند من إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی من قوم خویش را باز خواندم لَیْلًا وَ نَهاراً بشبها در خانهاى ایشان و بروزها در انجمنهاى ایشان.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً (۵) نفزود ایشان را خواندن من مگر گریختن
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ و من هر گاه که خواندم ایشان را لِتَغْفِرَ لَهُمْ تا بیامرزى ایشان را جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ انگشتهاى خویش در گوش کردند وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ و جامها در سر کشیدند وَ أَصَرُّوا بستیهدند وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً (۶) و گردن کشیدند گردن کشیدنى.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (۷) پس من ایشان را باز خواندم آشکارا
ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ پس من ایشان را آشکارا کردم وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (۸) و پنهان کردم ایشان را پنهان کردنى.
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ و گفتم. خویشتن را با آن آرید که سزاى آمرزش او گردید إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً (۹) که اللَّه آمرزگاریست فراخ آمرز همیشه.
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً (۱۰) فروگشاید بر شما باران را هموار و بهنگام.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ و شما را فراهم پیوندد مالها و پسران وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ و شما را درختستانها سازد و کند وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً (۱۱) و شما را جویها روان سازد و کند.
ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (۱۲) چه رسید شما را که از شکوه اللَّه نمىترسید؟
وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً (۱۳) و او بیافرید شما را چند بارها.
أَ لَمْ تَرَوْا نمىدانید و نمىبینید کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ که اللَّه چون بیافرید هفت آسمان را طِباقاً (۱۴) براست آفریدن و برابر داشتن.
وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً و ماه را روشنایى کرد در آسمانها وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (۱۵) و آفتاب را چراغى کرد در آن.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (۱۶) و اللَّه شما را رستنى کرد تا از خاک مىروئید رستنى.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها آن گه شما را باز خاک گرداند در آن وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً (۱۷) و باز بیرون آرد شما را از خاک بیرون آوردنى.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً (۱۸) و اللَّه شما را زمین بر آب گسترانید.
لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً (۱۹) تا میروید در آن و از آن در شاه راههاى فراخ پیدا.
قالَ نُوحٌ رَبِّ گفت نوح خداوند من إِنَّهُمْ عَصَوْنِی ایشان از من سر کشیدند وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً (۲۰) و پى کسى میروند که نیفزاید او را مال او و فرزند او مگر زیان کارى.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً (۲۱) و کوششها کوشیدند و سازها ساختند سخت بزرگ.
وَ قالُوا و گفتند یکدیگر را: لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ که پرستش خدایان خویش را بمگذارید وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً (۲۲) وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً (۲۳) و فرومگذارید پرستش این پنج خدایان.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً و خلق فراوان را بیراه کردند وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا (۲۴) و مفزاى این ستمکاران را بر خویشتن مگر گمراهى.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا از بدیهاى ایشان بود که ایشان را بآب بکشتند فَأُدْخِلُوا ناراً (۲۵) و آن گه ایشان را در آتش کردند.
فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (۲۶) فرود از اللَّه خود را داورى دار و یار نیافتند.
قالَ نُوحٌ رَبِّ نوح گفت: خداوند من لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً (۲۷) مگذار بر زمین ازین کافران جهان گردى.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اگر ایشان را زنده گذارى این بندگان ترا که گرویدهاند بیراه کنند
وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً (۲۸) و جز بدى ناسپاس را نزایند.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ خداوند من بیامرز مرا و زاینده مرا. وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً و هر که در خانه من آمد گرویده وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و گرویدگان مردان و زنان وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً (۲۹) و مفزاى ستمکاران را بر خود و ناگرویدگان را مگر تباهى و نیستى.
رشیدالدین میبدی : ۷۱- سورة نوح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز من عبده الف سهاده، من طلبه ودّع و ساده، من عرفه انکر احبابه، من صحبه ترک محابّه، من ذکره نسى اسمه، من شهده فقد عقله و لبّه، من عرفه اعترف انّه وراء ما وصفه. بنام او که رستگارى بندگان در رضاى او، دل مشتاقان بسته بند وفاى او، بنام او که سعادت سعدا بفرّ فضل او، شقاوت اشقیا از اثر عدل او، بنام او که بقاى عالمیان بمشیّت او، فناى آدمیان بارادت او، هفت آسمان رفیع ایوان درگاه او، هفت زمین باز گسترده مقرّ خاصگیان او، خورشید عالم آرا بحکمت او، هیکل ماه گهى چون نعل زرین و گهى چون ورقه سیمین بقدرت او. هر کجا عزیزى است آراسته خلعت کرم او. هر کجا ذلیلى است خسته تیر قهر او.
پیر طریقت در مناجات گفته: الهى در الهیّت یکتایى و در احدیّت بى همتایى و در ذات و صفات از خلق جدایى، متّصف ببهایى، متّحد بکبریایى، مایه هر بینوا و پناه هر گدایى، همه را خدایى تا دوست کرائى:
در چشم منى روى بمن ننمایى
و اندر دلمى هیچ بمن نگرایى
اى جان و دل و دیده و اى بینایى
چون از دل و دیده در کنارم نایى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ حقّ جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته چون بعلم قدیم دانسته بود و تقدیر کرده بود که اعمال و افعال و احوال آدمى بعضى سبب شقاوت است و بعضى سبب سعادت و بعضى زیان جان و بعضى خسران ایمان. و دانست که آدمى بخرد خویش راه بمصالح دین خویش نبرد و اسباب سعادت از شقاوت باز نداند، بحکم فضل و کرم خویش پیغمبرانى را که در ازل بسعادت ایشان حکم کرده بود برگزید و ایشان را ازین راز آگاه کرد و ایشان را پیغام داد و بخلق فرستاد: «لیبیّن لهم ما یتّقون» تا راه خوف و رجا بایشان نمایند و زهر و پازهر دین از هم جدا کنند و نفع و ضرّ ایمان بیان کنند. قومى را که ایمان آرند، بفضل کبیر بشارت دهند. قومى را که از ایمان سر باز زنند، بعذاب الیم نذارت کنند. چنان که ربّ العزّة گفت: «رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» تا هیچکس را حجّت نماند. و اگر اللَّه خواستى همه خلق را بى واسطه و بى رسول ایمان دادى لیکن خواست که گروهى را از بندگان خود برسالت و نبوّت گرامى گرداند و هر یکى را بنوعى کرامت مخصوص کند. آدم را صفوت دهد، نوح را کرامت، ابراهیم را خلّت موسى را مکالمت، عیسى را رفعت، مصطفى را (ص) محبّت و باین خصایص عزّ و مرتبت ایشان خواست، نه نظام ملک خویش که عزّت و جلال او مستغنى است ان لم یکن ثمّ کان. حضرت عزّت او را از نبود بس بود، پیوندى مى در نباید. دوام ملک او را آسمان و آسمانیان، زمین و زمینیان مى درنباید. کبریاى او را عزّت او بس.
جلال او را جمال او بس:
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ جاى دیگر گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ یا محمد ما ترا پیغام دادیم چنان که نوح را پیغام دادیم امّا پیغام نوح تهدید عقوبت بود، و پیغام محمد بشارت رحمت بود. نوح را گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. محمد را گفت: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. در پیغام نوح هم عقوبت فرا پیش داشت، گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ آن گه بآخر حدیث مغفرت کرد گفت: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و در پیغام محمد (ص) بشارت رحمت فرا پیش داشت و ذکر بیم وا پس داشت که: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً.
نوح قوم خود را وعده عذاب داد گفت: إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ایشان گفتند: «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا» بیار آن عقوبت که ما را وعده میدهى و مىترسانى.
ربّ العالمین وعده او راست کرد که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ اجمعین مصطفى عربى (ص) امّت خود را وعده مغفرت و فضل داد که: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا مؤمنان گفتند: ربنا آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ خداوندا وعدهاى که بر زبان پیغامبر ما را دادهاى وفاى آن را منتظریم. ربّ العالمین وعده راست کرد گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ نوح چون از قوم خود برنجید بتظلّم بدرگاه عزّت شد ایشان را سعایت کرد گفت: رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً. مصطفى محمد (ص) چون از قوم خود برنجید، دست شفقت بر سر ایشان نهاد. ایشان را شفاعت کرد که: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
لا جرم قوم نوح بسعایت نوح درین جهان هلاک شدند و در آن جهان بعقوبت رسیدند أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً و امّت محمد بشفاعت وى درین جهان هدایت یافتند: یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ و در آن جهان بمغفرت رسیدند. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ. چون نوح از قوم خویش بنالید و بدرگاه عزّت تظلّم کرد، ربّ العالمین لختى نعمت و تربیت خویش با یاد آن قوم داد و ایشان را بر کفران و ناسپاسى آن توبیخ و ملامت کرد که: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً چه رسید شما را که شکر نعمت نمیگزارید و حقّ تربیت ما نمىشناسید و خود میدانید که شما را از چه آفریدند و چون آفریدند حالا فحالا و طورا فطورا. اوّل نطفهاى از صلب ضعیفى برحم ضعیفى آوردم اندر آن قرار مکین و مکان حصین بداشتم. بنگر که بقلم قدرت چون نگاشتم. آن قطرهاى آب را خون گردانیدم آن خون را گوشت گردانیدم. آن گه استخوان در آوردم. بهم پیوند کردم چون قالب مصوّر مقدّر تمام گشت جان لطیف را فرمان دادم تا بتن درآمد چنان که سلطانى بقصرى یا همایى به وکرى، تا هر عضوى خلعتى داد. بینایى بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، رفتن بپاى، اى بنده نیکوت بیاراستم فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. قد تو بپیراستم، از همه مکوّنات ترا نیکوتر آفریدم. و از همه موجودات ترا زیباتر نگاشتم:
چون صورت تو بت ننگارند بکشور
چون قامت تو سرو نکارند بکشمر
چون نقش تو پیش بت آزر بنگارند
از شرم فرو ریزد نقش بت آزر.
کردگار حکیم، خداوند کریم، جلّ جلاله که ترا جمال صورت افزود و بدایع قدرت در فطرت تو بنمود و دلت بتوحید بیاراست و زنگار انکار ازو بزدود، چه گویى از حکمت او و رحمت او سزد که آراسته و پیراسته خود را بسوزد؟ کلّا و لمّا چون درین حال تأمّل کنى و در صنع آفریدگار تدبّر کنى بزبان شکر بگوى:
از قطره آب نطفه بنگاشت مرا
بر خدمت خود بفضل بگماشت مرا
از جمله خلق سر بر افراشت مرا
شکر ایزد را که بس نکو داشت مرا.
نوح چون آن همه نعمت و کرامت حقّ با یاد ایشان داد و از ایشان شکر نشنید و جز کفر و تکذیب ایشان را نیفزود، روى ازیشان بگردانید و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً خداوندا مرا بیامرز و دو زاینده من و هر که بایمان در آمد در عهد من وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و آن مؤمنان امّت احمد مردان و زنان ایشان که بآخر عهد در وجود آیند بهینه همه امم و پسندیده تو خداوند.
پیر طریقت در مناجات گفته: الهى در الهیّت یکتایى و در احدیّت بى همتایى و در ذات و صفات از خلق جدایى، متّصف ببهایى، متّحد بکبریایى، مایه هر بینوا و پناه هر گدایى، همه را خدایى تا دوست کرائى:
در چشم منى روى بمن ننمایى
و اندر دلمى هیچ بمن نگرایى
اى جان و دل و دیده و اى بینایى
چون از دل و دیده در کنارم نایى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ حقّ جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته چون بعلم قدیم دانسته بود و تقدیر کرده بود که اعمال و افعال و احوال آدمى بعضى سبب شقاوت است و بعضى سبب سعادت و بعضى زیان جان و بعضى خسران ایمان. و دانست که آدمى بخرد خویش راه بمصالح دین خویش نبرد و اسباب سعادت از شقاوت باز نداند، بحکم فضل و کرم خویش پیغمبرانى را که در ازل بسعادت ایشان حکم کرده بود برگزید و ایشان را ازین راز آگاه کرد و ایشان را پیغام داد و بخلق فرستاد: «لیبیّن لهم ما یتّقون» تا راه خوف و رجا بایشان نمایند و زهر و پازهر دین از هم جدا کنند و نفع و ضرّ ایمان بیان کنند. قومى را که ایمان آرند، بفضل کبیر بشارت دهند. قومى را که از ایمان سر باز زنند، بعذاب الیم نذارت کنند. چنان که ربّ العزّة گفت: «رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» تا هیچکس را حجّت نماند. و اگر اللَّه خواستى همه خلق را بى واسطه و بى رسول ایمان دادى لیکن خواست که گروهى را از بندگان خود برسالت و نبوّت گرامى گرداند و هر یکى را بنوعى کرامت مخصوص کند. آدم را صفوت دهد، نوح را کرامت، ابراهیم را خلّت موسى را مکالمت، عیسى را رفعت، مصطفى را (ص) محبّت و باین خصایص عزّ و مرتبت ایشان خواست، نه نظام ملک خویش که عزّت و جلال او مستغنى است ان لم یکن ثمّ کان. حضرت عزّت او را از نبود بس بود، پیوندى مى در نباید. دوام ملک او را آسمان و آسمانیان، زمین و زمینیان مى درنباید. کبریاى او را عزّت او بس.
جلال او را جمال او بس:
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ جاى دیگر گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ یا محمد ما ترا پیغام دادیم چنان که نوح را پیغام دادیم امّا پیغام نوح تهدید عقوبت بود، و پیغام محمد بشارت رحمت بود. نوح را گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. محمد را گفت: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. در پیغام نوح هم عقوبت فرا پیش داشت، گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ آن گه بآخر حدیث مغفرت کرد گفت: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و در پیغام محمد (ص) بشارت رحمت فرا پیش داشت و ذکر بیم وا پس داشت که: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً.
نوح قوم خود را وعده عذاب داد گفت: إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ایشان گفتند: «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا» بیار آن عقوبت که ما را وعده میدهى و مىترسانى.
ربّ العالمین وعده او راست کرد که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ اجمعین مصطفى عربى (ص) امّت خود را وعده مغفرت و فضل داد که: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا مؤمنان گفتند: ربنا آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ خداوندا وعدهاى که بر زبان پیغامبر ما را دادهاى وفاى آن را منتظریم. ربّ العالمین وعده راست کرد گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ نوح چون از قوم خود برنجید بتظلّم بدرگاه عزّت شد ایشان را سعایت کرد گفت: رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً. مصطفى محمد (ص) چون از قوم خود برنجید، دست شفقت بر سر ایشان نهاد. ایشان را شفاعت کرد که: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
لا جرم قوم نوح بسعایت نوح درین جهان هلاک شدند و در آن جهان بعقوبت رسیدند أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً و امّت محمد بشفاعت وى درین جهان هدایت یافتند: یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ و در آن جهان بمغفرت رسیدند. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ. چون نوح از قوم خویش بنالید و بدرگاه عزّت تظلّم کرد، ربّ العالمین لختى نعمت و تربیت خویش با یاد آن قوم داد و ایشان را بر کفران و ناسپاسى آن توبیخ و ملامت کرد که: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً چه رسید شما را که شکر نعمت نمیگزارید و حقّ تربیت ما نمىشناسید و خود میدانید که شما را از چه آفریدند و چون آفریدند حالا فحالا و طورا فطورا. اوّل نطفهاى از صلب ضعیفى برحم ضعیفى آوردم اندر آن قرار مکین و مکان حصین بداشتم. بنگر که بقلم قدرت چون نگاشتم. آن قطرهاى آب را خون گردانیدم آن خون را گوشت گردانیدم. آن گه استخوان در آوردم. بهم پیوند کردم چون قالب مصوّر مقدّر تمام گشت جان لطیف را فرمان دادم تا بتن درآمد چنان که سلطانى بقصرى یا همایى به وکرى، تا هر عضوى خلعتى داد. بینایى بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، رفتن بپاى، اى بنده نیکوت بیاراستم فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. قد تو بپیراستم، از همه مکوّنات ترا نیکوتر آفریدم. و از همه موجودات ترا زیباتر نگاشتم:
چون صورت تو بت ننگارند بکشور
چون قامت تو سرو نکارند بکشمر
چون نقش تو پیش بت آزر بنگارند
از شرم فرو ریزد نقش بت آزر.
کردگار حکیم، خداوند کریم، جلّ جلاله که ترا جمال صورت افزود و بدایع قدرت در فطرت تو بنمود و دلت بتوحید بیاراست و زنگار انکار ازو بزدود، چه گویى از حکمت او و رحمت او سزد که آراسته و پیراسته خود را بسوزد؟ کلّا و لمّا چون درین حال تأمّل کنى و در صنع آفریدگار تدبّر کنى بزبان شکر بگوى:
از قطره آب نطفه بنگاشت مرا
بر خدمت خود بفضل بگماشت مرا
از جمله خلق سر بر افراشت مرا
شکر ایزد را که بس نکو داشت مرا.
نوح چون آن همه نعمت و کرامت حقّ با یاد ایشان داد و از ایشان شکر نشنید و جز کفر و تکذیب ایشان را نیفزود، روى ازیشان بگردانید و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً خداوندا مرا بیامرز و دو زاینده من و هر که بایمان در آمد در عهد من وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و آن مؤمنان امّت احمد مردان و زنان ایشان که بآخر عهد در وجود آیند بهینه همه امم و پسندیده تو خداوند.
رشیدالدین میبدی : ۷۳- سورة المزمل- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ (۱) اى جامه در خود پیچیده.
قُمِ اللَّیْلَ بشب خیز نماز را إِلَّا قَلِیلًا (۲) مگر اندکى.
نِصْفَهُ نیمى از شب. أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا (۳) یا چیزى کاه از نیمى اندک.
أَوْ زِدْ عَلَیْهِ یا چیزى افزاى بر نیمى. وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا (۴) و قرآن را گشاده حروف خوان.
إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (۵) ما مىافکنیم بر تو سخنى گرانمایه سنگى.
إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ این ساعتهاى شب و این خاستن بشب هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً سازندهتر است. وَ أَقْوَمُ قِیلًا (۶) و موافق ترست و راستر اندیشیدن و خواندن را.
إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلًا (۷) ترا در روز خواب را و شغل را پرداختى است دراز.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ خداوند خویش را نام مىبر و یاد مىکن. وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا (۸) و باز و گسل باز گسستنى او را.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ خداوند دو نیمه جهان لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خداى جز او. فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا (۹) او را میانجى گیر و کارسازى بسنده.
وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ و شکیبایى کن بر آنچه دشمنان میگویند.
وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا (۱۰) و فرا بر ازیشان فرابریدنى نیکو بى مداهنة و بى مداجات.
وَ ذَرْنِی وَ الْمُکَذِّبِینَ و با من گذار این دروغ زن گیران أُولِی النَّعْمَةِ که خداوندان نازند و تن آسانى وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا (۱۱) و فرا گذار ایشان را اندکى از روزگار.
إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا نزدیک ما در غیب ایشان را بندهاست وَ جَحِیماً (۱۲) و آتشى عظیم.
وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ و خورشى گلوگیر وَ عَذاباً أَلِیماً (۱۳) و عذابى درد نماى
یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ آن روز که زمین بجنبد و کوهها از جاى وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا (۴۱) و کوهها ریگ شود روان.
إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَیْکُمْ رَسُولًا ما فرستادیم بشما رسولى شاهِداً عَلَیْکُمْ تا بر شما گواه بود کَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولًا (۱۵) چنان که فرستادیم به فرعون رسولى.
فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ سر کشید فرعون از آن رسول فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِیلًا (۱۶) فرا گرفتیم او را فرا گرفتنى گران.
فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ اگر کافر شوید و بر کفر باز ایستید چون پرهیزید؟
یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً (۱۷) از بد آن روز که نوزادگان را از مادر بر جا پیر کند.
السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ آسمان شکافتنى است آن روز بصعبى آن روز کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا (۱۸) وعده اللَّه بودنى است و کردنى.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام و سخن پندى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۱۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راه گیرد.
إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ میداند خداوند تو أَنَّکَ تَقُومُ که تو مىخیزى أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ کم از دو بهر از شب وَ نِصْفَهُ و کم از نیمى از شب وَ ثُلُثَهُ و کم از سه یکى از شب وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ و گروهى ازینان که با تواند وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ و اللَّه شب و روز باندازه میداند و مىدارد. عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ دانست اللَّه که شما این نماز شب نتوانید فَتابَ عَلَیْکُمْ از شما فرو نهاد و عذر شما بعجز شما بپذیرفت فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ میخوانید آنچه از قرآن آسانست بر خوانندگان عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى دانست اللَّه که از شما بیماران بود وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ و دانست که از شما دیگران بود که در زمین میروند یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ و فضل اللَّه میجویند. وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و دیگران بود غازیان که در سبیل اللَّه با دشمنان او کشتن مىکنند فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ چندان که بر شما آسان آید میخوانید از قرآن وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید. وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة میدهید. وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً و کردار نیکو نزدیک اللَّه وام مىنهید وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ و هر چه پیش فرا فرستید از نیکى خویشتن را. تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ آن را نزدیک او باز یابید هُوَ خَیْراً آن به از آنکه کردید وَ أَعْظَمَ أَجْراً و مزد آن مه از آنکه بیوسیدید وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ و آمرزش خواهید از اللَّه إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۰) که اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ (۱) اى جامه در خود پیچیده.
قُمِ اللَّیْلَ بشب خیز نماز را إِلَّا قَلِیلًا (۲) مگر اندکى.
نِصْفَهُ نیمى از شب. أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا (۳) یا چیزى کاه از نیمى اندک.
أَوْ زِدْ عَلَیْهِ یا چیزى افزاى بر نیمى. وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا (۴) و قرآن را گشاده حروف خوان.
إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (۵) ما مىافکنیم بر تو سخنى گرانمایه سنگى.
إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ این ساعتهاى شب و این خاستن بشب هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً سازندهتر است. وَ أَقْوَمُ قِیلًا (۶) و موافق ترست و راستر اندیشیدن و خواندن را.
إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلًا (۷) ترا در روز خواب را و شغل را پرداختى است دراز.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ خداوند خویش را نام مىبر و یاد مىکن. وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا (۸) و باز و گسل باز گسستنى او را.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ خداوند دو نیمه جهان لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خداى جز او. فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا (۹) او را میانجى گیر و کارسازى بسنده.
وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ و شکیبایى کن بر آنچه دشمنان میگویند.
وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا (۱۰) و فرا بر ازیشان فرابریدنى نیکو بى مداهنة و بى مداجات.
وَ ذَرْنِی وَ الْمُکَذِّبِینَ و با من گذار این دروغ زن گیران أُولِی النَّعْمَةِ که خداوندان نازند و تن آسانى وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا (۱۱) و فرا گذار ایشان را اندکى از روزگار.
إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا نزدیک ما در غیب ایشان را بندهاست وَ جَحِیماً (۱۲) و آتشى عظیم.
وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ و خورشى گلوگیر وَ عَذاباً أَلِیماً (۱۳) و عذابى درد نماى
یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ آن روز که زمین بجنبد و کوهها از جاى وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا (۴۱) و کوهها ریگ شود روان.
إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَیْکُمْ رَسُولًا ما فرستادیم بشما رسولى شاهِداً عَلَیْکُمْ تا بر شما گواه بود کَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولًا (۱۵) چنان که فرستادیم به فرعون رسولى.
فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ سر کشید فرعون از آن رسول فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِیلًا (۱۶) فرا گرفتیم او را فرا گرفتنى گران.
فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ اگر کافر شوید و بر کفر باز ایستید چون پرهیزید؟
یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً (۱۷) از بد آن روز که نوزادگان را از مادر بر جا پیر کند.
السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ آسمان شکافتنى است آن روز بصعبى آن روز کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا (۱۸) وعده اللَّه بودنى است و کردنى.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام و سخن پندى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۱۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راه گیرد.
إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ میداند خداوند تو أَنَّکَ تَقُومُ که تو مىخیزى أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ کم از دو بهر از شب وَ نِصْفَهُ و کم از نیمى از شب وَ ثُلُثَهُ و کم از سه یکى از شب وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ و گروهى ازینان که با تواند وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ و اللَّه شب و روز باندازه میداند و مىدارد. عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ دانست اللَّه که شما این نماز شب نتوانید فَتابَ عَلَیْکُمْ از شما فرو نهاد و عذر شما بعجز شما بپذیرفت فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ میخوانید آنچه از قرآن آسانست بر خوانندگان عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى دانست اللَّه که از شما بیماران بود وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ و دانست که از شما دیگران بود که در زمین میروند یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ و فضل اللَّه میجویند. وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و دیگران بود غازیان که در سبیل اللَّه با دشمنان او کشتن مىکنند فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ چندان که بر شما آسان آید میخوانید از قرآن وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید. وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة میدهید. وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً و کردار نیکو نزدیک اللَّه وام مىنهید وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ و هر چه پیش فرا فرستید از نیکى خویشتن را. تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ آن را نزدیک او باز یابید هُوَ خَیْراً آن به از آنکه کردید وَ أَعْظَمَ أَجْراً و مزد آن مه از آنکه بیوسیدید وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ و آمرزش خواهید از اللَّه إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۰) که اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
رشیدالدین میبدی : ۷۳- سورة المزمل- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها نزهة قلوب الفقراء، بهجة اسرار الضّعفاء، راحة ارواح الاولیاء، قوّة قلوب الانبیاء، سلوة صدور الاصفیاء، قرّة عیون اهل البلاء. نام خداوندى که اشباح طالبان سوخته جلال او، ارواح قاصدان افروخته جمال او، انفاس عزیزان بسته نوال او، حواسّ مقرّبان سرگشته اقبال او، اسرار عارفان تشنه وصال او، ابصار محبّان خسته دلال او. بسا رویها که برو کرد نایافت او، بسا دلها که درو درد ناخواست او:
باىّ نواحى الارض ابغى وصالکم
و انتم ملوک ما لنحوکم قصد
بسیار خلایقند جویان رهت
کشته شده عالمى بهول سپهت
تا بر مه چهارده نهادى کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ اى پیغمبر مطهّر، اى سیّد اطهر، اى رسول اکبر، اى مقتداى بشر، اى برج جلالت را ماه انور، اى درج رسالت را درّ اظهر، اى بر سر سیادت افسر، اى بر افسر سعادت گوهر، اى عنوان نامه جلالت نام تو، اى طراز جامه رسالت احکام تو، سرمایه دین کلام تو، پیرایه شریعت اعلام تو، اى ناظم قلاده نبوّت، اى ناشر اعلام رسالت، اى مؤیّد ارکان هدایت، اى کاشف اسرار ولایت، اى واضع منهاج شریعت، اى رافع معراج حقیقت.
قُمِ اللَّیْلَ خیز نماز شب کن، لختى از شب بیدار باش شفاعت امّت را، و لختى خواب کن آسایش نفس را. یا سیّد اگر همه شب در خواب باشى امّتت ضایع مانند، ور همه شب بیدار باشى رنجه شوى، و من رنج تو نخواهم. چون بیدار باشى بسبب بیدارى تو بعضى عاصیان را بیامرزم تصدیق شفاعت را. چون خواب کنى بحرمت خواب تو باقى بیامرزم تحقیق رحمت را. اى سیّد تو خلعت قربت ما که یافتى در شب یافتى، هم در شب خدمت ما بجاى آر تا چنان که خلعت در شب یافته باشى شکر خلعت بخدمت هم در شب گزارده باشى.
اى جوانمرد بنده را هیچ کرامت چنان نبود که در شب تارى از بستر گرم برخیزد متوارى، بر درگاه بارى، با تضرّع و زارى، در مناجات شود و قصّه درد خود بدو بردارد، گوید بزبان نیاز در حضرت راز: الهى بارم ده تا قصّه درد خود بتو بردارم، بر درگاه تو مىزارم و در امید بیم آمیز مىنازم. الهى فاپذیرم تا وا تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم. عزیز من در شب بیدار و هشیار باش که شب بوستان دوستان است و بهار عارفان، شب مرغزار محبّان است و نور صادقان، شب سرور مشتاقان است و راحت ارواح مطیعان.
قوله: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا یا محمد بشب قرآن بترتیب و ترتیل خوان و در نماز بشب قراءت بلند خوان تا دوستان ما در میادین قدس بالحان انس در لذّت سماع کلام ما و در راحت پیغام ما جانهاى خویش مىپرورند و اسرار خویش معطّر و مروّح میگردانند. یا محمد با دوستان ما بگوى: چون خواهید که با ما راز کنید روى بقبله شرع آرید و قدم و در حضرت نماز نهید. المصلّى یناجى ربّه. نماز راز گفتن است و در امید کوفتن، نماز سبب نجاتست و با دوست مناجات، نماز نهایت مجاهدت است و بدایت مشاهدت. نماز خویشتن را از دست نفس ربودن است، و جهد بندگى نمودن و دوست را ستودن. بنماز دوست از دشمن پیدا گردد و آشنا از بیگانه جدا شود بین الکفر و العبد ترک الصّلاة. مثل مؤمن که نماز کند چون درخت گل است، معرفت در وى چون بوى و نماز بر وى چون گل هر کسى تواند که گل از درخت باز کند و برگش برکند اما نتواند که بویش کم کند و نسیمش ببرد. همچنین شیطان تواند که در نماز ظاهر وسوسه کند تا چیزى از وى برباید، امّا نتواند که معرفت از باطن ببرد.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا تبتّل مقامى است از مقامات روندگان، ایشان که در منازلات و مکاشفات خویش بدان رسیدند که بهشت با همه اشجار و انهار در جمال خیال ایشان نیاید، دوزخ با همه اغلال و انکال از نهیب احتراق سینههاى ایشان بلرزد، افعى حرص دنیا هرگز دندانى بر روزگار عیش ایشان نتواند نهاد.
خارى از بیشه حسد و کبر بدامن ایشان باز نگیرد. گردى از بیابان نفس امّاره بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشیند. دودى از هاویه هوا بدیده ایشان نرسد و بچشم عبرت بخلق نگرند. بزبان شفقت سخن گویند، بدل رحمت الفت گیرند. ملکى صفتاند و گدا صورت. سلاطین راهند در لباس مساکین روندگاناند و مسافت در میان نه، پرندگاناند و علّت پر و بال نه، مستاناند از شراب عشق، زندگاناند بحیاة قرب:
قومى که ز هر چه دون ما پاک زدند
آتش ز غمان دل در افلاک زدند
از هر چه برون ماست چون دور شدند
بر عرش رسیده خیمه بر خاک زدند.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا چون میدانى که خداى جهان و جهانیان اوست، دارنده بندگان و پرورنده ایشان اوست، کاردان و نگهبان اوست، او را وکیل و کارساز خود دان که بسندهتر از همه کار سازندگان اوست. از تکاپوى خود و شغل خود یکسر بیرون آى و خود را یکسر بدو سپار، روى از همه بگردان و تکیه بر ضمان او کن، و دل از خلق بردار و تدبیر بگذار، همگى خود در دست تقدیر او نه تا راه طلب بر تو روشن شود. او خداوند یگانه است، بنده یک همّت یک طلب خواهد، از مرد هر جایى و هر درى این حدیث درست ناید: فکن رجلا رجله فی الثّرى و هامة همّته فی الثّریا:
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق، یا ملامت، یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) در نگر تا چه خطاب بدو رسید: وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا» «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا». چند جایگاه در قرآن آن مهتر عالم را صبر فرمود، زیرا که تریاق زهر بلا صبر است. و نشان اهل محبّت و لا صبر است، آن صبر در محنت بس کارى نیست که آن خود خلق را عادتست، مرد مردانه آنست که در نعمت صبر کند و قدم بر جادّه عبودیّت نگاه دارد و از رقم خویش در نعمت پاى برون ننهد. آن نمرود و قارون و فرعون و هامان و امثال ایشان که غرقه دریاى هلاک شدند، همه نتیجه بى صبرى بود در نعمت آدمى کفور و کنود است، در نعمت قدمش بر جاى بنماند و از حدّ خویش درگذرد و اشر و بطر پیش آرد. اینست که ربّ العزّة گفت: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. لا جرم در دنیا سرانجام کارشان این بود که: وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَها... الآیة، و در عقبى آنچه ربّ العالمین گفت درین سوره: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً. وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِیماً.
باىّ نواحى الارض ابغى وصالکم
و انتم ملوک ما لنحوکم قصد
بسیار خلایقند جویان رهت
کشته شده عالمى بهول سپهت
تا بر مه چهارده نهادى کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ اى پیغمبر مطهّر، اى سیّد اطهر، اى رسول اکبر، اى مقتداى بشر، اى برج جلالت را ماه انور، اى درج رسالت را درّ اظهر، اى بر سر سیادت افسر، اى بر افسر سعادت گوهر، اى عنوان نامه جلالت نام تو، اى طراز جامه رسالت احکام تو، سرمایه دین کلام تو، پیرایه شریعت اعلام تو، اى ناظم قلاده نبوّت، اى ناشر اعلام رسالت، اى مؤیّد ارکان هدایت، اى کاشف اسرار ولایت، اى واضع منهاج شریعت، اى رافع معراج حقیقت.
قُمِ اللَّیْلَ خیز نماز شب کن، لختى از شب بیدار باش شفاعت امّت را، و لختى خواب کن آسایش نفس را. یا سیّد اگر همه شب در خواب باشى امّتت ضایع مانند، ور همه شب بیدار باشى رنجه شوى، و من رنج تو نخواهم. چون بیدار باشى بسبب بیدارى تو بعضى عاصیان را بیامرزم تصدیق شفاعت را. چون خواب کنى بحرمت خواب تو باقى بیامرزم تحقیق رحمت را. اى سیّد تو خلعت قربت ما که یافتى در شب یافتى، هم در شب خدمت ما بجاى آر تا چنان که خلعت در شب یافته باشى شکر خلعت بخدمت هم در شب گزارده باشى.
اى جوانمرد بنده را هیچ کرامت چنان نبود که در شب تارى از بستر گرم برخیزد متوارى، بر درگاه بارى، با تضرّع و زارى، در مناجات شود و قصّه درد خود بدو بردارد، گوید بزبان نیاز در حضرت راز: الهى بارم ده تا قصّه درد خود بتو بردارم، بر درگاه تو مىزارم و در امید بیم آمیز مىنازم. الهى فاپذیرم تا وا تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم. عزیز من در شب بیدار و هشیار باش که شب بوستان دوستان است و بهار عارفان، شب مرغزار محبّان است و نور صادقان، شب سرور مشتاقان است و راحت ارواح مطیعان.
قوله: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا یا محمد بشب قرآن بترتیب و ترتیل خوان و در نماز بشب قراءت بلند خوان تا دوستان ما در میادین قدس بالحان انس در لذّت سماع کلام ما و در راحت پیغام ما جانهاى خویش مىپرورند و اسرار خویش معطّر و مروّح میگردانند. یا محمد با دوستان ما بگوى: چون خواهید که با ما راز کنید روى بقبله شرع آرید و قدم و در حضرت نماز نهید. المصلّى یناجى ربّه. نماز راز گفتن است و در امید کوفتن، نماز سبب نجاتست و با دوست مناجات، نماز نهایت مجاهدت است و بدایت مشاهدت. نماز خویشتن را از دست نفس ربودن است، و جهد بندگى نمودن و دوست را ستودن. بنماز دوست از دشمن پیدا گردد و آشنا از بیگانه جدا شود بین الکفر و العبد ترک الصّلاة. مثل مؤمن که نماز کند چون درخت گل است، معرفت در وى چون بوى و نماز بر وى چون گل هر کسى تواند که گل از درخت باز کند و برگش برکند اما نتواند که بویش کم کند و نسیمش ببرد. همچنین شیطان تواند که در نماز ظاهر وسوسه کند تا چیزى از وى برباید، امّا نتواند که معرفت از باطن ببرد.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا تبتّل مقامى است از مقامات روندگان، ایشان که در منازلات و مکاشفات خویش بدان رسیدند که بهشت با همه اشجار و انهار در جمال خیال ایشان نیاید، دوزخ با همه اغلال و انکال از نهیب احتراق سینههاى ایشان بلرزد، افعى حرص دنیا هرگز دندانى بر روزگار عیش ایشان نتواند نهاد.
خارى از بیشه حسد و کبر بدامن ایشان باز نگیرد. گردى از بیابان نفس امّاره بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشیند. دودى از هاویه هوا بدیده ایشان نرسد و بچشم عبرت بخلق نگرند. بزبان شفقت سخن گویند، بدل رحمت الفت گیرند. ملکى صفتاند و گدا صورت. سلاطین راهند در لباس مساکین روندگاناند و مسافت در میان نه، پرندگاناند و علّت پر و بال نه، مستاناند از شراب عشق، زندگاناند بحیاة قرب:
قومى که ز هر چه دون ما پاک زدند
آتش ز غمان دل در افلاک زدند
از هر چه برون ماست چون دور شدند
بر عرش رسیده خیمه بر خاک زدند.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا چون میدانى که خداى جهان و جهانیان اوست، دارنده بندگان و پرورنده ایشان اوست، کاردان و نگهبان اوست، او را وکیل و کارساز خود دان که بسندهتر از همه کار سازندگان اوست. از تکاپوى خود و شغل خود یکسر بیرون آى و خود را یکسر بدو سپار، روى از همه بگردان و تکیه بر ضمان او کن، و دل از خلق بردار و تدبیر بگذار، همگى خود در دست تقدیر او نه تا راه طلب بر تو روشن شود. او خداوند یگانه است، بنده یک همّت یک طلب خواهد، از مرد هر جایى و هر درى این حدیث درست ناید: فکن رجلا رجله فی الثّرى و هامة همّته فی الثّریا:
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق، یا ملامت، یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) در نگر تا چه خطاب بدو رسید: وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا» «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا». چند جایگاه در قرآن آن مهتر عالم را صبر فرمود، زیرا که تریاق زهر بلا صبر است. و نشان اهل محبّت و لا صبر است، آن صبر در محنت بس کارى نیست که آن خود خلق را عادتست، مرد مردانه آنست که در نعمت صبر کند و قدم بر جادّه عبودیّت نگاه دارد و از رقم خویش در نعمت پاى برون ننهد. آن نمرود و قارون و فرعون و هامان و امثال ایشان که غرقه دریاى هلاک شدند، همه نتیجه بى صبرى بود در نعمت آدمى کفور و کنود است، در نعمت قدمش بر جاى بنماند و از حدّ خویش درگذرد و اشر و بطر پیش آرد. اینست که ربّ العزّة گفت: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. لا جرم در دنیا سرانجام کارشان این بود که: وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَها... الآیة، و در عقبى آنچه ربّ العالمین گفت درین سوره: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً. وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۷۴- سورة المدثر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (۳) خداوند خویش را بزرگ دان.
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (۱) اى جامه در خویشتن کشیده.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ (۴) جامه خویش پاک دار.
قُمْ فَأَنْذِرْ (۲) خیز و مردمان را آگاه کن.
وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (۵) و از بدنامى دورى جوى.
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (۶) و چیز مده تا ترا به از آن دهند، سپاس منه بکردار خویش بآنکه فعل خویش پسندى و آن را فراوان دارى.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (۷) و از بهر خداوند خویش شکیبایى کن.
فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ آن روز هن یَوْمٌ عَسِیرٌ (۹) روزى دشوار است.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ (۸) آن گه که دردمند در صور.
عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ (۱۰) بر کافران نه آسان است.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً (۱۱) گذار مرا و آن مرد که او را بیافریدم و او تنها بود بى کس و بى چیز.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً (۱۲) و مال دادم پیوسته در زیادت و بر افزونى.
وَ بَنِینَ شُهُوداً (۱۳) و پسران دادم پیش او بهم.
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً (۱۴) و او را مهترى دادم و کار ساختم کار ساختنى
ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ (۱۵) و آن گه بس مى اومید دارد که تا افزایم.
کَلَّا نیفزایم إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً (۱۶) او از سخن و پیغام ما باز نشست و گردن کشید.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (۱۷) آرى فرا سر او نشانم عذابى سهمگین سخت.
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (۱۸) او در اندیشید و باز انداخت با خود.
فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۱۹) بنفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۲۰) و باز نفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ نَظَرَ (۲۱) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (۲۲) پس نگرست
و روى ترش کرد و ناخوش.
ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ (۲۳) انگه پشت برگردانید و گردن کشید.
فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ (۲۴) و گفت: این نیست مگر جادویى که از کسى مى و از گویند و مىآموزند.
إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ (۲۵) نیست این مگر قول مردمان.
سَأُصْلِیهِ سَقَرَ (۲۶) آرى سوختن را بسقر رسانیم او را.
وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ (۲۷) و چه دانا کرد ترا و چون نیک دانى که سقر چیست؟
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ (۲۸) نه گوشت گذارد ناسوخته و نه استخوان.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (۲۹) روى و پوست و دست و پاى سیاه مىکند و مىسوزد.
عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ (۳۰) بر تاویدن دوزخ و عذاب کردن اهل آن را از فریشتگان نوزده سالار است.
وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِکَةً و دوزخ سازان جز از فریشتگان نیافریدیم وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ و این شماره نوزده ایشان نکردیم. إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا مگر شورانیدن دل ناگرویدگان را. لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ تا بیگمان گردند ایشان که ایشان را تورات دادند. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً (۳۱) و مؤمن بپذیرد تا بر ایمان ایمان افزاید. وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ (۳۲) و نه تورات خوانان را گمان ماند و نه قرآن خوانان را وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ و تا منافقان بیماردلان گویند و ناگرویدگان ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا (۳۳) این سخن بر چه سان است که اللَّه میگوید کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ آرى چنان گمراه کند آن را که خواهد و راه نماید آن را که خواهد. وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ و شمار سپاه خداوند تو جز از خداوند تو نداند. وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْرى لِلْبَشَرِ (۳۴) و نیست دوزخ و سخن آن مگر پند مردمان را.
«کَلَّا» براستى که نه چنانست که ایشان میگویند وَ الْقَمَرِ (۳۵)
وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ (۳۶) بماه و بشب تاریک که از پس روز میآید.
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (۳۷) و بامداد که روشن شود.
إِنَّها لَإِحْدَى الْکُبَرِ (۳۸) باین سوگندان که دوزخ از بزرگها و مهینها یکى است.
نَذِیراً لِلْبَشَرِ (۳۹) بیم نمودنى مردمان را.
لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ هر کس را که خواهد از شما أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ (۴۰) هر که پاى فرا پیش نهد یا پاى با پس نهد.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ هر تنى بکرد خویش گروگان است.
از دوزخیان.
إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ (۴۱) مگر اصحاب راست دست.
ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ (۴۳) چه چیز شما را در دوزخ کرد.
فِی جَنَّاتٍ ایشان در بهشتهاىاند یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ (۴۲) مى پرسند
قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ (۴۴) گویند: ما از نماز گران نبودیم.
وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ (۴۵) و درویش را طعام ندادیم.
وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ (۴۶) و با خداوندان باطل در باطل میرفتیم.
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (۴۷) و روز شمار دروغ زن میگرفتیم.
حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ (۴۸) آن گه که کى بى گمان بما آمد.
فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ (۴۹) فردا سود ندارد ایشان را شفاعت شفاعت خواهان.
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (۵۰) چه رسیدست ایشان را که از چنین پند روى گردانیده دارند
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (۵۱) گویى خرانند رمانیده و ترسانیده
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (۵۲) که از شیر گریخته یا در دشت از صیاد گریخته.
بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ بلکه میخواهد هر یکى از مشرکان قریش أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (۵۳) که ببالین هر یکى نامهاى بنهند گشاده و مهر برگرفته.
«کَلَّا» نبود و نکنند این بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ (۵۳) بلکه ایشان از رستاخیز نمىترسند.
کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ براستى که این پند دادنى است و در یاد دادنى.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۵۴) تا هر که خواهد آن را یاد دارد و یاد کند.
وَ ما یَذْکُرُونَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و یاد نکنند و یاد ندارند مگر که اللَّه خواهد، هُوَ أَهْلُ التَّقْوى او بجاى آنست و سزاى آنست که بپرهیزند از معصیت او وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (۵۵) و بجاى آنست و سزاى آنست که بیامرزد او را که معصیت کند.
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (۳) خداوند خویش را بزرگ دان.
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (۱) اى جامه در خویشتن کشیده.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ (۴) جامه خویش پاک دار.
قُمْ فَأَنْذِرْ (۲) خیز و مردمان را آگاه کن.
وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (۵) و از بدنامى دورى جوى.
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (۶) و چیز مده تا ترا به از آن دهند، سپاس منه بکردار خویش بآنکه فعل خویش پسندى و آن را فراوان دارى.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (۷) و از بهر خداوند خویش شکیبایى کن.
فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ آن روز هن یَوْمٌ عَسِیرٌ (۹) روزى دشوار است.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ (۸) آن گه که دردمند در صور.
عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ (۱۰) بر کافران نه آسان است.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً (۱۱) گذار مرا و آن مرد که او را بیافریدم و او تنها بود بى کس و بى چیز.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً (۱۲) و مال دادم پیوسته در زیادت و بر افزونى.
وَ بَنِینَ شُهُوداً (۱۳) و پسران دادم پیش او بهم.
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً (۱۴) و او را مهترى دادم و کار ساختم کار ساختنى
ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ (۱۵) و آن گه بس مى اومید دارد که تا افزایم.
کَلَّا نیفزایم إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً (۱۶) او از سخن و پیغام ما باز نشست و گردن کشید.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (۱۷) آرى فرا سر او نشانم عذابى سهمگین سخت.
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (۱۸) او در اندیشید و باز انداخت با خود.
فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۱۹) بنفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۲۰) و باز نفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ نَظَرَ (۲۱) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (۲۲) پس نگرست
و روى ترش کرد و ناخوش.
ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ (۲۳) انگه پشت برگردانید و گردن کشید.
فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ (۲۴) و گفت: این نیست مگر جادویى که از کسى مى و از گویند و مىآموزند.
إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ (۲۵) نیست این مگر قول مردمان.
سَأُصْلِیهِ سَقَرَ (۲۶) آرى سوختن را بسقر رسانیم او را.
وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ (۲۷) و چه دانا کرد ترا و چون نیک دانى که سقر چیست؟
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ (۲۸) نه گوشت گذارد ناسوخته و نه استخوان.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (۲۹) روى و پوست و دست و پاى سیاه مىکند و مىسوزد.
عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ (۳۰) بر تاویدن دوزخ و عذاب کردن اهل آن را از فریشتگان نوزده سالار است.
وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِکَةً و دوزخ سازان جز از فریشتگان نیافریدیم وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ و این شماره نوزده ایشان نکردیم. إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا مگر شورانیدن دل ناگرویدگان را. لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ تا بیگمان گردند ایشان که ایشان را تورات دادند. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً (۳۱) و مؤمن بپذیرد تا بر ایمان ایمان افزاید. وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ (۳۲) و نه تورات خوانان را گمان ماند و نه قرآن خوانان را وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ و تا منافقان بیماردلان گویند و ناگرویدگان ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا (۳۳) این سخن بر چه سان است که اللَّه میگوید کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ آرى چنان گمراه کند آن را که خواهد و راه نماید آن را که خواهد. وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ و شمار سپاه خداوند تو جز از خداوند تو نداند. وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْرى لِلْبَشَرِ (۳۴) و نیست دوزخ و سخن آن مگر پند مردمان را.
«کَلَّا» براستى که نه چنانست که ایشان میگویند وَ الْقَمَرِ (۳۵)
وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ (۳۶) بماه و بشب تاریک که از پس روز میآید.
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (۳۷) و بامداد که روشن شود.
إِنَّها لَإِحْدَى الْکُبَرِ (۳۸) باین سوگندان که دوزخ از بزرگها و مهینها یکى است.
نَذِیراً لِلْبَشَرِ (۳۹) بیم نمودنى مردمان را.
لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ هر کس را که خواهد از شما أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ (۴۰) هر که پاى فرا پیش نهد یا پاى با پس نهد.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ هر تنى بکرد خویش گروگان است.
از دوزخیان.
إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ (۴۱) مگر اصحاب راست دست.
ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ (۴۳) چه چیز شما را در دوزخ کرد.
فِی جَنَّاتٍ ایشان در بهشتهاىاند یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ (۴۲) مى پرسند
قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ (۴۴) گویند: ما از نماز گران نبودیم.
وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ (۴۵) و درویش را طعام ندادیم.
وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ (۴۶) و با خداوندان باطل در باطل میرفتیم.
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (۴۷) و روز شمار دروغ زن میگرفتیم.
حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ (۴۸) آن گه که کى بى گمان بما آمد.
فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ (۴۹) فردا سود ندارد ایشان را شفاعت شفاعت خواهان.
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (۵۰) چه رسیدست ایشان را که از چنین پند روى گردانیده دارند
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (۵۱) گویى خرانند رمانیده و ترسانیده
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (۵۲) که از شیر گریخته یا در دشت از صیاد گریخته.
بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ بلکه میخواهد هر یکى از مشرکان قریش أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (۵۳) که ببالین هر یکى نامهاى بنهند گشاده و مهر برگرفته.
«کَلَّا» نبود و نکنند این بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ (۵۳) بلکه ایشان از رستاخیز نمىترسند.
کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ براستى که این پند دادنى است و در یاد دادنى.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۵۴) تا هر که خواهد آن را یاد دارد و یاد کند.
وَ ما یَذْکُرُونَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و یاد نکنند و یاد ندارند مگر که اللَّه خواهد، هُوَ أَهْلُ التَّقْوى او بجاى آنست و سزاى آنست که بپرهیزند از معصیت او وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (۵۵) و بجاى آنست و سزاى آنست که بیامرزد او را که معصیت کند.
رشیدالدین میبدی : ۷۴- سورة المدثر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ:
تا فقر و غنا هر دو ترا ردّ نشود
محوت اسمى و رسم جسمى
و غبت عنّى و دمت انتا
و فی فنایى فنى فنایى
و فی ورائى وجدت انتا
تا خاک تو از باک تو مفرد نشود
در نفى تو اثبات تو مرتد نشود
توحید تو از شرک مجرّد نشود.
از هر دو سراى سرّ خویش مجرّد کن، تا گردى از میدان درگاه بسم اللَّه بر رخسار روزگارت نشیند و سعید ابد گردى هر چه معانى بشریّت است و اندیشه طبیعت در آتش محبّت بسوزد، تا چون نام او گویى سینه تو از حدیث او خبر دارد. یک قدم از خود فرا نه، تا جمال این نام نقاب عزّت بگشاید و بر دلت متجلّى شود.
اندوه و شادى این نام بود که بر تخت سلیمان تافت تا جنّ و انس و طیور و وحوش کمر خدمت وى بربستند شطیّهاى از حقیقت این نام بر کنگره طور تافت. طبق طبق از هم فرو ریخت. حشمت این نام روز قیامت رسول خدا را گوید: تو با شفاعت گرد ایشان گرد که با ما شمار ندارند و اینان را بما بگذار که ما ایشان را جمله در حمایت خود میداریم. آن سوختگان اهل توحید، عاصیان مفلس، قدم در آتش نهند و گویند: «بسم اللَّه» آتش میگریزد و میگوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک نارى».
قوله یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ اى مرکز اقبال و منبع افضال، اى مطلع جمال و مختار ذو الجلال، اى چادر بشریّت در سر کشیده و در گلیم انسانیت پوشیده شده، اگرت قرب ما آرزوست «قُمْ» بنا و اسقط عنک ما سوانا، از خود برخیز و از برخاستن خود برخیز در حریم عزّت ما گریز. چادر بشریّت از خود باز کن. گلیم انسانیّت از راه دل بردار تا دل صحرایى شود، مرغ وار در عالم ارادت بر هواء طلب پرواز کند، بآشیان قرب رسد.
بزرگى را پرسیدند که: معنى قرب چیست؟ اگر قرب بنده مر حق را مىگویى، عبارت از او آسانست و اشارت بدو روان، خدمتى است در خلوت از خلق نهان، مکاشفتى در حقیقت از فریشته نهان، استغراقى در صحبت از خود نهان. و اگر قرب حقّ مر بنده را مىگویى، آن نه بطاقت گفتارست و نه عبارت و اشارت را بدو راهست جز آن نیست که خود میگوید جلّ جلاله: «فَإِنِّی قَرِیبٌ» من ناجسته و ناخوانده و نادریافته نزدیکم در نزدیکى من سیاهى چشم از سپیدى دور است و من از آن نزدیکترم نفس از لب دور است، و من از آن نزدیکترم نه بحرز عقل تو نزدیکم که بنعت خود در اوّلیت خود در صفت خود نزدیکم.
پیر طریقت گفت: «اگر مردمان نور قرب در عارف ببینند، همه بسوزند، ور عارف نور قرب در خود بیند بسوزد. علم قرب در میان زبان و گوش نگنجد، که آن راهى تنگ است و از همراهى آب و گل زبان قرب را ننگ است، هر گه که قرب روى نمود عالم و آدم را چه جاى درنگ است:
تا با تو تویى، ترا بدین حرف چه کار؟
کین عین حیاتست وز عالم بیزار!.
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ اى جبرئیل امین و اى کرّوبیان سماوات و اى مقرّبان درگاه، آفرینش را بشارت دهید که محمد مصطفى را (ص) لباس نبوّت پوشیدند و بر مرکب رسالت نشاندند. اى آسمان تو قندیلها بیفروز. اى بیت المعمور تو محراب اهل ایمان گرد. اى کعبه معظّم محترم تو قبله سپاه اهل اسلام شو. اى خاک زمین تو مسجد اهل «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» شو که آن مهتر عالم را و سیّد ولد آدم را باین خطاب تشریف مخصوص کردند که: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ و نگر تا ظنّ نبرى که پیش ازین خطاب پیغمبر نبود که میگوید، صلوات اللَّه و سلامه علیه: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین و الرّوح و الجسد».
هنوز نه آب و نه خاک که تخت عهد دولت نبوّت نهاده و مهتر صلّى اللَّه علیه و سلّم بر آن تخت نشسته، و ارواح صد و بیست و چهار هزار پیغامبر بخدمت ایستاده و این چهار سرهنگ که خاصگیان درگاه نبوّتاند، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى (ع) صف کشیده پیش خدمت آن مهتر، و گفت: یا ایمان پاک بحجره دل صدیق فرو آى و پوشیده مىباش تا او در اصلاب میگردد. و چون ما سر از میان خاک حجاز برآریم، تو از حجره سینه صدّیق بر بالاى زبان او آى و با ما عهد درست کن، پیش از آنکه جهانیان بدانند تا ما این تاج کرامت بر فرق صدّیق نهیم که «خلقت انا و ابو بکر من طینة واحدة فسبقت بالنّبوة فلم یضرّه و لو سبقنى بها لم یضرّنى».
و یا عزّ اسلام تو کمر شجاعت بر بند و بسینه عمر فرو آى و با ما باش صلح ده تا این طغرا بر روزگار او کشیم که: «لو لم ابعث لبعثت یا عمر».
و یا اخلاص تو تاج حیا بر سر نه و کمر رضا بر بند و بسینه عثمان فرو آى تا بدار دنیا در عالم بیعت بداریم و این رقم کشیم که: أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا. و اى علم تو لباس عقل درپوش و در صومعه دل على شو، بر قدم انتظار مىباش تا فردا که عقل انبیاء از در حجره ما درآید، ما درو نگاه کنیم، او از علم آیینه سازد و از عقل دیده، و درین آیینه نگاه کند، ما را باز شناسد و ما او را این توقیع زنیم که: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى».
قوله: وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ یا محمّد خداوند خود را بزرگوار دان و بزرگوار شناس، بذات از همه چیزها و بقدر از همه نشانها برتر، و بعزّ از همه اندازهها زبر. یا محمد همه قدرها در مقابله قدر او غدر بین، همه جلالها در عالم جلال او زوال دان، همه کمالها در جنب کمال او نقصان و همه دعویها تاوان، که با کمال او کس را کمال نیست، و با جمال او کس را جمال مسلّم نیست الا کلّ شىء ما خلا اللَّه باطل. برهان کبریاء او هم کبریاى او. دلیل هستى او هم هستى او، عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یادداشت و یاد کرد او بفرمان او، طلب او بکشش او، یافت او بعنایت او.
جوانمردى از عزیزان راه حقّ گفته که درگاه ربوبیّت نظاره گاه ارواح است.
و آن درگاه را بسیار معارف فروگرفته، عزّت از یمین و جلالت از یسار، و قهر و کبریا و عظمت در ساحت آن حضرت فرو آمده تا هر نامحرمى را زهره آن نباشد که قصد وصال آن حضرت کند:
هر که او را دلى و جانى بود
شد بمیدان عاشقى کویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیدست هیچکس بویش
رحلت عاشقان ز هر سویى
نیست از قصد دل مگر سویش.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ یک قول از اقوال مفسّران آنست که: و قلبک فطهّر عمّا سوى اللَّه. اى محمد دل خود را از اغیار صافى دار و از هر چه ما دون اللَّه بیزار شو و دوست را یکتا شو، با خلق عاریت باش، و با خود بیگانه، و از تعلّق آسوده. و سبب این خطاب آن بود که چون وحى آمد از حقّ جلّ و علا که: قُمْ فَأَنْذِرْ خیز و خلق را بدرگاه ما دعوت کن، بر خاطر وى بگذشت که الحمد للَّه که ما را این منزلت میان عشیرت خود آمد که همه بامانت و دیانت من مقرّ آمدهاند و مرا تصدیق کنند چون بر خاطرش این قدر بگذشت و این مقدار اعتماد افتاد، قصّه برگشت. هر چند دعوت بیش کرد خویشان از وى نفورتر بودند و از قبول دورتر. اى عجبا تا دعوت نبود بنزدیک شما امین بودم، و اکنون که علم رسالت بدرگاه دولت ما زدند خائن گشتم!
اشاعوا لنا فی الحىّ اشنع قصّة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا
آرى ما آن کنیم که خود خواهیم، از عین خوف رجا برآریم، و در عین رجا خوف تعبیه کنیم کن لما لا ترجو ارجى منک لما ترجو. اى محمد آنها که دل بر ایشان نهادى که بدعوت تو آشنا گردند، میان تو و ایشان صد هزار خیمه هجران بزنیم، و آنها که بایشان امید نداشتى میان تو و ایشان صد هزار قبّه وصال بربندیم. اى محمد خویشان و تبار را بر تو بیرون آوریم تا چون از نزدیکان جفا بینى دل بر دوران ننهى.
ما نپسندیم که در هر دو کون اعتماد تو جز بر ما بود، همه را بر تو بیرون آوردیم تا در هر دو کون جز از مات یاد نیاید. همین است حدیث یعقوب (ع)، چون دل بر پسر نهاد و اعتماد بر وى کرد، ربّ العزّة خویشان و نزدیکان را برگماشت تا از پیش پدرش بربودند و بچاه افکندند و بفروختند، و این همه بآن کردیم تا سرّ وى از همه بریده گردد و بداند که چون از خویشان وفایى نیاید از دوران و بیگانگان اولى تر که نیاید، یکسر دل و اما دهد و اعتماد بر ما کند: پیر طریقت گفت: الهى وا درگاه آمدم بنده وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار. اى مهربان فریاد رس، عزیز آن کس کش با تو یک نفس، اى همه تو و بس. با تو هرگز کى پدید آید کس.
تا فقر و غنا هر دو ترا ردّ نشود
محوت اسمى و رسم جسمى
و غبت عنّى و دمت انتا
و فی فنایى فنى فنایى
و فی ورائى وجدت انتا
تا خاک تو از باک تو مفرد نشود
در نفى تو اثبات تو مرتد نشود
توحید تو از شرک مجرّد نشود.
از هر دو سراى سرّ خویش مجرّد کن، تا گردى از میدان درگاه بسم اللَّه بر رخسار روزگارت نشیند و سعید ابد گردى هر چه معانى بشریّت است و اندیشه طبیعت در آتش محبّت بسوزد، تا چون نام او گویى سینه تو از حدیث او خبر دارد. یک قدم از خود فرا نه، تا جمال این نام نقاب عزّت بگشاید و بر دلت متجلّى شود.
اندوه و شادى این نام بود که بر تخت سلیمان تافت تا جنّ و انس و طیور و وحوش کمر خدمت وى بربستند شطیّهاى از حقیقت این نام بر کنگره طور تافت. طبق طبق از هم فرو ریخت. حشمت این نام روز قیامت رسول خدا را گوید: تو با شفاعت گرد ایشان گرد که با ما شمار ندارند و اینان را بما بگذار که ما ایشان را جمله در حمایت خود میداریم. آن سوختگان اهل توحید، عاصیان مفلس، قدم در آتش نهند و گویند: «بسم اللَّه» آتش میگریزد و میگوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک نارى».
قوله یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ اى مرکز اقبال و منبع افضال، اى مطلع جمال و مختار ذو الجلال، اى چادر بشریّت در سر کشیده و در گلیم انسانیت پوشیده شده، اگرت قرب ما آرزوست «قُمْ» بنا و اسقط عنک ما سوانا، از خود برخیز و از برخاستن خود برخیز در حریم عزّت ما گریز. چادر بشریّت از خود باز کن. گلیم انسانیّت از راه دل بردار تا دل صحرایى شود، مرغ وار در عالم ارادت بر هواء طلب پرواز کند، بآشیان قرب رسد.
بزرگى را پرسیدند که: معنى قرب چیست؟ اگر قرب بنده مر حق را مىگویى، عبارت از او آسانست و اشارت بدو روان، خدمتى است در خلوت از خلق نهان، مکاشفتى در حقیقت از فریشته نهان، استغراقى در صحبت از خود نهان. و اگر قرب حقّ مر بنده را مىگویى، آن نه بطاقت گفتارست و نه عبارت و اشارت را بدو راهست جز آن نیست که خود میگوید جلّ جلاله: «فَإِنِّی قَرِیبٌ» من ناجسته و ناخوانده و نادریافته نزدیکم در نزدیکى من سیاهى چشم از سپیدى دور است و من از آن نزدیکترم نفس از لب دور است، و من از آن نزدیکترم نه بحرز عقل تو نزدیکم که بنعت خود در اوّلیت خود در صفت خود نزدیکم.
پیر طریقت گفت: «اگر مردمان نور قرب در عارف ببینند، همه بسوزند، ور عارف نور قرب در خود بیند بسوزد. علم قرب در میان زبان و گوش نگنجد، که آن راهى تنگ است و از همراهى آب و گل زبان قرب را ننگ است، هر گه که قرب روى نمود عالم و آدم را چه جاى درنگ است:
تا با تو تویى، ترا بدین حرف چه کار؟
کین عین حیاتست وز عالم بیزار!.
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ اى جبرئیل امین و اى کرّوبیان سماوات و اى مقرّبان درگاه، آفرینش را بشارت دهید که محمد مصطفى را (ص) لباس نبوّت پوشیدند و بر مرکب رسالت نشاندند. اى آسمان تو قندیلها بیفروز. اى بیت المعمور تو محراب اهل ایمان گرد. اى کعبه معظّم محترم تو قبله سپاه اهل اسلام شو. اى خاک زمین تو مسجد اهل «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» شو که آن مهتر عالم را و سیّد ولد آدم را باین خطاب تشریف مخصوص کردند که: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ و نگر تا ظنّ نبرى که پیش ازین خطاب پیغمبر نبود که میگوید، صلوات اللَّه و سلامه علیه: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین و الرّوح و الجسد».
هنوز نه آب و نه خاک که تخت عهد دولت نبوّت نهاده و مهتر صلّى اللَّه علیه و سلّم بر آن تخت نشسته، و ارواح صد و بیست و چهار هزار پیغامبر بخدمت ایستاده و این چهار سرهنگ که خاصگیان درگاه نبوّتاند، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى (ع) صف کشیده پیش خدمت آن مهتر، و گفت: یا ایمان پاک بحجره دل صدیق فرو آى و پوشیده مىباش تا او در اصلاب میگردد. و چون ما سر از میان خاک حجاز برآریم، تو از حجره سینه صدّیق بر بالاى زبان او آى و با ما عهد درست کن، پیش از آنکه جهانیان بدانند تا ما این تاج کرامت بر فرق صدّیق نهیم که «خلقت انا و ابو بکر من طینة واحدة فسبقت بالنّبوة فلم یضرّه و لو سبقنى بها لم یضرّنى».
و یا عزّ اسلام تو کمر شجاعت بر بند و بسینه عمر فرو آى و با ما باش صلح ده تا این طغرا بر روزگار او کشیم که: «لو لم ابعث لبعثت یا عمر».
و یا اخلاص تو تاج حیا بر سر نه و کمر رضا بر بند و بسینه عثمان فرو آى تا بدار دنیا در عالم بیعت بداریم و این رقم کشیم که: أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا. و اى علم تو لباس عقل درپوش و در صومعه دل على شو، بر قدم انتظار مىباش تا فردا که عقل انبیاء از در حجره ما درآید، ما درو نگاه کنیم، او از علم آیینه سازد و از عقل دیده، و درین آیینه نگاه کند، ما را باز شناسد و ما او را این توقیع زنیم که: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى».
قوله: وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ یا محمّد خداوند خود را بزرگوار دان و بزرگوار شناس، بذات از همه چیزها و بقدر از همه نشانها برتر، و بعزّ از همه اندازهها زبر. یا محمد همه قدرها در مقابله قدر او غدر بین، همه جلالها در عالم جلال او زوال دان، همه کمالها در جنب کمال او نقصان و همه دعویها تاوان، که با کمال او کس را کمال نیست، و با جمال او کس را جمال مسلّم نیست الا کلّ شىء ما خلا اللَّه باطل. برهان کبریاء او هم کبریاى او. دلیل هستى او هم هستى او، عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یادداشت و یاد کرد او بفرمان او، طلب او بکشش او، یافت او بعنایت او.
جوانمردى از عزیزان راه حقّ گفته که درگاه ربوبیّت نظاره گاه ارواح است.
و آن درگاه را بسیار معارف فروگرفته، عزّت از یمین و جلالت از یسار، و قهر و کبریا و عظمت در ساحت آن حضرت فرو آمده تا هر نامحرمى را زهره آن نباشد که قصد وصال آن حضرت کند:
هر که او را دلى و جانى بود
شد بمیدان عاشقى کویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیدست هیچکس بویش
رحلت عاشقان ز هر سویى
نیست از قصد دل مگر سویش.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ یک قول از اقوال مفسّران آنست که: و قلبک فطهّر عمّا سوى اللَّه. اى محمد دل خود را از اغیار صافى دار و از هر چه ما دون اللَّه بیزار شو و دوست را یکتا شو، با خلق عاریت باش، و با خود بیگانه، و از تعلّق آسوده. و سبب این خطاب آن بود که چون وحى آمد از حقّ جلّ و علا که: قُمْ فَأَنْذِرْ خیز و خلق را بدرگاه ما دعوت کن، بر خاطر وى بگذشت که الحمد للَّه که ما را این منزلت میان عشیرت خود آمد که همه بامانت و دیانت من مقرّ آمدهاند و مرا تصدیق کنند چون بر خاطرش این قدر بگذشت و این مقدار اعتماد افتاد، قصّه برگشت. هر چند دعوت بیش کرد خویشان از وى نفورتر بودند و از قبول دورتر. اى عجبا تا دعوت نبود بنزدیک شما امین بودم، و اکنون که علم رسالت بدرگاه دولت ما زدند خائن گشتم!
اشاعوا لنا فی الحىّ اشنع قصّة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا
آرى ما آن کنیم که خود خواهیم، از عین خوف رجا برآریم، و در عین رجا خوف تعبیه کنیم کن لما لا ترجو ارجى منک لما ترجو. اى محمد آنها که دل بر ایشان نهادى که بدعوت تو آشنا گردند، میان تو و ایشان صد هزار خیمه هجران بزنیم، و آنها که بایشان امید نداشتى میان تو و ایشان صد هزار قبّه وصال بربندیم. اى محمد خویشان و تبار را بر تو بیرون آوریم تا چون از نزدیکان جفا بینى دل بر دوران ننهى.
ما نپسندیم که در هر دو کون اعتماد تو جز بر ما بود، همه را بر تو بیرون آوردیم تا در هر دو کون جز از مات یاد نیاید. همین است حدیث یعقوب (ع)، چون دل بر پسر نهاد و اعتماد بر وى کرد، ربّ العزّة خویشان و نزدیکان را برگماشت تا از پیش پدرش بربودند و بچاه افکندند و بفروختند، و این همه بآن کردیم تا سرّ وى از همه بریده گردد و بداند که چون از خویشان وفایى نیاید از دوران و بیگانگان اولى تر که نیاید، یکسر دل و اما دهد و اعتماد بر ما کند: پیر طریقت گفت: الهى وا درگاه آمدم بنده وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار. اى مهربان فریاد رس، عزیز آن کس کش با تو یک نفس، اى همه تو و بس. با تو هرگز کى پدید آید کس.
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (۱) سوگند میخورم بروز رستاخیز.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (۲) و سوگند میخورم بتن نکوهنده.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد این مردم أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (۳) که ما فراهم نیاریم اندامان و استخوانهاى او ؟
بَلى قادِرِینَ آرى کنیم و آن را توانایانیم عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ (۴) بر آنکه راست کنیم اندامان او تا بندهاى انگشتان او هم چنان که بود.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (۵) آرى میخواهد این مردم که دروغ شمرد هر چه فرا پیش اوست.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (۶) مىپرسد که روز رستاخیز کى؟
فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (۷) آن گاه که چشم در چشم خانه روشن بتاود.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (۸) و در چشم او ماه تاریک گردد.
کَلَّا نگریزد و نتواند لا وَزَرَ (۱۱) پناه جاى نیست او را.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (۹) و روز و شب باو یکسان.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (۱۲)
یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ مردم میگوید آن روز أَیْنَ الْمَفَرُّ (۱۰) کجا گریزم؟
با خداوند تو است آن روز شدن و آرامیدن و باز گشتن.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ آگاه کنند آن روز مردم را بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (۱۳) بهر چه از پیش فرستاد از کرد و کار، یا از پس خویش گذاشت از نهاد بد یا نیک.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (۱۴) این آدمى خود را نیک شناسد و در خود نیک داند.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ (۱۵) و هر چند که خود را مىحجّت و عذر آرد و مىسازد.
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (۱۶) زبان خود مجنبان شتابیدن را به قرآن.
إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (۱۷) بر ما که قرآن بر تو خوانیم و در یاد تو داریم.
فَإِذا قَرَأْناهُ چون ما بر تو خواندیم فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (۱۸) آن گه تو از پس وا میخوان.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (۱۹) و آن گاه بر ما که احکام آن پیغام خویش ترا پیدا کنیم.
کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (۲۰) آرى شما مىدوست دارید این جهان نزدیک فرادست و شتابنده بخلق.
وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (۲۱) و جهان پسین مىگذارید.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (۲۲) رویهاست آن روز از شادى تازه.
إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (۲۳) بخداوند خویش نگران.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (۲۴) و رویهاست آن روز از اندوه گرفته و فراهم کشیده.
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (۲۵) که درست میداند که هر چه بتر بود باو ببود.
کَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ (۲۶) براستى آن وقت که جان بچنبر گردن رسد
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ (۲۷) و مىگویند کدام پزشک است که افسون کند؟
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (۲۸) و بدانست مردم که از دنیا مىجدا شود.
وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (۲۹) و پاى او در کفن مىپیچیدند و گور را بساختند.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ او را بسوى خداوند تو راندند و با او بردند.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (۳۱) صدقه و زکاة نداد و نماز نکرد.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۳۲) لکن دروغ زن گرفت و از پذیرفتن برگشت.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى (۳۳) آن گه با کسان خویش شد خرامان.
أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۴) در رسید آنچه از آن میترسیدى گریز.
ثُمَّ أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۵) باز در رسید آنچه از آن مىترسیدى گریز.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد مردم أَنْ یُتْرَکَ سُدىً (۳۶) که او را فرو گذارند ناانگیخت و ناپرسید؟
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى (۳۷) نه نطفهاى بود نخست که بیفکندند.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً آن گه پس از آن خونى بسته فَخَلَقَ فَسَوَّى (۳۸) خداوند تو آن را بیافرید و صورت و اندام راست کرد.
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى (۳۹) و از آن دو همتا آفرید نر و ماده.
أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى (۴۰) او که آن را کرد نه توانا است و قادر بر آنکه مردگان را زنده کند.
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (۱) سوگند میخورم بروز رستاخیز.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (۲) و سوگند میخورم بتن نکوهنده.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد این مردم أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (۳) که ما فراهم نیاریم اندامان و استخوانهاى او ؟
بَلى قادِرِینَ آرى کنیم و آن را توانایانیم عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ (۴) بر آنکه راست کنیم اندامان او تا بندهاى انگشتان او هم چنان که بود.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (۵) آرى میخواهد این مردم که دروغ شمرد هر چه فرا پیش اوست.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (۶) مىپرسد که روز رستاخیز کى؟
فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (۷) آن گاه که چشم در چشم خانه روشن بتاود.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (۸) و در چشم او ماه تاریک گردد.
کَلَّا نگریزد و نتواند لا وَزَرَ (۱۱) پناه جاى نیست او را.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (۹) و روز و شب باو یکسان.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (۱۲)
یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ مردم میگوید آن روز أَیْنَ الْمَفَرُّ (۱۰) کجا گریزم؟
با خداوند تو است آن روز شدن و آرامیدن و باز گشتن.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ آگاه کنند آن روز مردم را بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (۱۳) بهر چه از پیش فرستاد از کرد و کار، یا از پس خویش گذاشت از نهاد بد یا نیک.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (۱۴) این آدمى خود را نیک شناسد و در خود نیک داند.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ (۱۵) و هر چند که خود را مىحجّت و عذر آرد و مىسازد.
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (۱۶) زبان خود مجنبان شتابیدن را به قرآن.
إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (۱۷) بر ما که قرآن بر تو خوانیم و در یاد تو داریم.
فَإِذا قَرَأْناهُ چون ما بر تو خواندیم فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (۱۸) آن گه تو از پس وا میخوان.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (۱۹) و آن گاه بر ما که احکام آن پیغام خویش ترا پیدا کنیم.
کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (۲۰) آرى شما مىدوست دارید این جهان نزدیک فرادست و شتابنده بخلق.
وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (۲۱) و جهان پسین مىگذارید.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (۲۲) رویهاست آن روز از شادى تازه.
إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (۲۳) بخداوند خویش نگران.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (۲۴) و رویهاست آن روز از اندوه گرفته و فراهم کشیده.
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (۲۵) که درست میداند که هر چه بتر بود باو ببود.
کَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ (۲۶) براستى آن وقت که جان بچنبر گردن رسد
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ (۲۷) و مىگویند کدام پزشک است که افسون کند؟
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (۲۸) و بدانست مردم که از دنیا مىجدا شود.
وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (۲۹) و پاى او در کفن مىپیچیدند و گور را بساختند.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ او را بسوى خداوند تو راندند و با او بردند.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (۳۱) صدقه و زکاة نداد و نماز نکرد.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۳۲) لکن دروغ زن گرفت و از پذیرفتن برگشت.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى (۳۳) آن گه با کسان خویش شد خرامان.
أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۴) در رسید آنچه از آن میترسیدى گریز.
ثُمَّ أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۵) باز در رسید آنچه از آن مىترسیدى گریز.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد مردم أَنْ یُتْرَکَ سُدىً (۳۶) که او را فرو گذارند ناانگیخت و ناپرسید؟
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى (۳۷) نه نطفهاى بود نخست که بیفکندند.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً آن گه پس از آن خونى بسته فَخَلَقَ فَسَوَّى (۳۸) خداوند تو آن را بیافرید و صورت و اندام راست کرد.
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى (۳۹) و از آن دو همتا آفرید نر و ماده.
أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى (۴۰) او که آن را کرد نه توانا است و قادر بر آنکه مردگان را زنده کند.
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جلیل، جلاله بلا اشکال و جماله لا على احتذاء و مثال، و افعاله لا باغراض و اعتلال، و قدرته لا بجلادة و احتیال و علمه لا بضرورة و استدلال، فهو الّذى لم یزل و لا یزال، و لا یجوز علیه الفناء و الزّوال. عزیز صمدىّ الذّات، قدیم سرمدىّ الصّفات، مرئیّ الذّات بالابصار، نعمة منه و لطفا بالابرار فی دار القرار:
تعالیت معبودا، تعالیت قاهرا
تعالیت قدّوسا، تعالیت خالقا
تعالیت من ربّ رفیع مکانه
تعالیت رزّاقا وسعت الخلائقا
تعالیت اوسعت البریّة برّها
و فاجرها رزقا تعالیت رازقا
بنام او که عالى ذات است و صافى صفات، مقدّس و منزّه از بنین و بنات، کاشف الظّلمات، ساتر السیّئات، مجیب الدّعوات، مقیل العثرات، خالق الارض و السّماوات، رازق الوحوش و الحشرات:
اى زهر غم تو در دلم آب حیات
و اى عشوه عشق تو مرا راه نجات
گفتى: ببرم جان تو اى حور صفات؟
جان از تو مرا دریغ باشد؟ هیهات!
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ربّ العالمین قسم یاد میکند بروز رستاخیز، آن روز که سرادقات استحقاق ربوبیّت باز کشند و بساط جلال و عظمت بگسترانند، و علم جبّارى بصحراء قهّارى برون آرند ایوان کبریا بر کشیده، میزان عدل در آویخته، و سیاست جبروت عزّت همه را مدهوش و بیهوش کرده انبیا با کمال حال خود میآیند و حدیث علم خود در باقى کرده که: «لا عِلْمَ لَنا»، ملائکه ملکوت میآیند و صومعههاى عبادت خود آتش در زده که: «ما عبدناک حقّ عبادتک»
عارفان و موحّدان مىآیند و از معرفت خود بیزار گشته که: «ما عرفناک حقّ معرفتک».
اى بزرگا حسرتا اگر آن روز فضل او ترا دست نگیرد. اى عظیما: مصیبتا اگر در آن مجمع کرم او ترا فریاد نرسد. اگر عنایات او دستگیر نبود، از طاعت تو چه آید؟ ور عدل او روى نماید هلاک از تو برآید.
پیر طریقت گفت: «الهى دانى که نه بخود باین روزم و نه بکفایت خویش شمع هدایت میافروزم، از من چه آید و از کرد من چه گشاید؟ طاعت من بتوفیق تو، خدمت من بهدایت تو، توبه من برعایت تو، شکر من بانعام تو، ذکر من بالهام تو، همه تویى من که ام اگر فضل تو نباشد، من بر چه ام؟! وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ از اقوال مفسّران یکى آنست که: نفس لوّامه نفس بنده مومن است که پیوسته بروزگار خود تحسّر میخورد و بر تقصیرها خود را ملامت میکند و خویشتن را مىترساند و بیم میدهد و بچشم حقارت و مذلّت در خود مىنگرد و میگوید:
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى!
اى در راه طلب حقّ باوّل قدم فرو مانده، اى با هزار مرکب میان بادیه تکلیف منقطع شده، اى با هزار شمع و چراغ سر یک موى دولت نادیده، اى در خزانه تبّت افتاده و بوى مشک بمشامت نارسیده، اى با همه غوّاصان بدریا فرو شده و هیچ چیز بدست نیاورده و خویشتن را نیز از دست بداده. اى دیر آمده و زود بازگشته، اى بجاى شراب سرور سراب غرور خریده و دل و دین ببها داده «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ»:
سوف ترى اذا انجلى الغبار
أ فرس تحتک ام حمار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
باش تا از صدمه صور سرافیلى شود
صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار
یک تپانچه شیر و، زین مردار خواران یک جهان
ک صداى صور و، زین فرعون طبعان صد هزار.
بزرگى را پرسیدند: که راه از کدام جانب است؟ گفت: از جانب تو نیست، چون از تو درگذشت از همه جانبها را هست. روزى نگذرد که نه از عالم بینهایت این ندا مىآید که: اى ما ترا خواسته و تو روى از ما بگردانیده، اى ما ترا بامداد و شبانگاه با دولت صحبت خوانده و تو قدم از کوى ما باز گرفته، ناگزیرت مائیم، با ما بنسازى با که سازى؟! اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشهاى کم مباش که در صورت پیل است، گوید: اگر بقوّت پیل نیستم که بارى کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم. چون بنده مؤمن نفس لوّامه را بریاضت در کشد و حقّ وى از روى عتاب و نصیحت بتمامى در کنار وى نهد و توفیق او را مدد دهد، عن قریب آن نفس لوّامه نفس مطمئنّه گردد تا خطاب ربّانى بنعت اکرام و اعزاز او را استقبال کند که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ» اى نفس مطمئنّه و بصحبت ما آرامیده و آسوده، تا امروز از راه نفس آمدى اکنون از راه دل در آى تا بما رسى. بر درگاه ما دل را بارست و نیز هیچ چیز دیگر را بار نیست:
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بدل رفتن در آن ره یک قدم را بار نیست.
آن گه چون بما رسیدى این خلعت یابى که: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ مثل بنده مؤمن مثل بازست. باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته دست شاه گردد مدّتى چشم او بدوزند، بندى بر پایش نهند، در خانهاى تاریک باز دارند، از جفتش جدا کنند، یک چندى بگرسنگیش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگى دست بدارد. آن گه بعاقبت چشمش بگشایند، شمعى پیش وى بیفروزند، طبلى از بهر وى بزنند، طعمه گوشت پیش وى نهند، دست شاه مقرّ وى سازند. با خود گوید: در کلّ عالم کرا بود این کرامت که مراست؟ شمع پیش دیده من، آواز طبل نواى من، گوشت مرغ طعمه من، دست شاه جاى من! بر مثال این حال چون خواهند که بنده مؤمن را حلّه خلّت پوشانند و شراب محبّت نوشانند، با وى همین معامله کنند. مدّتى در چهار دیوار لحد باز دارند، گیرایى از دست و روایى از پاى بستانند، بینایى از دیده بردارند، روزگارى برین صفت بگذارند آن گه ناگاه طبل قیامت بزنند، بنده از خاک لحد سر برآرد، چشم بگشاید، نور بهشت بیند. «یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» دنیا فراموش کند، شراب وصل نوش کند، بر مائده خلد بنشیند چنان که آن باز چشم باز کند خود را بر دست شاه بیند، بنده مؤمن چشم باز کند، خود را بمقعد صدق بیند سلام ملک شنود، دیدار ملک بیند. بنده میان طوبى و زلفى و حسنى شادان و نازان، در جلال و جمال حقّ نگران. اینست که ربّ العالمین فرمود: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ رویهاى مؤمنان و مطیعان، رویهاى صدّیقان و شهیدان، رویهاى عاشقان و مشتاقان چون ماه درفشان، چون آفتاب رخشان، شادان و نازان مىنگرند بخداوند جهانیان، نوازنده دوستان، و دلگشاى مشتاقان. خوش روزى که روز وصالست، شادى آن روز بى پایانست، دولت آن روز بیکرانست. روز برّ و افضال، روز عطا و نوال، روز نظر ذو الجلال، روز شادى و پیروزى، رهى باقى و مولى ساقى، و از جناب کرم نداى کرامت روان، که: «الدّار دارکم و انا جارکم».
پیر طریقت گفت: «بهره عارف در بهشت سه چیز است: سماع و شراب و دیدار. سماع را گفت: «فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ»، شراب را گفت: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً». دیدار را گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ سماع بهره گوش، شراب بهره لب، دیدار بهره دیده. سماع واجدان را، شراب عاشقان را، دیدار محبّان را. سماع طرب فزاید، شراب زبان گشاید، دیدار صفت رباید.
سماع مطلوب نقد کند، شراب راز جلوه کند، دیدار عارف را فرد کند. سماع را هفت اندام رهى. گوش چون ساقى اوست، شراب همه نوش، دیدار را زیر هر مویى دیدهاى روش.
تعالیت معبودا، تعالیت قاهرا
تعالیت قدّوسا، تعالیت خالقا
تعالیت من ربّ رفیع مکانه
تعالیت رزّاقا وسعت الخلائقا
تعالیت اوسعت البریّة برّها
و فاجرها رزقا تعالیت رازقا
بنام او که عالى ذات است و صافى صفات، مقدّس و منزّه از بنین و بنات، کاشف الظّلمات، ساتر السیّئات، مجیب الدّعوات، مقیل العثرات، خالق الارض و السّماوات، رازق الوحوش و الحشرات:
اى زهر غم تو در دلم آب حیات
و اى عشوه عشق تو مرا راه نجات
گفتى: ببرم جان تو اى حور صفات؟
جان از تو مرا دریغ باشد؟ هیهات!
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ربّ العالمین قسم یاد میکند بروز رستاخیز، آن روز که سرادقات استحقاق ربوبیّت باز کشند و بساط جلال و عظمت بگسترانند، و علم جبّارى بصحراء قهّارى برون آرند ایوان کبریا بر کشیده، میزان عدل در آویخته، و سیاست جبروت عزّت همه را مدهوش و بیهوش کرده انبیا با کمال حال خود میآیند و حدیث علم خود در باقى کرده که: «لا عِلْمَ لَنا»، ملائکه ملکوت میآیند و صومعههاى عبادت خود آتش در زده که: «ما عبدناک حقّ عبادتک»
عارفان و موحّدان مىآیند و از معرفت خود بیزار گشته که: «ما عرفناک حقّ معرفتک».
اى بزرگا حسرتا اگر آن روز فضل او ترا دست نگیرد. اى عظیما: مصیبتا اگر در آن مجمع کرم او ترا فریاد نرسد. اگر عنایات او دستگیر نبود، از طاعت تو چه آید؟ ور عدل او روى نماید هلاک از تو برآید.
پیر طریقت گفت: «الهى دانى که نه بخود باین روزم و نه بکفایت خویش شمع هدایت میافروزم، از من چه آید و از کرد من چه گشاید؟ طاعت من بتوفیق تو، خدمت من بهدایت تو، توبه من برعایت تو، شکر من بانعام تو، ذکر من بالهام تو، همه تویى من که ام اگر فضل تو نباشد، من بر چه ام؟! وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ از اقوال مفسّران یکى آنست که: نفس لوّامه نفس بنده مومن است که پیوسته بروزگار خود تحسّر میخورد و بر تقصیرها خود را ملامت میکند و خویشتن را مىترساند و بیم میدهد و بچشم حقارت و مذلّت در خود مىنگرد و میگوید:
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى!
اى در راه طلب حقّ باوّل قدم فرو مانده، اى با هزار مرکب میان بادیه تکلیف منقطع شده، اى با هزار شمع و چراغ سر یک موى دولت نادیده، اى در خزانه تبّت افتاده و بوى مشک بمشامت نارسیده، اى با همه غوّاصان بدریا فرو شده و هیچ چیز بدست نیاورده و خویشتن را نیز از دست بداده. اى دیر آمده و زود بازگشته، اى بجاى شراب سرور سراب غرور خریده و دل و دین ببها داده «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ»:
سوف ترى اذا انجلى الغبار
أ فرس تحتک ام حمار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
باش تا از صدمه صور سرافیلى شود
صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار
یک تپانچه شیر و، زین مردار خواران یک جهان
ک صداى صور و، زین فرعون طبعان صد هزار.
بزرگى را پرسیدند: که راه از کدام جانب است؟ گفت: از جانب تو نیست، چون از تو درگذشت از همه جانبها را هست. روزى نگذرد که نه از عالم بینهایت این ندا مىآید که: اى ما ترا خواسته و تو روى از ما بگردانیده، اى ما ترا بامداد و شبانگاه با دولت صحبت خوانده و تو قدم از کوى ما باز گرفته، ناگزیرت مائیم، با ما بنسازى با که سازى؟! اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشهاى کم مباش که در صورت پیل است، گوید: اگر بقوّت پیل نیستم که بارى کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم. چون بنده مؤمن نفس لوّامه را بریاضت در کشد و حقّ وى از روى عتاب و نصیحت بتمامى در کنار وى نهد و توفیق او را مدد دهد، عن قریب آن نفس لوّامه نفس مطمئنّه گردد تا خطاب ربّانى بنعت اکرام و اعزاز او را استقبال کند که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ» اى نفس مطمئنّه و بصحبت ما آرامیده و آسوده، تا امروز از راه نفس آمدى اکنون از راه دل در آى تا بما رسى. بر درگاه ما دل را بارست و نیز هیچ چیز دیگر را بار نیست:
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بدل رفتن در آن ره یک قدم را بار نیست.
آن گه چون بما رسیدى این خلعت یابى که: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ مثل بنده مؤمن مثل بازست. باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته دست شاه گردد مدّتى چشم او بدوزند، بندى بر پایش نهند، در خانهاى تاریک باز دارند، از جفتش جدا کنند، یک چندى بگرسنگیش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگى دست بدارد. آن گه بعاقبت چشمش بگشایند، شمعى پیش وى بیفروزند، طبلى از بهر وى بزنند، طعمه گوشت پیش وى نهند، دست شاه مقرّ وى سازند. با خود گوید: در کلّ عالم کرا بود این کرامت که مراست؟ شمع پیش دیده من، آواز طبل نواى من، گوشت مرغ طعمه من، دست شاه جاى من! بر مثال این حال چون خواهند که بنده مؤمن را حلّه خلّت پوشانند و شراب محبّت نوشانند، با وى همین معامله کنند. مدّتى در چهار دیوار لحد باز دارند، گیرایى از دست و روایى از پاى بستانند، بینایى از دیده بردارند، روزگارى برین صفت بگذارند آن گه ناگاه طبل قیامت بزنند، بنده از خاک لحد سر برآرد، چشم بگشاید، نور بهشت بیند. «یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» دنیا فراموش کند، شراب وصل نوش کند، بر مائده خلد بنشیند چنان که آن باز چشم باز کند خود را بر دست شاه بیند، بنده مؤمن چشم باز کند، خود را بمقعد صدق بیند سلام ملک شنود، دیدار ملک بیند. بنده میان طوبى و زلفى و حسنى شادان و نازان، در جلال و جمال حقّ نگران. اینست که ربّ العالمین فرمود: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ رویهاى مؤمنان و مطیعان، رویهاى صدّیقان و شهیدان، رویهاى عاشقان و مشتاقان چون ماه درفشان، چون آفتاب رخشان، شادان و نازان مىنگرند بخداوند جهانیان، نوازنده دوستان، و دلگشاى مشتاقان. خوش روزى که روز وصالست، شادى آن روز بى پایانست، دولت آن روز بیکرانست. روز برّ و افضال، روز عطا و نوال، روز نظر ذو الجلال، روز شادى و پیروزى، رهى باقى و مولى ساقى، و از جناب کرم نداى کرامت روان، که: «الدّار دارکم و انا جارکم».
پیر طریقت گفت: «بهره عارف در بهشت سه چیز است: سماع و شراب و دیدار. سماع را گفت: «فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ»، شراب را گفت: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً». دیدار را گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ سماع بهره گوش، شراب بهره لب، دیدار بهره دیده. سماع واجدان را، شراب عاشقان را، دیدار محبّان را. سماع طرب فزاید، شراب زبان گشاید، دیدار صفت رباید.
سماع مطلوب نقد کند، شراب راز جلوه کند، دیدار عارف را فرد کند. سماع را هفت اندام رهى. گوش چون ساقى اوست، شراب همه نوش، دیدار را زیر هر مویى دیدهاى روش.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ باش ورآمد بر مردم حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ هنگامى از گیتى لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (۱) که او چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ بیافریدیم ما این مردم را مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ از نطفهاى آمیخته نَبْتَلِیهِ ما مىآزمائیم او را فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۲) او را شنوایى بینا کردیم.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ ما راه نمودیم مردم را و بر راه داشتیم. إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (۳) هر یکى را راهى نمودیم، از دو راه، یا سپاس دار یا ناسپاس.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ ساختیم ما کافران را سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً (۴) زنجیرها و غلها و آتش.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ نیکان و مهربانان مىآشامند مِنْ کَأْسٍ از جامى کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵). جامى که آمیغ آن کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ از چشمهاى که مىآشامند از آن بندگان اللَّه یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً (۶) مىروانند آن روانیدنى.
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ پذیرفتهها و در دل کردهها میگزارند وَ یَخافُونَ یَوْماً و مىترسند از روزى کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (۷) که بد آن روز هر جایى و بهر کسى رسد.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و طعام دهند در وقت نیاز و تنگى مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (۸) درویش را، و بى پدر را، و زندانى و گرفتار را. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ: شما را که طعام میدهیم از بهر خدا میدهیم، امید دیدار و پاداش او را. لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹): از شما پاداش نمىخواهیم و نه سپاس دارى و نه باز گفت.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ما مىترسیم از خداوند خویش یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (۱۰) در روزى ترش صعب سخت.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ باز داشت اللَّه ازیشان شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ بد آن روز وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱) و ایشان را داد تازگى روى و شادى دل.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و پاداش داد ایشان را بشکیبایى که مىکردند جَنَّةً وَ حَرِیراً (۱۲) بهشت و جامه حریر.
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ تکیه زدگان در آن بهشت بر حجلهها لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳) نه آفتاب بینند در آن و نه سرما.
وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها نزدیک بایشان سایههاى آن وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا (۱۴) و چیدن میوهها دستها را نزدیک و آسان.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ و مىگردانند بر سرهاى ایشان بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ پیرایههاى سیمین وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵) و پیرایهها از آبگینه.
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ آبگینههایى که گویى سیم است قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶) بایست ایشان بر اندازه شراب راست کردهاند.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً مىآشامانند ایشان را مى از جام کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (۱۷) آمیغ آن مىزنجبیل است.
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (۱۸) چشمهاى است در بهشت که آن را سلسبیل خوانند.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و بخدمت مىگردد بر ایشان وِلْدانٌ غلامانى چون کودکان نوزاد مُخَلَّدُونَ آراستگان جاوید جوان إِذا رَأَیْتَهُمْ چون ایشان را بینى حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً پندارى که مرواریداند شطره گسسته و در بهشت پراکنده.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ و چون بینى آنجا رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰) ناز بینى و پادشاهى جاوید.
عالِیَهُمْ زورین جامه ایشان ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ جامههاى سندس سبز وَ إِسْتَبْرَقٌ و دیباى ستبر وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ و زیور کنند برایشان دستینه هاى سیمین وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ و آشامانند ایشان را خداوند ایشان شَراباً طَهُوراً (۲۱) شرابى پاک.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً این شما را پاداش است وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲) و رنج که مىبردید پذیرفته و پسندیده و این پاداش سپاسدارى آن.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا (۲۳) ما که مائیم، فرو فرستادیم بر تو این قرآن فرو فرستادنى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبایى کن داورى کردنى خداوند خویش را بنام او وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (۲۴) و ازیشان نه بزهکار دروغ زن را فرمان بر، و نه ناسپاس ناگرویده را.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ و یاد کن خداوند خویش را بنام او بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۲۵) بامداد و شبانگاه.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ و از شب لختى نماز کن او را وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا (۲۶) و شبهاى دراز او را پرست و ستاى.
إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ایشان این جهان شتابنده را دوست مىدارند وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا (۲۷) و پیش خویش را روزى گران مىگذارند فراموش کرده.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ ما آفریدیم ایشان را وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ و آفرینش ایشان سخت ببستیم تا آفرینش و اندامان بر جاى مىبود. وَ إِذا شِئْنا و اگر خواهیم بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا (۲۸) ایشان را بچون ایشان جز از ایشان بدل کنیم.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام یاد کردى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۲۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راهى گیرد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و نخواهید مگر که اللَّه خواهد إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۳۰) اللَّه دانایى است راست دانش راستگار.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ مىدر آرد او را که خواهد در بخشایش خویش وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۳۱) و ستمکاران را ساخت عذابى درد نماى.
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ باش ورآمد بر مردم حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ هنگامى از گیتى لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (۱) که او چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ بیافریدیم ما این مردم را مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ از نطفهاى آمیخته نَبْتَلِیهِ ما مىآزمائیم او را فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۲) او را شنوایى بینا کردیم.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ ما راه نمودیم مردم را و بر راه داشتیم. إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (۳) هر یکى را راهى نمودیم، از دو راه، یا سپاس دار یا ناسپاس.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ ساختیم ما کافران را سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً (۴) زنجیرها و غلها و آتش.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ نیکان و مهربانان مىآشامند مِنْ کَأْسٍ از جامى کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵). جامى که آمیغ آن کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ از چشمهاى که مىآشامند از آن بندگان اللَّه یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً (۶) مىروانند آن روانیدنى.
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ پذیرفتهها و در دل کردهها میگزارند وَ یَخافُونَ یَوْماً و مىترسند از روزى کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (۷) که بد آن روز هر جایى و بهر کسى رسد.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و طعام دهند در وقت نیاز و تنگى مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (۸) درویش را، و بى پدر را، و زندانى و گرفتار را. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ: شما را که طعام میدهیم از بهر خدا میدهیم، امید دیدار و پاداش او را. لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹): از شما پاداش نمىخواهیم و نه سپاس دارى و نه باز گفت.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ما مىترسیم از خداوند خویش یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (۱۰) در روزى ترش صعب سخت.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ باز داشت اللَّه ازیشان شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ بد آن روز وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱) و ایشان را داد تازگى روى و شادى دل.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و پاداش داد ایشان را بشکیبایى که مىکردند جَنَّةً وَ حَرِیراً (۱۲) بهشت و جامه حریر.
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ تکیه زدگان در آن بهشت بر حجلهها لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳) نه آفتاب بینند در آن و نه سرما.
وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها نزدیک بایشان سایههاى آن وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا (۱۴) و چیدن میوهها دستها را نزدیک و آسان.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ و مىگردانند بر سرهاى ایشان بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ پیرایههاى سیمین وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵) و پیرایهها از آبگینه.
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ آبگینههایى که گویى سیم است قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶) بایست ایشان بر اندازه شراب راست کردهاند.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً مىآشامانند ایشان را مى از جام کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (۱۷) آمیغ آن مىزنجبیل است.
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (۱۸) چشمهاى است در بهشت که آن را سلسبیل خوانند.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و بخدمت مىگردد بر ایشان وِلْدانٌ غلامانى چون کودکان نوزاد مُخَلَّدُونَ آراستگان جاوید جوان إِذا رَأَیْتَهُمْ چون ایشان را بینى حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً پندارى که مرواریداند شطره گسسته و در بهشت پراکنده.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ و چون بینى آنجا رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰) ناز بینى و پادشاهى جاوید.
عالِیَهُمْ زورین جامه ایشان ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ جامههاى سندس سبز وَ إِسْتَبْرَقٌ و دیباى ستبر وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ و زیور کنند برایشان دستینه هاى سیمین وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ و آشامانند ایشان را خداوند ایشان شَراباً طَهُوراً (۲۱) شرابى پاک.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً این شما را پاداش است وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲) و رنج که مىبردید پذیرفته و پسندیده و این پاداش سپاسدارى آن.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا (۲۳) ما که مائیم، فرو فرستادیم بر تو این قرآن فرو فرستادنى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبایى کن داورى کردنى خداوند خویش را بنام او وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (۲۴) و ازیشان نه بزهکار دروغ زن را فرمان بر، و نه ناسپاس ناگرویده را.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ و یاد کن خداوند خویش را بنام او بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۲۵) بامداد و شبانگاه.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ و از شب لختى نماز کن او را وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا (۲۶) و شبهاى دراز او را پرست و ستاى.
إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ایشان این جهان شتابنده را دوست مىدارند وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا (۲۷) و پیش خویش را روزى گران مىگذارند فراموش کرده.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ ما آفریدیم ایشان را وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ و آفرینش ایشان سخت ببستیم تا آفرینش و اندامان بر جاى مىبود. وَ إِذا شِئْنا و اگر خواهیم بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا (۲۸) ایشان را بچون ایشان جز از ایشان بدل کنیم.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام یاد کردى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۲۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راهى گیرد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و نخواهید مگر که اللَّه خواهد إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۳۰) اللَّه دانایى است راست دانش راستگار.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ مىدر آرد او را که خواهد در بخشایش خویش وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۳۱) و ستمکاران را ساخت عذابى درد نماى.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هزار و پنجاه و چهار حرفست. دویست و چهل کلمت، سى و یک آیت.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جبّار توحّد فی آزاله بوصف جبروته و تفرّد فی آباده بنعت ملکوته. فازله ابده، و ابده ازله. جبروته ملکوته، و ملکوته جبروته. احدىّ الوصف، صمدىّ الذّات، سرمدىّ الصّفات، لا یشبهه کفو فی ذاته و صفاته. و لا یستفزّه لهو فی اثبات مصنوعاته و لا یعتریه سهو فی علمه و حکمته و لا یعترضه لغو فی قوله و کلمته فهو حکیم لا یلهو و علیم لا یسهو. و کریم یثبت و یمحوا، فالصّدق قوله، و الخلق خلقه و الملک ملکه.
بنام او که عقلها خیره در جلال و عظمت او، بنام او که خردها سراسیمه در عالم مشیّت بى علّت او، بنام او که برهان کبریاء او هم کبریاء او، دلیل هستى او هم هستى او. بنام او که عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یاد داشت و یاد کرد او بفرمان او. بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او. کدام تن بینى نه گداخته قهر او؟ و کدام دل بینى نه نواخته لطف او؟ کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟ کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او. کدام گوش است نه در آرزوى گفتار او. رو بزاویه درویشان گذرى کن تا بینى سوز طلب او، بکوى خراباتیان شو تا بینى درد نایافت او. در کلیساى ترسایان نشاط جست و جوى او، در کنشت جهودان آرزوى یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگى از او.
دل داده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بى عدد، یار یکى.
الهى همه عالم ترا میخواهند. کار آن دارد که تا تو کرا خواهى بناز کسى که تو او را خواهى که اگر برگردد ز تو او را در راهى. قوله تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ مفسّران گفتند: انسان اینجا آدم است و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اشارتست بآن روزگار که جسدى بود بیروح میان مکه و طایف افکنده چهل سال، اگر کسى گوید: چه حکمتست در آن که آدم را چهل سال میان مکه و طایف چنان بگذاشت و در آفرینش وى مهلت افکند؟ جواب آنست که: ظاهر آدم از گل بود و در گل مهلت نمىبایست، امّا در دل مهلت مىبایست نه مهلت قدرت میگویم که مهلت حشمت میگویم. آدم نه چون دیگر مخلوقات بود که آفرینش ایشان به کن فیکون تمام شد. آدم در آفرینش اصل بود و دیگر مخلوقات تبع وى بود، هر چه آفرید از بهر آدم آفرید و آدم را از بهر خود آفرید «خلقتک فردا لفرد».
در نهاد آدم دلى مىباید که مرا شناسد، زبانى مىباید که مرا ستاید، دیدهاى مىباید که مرا بیند، دستى مىباید که کاس وصل گیرد، قدمى مىباید که در راه ما رود. اگر بلحظتى در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم، و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگى وى پیدا کرده باشم، و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن، زهى دولت و کرامت که از درگاه عزّت روى به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ» بر کسوت دولت او کشید. و خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر رخسار جمال صفوت او زد، و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» در وى پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبّت داد. وز مناط ثریّا تا منقطع ثرى امین حشمت اویست و ملائکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وى کرد حشمت و رتبت و منزلت وى پدید نیامد، تا خطاب «وَ عَصى آدَمُ» درو پیوست آن گه حشمت وى پیدا شد. زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود، نواخت در وقت مخالفت دلیل عزّ و کرامت بود. آدم چون بر تخت جمال و کمال بود، تاج اقبال بر سر و حلّه کرامت در بر، چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند؟ عجب آن باشد که در وهده زلّت افتد و رقم «وَ عَصى آدَمُ» بر وى کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود بیند! مردى که عیال دارد و با وى در صحبت است، او نداند که عیال خود را دوست میدارد، زیرا که آن محبّت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد، آن گه دوستى پدید آید. آدم دوست بود، لکن دوستى وى پوشیده نعمت بهشت بود، زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستى بود. همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذرّهاى محبّت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست، حقیقت محبّت آشکارا گشت.
ابلیس آن گه که ابلیس بود، کس ندانست که ابلیس است و نه نیز خود دانست، عابدى و ساجدى مىنمود، کمر خدمت بسته و چهره بآب موافقت شسته چون پایش بلغزید، پدید آمد که نه دوست است و نه بنده و آدم صفى دوست بود، لکن سرّ دوستى درستر نعمت بود، چون پایش بلغزید پدید آمد که هم دوست است و هم بنده.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً براستى که نیکان و نیک مردان فردا در بهشت شراب مىآشامند از جام لطف، شرابى برنگ کافور، ببوى مشک، شرابى براندازه بایسته، نه از قدر بایست چیزى کاسته و نه افزونى بسر آمده کاسته و دربایسته، هر دو عیب است و بهشت از عیب رسته.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً چشمهاى از بوم بهشت روان و فرمان بهشتى بدو روان، مىرانند آن را چنان که میخواهند آنجا که خواهند در بالا و در نشیب، بر قصور و غرف، بر فرش و بساط، بر سندس و استبرق روان، دریابنده و رونده و بیجان، نه جامه ازو تر نه او را بر هیچ کدر گذر، چشمها بر هم گشاده، کافور در زنجبیل و زنجبیل در کافور، این از برودت رسته، و آن از حرارت دور هر یکى بر حدّ اعتدال بداشته، نه مصنوع خلق و نه از خلق دریغ داشته شراب بى کدر شارب بى سکر، ساقى دیده ور شراب انس در جام قدس، در مجلس وجود، بر بساط شهود، از دست دوست در عین عیان، بى هیچ زحمت در میان. اى جوانمرد شراب آن شرابست که دست غیب در جام دل ریزد، دیده جان نوش کند:
و اسکر القوم دور کاس
و کان سکرى من المدیر.
قومى را شراب مست کرد، و مرا دیدار ساقى لا جرم ایشان در آن مستى فانى شدند و من درین مستى باقى.
بزرگى را بخواب نمودند که: معروف کرخى گرد عرش طواف میکرد و ربّ العزّة فریشتگان را میگفت: او را شناسید؟ گفتند: نه گفت: معروف کرخى است، بمهر ما مست شده، تا دیده او بر ما نیاید هشیار نگردد:
آن را که بدوستى ورا مست کنند
عالم همه در همّت وى پست کنند
در دوستیش نیستیى هست کنند
آن گه بشراب وصل سرمست کنند
شراب دو است: یکى امروز، یکى فردا: امروز شراب ایناس و فردا شراب کاس امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از کف رحمن.
سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً هر کرا امروز شراب محبّت نیست، فردا او را شراب طهور نیست امروز شراب محبّت از کاس معرفت میآشامند و فردا شراب طهور در حضرت ملک غفور مىنوشند، امروز شراب محبّت در بهشت عرفان، و فردا شراب طهور در بهشت رضوان. بهشت عرفان امروز دل عارفانست، دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت، اشجار تسبیح و تهلیل، انهار تقوى و توکّل، دور و قصور از علم و زهد، غرفه و منظر از صدق و یقین، رضوانش رضا بقضا هر کرا امروز فردوس دل او آراسته بطاعت و عبادت بود، فردا او را فردوس رضوان بود آن فردوس که دیوار او از سیم و زر، زمین او از یاقوت و زبرجد، تربت از مشک و عنبر، انهار آب و شیر و مى و عسل، شراب تسنیم و رحیق و سلسبیل، طعام لحم طیر بر مائده خلد، خدمتکاران ولدان و غلمان غمگسار حورا و عینا، رفیقان حبیب و خلیل، حریفان شهداء و صالحین، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى نشستگاه مساکن طیّبه، تکیهگاه سرر مرفوعه، تماشاگاه «مَقْعَدِ صِدْقٍ» و حظیره قدس، نظاره گاه جلال و جمال حقّ فردا همه مؤمنان حقّ را به بینند، امّا هر یکى بر قدر شناخت خویش بیند انّ اللَّه یتجلّى للمؤمنین عامّة و لابى بکر خاصّة. چون کس را معرفت بو بکر نبود، کس را با او در دیدار شرکت نبود.
پیر طریقت گفت: «در دیدار بانبازى چه لذّت بود؟ مجلسى باید از زحمت اغیار خالى و دوست متجلّى و نگرنده در دیده فانى، آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود، آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیک کرده او را در دو گیتى جاى نبود. مصحوب او را ببهشت حاجت نبود.
مست او را جز ازو ساقى نبود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً.
بنام او که عقلها خیره در جلال و عظمت او، بنام او که خردها سراسیمه در عالم مشیّت بى علّت او، بنام او که برهان کبریاء او هم کبریاء او، دلیل هستى او هم هستى او. بنام او که عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یاد داشت و یاد کرد او بفرمان او. بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او. کدام تن بینى نه گداخته قهر او؟ و کدام دل بینى نه نواخته لطف او؟ کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟ کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او. کدام گوش است نه در آرزوى گفتار او. رو بزاویه درویشان گذرى کن تا بینى سوز طلب او، بکوى خراباتیان شو تا بینى درد نایافت او. در کلیساى ترسایان نشاط جست و جوى او، در کنشت جهودان آرزوى یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگى از او.
دل داده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بى عدد، یار یکى.
الهى همه عالم ترا میخواهند. کار آن دارد که تا تو کرا خواهى بناز کسى که تو او را خواهى که اگر برگردد ز تو او را در راهى. قوله تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ مفسّران گفتند: انسان اینجا آدم است و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اشارتست بآن روزگار که جسدى بود بیروح میان مکه و طایف افکنده چهل سال، اگر کسى گوید: چه حکمتست در آن که آدم را چهل سال میان مکه و طایف چنان بگذاشت و در آفرینش وى مهلت افکند؟ جواب آنست که: ظاهر آدم از گل بود و در گل مهلت نمىبایست، امّا در دل مهلت مىبایست نه مهلت قدرت میگویم که مهلت حشمت میگویم. آدم نه چون دیگر مخلوقات بود که آفرینش ایشان به کن فیکون تمام شد. آدم در آفرینش اصل بود و دیگر مخلوقات تبع وى بود، هر چه آفرید از بهر آدم آفرید و آدم را از بهر خود آفرید «خلقتک فردا لفرد».
در نهاد آدم دلى مىباید که مرا شناسد، زبانى مىباید که مرا ستاید، دیدهاى مىباید که مرا بیند، دستى مىباید که کاس وصل گیرد، قدمى مىباید که در راه ما رود. اگر بلحظتى در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم، و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگى وى پیدا کرده باشم، و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن، زهى دولت و کرامت که از درگاه عزّت روى به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ» بر کسوت دولت او کشید. و خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر رخسار جمال صفوت او زد، و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» در وى پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبّت داد. وز مناط ثریّا تا منقطع ثرى امین حشمت اویست و ملائکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وى کرد حشمت و رتبت و منزلت وى پدید نیامد، تا خطاب «وَ عَصى آدَمُ» درو پیوست آن گه حشمت وى پیدا شد. زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود، نواخت در وقت مخالفت دلیل عزّ و کرامت بود. آدم چون بر تخت جمال و کمال بود، تاج اقبال بر سر و حلّه کرامت در بر، چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند؟ عجب آن باشد که در وهده زلّت افتد و رقم «وَ عَصى آدَمُ» بر وى کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود بیند! مردى که عیال دارد و با وى در صحبت است، او نداند که عیال خود را دوست میدارد، زیرا که آن محبّت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد، آن گه دوستى پدید آید. آدم دوست بود، لکن دوستى وى پوشیده نعمت بهشت بود، زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستى بود. همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذرّهاى محبّت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست، حقیقت محبّت آشکارا گشت.
ابلیس آن گه که ابلیس بود، کس ندانست که ابلیس است و نه نیز خود دانست، عابدى و ساجدى مىنمود، کمر خدمت بسته و چهره بآب موافقت شسته چون پایش بلغزید، پدید آمد که نه دوست است و نه بنده و آدم صفى دوست بود، لکن سرّ دوستى درستر نعمت بود، چون پایش بلغزید پدید آمد که هم دوست است و هم بنده.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً براستى که نیکان و نیک مردان فردا در بهشت شراب مىآشامند از جام لطف، شرابى برنگ کافور، ببوى مشک، شرابى براندازه بایسته، نه از قدر بایست چیزى کاسته و نه افزونى بسر آمده کاسته و دربایسته، هر دو عیب است و بهشت از عیب رسته.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً چشمهاى از بوم بهشت روان و فرمان بهشتى بدو روان، مىرانند آن را چنان که میخواهند آنجا که خواهند در بالا و در نشیب، بر قصور و غرف، بر فرش و بساط، بر سندس و استبرق روان، دریابنده و رونده و بیجان، نه جامه ازو تر نه او را بر هیچ کدر گذر، چشمها بر هم گشاده، کافور در زنجبیل و زنجبیل در کافور، این از برودت رسته، و آن از حرارت دور هر یکى بر حدّ اعتدال بداشته، نه مصنوع خلق و نه از خلق دریغ داشته شراب بى کدر شارب بى سکر، ساقى دیده ور شراب انس در جام قدس، در مجلس وجود، بر بساط شهود، از دست دوست در عین عیان، بى هیچ زحمت در میان. اى جوانمرد شراب آن شرابست که دست غیب در جام دل ریزد، دیده جان نوش کند:
و اسکر القوم دور کاس
و کان سکرى من المدیر.
قومى را شراب مست کرد، و مرا دیدار ساقى لا جرم ایشان در آن مستى فانى شدند و من درین مستى باقى.
بزرگى را بخواب نمودند که: معروف کرخى گرد عرش طواف میکرد و ربّ العزّة فریشتگان را میگفت: او را شناسید؟ گفتند: نه گفت: معروف کرخى است، بمهر ما مست شده، تا دیده او بر ما نیاید هشیار نگردد:
آن را که بدوستى ورا مست کنند
عالم همه در همّت وى پست کنند
در دوستیش نیستیى هست کنند
آن گه بشراب وصل سرمست کنند
شراب دو است: یکى امروز، یکى فردا: امروز شراب ایناس و فردا شراب کاس امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از کف رحمن.
سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً هر کرا امروز شراب محبّت نیست، فردا او را شراب طهور نیست امروز شراب محبّت از کاس معرفت میآشامند و فردا شراب طهور در حضرت ملک غفور مىنوشند، امروز شراب محبّت در بهشت عرفان، و فردا شراب طهور در بهشت رضوان. بهشت عرفان امروز دل عارفانست، دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت، اشجار تسبیح و تهلیل، انهار تقوى و توکّل، دور و قصور از علم و زهد، غرفه و منظر از صدق و یقین، رضوانش رضا بقضا هر کرا امروز فردوس دل او آراسته بطاعت و عبادت بود، فردا او را فردوس رضوان بود آن فردوس که دیوار او از سیم و زر، زمین او از یاقوت و زبرجد، تربت از مشک و عنبر، انهار آب و شیر و مى و عسل، شراب تسنیم و رحیق و سلسبیل، طعام لحم طیر بر مائده خلد، خدمتکاران ولدان و غلمان غمگسار حورا و عینا، رفیقان حبیب و خلیل، حریفان شهداء و صالحین، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى نشستگاه مساکن طیّبه، تکیهگاه سرر مرفوعه، تماشاگاه «مَقْعَدِ صِدْقٍ» و حظیره قدس، نظاره گاه جلال و جمال حقّ فردا همه مؤمنان حقّ را به بینند، امّا هر یکى بر قدر شناخت خویش بیند انّ اللَّه یتجلّى للمؤمنین عامّة و لابى بکر خاصّة. چون کس را معرفت بو بکر نبود، کس را با او در دیدار شرکت نبود.
پیر طریقت گفت: «در دیدار بانبازى چه لذّت بود؟ مجلسى باید از زحمت اغیار خالى و دوست متجلّى و نگرنده در دیده فانى، آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود، آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیک کرده او را در دو گیتى جاى نبود. مصحوب او را ببهشت حاجت نبود.
مست او را جز ازو ساقى نبود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً.
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ (۳) آن خبر که درو مختلف شدهاند،.
عَمَّ یَتَساءَلُونَ (۱) از چه چیز چندین مىپرسند؟
کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۴) براستى که آگاه شوند.
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ (۲) ترا از آن خبر بزرگ مىپرسند!
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۵) و از براستى که آگاه شوند.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (۶) نه ما این زمین را آرامگاه شما کردیم.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (۷) و کوهها را میخها کردیم.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً (۸) و شما را جفت جفت آفریدیم مرد و زن.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (۹) و خواب شما شما را آسودن کردیم.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً (۱۰) و شب تاریک بر شما پوشیدیم.
وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (۱۱) و روز روشن زیش شما را و جهاندارى شما را هنگام ساختیم.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً (۱۲) و زور شما هفت آسمان سخت اوراشتیم.
وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (۱۳) و آفتاب شما را چراغى فروزان سوزان کردیم.
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ و فرو فرستادیم از میغهاى پر آب ماءً ثَجَّاجاً (۱۴) آبى ریزان.
لِنُخْرِجَ بِهِ تا از زمین بیرون آریم بآن حَبًّا وَ نَباتاً (۱۵) دانهها و رستهها که از زمین روید مردم را و ستور را.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (۱۶) و رزان و میوستانهاى انبوه هنگفت.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً (۱۷) روز داورى هنگام اللَّه است با خلق.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ آن روز که دردمند در صور.
فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (۱۸) تا مىآیید شما جوق جوق گروه گروه.
وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أَبْواباً (۱۹) و باز گشایند آسمان را در در.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ و کوهها را فرا رفتن آرند، تا زمین از آن تهى گردد.
فَکانَتْ سَراباً (۲۰) چنان که ازو کور آب تاود.
لِلطَّاغِینَ مَآباً (۲۲) کافران را بازگشتن گاه است.
إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً (۲۱) دوزخ گذرگاه است.
لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً (۲۳) بمانند اندر آن جاى سالهاى بى شمار.
لا یَذُوقُونَ فِیها بَرْداً وَ لا شَراباً (۲۴) نچشند در آن نه خواب و نه آب.
إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً (۲۵) مگر آبى گرم و خونابهاى سرد.
جَزاءً وِفاقاً (۲۶) پاداشى در خور کردار.
إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً (۲۷) ایشان نمىترسیدند از شمار آن روز.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذَّاباً (۲۸) و دروغ شمردند سخنان ما را دروغ شمردنى.
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً (۲۹) و همه چیز در لوح بشمردهایم و پیوسته نوشتنى.
فَذُوقُوا و چشید فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً (۳۰) و نفزائیم شما را مگر عذاب و گرفتارى.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً (۳۱) پرهیزگاران را رستنگاهى است جاى پیروزى.
وَ کَواعِبَ أَتْراباً (۳۳) و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد.
حَدائِقَ وَ أَعْناباً (۳۲) درختستانها با در و دیوار ورزان با انگورها.
وَ کَأْساً دِهاقاً (۳۴) و جامهاى شراب پیوسته دمادم.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً نشنوند در آن سراى نافرجام وَ لا کِذَّاباً (۳۵) و نه دروغ زن گرفتن کس کس را.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ پاداش از خداوند تو عَطاءً حِساباً (۳۶) بخشیده بسنده
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداوند آسمانها و زمینها وَ ما بَیْنَهُمَا و آنچه میان هر دو الرَّحْمنِ نام او رحمن لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً (۳۷) ازو بر هیچ سخنى نه پادشاهاند.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ آن روز که روح بپاى ایستد وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا و فریشتگان صفى لا یَتَکَلَّمُونَ هیچ سخن نگویند إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ مگر کسى که دستورى دهد رحمن او را وَ قالَ صَواباً (۳۸) و آنچه گوید راست گوید و بچم.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ آن روزست بودنى فَمَنْ شاءَ هر که خواهد پس آن پیغام و پند اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً (۳۹) بخداوند خویش راهى گیرد و باز گشتن گاهى.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً (۴۰) شما را آگاه کردیم و بیم نمودیم از عذابى نزدیک.
یومَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ آن روز که مینگرد مردم فرا کردار خویش، یَقُولُ الْکافِرُ و ناگرویده گوید:ا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً (۴۱) کاشک من خاک بودمى، کاشک من خاک گشتمى.
الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ (۳) آن خبر که درو مختلف شدهاند،.
عَمَّ یَتَساءَلُونَ (۱) از چه چیز چندین مىپرسند؟
کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۴) براستى که آگاه شوند.
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ (۲) ترا از آن خبر بزرگ مىپرسند!
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۵) و از براستى که آگاه شوند.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (۶) نه ما این زمین را آرامگاه شما کردیم.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (۷) و کوهها را میخها کردیم.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً (۸) و شما را جفت جفت آفریدیم مرد و زن.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (۹) و خواب شما شما را آسودن کردیم.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً (۱۰) و شب تاریک بر شما پوشیدیم.
وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (۱۱) و روز روشن زیش شما را و جهاندارى شما را هنگام ساختیم.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً (۱۲) و زور شما هفت آسمان سخت اوراشتیم.
وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (۱۳) و آفتاب شما را چراغى فروزان سوزان کردیم.
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ و فرو فرستادیم از میغهاى پر آب ماءً ثَجَّاجاً (۱۴) آبى ریزان.
لِنُخْرِجَ بِهِ تا از زمین بیرون آریم بآن حَبًّا وَ نَباتاً (۱۵) دانهها و رستهها که از زمین روید مردم را و ستور را.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (۱۶) و رزان و میوستانهاى انبوه هنگفت.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً (۱۷) روز داورى هنگام اللَّه است با خلق.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ آن روز که دردمند در صور.
فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (۱۸) تا مىآیید شما جوق جوق گروه گروه.
وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أَبْواباً (۱۹) و باز گشایند آسمان را در در.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ و کوهها را فرا رفتن آرند، تا زمین از آن تهى گردد.
فَکانَتْ سَراباً (۲۰) چنان که ازو کور آب تاود.
لِلطَّاغِینَ مَآباً (۲۲) کافران را بازگشتن گاه است.
إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً (۲۱) دوزخ گذرگاه است.
لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً (۲۳) بمانند اندر آن جاى سالهاى بى شمار.
لا یَذُوقُونَ فِیها بَرْداً وَ لا شَراباً (۲۴) نچشند در آن نه خواب و نه آب.
إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً (۲۵) مگر آبى گرم و خونابهاى سرد.
جَزاءً وِفاقاً (۲۶) پاداشى در خور کردار.
إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً (۲۷) ایشان نمىترسیدند از شمار آن روز.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذَّاباً (۲۸) و دروغ شمردند سخنان ما را دروغ شمردنى.
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً (۲۹) و همه چیز در لوح بشمردهایم و پیوسته نوشتنى.
فَذُوقُوا و چشید فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً (۳۰) و نفزائیم شما را مگر عذاب و گرفتارى.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً (۳۱) پرهیزگاران را رستنگاهى است جاى پیروزى.
وَ کَواعِبَ أَتْراباً (۳۳) و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد.
حَدائِقَ وَ أَعْناباً (۳۲) درختستانها با در و دیوار ورزان با انگورها.
وَ کَأْساً دِهاقاً (۳۴) و جامهاى شراب پیوسته دمادم.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً نشنوند در آن سراى نافرجام وَ لا کِذَّاباً (۳۵) و نه دروغ زن گرفتن کس کس را.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ پاداش از خداوند تو عَطاءً حِساباً (۳۶) بخشیده بسنده
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداوند آسمانها و زمینها وَ ما بَیْنَهُمَا و آنچه میان هر دو الرَّحْمنِ نام او رحمن لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً (۳۷) ازو بر هیچ سخنى نه پادشاهاند.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ آن روز که روح بپاى ایستد وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا و فریشتگان صفى لا یَتَکَلَّمُونَ هیچ سخن نگویند إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ مگر کسى که دستورى دهد رحمن او را وَ قالَ صَواباً (۳۸) و آنچه گوید راست گوید و بچم.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ آن روزست بودنى فَمَنْ شاءَ هر که خواهد پس آن پیغام و پند اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً (۳۹) بخداوند خویش راهى گیرد و باز گشتن گاهى.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً (۴۰) شما را آگاه کردیم و بیم نمودیم از عذابى نزدیک.
یومَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ آن روز که مینگرد مردم فرا کردار خویش، یَقُولُ الْکافِرُ و ناگرویده گوید:ا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً (۴۱) کاشک من خاک بودمى، کاشک من خاک گشتمى.
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم ملک تجمل عباده بطاعته و تزین خدمه بعبادته، لا یتجمّل بطاعة المطیعین و لا یتزیّن بعبادة العابدین، فزینة العابدین صدار طاعتهم و زینة العارفین حلّة معرفتهم. و زینة المحبّین تاج ولایتهم.
و زینة المذنبین غسل وجوههم بصوب عبرتهم.
نام خداوندى که نام او دل افروزست و مهر او عالم سوز. نام او آرایش مجلس است و مدح او سرمایه مفلس. زینت زبانها ثناى او، قیمت دلها بهواى او، راحت روحها بلقاى او، سرور سرّها برضاى او. دلایل توحید آیات او، معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او. توانایى یگانه بى مگر، دانایى یگانه بى اگر. توانایى که همه کار تواند، دانایى که همه چیز داند. در شناخت حاصل و دریافت حاضر، بسلطان عظمت دور، و ببرهان فضل نزدیک، ببیان برّ پیدا و از دریافت گمان نهان.
پیر طریقت گفت: «الهى من بقدر تو نادانم و سزاى ترا ناتوانم، در بیچارگى خود سرگردانم، و روز بروز در زیانم چون منى چون بود؟ چنانم! و از نگرستن در تاریکى بفغانم، که خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم! چشم بروزى دارم که تو مانى و من نمانم. چون من کیست؟ گر آن روز ببینم ور ببینم بجان فدا آنم.
قوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ اى عن الخبر «الْعَظِیمِ» این خبر عظیم کار و نبوّت مصطفى است (ص) و بعثت و رسالت او، و پرسیدن ایشان از یکدیگر از روى تعظیم بود. جماعت قریش فراهم میرسیدند و با یکدیگر میگفتند: اىّ شیء امر محمد؟ این کار محمد چه چیز است بدین عظیمى و بدین پایندگى؟ روز بروز کار او بالاتر و آواى او بلندتر، و دولت او از جبال راسیات قوى تر و محکم تر. سرا پرده ملّت ما برانداخت، و گردن دین خویش بر افراخت. سر افرازان عرب او را مسخّر میشوند، و گردنکشان قبائل سر بر خط وى مىنهند. ربّ العالمین گفت: الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ خلق در کار او مختلف شدند. یکى را سعادت ازلى در رسید و عنایت الهى او را در پذیرفت، تا بدعوت وى عزیز گشت و بتصدیق رسالت وى سعید ابد شد.
یکى در وهده خذلان بمانده شقاوت ازلى دامن وى گرفته باشخاص بیزارى سپرده تا سر در چنبر دعوت او نیاورد و رسالت وى قبول نکرد، شقىّ هر دو سراى گشت. حکم الهى اینست و خواست الهى چنین. حکم کرد بر آن کس که خواست، بآن چیز که خواست، حکمى بى میل و قضایى بى جور. قومى را در دیوان سعدا نام ثبت کرد و ایشان را بعنایت ازلى قبول کرد، و علل در میان نه و قومى را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و زهره دم زدن نه. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ». روزى عبد الملک مروان عزّه را که معشوقه کثیر بود پیش خویش خواند، گفت: نقاب بگشاى تا بنگرم که کثیر در تو چه دید که بر تو شیفته گشت؟ عزه گفت: اى عبد الملک مؤمنان در تو چه دیدند که ترا امیر کردند؟ سقیا لایّام کنّا فی کتم العدم و هو ینادى بلطف القدم بلا سابقة قدم «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ».
یک قول از اقوال مفسّران آنست که: نبأ عظیم خبر قیامت است و خاست رستاخیز که قوم در آن مختلف بودند، بعضى در گمان و شکّ و بعضى بر انکار و جحد، و ربّ العالمین ایشان را بر آن انکار و جحد تهدید کرده و وعید داده که: کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ آرى بدانند و آگاه شوند از آن روز عظیم، چون سرانجام کار خویش بینند و بجزاى کردار خویش رسند. از عظمت آن روز است که بیست و چهار ساعت شبانروز دنیا را بر مثال بیست و چهار خزانه حشر کنند و در عرصات قیامت حاضر گردانند، یکان یکان خزانه مىگشایند و بر بنده عرض میدهند، از آن خزانهاى بگشایند پر بها و جمال، پر نور و ضیا، و آن آن ساعت است که بنده در خیرات و حسنات و طاعات بود. بنده چون حسن و نور و بهاء آن بیند، چندان شادى و طرب و اهتزاز برو غالب شود که اگر آن را بر جمله دوزخیان قسمت کنند، در دهشت از شادى الم و درد آتش فراموش کنند. خزانهاى دیگر بگشایند، تاریک و مظلم پرنتن و پر وحشت. و آن آن ساعت است که بنده در معصیت بود و حقّ آزرده ظلمت، و وحشت آن کردار در آید چندان فزع و هول و رنج و غم او را فرو گیرد که اگر بکلّ اهل بهشت قسمت کنند، نعیم بهشت بدیشان منغّص شود.
خزانهاى دیگر بگشایند خالى، که درو نه طاعت بود که سبب شادى است و نه معصیت که موجب اندوهست و آن ساعتى که بنده درو خفته باشد، یا غافل یا بمباحات دنیا مشغول شده بنده بدان حسرت خورد و غبن عظیم بدو راه یابد. همچنین خزائن یک یک مىگشایند و برو عرضه میکنند، از آن ساعت که درو طاعت کرده شاد میگردد و از آن ساعت که درو معصیت کرده رنجور مىشود و بر ساعتى که مهمل گذاشته حسرت و غبن میخورد.
هان اى مسکین، غافل مباش که از تو غافل نیستند، و مىدان که حقّ تعالى مشاهد سرّ و رقیب دل تو است مىبیند و میداند در هر حال که باشى. بارى چنان باش که شایسته جلال نظر او باشى. مصطفى (ص) گفته: «اعبد اللَّه کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک».
و زینة المذنبین غسل وجوههم بصوب عبرتهم.
نام خداوندى که نام او دل افروزست و مهر او عالم سوز. نام او آرایش مجلس است و مدح او سرمایه مفلس. زینت زبانها ثناى او، قیمت دلها بهواى او، راحت روحها بلقاى او، سرور سرّها برضاى او. دلایل توحید آیات او، معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او. توانایى یگانه بى مگر، دانایى یگانه بى اگر. توانایى که همه کار تواند، دانایى که همه چیز داند. در شناخت حاصل و دریافت حاضر، بسلطان عظمت دور، و ببرهان فضل نزدیک، ببیان برّ پیدا و از دریافت گمان نهان.
پیر طریقت گفت: «الهى من بقدر تو نادانم و سزاى ترا ناتوانم، در بیچارگى خود سرگردانم، و روز بروز در زیانم چون منى چون بود؟ چنانم! و از نگرستن در تاریکى بفغانم، که خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم! چشم بروزى دارم که تو مانى و من نمانم. چون من کیست؟ گر آن روز ببینم ور ببینم بجان فدا آنم.
قوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ اى عن الخبر «الْعَظِیمِ» این خبر عظیم کار و نبوّت مصطفى است (ص) و بعثت و رسالت او، و پرسیدن ایشان از یکدیگر از روى تعظیم بود. جماعت قریش فراهم میرسیدند و با یکدیگر میگفتند: اىّ شیء امر محمد؟ این کار محمد چه چیز است بدین عظیمى و بدین پایندگى؟ روز بروز کار او بالاتر و آواى او بلندتر، و دولت او از جبال راسیات قوى تر و محکم تر. سرا پرده ملّت ما برانداخت، و گردن دین خویش بر افراخت. سر افرازان عرب او را مسخّر میشوند، و گردنکشان قبائل سر بر خط وى مىنهند. ربّ العالمین گفت: الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ خلق در کار او مختلف شدند. یکى را سعادت ازلى در رسید و عنایت الهى او را در پذیرفت، تا بدعوت وى عزیز گشت و بتصدیق رسالت وى سعید ابد شد.
یکى در وهده خذلان بمانده شقاوت ازلى دامن وى گرفته باشخاص بیزارى سپرده تا سر در چنبر دعوت او نیاورد و رسالت وى قبول نکرد، شقىّ هر دو سراى گشت. حکم الهى اینست و خواست الهى چنین. حکم کرد بر آن کس که خواست، بآن چیز که خواست، حکمى بى میل و قضایى بى جور. قومى را در دیوان سعدا نام ثبت کرد و ایشان را بعنایت ازلى قبول کرد، و علل در میان نه و قومى را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و زهره دم زدن نه. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ». روزى عبد الملک مروان عزّه را که معشوقه کثیر بود پیش خویش خواند، گفت: نقاب بگشاى تا بنگرم که کثیر در تو چه دید که بر تو شیفته گشت؟ عزه گفت: اى عبد الملک مؤمنان در تو چه دیدند که ترا امیر کردند؟ سقیا لایّام کنّا فی کتم العدم و هو ینادى بلطف القدم بلا سابقة قدم «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ».
یک قول از اقوال مفسّران آنست که: نبأ عظیم خبر قیامت است و خاست رستاخیز که قوم در آن مختلف بودند، بعضى در گمان و شکّ و بعضى بر انکار و جحد، و ربّ العالمین ایشان را بر آن انکار و جحد تهدید کرده و وعید داده که: کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ آرى بدانند و آگاه شوند از آن روز عظیم، چون سرانجام کار خویش بینند و بجزاى کردار خویش رسند. از عظمت آن روز است که بیست و چهار ساعت شبانروز دنیا را بر مثال بیست و چهار خزانه حشر کنند و در عرصات قیامت حاضر گردانند، یکان یکان خزانه مىگشایند و بر بنده عرض میدهند، از آن خزانهاى بگشایند پر بها و جمال، پر نور و ضیا، و آن آن ساعت است که بنده در خیرات و حسنات و طاعات بود. بنده چون حسن و نور و بهاء آن بیند، چندان شادى و طرب و اهتزاز برو غالب شود که اگر آن را بر جمله دوزخیان قسمت کنند، در دهشت از شادى الم و درد آتش فراموش کنند. خزانهاى دیگر بگشایند، تاریک و مظلم پرنتن و پر وحشت. و آن آن ساعت است که بنده در معصیت بود و حقّ آزرده ظلمت، و وحشت آن کردار در آید چندان فزع و هول و رنج و غم او را فرو گیرد که اگر بکلّ اهل بهشت قسمت کنند، نعیم بهشت بدیشان منغّص شود.
خزانهاى دیگر بگشایند خالى، که درو نه طاعت بود که سبب شادى است و نه معصیت که موجب اندوهست و آن ساعتى که بنده درو خفته باشد، یا غافل یا بمباحات دنیا مشغول شده بنده بدان حسرت خورد و غبن عظیم بدو راه یابد. همچنین خزائن یک یک مىگشایند و برو عرضه میکنند، از آن ساعت که درو طاعت کرده شاد میگردد و از آن ساعت که درو معصیت کرده رنجور مىشود و بر ساعتى که مهمل گذاشته حسرت و غبن میخورد.
هان اى مسکین، غافل مباش که از تو غافل نیستند، و مىدان که حقّ تعالى مشاهد سرّ و رقیب دل تو است مىبیند و میداند در هر حال که باشى. بارى چنان باش که شایسته جلال نظر او باشى. مصطفى (ص) گفته: «اعبد اللَّه کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک».
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (۱) سوگند است بستارگان شتابان و هموار روان تا آن گه که در چشمه مغرب فرو شوند.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (۲) بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (۳) و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (۴) و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشى مىکنند.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (۶) آن روز که بجنبد زمین جنبیدنى.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (۵) بفرشتگان که بفرمان کارها میسازند و باز مىاندازند.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (۷) و بر پى آن ایستد پسینه آمدنى.
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (۸) دلهاى است آن روز ترسنده و لرزنده.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ (۹) چشمهاى ایشان فروشده خوارى در آن پیدا، و فرو شکسته از بیم در دیده نگران.
یَقُولُونَ میگویند: أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ (۱۰) باش ما را با همان زندگانى خواهند برد که نخست داشتیم.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانى خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ (۱۲) چنین میگویند که: پس آن بازگشتى بس با زیان کارى است و باید آمد.
فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (۱۳) اکنون پس چنین است یک آواز است.
فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (۱۴) که ایشان را بآن آواز با هامون رستاخیز رانند.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى (۱۵) آمد بتو و رسید قصّه موسى بتو؟
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ آن گه که خواند خداوند او او را بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ بآن وادى پاک کرده و بآفرین طُوىً (۱۶) نام او طوى.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (۱۷) شو به فرعون شو که او سر کشید نهمار.
فَقُلْ گوى او را هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى (۱۸) اوفتدت که پاک و هنرى شوى، ؟
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى (۱۹) و راه نمایم ترا باللّه تا بشناسى و او را بدانى و از او بترسى.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى (۲۰) باو نمود آن نشان مهین.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى (۲۲) پس آن گه برگشت بنهیب پیش باز.
فَکَذَّبَ وَ عَصى (۲۱) دروغ زن گرفت و سر کشید.
فَحَشَرَ فَنادى (۲۳) سپاه جادوان گرد کرد و آواز داد.
فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى (۲۴) و گفت: منم خداوند برترین شما.
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (۲۵) بگرفت اللَّه او را بعقوبت سخن پسین و سخن پیشین.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى (۲۶) درین پندى و فرا پوشیده دیدنى است او را که صواب شناسد و ترسد.
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ شما سخت ترید و دشوارتر در علم شما بر آفریدگار ، در آفرینش یا آسمان؟ بَناها (۲۷) آفریدگار آن را برافراشت و بى ستون برداشت.
رَفَعَ سَمْکَها کاز آن بالا داد. فَسَوَّاها (۲۸) و آن را راست کرد و راغ.
وَ أَغْطَشَ لَیْلَها و تاریک کرد شب آن. وَ أَخْرَجَ ضُحاها (۲۹) و بیرون آورد روز آن.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها (۳۰) و زمین را پس آن پهن باز کشید.
أَخْرَجَ مِنْها بیرون آورد از زمین ماءَها وَ مَرْعاها آب آن و گیازار و چراگاه آن.
وَ الْجِبالَ أَرْساها (۳۲) و کوهها را بر زمین فرو گذاشت و زمین را بآن بر جاى بداشت.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۳) نیکودارى شما را و چهارپایان شما را.
فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى (۳۴) آن روز که داهیه مهین بیفتد.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (۳۵) آن روز که مردم را یاد آید هر چه در دنیا کرد.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى (۳۶) و بهامون آرند دوزخ نگرنده را.
فَأَمَّا مَنْ طَغى (۳۷) امّا آن کس که سر کشید و ناپاکى کرد.
وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (۳۸) و این جهان را گزید و این را بجاى آن دیگر بپسندید.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى (۳۹) آتش او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ و امّا او که از ایستادن گاه پیش خداى خویش بترسید وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (۴۰) و خویشتن را از بایست نبایستى باز زد.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى (۴۱) بهشت او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز. أَیَّانَ مُرْساها (۴۲) که کى است هنگام پیدا کرد آن و آوردن آن؟
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها (۴۳) تو در چهاى از یاد آن و کهاى تو بدانش هنگام آن؟
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها (۴۴) باز گشت و سرانجام دانستن هنگام رستاخیز با خداى تو است.
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها (۴۵) تو ترساننده و آگاه کننده او اى که بآن گرویده است و از آن مىترسد.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها گویى ایشان آن روز که رستاخیز بینند و کار آن، لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها (۴۶) در دنیا نبودند و درنگ نکردند مگر شبانگاهى.
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (۱) سوگند است بستارگان شتابان و هموار روان تا آن گه که در چشمه مغرب فرو شوند.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (۲) بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (۳) و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (۴) و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشى مىکنند.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (۶) آن روز که بجنبد زمین جنبیدنى.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (۵) بفرشتگان که بفرمان کارها میسازند و باز مىاندازند.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (۷) و بر پى آن ایستد پسینه آمدنى.
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (۸) دلهاى است آن روز ترسنده و لرزنده.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ (۹) چشمهاى ایشان فروشده خوارى در آن پیدا، و فرو شکسته از بیم در دیده نگران.
یَقُولُونَ میگویند: أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ (۱۰) باش ما را با همان زندگانى خواهند برد که نخست داشتیم.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانى خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ (۱۲) چنین میگویند که: پس آن بازگشتى بس با زیان کارى است و باید آمد.
فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (۱۳) اکنون پس چنین است یک آواز است.
فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (۱۴) که ایشان را بآن آواز با هامون رستاخیز رانند.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى (۱۵) آمد بتو و رسید قصّه موسى بتو؟
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ آن گه که خواند خداوند او او را بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ بآن وادى پاک کرده و بآفرین طُوىً (۱۶) نام او طوى.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (۱۷) شو به فرعون شو که او سر کشید نهمار.
فَقُلْ گوى او را هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى (۱۸) اوفتدت که پاک و هنرى شوى، ؟
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى (۱۹) و راه نمایم ترا باللّه تا بشناسى و او را بدانى و از او بترسى.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى (۲۰) باو نمود آن نشان مهین.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى (۲۲) پس آن گه برگشت بنهیب پیش باز.
فَکَذَّبَ وَ عَصى (۲۱) دروغ زن گرفت و سر کشید.
فَحَشَرَ فَنادى (۲۳) سپاه جادوان گرد کرد و آواز داد.
فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى (۲۴) و گفت: منم خداوند برترین شما.
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (۲۵) بگرفت اللَّه او را بعقوبت سخن پسین و سخن پیشین.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى (۲۶) درین پندى و فرا پوشیده دیدنى است او را که صواب شناسد و ترسد.
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ شما سخت ترید و دشوارتر در علم شما بر آفریدگار ، در آفرینش یا آسمان؟ بَناها (۲۷) آفریدگار آن را برافراشت و بى ستون برداشت.
رَفَعَ سَمْکَها کاز آن بالا داد. فَسَوَّاها (۲۸) و آن را راست کرد و راغ.
وَ أَغْطَشَ لَیْلَها و تاریک کرد شب آن. وَ أَخْرَجَ ضُحاها (۲۹) و بیرون آورد روز آن.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها (۳۰) و زمین را پس آن پهن باز کشید.
أَخْرَجَ مِنْها بیرون آورد از زمین ماءَها وَ مَرْعاها آب آن و گیازار و چراگاه آن.
وَ الْجِبالَ أَرْساها (۳۲) و کوهها را بر زمین فرو گذاشت و زمین را بآن بر جاى بداشت.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۳) نیکودارى شما را و چهارپایان شما را.
فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى (۳۴) آن روز که داهیه مهین بیفتد.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (۳۵) آن روز که مردم را یاد آید هر چه در دنیا کرد.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى (۳۶) و بهامون آرند دوزخ نگرنده را.
فَأَمَّا مَنْ طَغى (۳۷) امّا آن کس که سر کشید و ناپاکى کرد.
وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (۳۸) و این جهان را گزید و این را بجاى آن دیگر بپسندید.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى (۳۹) آتش او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ و امّا او که از ایستادن گاه پیش خداى خویش بترسید وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (۴۰) و خویشتن را از بایست نبایستى باز زد.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى (۴۱) بهشت او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز. أَیَّانَ مُرْساها (۴۲) که کى است هنگام پیدا کرد آن و آوردن آن؟
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها (۴۳) تو در چهاى از یاد آن و کهاى تو بدانش هنگام آن؟
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها (۴۴) باز گشت و سرانجام دانستن هنگام رستاخیز با خداى تو است.
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها (۴۵) تو ترساننده و آگاه کننده او اى که بآن گرویده است و از آن مىترسد.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها گویى ایشان آن روز که رستاخیز بینند و کار آن، لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها (۴۶) در دنیا نبودند و درنگ نکردند مگر شبانگاهى.
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز لربّ عزیز، سماعه یحتاج الى سمع عزیز و ذکره یحتاج الى وقت عزیز، و فهمه یحتاج الى قلب عزیز.
سمع بسماع الاغیار مبتذل و قلب بالاشتغال بالاغیار مستعمل، متى یصلح لسماع هذا الاسم العزیز.
نام خداوندى که قدر او بى منتهى است و صحبت او با دوستان بى بهاست، در قدر نهان و در صنع آشکارا است، از مانندگى دور و از اوهام جداست. دل را بدوستى و خرد را بهستى پیداست، نه در صفت او چون، نه در حکم او چراست. در شنوایى و بینایى و دانایى یکتاست.
اى خداوندى که در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست. چون تو مولى کراست؟ چون تو دوست کجاست؟
هر چه دادى نشان است و آئین فرداست. آنچه یافتیم پیغام است و خلعت برجاست.
نشانت بى قرارى دل و غارت جان است، خلعت وصال در مشاهده جمال چه گویم که چونست؟
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد!
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا ربّ چه جگرهاست که خون خواهى کرد
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً الى آخرها، اشارتست بصنایع قدرت و بدایع فطرت و لطائف حکمت در آفرینش خلیفت و جمله محلّ نظر عوام است و سبب راه بردن ایشان. عامّه خلق بدیده سرّ بصنایع و بدایع نگرند، آثار رحمت و قدرت بینند. از صنع دلیل گیرند بر وجود صانع، از اسباب روش درگیرند تا برسند بحضرت مسبّب و الیه الاشارة بقوله: «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؟
«أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»؟ «أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا»؟ «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»! «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ»! «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ» الآیة....
باز عارفان راه و صدیقان درگاه را حالى دیگر است و نظرى دیگر، بدیده سرّ بصانع نگرند، اسرار عنایت بینند بدیده دل بمبدع نگرند انوار هدایت بینند.
بدیده جان بحقّ نگرند، رایت وجود بینند. بدیده شهود بمشهود نگرند، دوست را عیان بینند. اى مسکین تا کى در صنایع و بدایع نگرى؟ یک بار در صانع و مبدع نگر تا عجایب لطایف بینى! از صنایع و بدایع آن بینى که از او خیزد، و از صانع و مبدع آن بینى که از او سزد. هر که نظاره گاه او جز شواهد صنایع نیست، او را در راه جوانمردان قدمى نیست و از این حدیث بمشام وى بویى رسیده نیست. بسیار بود که نه صنایع و نه بدایع، نه خلایق، نه علائق، نه زمان و نه زمین، نه مکان و نه مکین، نه عرش و نه فرش، نه سما و نه سمک، نه فلک و نه ملک، نه ماه و نه ماهى، نه اعیان و نه آثار، نه عیان و نه اخبار. حقّ بود حاضر و حقیقت حاصل، قیّوم پاینده بهیچ هست نماننده، بود و هست و خواهد بود، لم یزل و لا یزال، بى تغیّر و انتقال، موصوف بوصف جلال و جمال. هر چه خلق است همه نابودنى و فانى و خالق جلّ جلاله بجلال عزّ خود بودنى و باقى. «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ». «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». باش اى جوانمرد تا این قبّه اخضر فرو گشایند و این بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند، چهره ماه و خورشید سیاه کنند، سماک را بر سمک زنند تا این وعده نقد شود که: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ و این خبر عیان گردد که: قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ أَبْصارُها خاشِعَةٌ. اى مسکین تغافل امروز تغابن فرداست. پیرایهاى پیش تو نهادهاند و سرمایهاى در دست تو داده. پیرایه نفس تو است و سرمایه نفس تو، نفس را در کار دار و نفس ضایع مگذار، این را عمارت کن و بدان تجارت کن، تا فردا ازین تجارت سودها بینى که نیکو گفته آن جوانمرد که این شعر گفت:
گر امروزم درین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى
ور از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى
چو کیوان در میان خود را به هفتم آسمان بینى
و گر زین حضرت قدسى خرامان گردى از عزّت
ز دار الملک ربّانى جنیبتها روان بینى.
عبد الملک مروان خلیفه روزگار بود و بو حازم امام زاهد وقت بود. از وى پرسید که: یا حازم فردا حال و کار ما چون خواهد بود؟ گفت: اگر قرآن میخوانى، قرآن ترا جواب میگوید. گفت: کجا میگوید؟ گفت: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى بدانکه در دنیا هر نفسى را آتشى است که آن را آتش شهوت گویند، و در عقبى آتشى است که آن را آتش عقوبت گویند. هر که امروز بآتش شهوت سوخته گردد، فردا بآتش عقوبت رسد لا محاله، و هر که امروز بآب ریاضت و مجاهدت آتش شهوت را بنشاند، فردا بآب رحمت و نور معرفت آتش عقوبت را بنشاند تا بغایتى که از نور معرفت مؤمن بفریاد آید گوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى». همچنین در دنیا در دل هر مؤمن بهشتى است که آن را بهشت عرفان گویند و در عقبى بهشتى است که آن را بهشت رضوان گویند. هر که امروز در دنیا بهشت عرفان بطاعت و عبادت و جهد و عبودیّت آراسته دارد، فردا به بهشت رضوان رسد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى بنده مؤمن در آن منازل با رفعت و آن مساکن با سعت میان غرف و طرف بر تخت بخت تکیه زده، تاج مرصّع بجواهر عنایت بر سر نهاده، غلمان مخلّدون ولدان چون درّ مکنون سماطین بر کشیده، ساقیان با جام رحیق و تسنیم و ماء معین و شیر و مى و انگبین پیش آمده و این وعده کرامت و عین لطافت نقد گشته که: «اعددت لعبادى الصّالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»
اجماع علماء سلف است و اتّفاق اهل سنّت که بهشت و دوزخ هر دو محدثاند ازلى نه، هر دو امروز آفریدهاند فانى نه، بهشت با هر چه در وى است از حور و عین و دوزخ با هر چه در وى است از حیّات و عقارب، باقىاند همیشه. فنا را بایشان راه نه.
ربّ العالمین که آن را آفرید، بقا را آفرید نه فنا را. که این همه ثواب و عقاباند و حقّ جلّ جلاله ثواب و عقاب اعمال بندگان باطل نکند و آنچه عین ثواب و عقاب بود فانى نشود بخلاف مالک و زبانیه و رضوان که بر ایشان مرگ روا است زیرا که نه عین ثواب و عقاباند، بلکه رساننده ثواب و عقاباند بحکم فرمان و اللَّه اعلم.
سمع بسماع الاغیار مبتذل و قلب بالاشتغال بالاغیار مستعمل، متى یصلح لسماع هذا الاسم العزیز.
نام خداوندى که قدر او بى منتهى است و صحبت او با دوستان بى بهاست، در قدر نهان و در صنع آشکارا است، از مانندگى دور و از اوهام جداست. دل را بدوستى و خرد را بهستى پیداست، نه در صفت او چون، نه در حکم او چراست. در شنوایى و بینایى و دانایى یکتاست.
اى خداوندى که در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست. چون تو مولى کراست؟ چون تو دوست کجاست؟
هر چه دادى نشان است و آئین فرداست. آنچه یافتیم پیغام است و خلعت برجاست.
نشانت بى قرارى دل و غارت جان است، خلعت وصال در مشاهده جمال چه گویم که چونست؟
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد!
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا ربّ چه جگرهاست که خون خواهى کرد
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً الى آخرها، اشارتست بصنایع قدرت و بدایع فطرت و لطائف حکمت در آفرینش خلیفت و جمله محلّ نظر عوام است و سبب راه بردن ایشان. عامّه خلق بدیده سرّ بصنایع و بدایع نگرند، آثار رحمت و قدرت بینند. از صنع دلیل گیرند بر وجود صانع، از اسباب روش درگیرند تا برسند بحضرت مسبّب و الیه الاشارة بقوله: «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؟
«أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»؟ «أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا»؟ «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»! «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ»! «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ» الآیة....
باز عارفان راه و صدیقان درگاه را حالى دیگر است و نظرى دیگر، بدیده سرّ بصانع نگرند، اسرار عنایت بینند بدیده دل بمبدع نگرند انوار هدایت بینند.
بدیده جان بحقّ نگرند، رایت وجود بینند. بدیده شهود بمشهود نگرند، دوست را عیان بینند. اى مسکین تا کى در صنایع و بدایع نگرى؟ یک بار در صانع و مبدع نگر تا عجایب لطایف بینى! از صنایع و بدایع آن بینى که از او خیزد، و از صانع و مبدع آن بینى که از او سزد. هر که نظاره گاه او جز شواهد صنایع نیست، او را در راه جوانمردان قدمى نیست و از این حدیث بمشام وى بویى رسیده نیست. بسیار بود که نه صنایع و نه بدایع، نه خلایق، نه علائق، نه زمان و نه زمین، نه مکان و نه مکین، نه عرش و نه فرش، نه سما و نه سمک، نه فلک و نه ملک، نه ماه و نه ماهى، نه اعیان و نه آثار، نه عیان و نه اخبار. حقّ بود حاضر و حقیقت حاصل، قیّوم پاینده بهیچ هست نماننده، بود و هست و خواهد بود، لم یزل و لا یزال، بى تغیّر و انتقال، موصوف بوصف جلال و جمال. هر چه خلق است همه نابودنى و فانى و خالق جلّ جلاله بجلال عزّ خود بودنى و باقى. «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ». «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». باش اى جوانمرد تا این قبّه اخضر فرو گشایند و این بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند، چهره ماه و خورشید سیاه کنند، سماک را بر سمک زنند تا این وعده نقد شود که: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ و این خبر عیان گردد که: قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ أَبْصارُها خاشِعَةٌ. اى مسکین تغافل امروز تغابن فرداست. پیرایهاى پیش تو نهادهاند و سرمایهاى در دست تو داده. پیرایه نفس تو است و سرمایه نفس تو، نفس را در کار دار و نفس ضایع مگذار، این را عمارت کن و بدان تجارت کن، تا فردا ازین تجارت سودها بینى که نیکو گفته آن جوانمرد که این شعر گفت:
گر امروزم درین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى
ور از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى
چو کیوان در میان خود را به هفتم آسمان بینى
و گر زین حضرت قدسى خرامان گردى از عزّت
ز دار الملک ربّانى جنیبتها روان بینى.
عبد الملک مروان خلیفه روزگار بود و بو حازم امام زاهد وقت بود. از وى پرسید که: یا حازم فردا حال و کار ما چون خواهد بود؟ گفت: اگر قرآن میخوانى، قرآن ترا جواب میگوید. گفت: کجا میگوید؟ گفت: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى بدانکه در دنیا هر نفسى را آتشى است که آن را آتش شهوت گویند، و در عقبى آتشى است که آن را آتش عقوبت گویند. هر که امروز بآتش شهوت سوخته گردد، فردا بآتش عقوبت رسد لا محاله، و هر که امروز بآب ریاضت و مجاهدت آتش شهوت را بنشاند، فردا بآب رحمت و نور معرفت آتش عقوبت را بنشاند تا بغایتى که از نور معرفت مؤمن بفریاد آید گوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى». همچنین در دنیا در دل هر مؤمن بهشتى است که آن را بهشت عرفان گویند و در عقبى بهشتى است که آن را بهشت رضوان گویند. هر که امروز در دنیا بهشت عرفان بطاعت و عبادت و جهد و عبودیّت آراسته دارد، فردا به بهشت رضوان رسد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى بنده مؤمن در آن منازل با رفعت و آن مساکن با سعت میان غرف و طرف بر تخت بخت تکیه زده، تاج مرصّع بجواهر عنایت بر سر نهاده، غلمان مخلّدون ولدان چون درّ مکنون سماطین بر کشیده، ساقیان با جام رحیق و تسنیم و ماء معین و شیر و مى و انگبین پیش آمده و این وعده کرامت و عین لطافت نقد گشته که: «اعددت لعبادى الصّالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»
اجماع علماء سلف است و اتّفاق اهل سنّت که بهشت و دوزخ هر دو محدثاند ازلى نه، هر دو امروز آفریدهاند فانى نه، بهشت با هر چه در وى است از حور و عین و دوزخ با هر چه در وى است از حیّات و عقارب، باقىاند همیشه. فنا را بایشان راه نه.
ربّ العالمین که آن را آفرید، بقا را آفرید نه فنا را. که این همه ثواب و عقاباند و حقّ جلّ جلاله ثواب و عقاب اعمال بندگان باطل نکند و آنچه عین ثواب و عقاب بود فانى نشود بخلاف مالک و زبانیه و رضوان که بر ایشان مرگ روا است زیرا که نه عین ثواب و عقاباند، بلکه رساننده ثواب و عقاباند بحکم فرمان و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
عَبَسَ وَ تَوَلَّى (۱) روى ترش کرد و روى برگردانید.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى (۲) که آن نابینا بوى آمد.
وَ ما یُدْرِیکَ و چه دانى تو و چه چیز ترا دانا کرد؟ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى (۳) مگر که این نابینا هنرى آید و پاک و حقّ پذیر.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى (۴) و بپذیرد تا پند او را سود دارد.
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (۵) امّا آن کس که خود را از اللَّه بى نیاز دید و فرود از او معبود پرستید.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (۶) تو خویشتن فرا مى او دهى و همه مى او گردى و روى سوى او کنى.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى (۷) و چه آید بر تو، نیست باکى بر تو که پاک نگردد از شرک و هنرى نگردد باسلام.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى (۸) و امّا آن کس که آمد بتو به نهیب و شتاب.
وَ هُوَ یَخْشى (۹) و او میترسد
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (۱۰) تو خویشتن را از وى مشغول سازى و ناپرداخته باو «کَلَّا» نشاید و نپسندم إِنَّها تَذْکِرَةٌ (۱۱) این سخن پندى است.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۱۲) هر که خواهد آن را یاد کند و یاد دارد.
فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ (۱۳) در کراسههاى گرامى کرده و نیکو داشته.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ بدستهاى نویسندگان و خوانندگان.
مَرْفُوعَةٍ قدر آن برداشته مُطَهَّرَةٍ (۱۴) از دروغ و باطل پاک داشته.
کِرامٍ بَرَرَةٍ (۱۵) گرامیان نیکان و پاکان.
قُتِلَ الْإِنْسانُ کشته باد این آدمى و نفریده ما أَکْفَرَهُ (۱۶) چون ناسپاس است او و ناگرویده.
مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (۱۷) از چه چیز آفریده آفریدگار او را؟
مِنْ نُطْفَةٍ (۱۸) از یک آب پشت آفرید او را. خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (۱۹) اندازه نهاد او را که آب چند روز بود و خون چند روز بود و گوشت چند روز بود و کى بزاید!
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (۲۰) آن گه زادن او آسان کرد و کردار او درین جهان در دست او داد و آن کردار را آسان کرد و ساخته و بسر برنده.
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (۲۱) آن گه بمیرانید او را و در گور کرد او را.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (۲۲) پس آن گه که خواهد برانگیزاند او را و زنده بپاى کند.
«کَلَّا» آگاه باشید لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ (۲۳) براستى که مردم هرگز بنگزارد آنچه او را فرمودند چنانک سزد و شاید.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (۲۴) گوى آدمى را تا در نگرد در خورش خویش.
أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (۲۵) ما فرو ریختیم آب باران فرو ریختنى.
وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا (۲۹) و درختهاى زیتون و خرما.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (۲۶) آن گه پس زمین شکافتیم شکافتنى.
وَ حَدائِقَ غُلْباً (۳۰) و بوستانهاى بزرگ و درختهاى ستبر.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا (۲۷) رویانیدیم در آن بآن آبدانهاى آرد.
وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا (۳۱) و میوهها و گیازار.
وَ عِنَباً وَ قَضْباً (۲۸) و انگور و سبزیها.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۲) داشت شما و داشت ستوران شما.
فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (۳۳) آن گه که آن بانگ آید که همه گوشها آن بانگ را از همه آوازها کر گردد.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ آن روز که گریزد مرد مِنْ أَخِیهِ (۳۴) از برادر خویش.
وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (۳۵) و از مادر و پدر خویش.
وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (۳۶) و از جفت خویش و پسران خویش.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (۳۷) هر مردى را ازیشان آن روزگاریست بسنده.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (۳۸) ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (۳۹) رویها است آن روز نازان و روشن
و خندان و شادان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ (۴۰) و رویهاى است آن روز گرد آلود.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (۴۱) تاریکى خاک و سیاهى بر آن نشسته.
أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (۴۲) ایشانند آن ناگرویدگان بد کردان.
عَبَسَ وَ تَوَلَّى (۱) روى ترش کرد و روى برگردانید.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى (۲) که آن نابینا بوى آمد.
وَ ما یُدْرِیکَ و چه دانى تو و چه چیز ترا دانا کرد؟ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى (۳) مگر که این نابینا هنرى آید و پاک و حقّ پذیر.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى (۴) و بپذیرد تا پند او را سود دارد.
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (۵) امّا آن کس که خود را از اللَّه بى نیاز دید و فرود از او معبود پرستید.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (۶) تو خویشتن فرا مى او دهى و همه مى او گردى و روى سوى او کنى.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى (۷) و چه آید بر تو، نیست باکى بر تو که پاک نگردد از شرک و هنرى نگردد باسلام.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى (۸) و امّا آن کس که آمد بتو به نهیب و شتاب.
وَ هُوَ یَخْشى (۹) و او میترسد
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (۱۰) تو خویشتن را از وى مشغول سازى و ناپرداخته باو «کَلَّا» نشاید و نپسندم إِنَّها تَذْکِرَةٌ (۱۱) این سخن پندى است.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۱۲) هر که خواهد آن را یاد کند و یاد دارد.
فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ (۱۳) در کراسههاى گرامى کرده و نیکو داشته.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ بدستهاى نویسندگان و خوانندگان.
مَرْفُوعَةٍ قدر آن برداشته مُطَهَّرَةٍ (۱۴) از دروغ و باطل پاک داشته.
کِرامٍ بَرَرَةٍ (۱۵) گرامیان نیکان و پاکان.
قُتِلَ الْإِنْسانُ کشته باد این آدمى و نفریده ما أَکْفَرَهُ (۱۶) چون ناسپاس است او و ناگرویده.
مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (۱۷) از چه چیز آفریده آفریدگار او را؟
مِنْ نُطْفَةٍ (۱۸) از یک آب پشت آفرید او را. خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (۱۹) اندازه نهاد او را که آب چند روز بود و خون چند روز بود و گوشت چند روز بود و کى بزاید!
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (۲۰) آن گه زادن او آسان کرد و کردار او درین جهان در دست او داد و آن کردار را آسان کرد و ساخته و بسر برنده.
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (۲۱) آن گه بمیرانید او را و در گور کرد او را.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (۲۲) پس آن گه که خواهد برانگیزاند او را و زنده بپاى کند.
«کَلَّا» آگاه باشید لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ (۲۳) براستى که مردم هرگز بنگزارد آنچه او را فرمودند چنانک سزد و شاید.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (۲۴) گوى آدمى را تا در نگرد در خورش خویش.
أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (۲۵) ما فرو ریختیم آب باران فرو ریختنى.
وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا (۲۹) و درختهاى زیتون و خرما.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (۲۶) آن گه پس زمین شکافتیم شکافتنى.
وَ حَدائِقَ غُلْباً (۳۰) و بوستانهاى بزرگ و درختهاى ستبر.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا (۲۷) رویانیدیم در آن بآن آبدانهاى آرد.
وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا (۳۱) و میوهها و گیازار.
وَ عِنَباً وَ قَضْباً (۲۸) و انگور و سبزیها.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۲) داشت شما و داشت ستوران شما.
فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (۳۳) آن گه که آن بانگ آید که همه گوشها آن بانگ را از همه آوازها کر گردد.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ آن روز که گریزد مرد مِنْ أَخِیهِ (۳۴) از برادر خویش.
وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (۳۵) و از مادر و پدر خویش.
وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (۳۶) و از جفت خویش و پسران خویش.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (۳۷) هر مردى را ازیشان آن روزگاریست بسنده.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (۳۸) ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (۳۹) رویها است آن روز نازان و روشن
و خندان و شادان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ (۴۰) و رویهاى است آن روز گرد آلود.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (۴۱) تاریکى خاک و سیاهى بر آن نشسته.
أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (۴۲) ایشانند آن ناگرویدگان بد کردان.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة مکّى است. جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسّران. چهل و دو آیت است بعدد کوفیان، صد و سى و سه کلمه، پانصد و سى و سه حرف، و درین سوره یک آیت منسوخ است. قوله: کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ هذا محکم. ثمّ قال: فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ هذا منسوخ بقوله تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ.
روى ابو امامة عن ابىّ قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عبس و تولى جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر».
قوله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى نزلت فی ابن امّ مکتوم مؤذّن رسول اللَّه (ص) و هو عبد اللَّه ابن عمر و بن الاصمّ من بنى عامر بن هلال. و قیل: عبد اللَّه بن شریح بن مالک ابن ربیعة الفهرىّ من بنى عامر بن لؤىّ و امّه امّ مکتوم مخزومیّة اسمها عاتکة کان اعمى و کان رسول اللَّه (ص) یوما جالسا و عنده امیّة بن خلف و کان رئیسا من قریش و رسول اللَّه یکلّمه و یأمل ان یسلم و قیل: کان رسول اللَّه (ص) یناجى جماعة من اشراف قریش یدعوهم الى اللَّه و یرجو اسلامهم فجاء ابن امّ مکتوم و ما معه قائد ینکبّ و یعثر و یتلمّس رسول اللَّه (ص) بیدیه و قیل: کان ینادى رسول اللَّه و یکرّر النّداء و یقول: یا محمد یا محمد! اقربنى علّمنى ممّا علّمک اللَّه و لا یدرى انّ رسول اللَّه (ص) مشغول فکره ذلک. رسول اللَّه (ص) و قال فی نفسه یقول هؤلاء الصّنادید انّما اتباعه العمیان و السّفلة و الفقراء. فعبس رسول اللَّه (ص) و اعرض عنه و اقبل على الّذین یکلّمهم فرجع عبد اللَّه محزونا خائفا ان یکون عبوسه و اعراضه عنه انّما هو لشیء انکره اللَّه منه. فعاتب اللَّه عزّ و جلّ نبیّه و انکر علیه فعله و انزل فیه: عَبَسَ وَ تَوَلَّى فوضع رسول اللَّه (ص) یدیه علیه و هو یقرأ عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى
فکان رسول اللَّه (ص) بعد ذلک یکرمه و یتعهّده و یتفقّد معاشه و کلّما دخل علیه یبسط له رداءه و یقول: «مرحبا بمن عاتبنى فیه ربّى» و یقول له: «هل لک من حاجة»؟ و کان یستخلفه على المدینة اذا خرج غازیا.
قال انس بن مالک: فرأیته یوم القادسیّة علیه درع و معه رایة سوداء و مات بالمدینه کرّم اللَّه وجهه. قال الاصمّ: بقى النّبی (ص) حزینا ینتظر ما یحکم اللَّه علیه فیما عاتبه، فلمّا نزل «کلّا» سرّى عنه لانّ معناه: لا تفعل ذلک بعد هذا. و قال ابن زید کان یقال: لو کتم رسول اللَّه (ص) شیئا من الوحى، لکتم هذا! قوله: «عَبَسَ» اى کلح و قطّب وجهه تکرّها «وَ تَوَلَّى» اعرض عنه و اقبل على غیره.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى اى لان جاء الاعمى، و فی قوله: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» لطف حیث لم یواجهه بما فیه ذکر المعاتبة بل قاله على سبیل الاخبار تعظیما لحرمته ثمّ لمّا انقضى هذا الحدیث عاد الى خطابه فقال: وَ ما یُدْرِیکَ اى انّک لا تدرى لعلّ هذا الّذى اعرضت عنه اکرم عند اللَّه لانّه «یَزَّکَّى» اى یطلب ان یکون زاکیا بالعمل الصّالح و بما یتعلّمه منک و قیل:
«یَزَّکَّى» اى یتزکّى فادغمت التّاء فی الزّاء و التّزکّى التّطهّر من الذّنوب.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى یتّعظ فتنفعه الموعظة: قرأ عاصم «فَتَنْفَعَهُ» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء و قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: یَذَّکَّرُ و عطف بأو لأن التّزکّى اعلى درجة من التّذکّر و التّذکّر دونه، فکانّه اراد مرتبة دون مرتبة. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو، یعنى: و یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى و قیل: تذّکّر طلب الذّکر بالفکر و الانسان مهما تفکّر فی شیء فاتّعظ به اعتبارا بما حلّ بغیره نفعه ذلک و قد نصّ اللَّه تعالى على ذلک فی غیر موضع من کتابه.
فقال تعالى: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و قال: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى اى استغنى عن اللَّه فی نفسه بمتابعة الشیطان و المستغنى عن اللَّه من لم ینزل علیه حوائجه بتوحیده ایّاه وحده و من هذا قوله عزّ و جلّ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ و قیل: استغنى، اى کثر ماله و عنى به امیة بن خلف و المذکورین من قریش. و قال ابن عباس: استغنى عن اللَّه و عن الایمان بماله من المال.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى اى تتعرّض له و تقبل علیه و تصغى الى کلامه و التّصدّی التّعرّض للشّىء على حرص کتعرّض الصّدیان للماء. و اصل الکلمة تتصدّى فحذفت احدى التّاءین تخفیفا و قد تدغم التّاء فی الصّاد فیقرأ تصّدّى بتشدید الصّاد و هو قراءة اهل الحجاز.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى ما هاهنا بمعنى النّفى، اى و ما علیک شیء ان لا یشهد هذا الکافر ان لا اله الّا اللَّه انّک لا تؤاخذ بانّه لا یتزکّى، انّما علیک تبلیغ الرّسالة فاذا ترک هو الایمان فلا عتب علیک فیه.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى لطلب العلم و الایمان یعنى ابن امّ مکتوم.
وَ هُوَ یَخْشى اللَّه عزّ و جلّ.
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى اى تعرّض و تتغافل و تتشاغل بغیره «کَلَّا» ردع و زجر، اى لا تفعل مثلها بعدها فانّه غیر مرضىّ عند اللَّه و لیس الامر کما فعلت من اقبالک على الغنىّ الکافر و اعراضک عن الفقیر المؤمن و قیل: «کَلَّا» بمعنى حقّا، و قیل: بمعنى الا و یکون الکلام مستأنفا و المعنى الا إِنَّها تَذْکِرَةٌ اى هذه السّورة و هذه الآیات موعظة و تذکیر للخلق.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ تأویله. فمن شاء اللَّه ان یذکره ذکره، اى فهمه و اتّعظ به و من لم یشاء ان یذکره لم یذکره، شاء لابن امّ مکتوم ذلک فذکره، و شاء للکافر الّذى ناجیته ان لا یذکره فلم یذکره: و لم یتّعظ به اى بذلک جرى القضاء انّه یکون ما شاء اللَّه و قیل: هو کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و کقوله: «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا». و قال: «ذَکَرَهُ» و لم: یقل «ذکرها» لانّه اراد به الوعظ و القرآن ثمّ اخبر عن عظم محلّ القرآن عنده.
فقال: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى مصاحف القرآن المکرّمة المعظّمة.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ قال وهب بن منبّه: هم المسلمون اصحاب النّبی (ص) و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى فی اللّوح المحفوظ عنده قد شرّفه و کرمه و کرّمه و اعجز الخلق عن الإتیان بمثله. و الصّحف جمع صحیفه و کلّ مکتوب عند العرب صحیفة و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ هى النّسخ من القرآن الّتى فی السّماء الدّنیا و فی اللّوح عند الملائکة.
مَرْفُوعَةٍ یعنى: فی القدر و الرّتبة و تعظیم المنزلة و المحلّ «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسّها الّا طاهر و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» عن ان ینالها ایدى الکفّار. و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» لا یکون فیها ما لیس من کلام اللَّه، مطهّرة من التّناقض و الکذب و آفات الکلام.
«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» اى کتبة و هم الملائکة الکرام الکاتبون، واحدهم سافر. یقال: سفرت اى کتبت و منه قیل: للکتاب سفر و جمعه اسفار. و قیل: هم الرّسل من الملائکة و احدهم سفیر و هو الرّسول. و الرّسل سفراء اللَّه بینه و بین خلقه.
«کِرامٍ بَرَرَةٍ» اى کرام عند اللَّه مطیعین. و قیل: السّفرة من الملائکة هم الّذین یکتبون، و البررة الّذین لا یکتبون و البررة جمع بارّ کفاجر و فجرة.
«قُتِلَ الْإِنْسانُ» اى لعن و عذّب «ما أَکْفَرَهُ» اى ما اشدّ کفره باللّه مع کثرة احسانه الیه و ایادیه عنده على طریق التّعجّب. قال الزجاج: معناه: اعجبوا انتم من کفره و قیل: «ما أَکْفَرَهُ» معناه اىّ شیء حمله على الکفر و قد بیّن اللَّه له دلائل وحدانیّته ثمّ ذکر تلک الدّلایل فقال: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ استفهام یراد به التّقریر. قال مقاتل: نزلت فی عتبة بن ابى لهب حین قال: کفرت بالنّجم اذا هوى و بالّذى «دَنا فَتَدَلَّى»
فدعا علیه رسول اللَّه (ص) و قال: اللّهم سلّط علیه کلبک اسد الغاضرة.
فخرج من فوره ذلک لتجارة الى الشام، فلمّا انتهى الى الغاضره تذکّر دعاء رسول اللَّه (ص) فجعل یضمن لمن معه الف دینار ان اصبح هو حیّا فجعلوه فی وسط الرّفقة و جعلوا المتاع حوله فبیناهم على ذلک اقبل الاسد. فلمّا دنا من الرّجال وثب فاذا هو فوقه فمزّقه، و قد کان ابوه یبکى علیه و یقول: ما قال محمد شیئا قطّ الّا کان! و قیل: هو اسم جنس یعنى به جمیع الکفّار.
قوله: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ هذا تقریر و تنبیه على القدرة و النّعمة.
مِنْ نُطْفَةٍ کلام کاف خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ یعنى: قدّر ایّام حمله نطفة و علقة و مضغة، و اوان وضعه مسمّى. و قیل: خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ اى خلقه على صفة الاستواء فی الخلفة کما قال فی موضع آخر: «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا». و قیل: «قدّره» اى جعله قادرا.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ اى یسّر علیه سبیل الخروج من بطن الامّ و ذلک انّه یکون الجنین من قبل رأس المرأة ثمّ یصیر رأسه اسفل عند الخروج و لو لا ذلک لم یمکنها ان تلد و قیل: یسّر علیه سبیل الخیر و الشّر و عرّفه کیف التّصرّف، و قیل: «هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، یسّر على المسلم سبیل الایمان و على الکافر سبیل الکفر. و قیل: یسّر على کلّ احد ما خلقه له و قدّر علیه دلیله، قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ اى جعل له قبرا یوارى فیه و لم یجعله ممّا یطرح للسّباع او یلقى من النّواویس و القبر ممّا اکرم به المسلمون.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ اى اقامه حیّا و بعثه.
«کَلَّا» هذا ابتداء کقولک: الا، و قوله: «لَمَّا یَقْضِ» تأویله لم یقض دخلت ما تأکیدا و المعنى: لا یقضى احدا ابدا «ما» افترض علیه و قیل: لم یفعل هذا الکافر ما «امره» اللَّه به من الطّاعة. و قیل: لم یقض اللَّه له ما امره به بل امره بما لم یقض له فلذلک لم یفعله و لمّا ذکر خلق ابن آدم ذکر رزقه لیعتبر فقال: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ کیف قدّره ربّه و دبّره له و جعله سببا لحیوته و قال مجاهد: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ داخلا و خارجا کیف یدخل اذا أکل و کیف یخرج اذا طرح و عن الحسن عن الضحاک بن سفیان الکلابى انّ النّبی (ص) قال له: یا ضحاک ما طعامک؟ قال یا رسول اللَّه: اللّحم و اللّبن. قال ثمّ یصیر الى ما ذا؟ قال الى ما قد علمت.
قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ ضرب ما یخرج من ابن آدم مثلا للدّنیا و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: انّ مطعم ابن آدم جعل مثلا للدّنیا و ان قزّحه و ملّحه فانظر الى ما یصیر.
و عن ابى الولید قال: سألت ابن عمر عن الرّجل یدخل الخلاء فینظر الى ما یخرج منه. قال یأتیه الملک فیقول: انظر الى ما بخلت به الى ما صار. و قیل: انّما قال ذلک لیعلم الانسان انّه محلّ الاقذار و لا یطغى و قیل: لیستدلّ على استحالة الاجسام فلا ینسى. قوله: أَنَّا صَبَبْنَا قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: «انّا» بالفتح على تکریر الخافض مجازه «فَلْیَنْظُرِ» «الى» «انّا» و قرأ الآخرون بالکسر على الاستیناف «صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» اى «صَبَبْنَا» من السّماء «الْماءَ» على السّحاب ثمّ انزلناه من السّحاب قطرة قطرة و الصّبّ یستعمل فی القلیل و الکثیر.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا بالنّبات.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا الحبّ جمیع ما یحصد و یدخل فیه جمیع الحبوب و جمیع ما یقتات به.
وَ «عِنَباً» ثمرة الکرم وَ «قَضْباً» هو القتّ الرّطب سمّى بذلک لانّه یقضب فی کلّ ایّام اى یقطع بخلاف النّبات و لهذا افرده بالذّکر هاهنا تنبیها على اختلاف النّبات و انّ منها ما اذا قطع عاد و منها ما لا یعود و قیل: القضب کلّ ما یوکل رطبا کالبطّیخ و الخیار و البادنجان و الدّباء. و قال الحسن: القضب العلف للدّوابّ.
وَ زَیْتُوناً ما یعصر منه الزّیت «وَ نَخْلًا» جمع نخلة.
وَ حَدائِقَ غُلْباً الحدائق جمع الحدیقة و هی البساتین المحاط علیها من النّخیل «غُلْباً» غلاظ الاشجار واحدها اغلب. و منه قیل: للرّجل الغلیظ الرّقبة اغلب و الغلب من الشّجرة الّتى لا تثمر کالشّمشاد و الارز و العرعر و الدّرداء. قال مجاهد و مقاتل: الغلب الملتفّة الشّجر بعضه فی بعض و قال ابن عباس: طوالا عظاما.
«فاکِهَةً» یرید الوان الفواکه کلّها «وَ أَبًّا» یعنى الکلاء و المرعى الّذى لم یزرعه النّاس ممّا تأکله الانعام و الدّواب و قال قتادة: امّا الفاکهة فلکم و امّا الابّ فلانعامکم.
و قیل: الفاکهة الرّطب من الثّمار و الابّ الیابس منها. و سئل ابو بکر الصّدّیق الابّ، فامسک عن الکلام فیها. فقال: اىّ سماء تظلّنى و اىّ ارض تقلّنى اذا قلت فی کتاب اللَّه ما لا اعلم و کذلک امسک عمر عن الکلام فیها فقال: نهینا عن التّکلّف و ما علیک یا بن امّ عمر ان لا تعرف ما الابّ؟ ثمّ قال: اتّبعوا ما تبیّن لکم من هذا الکتاب و ما لا ندعوه.
«مَتاعاً لَکُمْ» اى منفعة «لکم» یعنى: الفاکهة. وَ لِأَنْعامِکُمْ یعنى: الابّ. قوله: «مَتاعاً» نصب على انّه مفعول له ثمّ ذکر القیامة فقال: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ قال ابن عباس: هى اسم من اسماء القیامة و قیل: هى صیحة تصمّ عمّا سواها من الاصوات. فهى مصخّة مسمعة اى تصمّ الاسماع فلا تسمع الّا ما یدعى لها. و الاصخّ الاصمّ ثمّ فسّر فی اىّ وقت تجىء فقال تعالى: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ».
«وَ أُمِّهِ» کقوله: «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» «وَ أَبِیهِ» کقوله: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ».
وَ صاحِبَتِهِ کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً» وَ بَنِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» هذه الآیة تشتمل النّساء کما تشتمل الرّجال، و لکنّها خرجت مخرج کلام العرب تدرج النّساء فی الرّجال فی الکلام و هذا فی القرآن کثیر منه:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ
کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ. «رِجالٌ صَدَقُوا». «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» «رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا». هذه الآیات تشتمل النّساء مع الرّجال کقوله: «یا بَنِی آدَمَ». بناته معهم.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ قیل: یعنى به الکفّار یتبرّأ بعضهم من بعض، و قیل: کلّ احد مشتغل بامره لا یتفرّغ الى صاحبه و لا یتفرّغ الى الاهتمام بغیره و لا یهمّه امر اقربائه لشدّة ما ینوبه و قیل: یَفِرُّ لئلا یحمّله شیئا من ذنوبه و قیل: یَفِرُّ لانّه یعلم انّه لا یعینه، و قیل: هذا مثل ضرب فی حقّ الاقرب فالاقرب رؤیة و اتّصالا و معرفة و المراد بالاخ التّوأم فانّه یراه جنینا فی بطن امّه قبل کلّ احد ثمّ أُمِّهِ بعد الولادة ثمّ اباه ثمّ صاحِبَتِهِ ثمّ بَنِیهِ و اللَّه اعلم. قال عبد اللَّه بن طاهر الأبهرى: یَفِرُّ منهم اذا ظهر له عجزهم و قلّة حیلتهم الى من یملک کشف تلک الکروب و الهموم عنه و لو ظهر ذلک له فی الدّنیا لما اعتمد سوى ربّه الّذى لا یعجزه شیء و امکن من فسحة التّوکّل و استراح فی ظلّ التّفویض. و قال قتادة: فی هذه الآیة یَفِرُّ هابیل مِنْ أَخِیهِ قابیل و یَفِرُّ النّبی (ص) من أُمِّهِ و ابراهیم من أَبِیهِ و لوط من صاحِبَتِهِ و نوح من ابنه.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ اى یشغله عن شأن غیره.
قالت عائشة: یا رسول اللَّه هل تذکر اهالیک یوم القیامة؟ فقال: «امّا فی ثلاثة مواضع فلا، عند الصّراط و الحوض و المیزان و عن سودة زوج النّبی (ص) قالت: قال رسول اللَّه (ص): «یبعث النّاس حفاة عراة غرلا قد ألجمهم العرق و بلغ شحوم الآذان». فقلت: یا رسول اللَّه واسواتاه ینظر بعضنا الى بعض. فقال «قد شغل النّاس. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ثمّ بیّن احوال المؤمنین و الکافرین فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ اى مضیئة تلوح علیها آثار السّرور و النّظرة و قیل: مُسْفِرَةٌ مشرقة مضیئة ضاحِکَةٌ بالسّرور لما یرى من النّعیم مُسْتَبْشِرَةٌ فرحة بما نال من کرامة اللَّه عزّ و جلّ و قیل: انّها مضیئة لصلوتها باللّیل من
قوله (ص): «من کثر صلوته باللّیل حسن وجهه بالنّهار».
و قیل: انّها مضیئة من آثار الوضوء لما
فی الخبر: «امّتى غرّ محجّلون من آثار الوضوء».
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ قیل: انّ التّراب الّذى تصیر الیه البهائم یحول غَبَرَةٌ فی وجوه الکفرة. و فی الخبر یلجم الکافر العرق ثمّ تقع الغبرة على وجوههم.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ اى ترکبها ظلمة و تغشیها ذلّة. یقال انّ الارض اذا دکّت صارت غَبَرَةٌ سوداء فغشیت وجوه الکفّار فسوّدتها. و قیل: هى غَبَرَةٌ الفراق و ذلّ الحجاب.
أُولئِکَ الّذین یصنع بهم هذا هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ و هم الکذّابون المفترون على اللَّه.
روى ابو امامة عن ابىّ قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عبس و تولى جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر».
قوله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى نزلت فی ابن امّ مکتوم مؤذّن رسول اللَّه (ص) و هو عبد اللَّه ابن عمر و بن الاصمّ من بنى عامر بن هلال. و قیل: عبد اللَّه بن شریح بن مالک ابن ربیعة الفهرىّ من بنى عامر بن لؤىّ و امّه امّ مکتوم مخزومیّة اسمها عاتکة کان اعمى و کان رسول اللَّه (ص) یوما جالسا و عنده امیّة بن خلف و کان رئیسا من قریش و رسول اللَّه یکلّمه و یأمل ان یسلم و قیل: کان رسول اللَّه (ص) یناجى جماعة من اشراف قریش یدعوهم الى اللَّه و یرجو اسلامهم فجاء ابن امّ مکتوم و ما معه قائد ینکبّ و یعثر و یتلمّس رسول اللَّه (ص) بیدیه و قیل: کان ینادى رسول اللَّه و یکرّر النّداء و یقول: یا محمد یا محمد! اقربنى علّمنى ممّا علّمک اللَّه و لا یدرى انّ رسول اللَّه (ص) مشغول فکره ذلک. رسول اللَّه (ص) و قال فی نفسه یقول هؤلاء الصّنادید انّما اتباعه العمیان و السّفلة و الفقراء. فعبس رسول اللَّه (ص) و اعرض عنه و اقبل على الّذین یکلّمهم فرجع عبد اللَّه محزونا خائفا ان یکون عبوسه و اعراضه عنه انّما هو لشیء انکره اللَّه منه. فعاتب اللَّه عزّ و جلّ نبیّه و انکر علیه فعله و انزل فیه: عَبَسَ وَ تَوَلَّى فوضع رسول اللَّه (ص) یدیه علیه و هو یقرأ عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى
فکان رسول اللَّه (ص) بعد ذلک یکرمه و یتعهّده و یتفقّد معاشه و کلّما دخل علیه یبسط له رداءه و یقول: «مرحبا بمن عاتبنى فیه ربّى» و یقول له: «هل لک من حاجة»؟ و کان یستخلفه على المدینة اذا خرج غازیا.
قال انس بن مالک: فرأیته یوم القادسیّة علیه درع و معه رایة سوداء و مات بالمدینه کرّم اللَّه وجهه. قال الاصمّ: بقى النّبی (ص) حزینا ینتظر ما یحکم اللَّه علیه فیما عاتبه، فلمّا نزل «کلّا» سرّى عنه لانّ معناه: لا تفعل ذلک بعد هذا. و قال ابن زید کان یقال: لو کتم رسول اللَّه (ص) شیئا من الوحى، لکتم هذا! قوله: «عَبَسَ» اى کلح و قطّب وجهه تکرّها «وَ تَوَلَّى» اعرض عنه و اقبل على غیره.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى اى لان جاء الاعمى، و فی قوله: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» لطف حیث لم یواجهه بما فیه ذکر المعاتبة بل قاله على سبیل الاخبار تعظیما لحرمته ثمّ لمّا انقضى هذا الحدیث عاد الى خطابه فقال: وَ ما یُدْرِیکَ اى انّک لا تدرى لعلّ هذا الّذى اعرضت عنه اکرم عند اللَّه لانّه «یَزَّکَّى» اى یطلب ان یکون زاکیا بالعمل الصّالح و بما یتعلّمه منک و قیل:
«یَزَّکَّى» اى یتزکّى فادغمت التّاء فی الزّاء و التّزکّى التّطهّر من الذّنوب.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى یتّعظ فتنفعه الموعظة: قرأ عاصم «فَتَنْفَعَهُ» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء و قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: یَذَّکَّرُ و عطف بأو لأن التّزکّى اعلى درجة من التّذکّر و التّذکّر دونه، فکانّه اراد مرتبة دون مرتبة. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو، یعنى: و یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى و قیل: تذّکّر طلب الذّکر بالفکر و الانسان مهما تفکّر فی شیء فاتّعظ به اعتبارا بما حلّ بغیره نفعه ذلک و قد نصّ اللَّه تعالى على ذلک فی غیر موضع من کتابه.
فقال تعالى: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و قال: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى اى استغنى عن اللَّه فی نفسه بمتابعة الشیطان و المستغنى عن اللَّه من لم ینزل علیه حوائجه بتوحیده ایّاه وحده و من هذا قوله عزّ و جلّ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ و قیل: استغنى، اى کثر ماله و عنى به امیة بن خلف و المذکورین من قریش. و قال ابن عباس: استغنى عن اللَّه و عن الایمان بماله من المال.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى اى تتعرّض له و تقبل علیه و تصغى الى کلامه و التّصدّی التّعرّض للشّىء على حرص کتعرّض الصّدیان للماء. و اصل الکلمة تتصدّى فحذفت احدى التّاءین تخفیفا و قد تدغم التّاء فی الصّاد فیقرأ تصّدّى بتشدید الصّاد و هو قراءة اهل الحجاز.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى ما هاهنا بمعنى النّفى، اى و ما علیک شیء ان لا یشهد هذا الکافر ان لا اله الّا اللَّه انّک لا تؤاخذ بانّه لا یتزکّى، انّما علیک تبلیغ الرّسالة فاذا ترک هو الایمان فلا عتب علیک فیه.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى لطلب العلم و الایمان یعنى ابن امّ مکتوم.
وَ هُوَ یَخْشى اللَّه عزّ و جلّ.
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى اى تعرّض و تتغافل و تتشاغل بغیره «کَلَّا» ردع و زجر، اى لا تفعل مثلها بعدها فانّه غیر مرضىّ عند اللَّه و لیس الامر کما فعلت من اقبالک على الغنىّ الکافر و اعراضک عن الفقیر المؤمن و قیل: «کَلَّا» بمعنى حقّا، و قیل: بمعنى الا و یکون الکلام مستأنفا و المعنى الا إِنَّها تَذْکِرَةٌ اى هذه السّورة و هذه الآیات موعظة و تذکیر للخلق.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ تأویله. فمن شاء اللَّه ان یذکره ذکره، اى فهمه و اتّعظ به و من لم یشاء ان یذکره لم یذکره، شاء لابن امّ مکتوم ذلک فذکره، و شاء للکافر الّذى ناجیته ان لا یذکره فلم یذکره: و لم یتّعظ به اى بذلک جرى القضاء انّه یکون ما شاء اللَّه و قیل: هو کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و کقوله: «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا». و قال: «ذَکَرَهُ» و لم: یقل «ذکرها» لانّه اراد به الوعظ و القرآن ثمّ اخبر عن عظم محلّ القرآن عنده.
فقال: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى مصاحف القرآن المکرّمة المعظّمة.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ قال وهب بن منبّه: هم المسلمون اصحاب النّبی (ص) و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى فی اللّوح المحفوظ عنده قد شرّفه و کرمه و کرّمه و اعجز الخلق عن الإتیان بمثله. و الصّحف جمع صحیفه و کلّ مکتوب عند العرب صحیفة و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ هى النّسخ من القرآن الّتى فی السّماء الدّنیا و فی اللّوح عند الملائکة.
مَرْفُوعَةٍ یعنى: فی القدر و الرّتبة و تعظیم المنزلة و المحلّ «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسّها الّا طاهر و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» عن ان ینالها ایدى الکفّار. و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» لا یکون فیها ما لیس من کلام اللَّه، مطهّرة من التّناقض و الکذب و آفات الکلام.
«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» اى کتبة و هم الملائکة الکرام الکاتبون، واحدهم سافر. یقال: سفرت اى کتبت و منه قیل: للکتاب سفر و جمعه اسفار. و قیل: هم الرّسل من الملائکة و احدهم سفیر و هو الرّسول. و الرّسل سفراء اللَّه بینه و بین خلقه.
«کِرامٍ بَرَرَةٍ» اى کرام عند اللَّه مطیعین. و قیل: السّفرة من الملائکة هم الّذین یکتبون، و البررة الّذین لا یکتبون و البررة جمع بارّ کفاجر و فجرة.
«قُتِلَ الْإِنْسانُ» اى لعن و عذّب «ما أَکْفَرَهُ» اى ما اشدّ کفره باللّه مع کثرة احسانه الیه و ایادیه عنده على طریق التّعجّب. قال الزجاج: معناه: اعجبوا انتم من کفره و قیل: «ما أَکْفَرَهُ» معناه اىّ شیء حمله على الکفر و قد بیّن اللَّه له دلائل وحدانیّته ثمّ ذکر تلک الدّلایل فقال: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ استفهام یراد به التّقریر. قال مقاتل: نزلت فی عتبة بن ابى لهب حین قال: کفرت بالنّجم اذا هوى و بالّذى «دَنا فَتَدَلَّى»
فدعا علیه رسول اللَّه (ص) و قال: اللّهم سلّط علیه کلبک اسد الغاضرة.
فخرج من فوره ذلک لتجارة الى الشام، فلمّا انتهى الى الغاضره تذکّر دعاء رسول اللَّه (ص) فجعل یضمن لمن معه الف دینار ان اصبح هو حیّا فجعلوه فی وسط الرّفقة و جعلوا المتاع حوله فبیناهم على ذلک اقبل الاسد. فلمّا دنا من الرّجال وثب فاذا هو فوقه فمزّقه، و قد کان ابوه یبکى علیه و یقول: ما قال محمد شیئا قطّ الّا کان! و قیل: هو اسم جنس یعنى به جمیع الکفّار.
قوله: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ هذا تقریر و تنبیه على القدرة و النّعمة.
مِنْ نُطْفَةٍ کلام کاف خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ یعنى: قدّر ایّام حمله نطفة و علقة و مضغة، و اوان وضعه مسمّى. و قیل: خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ اى خلقه على صفة الاستواء فی الخلفة کما قال فی موضع آخر: «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا». و قیل: «قدّره» اى جعله قادرا.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ اى یسّر علیه سبیل الخروج من بطن الامّ و ذلک انّه یکون الجنین من قبل رأس المرأة ثمّ یصیر رأسه اسفل عند الخروج و لو لا ذلک لم یمکنها ان تلد و قیل: یسّر علیه سبیل الخیر و الشّر و عرّفه کیف التّصرّف، و قیل: «هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، یسّر على المسلم سبیل الایمان و على الکافر سبیل الکفر. و قیل: یسّر على کلّ احد ما خلقه له و قدّر علیه دلیله، قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ اى جعل له قبرا یوارى فیه و لم یجعله ممّا یطرح للسّباع او یلقى من النّواویس و القبر ممّا اکرم به المسلمون.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ اى اقامه حیّا و بعثه.
«کَلَّا» هذا ابتداء کقولک: الا، و قوله: «لَمَّا یَقْضِ» تأویله لم یقض دخلت ما تأکیدا و المعنى: لا یقضى احدا ابدا «ما» افترض علیه و قیل: لم یفعل هذا الکافر ما «امره» اللَّه به من الطّاعة. و قیل: لم یقض اللَّه له ما امره به بل امره بما لم یقض له فلذلک لم یفعله و لمّا ذکر خلق ابن آدم ذکر رزقه لیعتبر فقال: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ کیف قدّره ربّه و دبّره له و جعله سببا لحیوته و قال مجاهد: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ داخلا و خارجا کیف یدخل اذا أکل و کیف یخرج اذا طرح و عن الحسن عن الضحاک بن سفیان الکلابى انّ النّبی (ص) قال له: یا ضحاک ما طعامک؟ قال یا رسول اللَّه: اللّحم و اللّبن. قال ثمّ یصیر الى ما ذا؟ قال الى ما قد علمت.
قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ ضرب ما یخرج من ابن آدم مثلا للدّنیا و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: انّ مطعم ابن آدم جعل مثلا للدّنیا و ان قزّحه و ملّحه فانظر الى ما یصیر.
و عن ابى الولید قال: سألت ابن عمر عن الرّجل یدخل الخلاء فینظر الى ما یخرج منه. قال یأتیه الملک فیقول: انظر الى ما بخلت به الى ما صار. و قیل: انّما قال ذلک لیعلم الانسان انّه محلّ الاقذار و لا یطغى و قیل: لیستدلّ على استحالة الاجسام فلا ینسى. قوله: أَنَّا صَبَبْنَا قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: «انّا» بالفتح على تکریر الخافض مجازه «فَلْیَنْظُرِ» «الى» «انّا» و قرأ الآخرون بالکسر على الاستیناف «صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» اى «صَبَبْنَا» من السّماء «الْماءَ» على السّحاب ثمّ انزلناه من السّحاب قطرة قطرة و الصّبّ یستعمل فی القلیل و الکثیر.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا بالنّبات.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا الحبّ جمیع ما یحصد و یدخل فیه جمیع الحبوب و جمیع ما یقتات به.
وَ «عِنَباً» ثمرة الکرم وَ «قَضْباً» هو القتّ الرّطب سمّى بذلک لانّه یقضب فی کلّ ایّام اى یقطع بخلاف النّبات و لهذا افرده بالذّکر هاهنا تنبیها على اختلاف النّبات و انّ منها ما اذا قطع عاد و منها ما لا یعود و قیل: القضب کلّ ما یوکل رطبا کالبطّیخ و الخیار و البادنجان و الدّباء. و قال الحسن: القضب العلف للدّوابّ.
وَ زَیْتُوناً ما یعصر منه الزّیت «وَ نَخْلًا» جمع نخلة.
وَ حَدائِقَ غُلْباً الحدائق جمع الحدیقة و هی البساتین المحاط علیها من النّخیل «غُلْباً» غلاظ الاشجار واحدها اغلب. و منه قیل: للرّجل الغلیظ الرّقبة اغلب و الغلب من الشّجرة الّتى لا تثمر کالشّمشاد و الارز و العرعر و الدّرداء. قال مجاهد و مقاتل: الغلب الملتفّة الشّجر بعضه فی بعض و قال ابن عباس: طوالا عظاما.
«فاکِهَةً» یرید الوان الفواکه کلّها «وَ أَبًّا» یعنى الکلاء و المرعى الّذى لم یزرعه النّاس ممّا تأکله الانعام و الدّواب و قال قتادة: امّا الفاکهة فلکم و امّا الابّ فلانعامکم.
و قیل: الفاکهة الرّطب من الثّمار و الابّ الیابس منها. و سئل ابو بکر الصّدّیق الابّ، فامسک عن الکلام فیها. فقال: اىّ سماء تظلّنى و اىّ ارض تقلّنى اذا قلت فی کتاب اللَّه ما لا اعلم و کذلک امسک عمر عن الکلام فیها فقال: نهینا عن التّکلّف و ما علیک یا بن امّ عمر ان لا تعرف ما الابّ؟ ثمّ قال: اتّبعوا ما تبیّن لکم من هذا الکتاب و ما لا ندعوه.
«مَتاعاً لَکُمْ» اى منفعة «لکم» یعنى: الفاکهة. وَ لِأَنْعامِکُمْ یعنى: الابّ. قوله: «مَتاعاً» نصب على انّه مفعول له ثمّ ذکر القیامة فقال: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ قال ابن عباس: هى اسم من اسماء القیامة و قیل: هى صیحة تصمّ عمّا سواها من الاصوات. فهى مصخّة مسمعة اى تصمّ الاسماع فلا تسمع الّا ما یدعى لها. و الاصخّ الاصمّ ثمّ فسّر فی اىّ وقت تجىء فقال تعالى: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ».
«وَ أُمِّهِ» کقوله: «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» «وَ أَبِیهِ» کقوله: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ».
وَ صاحِبَتِهِ کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً» وَ بَنِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» هذه الآیة تشتمل النّساء کما تشتمل الرّجال، و لکنّها خرجت مخرج کلام العرب تدرج النّساء فی الرّجال فی الکلام و هذا فی القرآن کثیر منه:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ
کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ. «رِجالٌ صَدَقُوا». «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» «رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا». هذه الآیات تشتمل النّساء مع الرّجال کقوله: «یا بَنِی آدَمَ». بناته معهم.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ قیل: یعنى به الکفّار یتبرّأ بعضهم من بعض، و قیل: کلّ احد مشتغل بامره لا یتفرّغ الى صاحبه و لا یتفرّغ الى الاهتمام بغیره و لا یهمّه امر اقربائه لشدّة ما ینوبه و قیل: یَفِرُّ لئلا یحمّله شیئا من ذنوبه و قیل: یَفِرُّ لانّه یعلم انّه لا یعینه، و قیل: هذا مثل ضرب فی حقّ الاقرب فالاقرب رؤیة و اتّصالا و معرفة و المراد بالاخ التّوأم فانّه یراه جنینا فی بطن امّه قبل کلّ احد ثمّ أُمِّهِ بعد الولادة ثمّ اباه ثمّ صاحِبَتِهِ ثمّ بَنِیهِ و اللَّه اعلم. قال عبد اللَّه بن طاهر الأبهرى: یَفِرُّ منهم اذا ظهر له عجزهم و قلّة حیلتهم الى من یملک کشف تلک الکروب و الهموم عنه و لو ظهر ذلک له فی الدّنیا لما اعتمد سوى ربّه الّذى لا یعجزه شیء و امکن من فسحة التّوکّل و استراح فی ظلّ التّفویض. و قال قتادة: فی هذه الآیة یَفِرُّ هابیل مِنْ أَخِیهِ قابیل و یَفِرُّ النّبی (ص) من أُمِّهِ و ابراهیم من أَبِیهِ و لوط من صاحِبَتِهِ و نوح من ابنه.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ اى یشغله عن شأن غیره.
قالت عائشة: یا رسول اللَّه هل تذکر اهالیک یوم القیامة؟ فقال: «امّا فی ثلاثة مواضع فلا، عند الصّراط و الحوض و المیزان و عن سودة زوج النّبی (ص) قالت: قال رسول اللَّه (ص): «یبعث النّاس حفاة عراة غرلا قد ألجمهم العرق و بلغ شحوم الآذان». فقلت: یا رسول اللَّه واسواتاه ینظر بعضنا الى بعض. فقال «قد شغل النّاس. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ثمّ بیّن احوال المؤمنین و الکافرین فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ اى مضیئة تلوح علیها آثار السّرور و النّظرة و قیل: مُسْفِرَةٌ مشرقة مضیئة ضاحِکَةٌ بالسّرور لما یرى من النّعیم مُسْتَبْشِرَةٌ فرحة بما نال من کرامة اللَّه عزّ و جلّ و قیل: انّها مضیئة لصلوتها باللّیل من
قوله (ص): «من کثر صلوته باللّیل حسن وجهه بالنّهار».
و قیل: انّها مضیئة من آثار الوضوء لما
فی الخبر: «امّتى غرّ محجّلون من آثار الوضوء».
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ قیل: انّ التّراب الّذى تصیر الیه البهائم یحول غَبَرَةٌ فی وجوه الکفرة. و فی الخبر یلجم الکافر العرق ثمّ تقع الغبرة على وجوههم.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ اى ترکبها ظلمة و تغشیها ذلّة. یقال انّ الارض اذا دکّت صارت غَبَرَةٌ سوداء فغشیت وجوه الکفّار فسوّدتها. و قیل: هى غَبَرَةٌ الفراق و ذلّ الحجاب.
أُولئِکَ الّذین یصنع بهم هذا هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ و هم الکذّابون المفترون على اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم کریم من تنصّل الیه من زلّاته تفضّل علیه بنجاته و من توسّل الیه بطاعاته تطوّل علیه بدرجاته. اسم عزیز من تقرّب الیه باحسانه قابله بلطف افضاله و من تجنّب الیه بایمانه، اقبل علیه بکشف جلاله و جماله.
نام خداوندى که قوانین سعادت که در ظهور آمد از جمال نام وى آمد. قواعد شقاوت که پیدا گشت، از حرمان نام وى پیدا گشت. سرا پرده عزّت بسم اللَّه در کنج حجره ادبار هر گدایى نزنند. نزول جلال و جمال بسم اللَّه بولایت سمع و سینه هر دون همّتى نرود. مرد دون همّت بى درد، جلال و جمال «بسم اللَّه» از کجا شناسد؟ مرد خودبین هوا پرست حلاوت و طراوت «بسم اللَّه» از کجا داند؟:
لطف نطقت کى شناسد اهل ژاژ و بیهده
منّ و سلوى را چه داند مرد سیر و گندنا؟!
اگر جلال استغناء «بسم اللَّه» از عالم ازل بتابد، صد هزار و اند هزار نقطه نبوّت را بصمصام لا ابالى بگذارند تا بدیگران خود چه رسد؟! ور عنایت جمال و کرم «بسم اللَّه» از درگاه لطف قدم رو نماید جمله عالمیان را بخود راه دهد و در صدر دولت نشاند. برقى از سرادقات استغناء ازل بجست، بحکم قهر بر امیه خلف افتاد، سوخته آتش قطیعت گشت. بادى از بادهاى کرم از هواى لطف قدم بر دل ابن امّ مکتوم وزید و او را ببساط قرب رسانید. ربّ العالمین از قصّه و حال هر دو خبر داد درین سوره که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى ابتداء این سوره بیان حال آن دو مرد است، یکى عبد اللَّه بن امّ مکتوم، آن درویش صحابه که فقر و فاقه شعار و دثار خود ساخته، شب و روز مجاور درگاه نبوّت و حاضر حضرت رسالت بوده، اندوه اسلام بجان و دل پذیرفته و بر بى کامى و بى نوایى دنیا رضا داده و دوستى خدا و رسول بر همه اختیار کرده، لا جرم از حضرت مولى نگر تا چه کرامت بدو رسیده و چه دولت روى بوى نهاده که رب العالمین از بهر وى پیغامبر خود را عتاب کرده و در شأن وى آیت فرستاده که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى این چنانست که ترا دوستى بود یکى از نزدیکان و برادران تو او را برنجانده و تو حرمت این برادر را بر روى وى شکایت و عتاب نکنى. بلى با دیگرى شکایت و عتاب وى کنى. ربّ العالمین با فریشتگان میگوید: مىبینید که رسول ما (ص) با آن مرد درویش نابینا چه کرد؟! روى برو ترش کرد، ازو برگشت و روى بدشمن ما آورد. آن گه خطاب با مواجهت گردانید.
گفت: وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى محمد تو چه دانى کار و حال آن درویش؟ پاکى و راستى او ما دانیم یادداشت و یاد کرد او ما بینیم. یا محمد بدرویشى و بینوایى وى منگر بدان نگر که پیوسته در محلّت محبّت ماست و معتکف درگاه ماست، مجاور کعبه وصال ماست، از علائق و خلائق بریده، قدم بر بساط قرب نهاده، بر سر بادیه دوستى لبّیک وفاى ما زده. یا محمد آثار و انوار لطف خود بر حال او از آن ظاهر کردیم تا هر که درو نگرد داند که او نواخته ماست و دوست ما. و آن مرد دیگر امیة بن خلف، آن خواجه قریش و سرور ضلالت، بیگانه از راه حقّ و پیشرو اهل شقاوت، ربّ العالمین در صفت وى میگوید: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى این مرد از ما بى نیازى نموده و دیگرى بجاى ما پرستیده و آن گه بمال و نعمت خود غرّه شده یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ مىپندارد که آن مال او، او را در دنیا جاوید بدارد! نمىداند که آن مال سبب عقاب وى است و زیادت عذاب وى.
یکى از جمله بزرگان دین گفته که: این زر و سیم و انواع اموال نه عین دنیاست که این ظروف و اوعیه دنیاست. همچنین حرکات و سکنات و طاعات بنده نه عین دین است که آن ظروف و اوعیه دین است. دین جمله سوز و درد است و دنیا جمله حسرت و باد سرد است. قارون آن همه زر و سیم و انواع اموال که داشت، مکروه نبود باز چون ازو حقوق حقّ تعالى طلب کردند امتناع نمود، حقوق حقّ بنگذارد آن کشش دل او بجانب زر و سیم و اموال دنیا مکروه بود. اى بسا کسا که دانگى در خواب ندید و فردا فرعون اهل دنیا خواهد بود که دل او آلوده حرص دنیاست.
واى بسا کسا که اموال دنیا در ملک او نهادند و فردا دل خویش باز سپارد که داغى ازین دنیا بر وى ظاهر نبود. سرانجام مرد دین دار دنیا گذار اینست که در آخر سوره گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ و عاقبت کار دنیا دار دین گذار آنست که گفت: وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.
نام خداوندى که قوانین سعادت که در ظهور آمد از جمال نام وى آمد. قواعد شقاوت که پیدا گشت، از حرمان نام وى پیدا گشت. سرا پرده عزّت بسم اللَّه در کنج حجره ادبار هر گدایى نزنند. نزول جلال و جمال بسم اللَّه بولایت سمع و سینه هر دون همّتى نرود. مرد دون همّت بى درد، جلال و جمال «بسم اللَّه» از کجا شناسد؟ مرد خودبین هوا پرست حلاوت و طراوت «بسم اللَّه» از کجا داند؟:
لطف نطقت کى شناسد اهل ژاژ و بیهده
منّ و سلوى را چه داند مرد سیر و گندنا؟!
اگر جلال استغناء «بسم اللَّه» از عالم ازل بتابد، صد هزار و اند هزار نقطه نبوّت را بصمصام لا ابالى بگذارند تا بدیگران خود چه رسد؟! ور عنایت جمال و کرم «بسم اللَّه» از درگاه لطف قدم رو نماید جمله عالمیان را بخود راه دهد و در صدر دولت نشاند. برقى از سرادقات استغناء ازل بجست، بحکم قهر بر امیه خلف افتاد، سوخته آتش قطیعت گشت. بادى از بادهاى کرم از هواى لطف قدم بر دل ابن امّ مکتوم وزید و او را ببساط قرب رسانید. ربّ العالمین از قصّه و حال هر دو خبر داد درین سوره که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى ابتداء این سوره بیان حال آن دو مرد است، یکى عبد اللَّه بن امّ مکتوم، آن درویش صحابه که فقر و فاقه شعار و دثار خود ساخته، شب و روز مجاور درگاه نبوّت و حاضر حضرت رسالت بوده، اندوه اسلام بجان و دل پذیرفته و بر بى کامى و بى نوایى دنیا رضا داده و دوستى خدا و رسول بر همه اختیار کرده، لا جرم از حضرت مولى نگر تا چه کرامت بدو رسیده و چه دولت روى بوى نهاده که رب العالمین از بهر وى پیغامبر خود را عتاب کرده و در شأن وى آیت فرستاده که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى این چنانست که ترا دوستى بود یکى از نزدیکان و برادران تو او را برنجانده و تو حرمت این برادر را بر روى وى شکایت و عتاب نکنى. بلى با دیگرى شکایت و عتاب وى کنى. ربّ العالمین با فریشتگان میگوید: مىبینید که رسول ما (ص) با آن مرد درویش نابینا چه کرد؟! روى برو ترش کرد، ازو برگشت و روى بدشمن ما آورد. آن گه خطاب با مواجهت گردانید.
گفت: وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى محمد تو چه دانى کار و حال آن درویش؟ پاکى و راستى او ما دانیم یادداشت و یاد کرد او ما بینیم. یا محمد بدرویشى و بینوایى وى منگر بدان نگر که پیوسته در محلّت محبّت ماست و معتکف درگاه ماست، مجاور کعبه وصال ماست، از علائق و خلائق بریده، قدم بر بساط قرب نهاده، بر سر بادیه دوستى لبّیک وفاى ما زده. یا محمد آثار و انوار لطف خود بر حال او از آن ظاهر کردیم تا هر که درو نگرد داند که او نواخته ماست و دوست ما. و آن مرد دیگر امیة بن خلف، آن خواجه قریش و سرور ضلالت، بیگانه از راه حقّ و پیشرو اهل شقاوت، ربّ العالمین در صفت وى میگوید: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى این مرد از ما بى نیازى نموده و دیگرى بجاى ما پرستیده و آن گه بمال و نعمت خود غرّه شده یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ مىپندارد که آن مال او، او را در دنیا جاوید بدارد! نمىداند که آن مال سبب عقاب وى است و زیادت عذاب وى.
یکى از جمله بزرگان دین گفته که: این زر و سیم و انواع اموال نه عین دنیاست که این ظروف و اوعیه دنیاست. همچنین حرکات و سکنات و طاعات بنده نه عین دین است که آن ظروف و اوعیه دین است. دین جمله سوز و درد است و دنیا جمله حسرت و باد سرد است. قارون آن همه زر و سیم و انواع اموال که داشت، مکروه نبود باز چون ازو حقوق حقّ تعالى طلب کردند امتناع نمود، حقوق حقّ بنگذارد آن کشش دل او بجانب زر و سیم و اموال دنیا مکروه بود. اى بسا کسا که دانگى در خواب ندید و فردا فرعون اهل دنیا خواهد بود که دل او آلوده حرص دنیاست.
واى بسا کسا که اموال دنیا در ملک او نهادند و فردا دل خویش باز سپارد که داغى ازین دنیا بر وى ظاهر نبود. سرانجام مرد دین دار دنیا گذار اینست که در آخر سوره گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ و عاقبت کار دنیا دار دین گذار آنست که گفت: وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.