عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۰۳- سورة العصر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة من سمعها و فی قلبه عرفان تلألأت انوار قلبه، و تفرّقت انواع کربه، و تحیّرت فی جلاله شوارق لبّه کلمة من عرفها و فی قلبه ایمان احبّها من داخل الفؤاد و هجر فی طلبها الرّقاد و ترک لاجلها کلّ همّ و کلّ مراد.
بر افواه ائمه دین و علماء شرع متداولست که هر چه اندر کتب و صحف ربّانى است، از اوراق آدم و صحف شیث (ع) و ادریس (ع) و ابراهیم (ع) و موسى (ع) مجموع آن جمله اندر تورات و انجیل و زبور است و هر چه اندرین کتب است بیان و نشان آن در قرآن عظیم و فرقان مجید است، و هر چه در قرآن مجموع و مسموع است در سورة «الحمد» است. و هر چه در سورة «الحمد» است اندرین چهار کلمه است که: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و هر چه درین چهار کلمه است در حروف «بسم اللَّه» است. و هر چه در صورت «با» است در صرّه نقطه وى است و گفته‏اند: نظم قرآن بر مثال عرش آمد، و نقطه «با» بر مثال ذرّه اکنون دیده سرّ بگشا در صور و در سور نظر کن، نهایت عظمت در قرآن و در عرش ببین و نشان قدرت در ذرّه و در نقطه ببین. در اضافت بقدرت چیزى را عظیم مدان. و در اضافت بحکمت وجود چیزى را حقیر و خرد مخوان. عرش عظیم بیافرید که اندر تحت هر پایه‏اى از پایه‏هاى آن سیصد و شصت هزار عالم است پر از مقرّبان و مقدّسان. و ذرّه‏اى حقیر بیافرید که قدر رسم صورت وى بینند حسّا، و لکن دست بوى نرسد جسّا و مسّا. این ذرّه که در نقابست نور آفتاب آن را عیان کند، و آن عرش که در حجاب است نور قرآن آن را بیان کند. تا این نور نبود کس ذرّه نبیند. و تا آن نشان نبود کس عرش نداند. و در آفرینش عرش حکمت است که سقف عالم بود. محراب اعظم، آئینه قدرت، نهایت صورت، قبله کرّوبیان، مطاف مقرّبان، خزینه لطائف، منبع طرائف، مطلع انوار، مجمع آثار. و در آفرینش ذرّه حکمت است که بیان کمال قدرت بود، نشان اظهار فطرت، آئینه عبرت، گواى بى‏نیازى عزّت، بیان داعیه اعتبار، نشان قهر و قدرت جبّار. تا بدانى که صنع صانع حکیم جلّ جلاله عبث نبود، و کار وى سفه نبود و بر وى لهو روا نبود. و هر چه کند در آن سرّى است که در ابداع‏ وى هوس و هوى نبود: على قدر اهل العزم تأتى العزائم! قوله: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ حقّ جلّ جلاله و عظم شأنه قسم یاد میکند بایّام دهر که محلّ عبرت ناظر است و اثر قدرت آن قادر، که آدمى همیشه در کاست است و در زیان، خراب عمر و مفلس روزگار و حیران. هر روزى که بر وى بغفلت مى‏گذرد جز وى از اجزاء عمر وى مى‏کاهد و بروز آخر نزدیک میگردد، در نقصان میرود، و مى‏پندارد که هى‏فزاید. بنقد عصیان مى‏آرد و طاعت با فردا مى‏افکند.
گفتى: بکنم کار تو بنوا فردا
و آن کو که ترا ضمان کند تا فردا؟!
رسول خدا (ص) که مهتر و بهتر خلق عالم بود و برگزیده و بر کشیده حقّ بود، میگوید: هیچ بامداد برنخاستم که شبانگاه را چشم داشتم. و هیچ شب نخفتم که بامداد را منتظر بودم. و هیچ لقمه در دهن ننهادم که گمان بردم که پیش از مرگ از خوردن آن لقمه فارغ شوم. و آن مهتر (ص) در دعا بسیار گفتى: «خداوندا تو ما را زندگانى ده در حلاوت طاعت، و مردگى ده در پاکى از وحشت و زلّت. و ما را بحضرت خویش بر، نه تشویر زده کردار و نه خجل گشته روزگار.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (۱) ویل هر طنّازى را سخن چینى بد گویى.
الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ (۲) او که مال بر هم مى‏نهد و بر هم مى‏شمارد.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (۳) مى‏پندارد که مال او او را ایدر پاینده دارد.
کَلَّا نه. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ (۴) در افکنند او را در آتش خرد کننده و شکننده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ (۵) و تو چه دانى که دوزخ چه جاى است و آتش آن چه چیز؟
نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (۶) آتشى است که اللَّه آن را افروخت
الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (۷) مى‏سوزد آدمى را تا آن گه که بدل او رسد و دل او را بسوزد.
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (۸) آن بر ایشان افکنده است و بر ایشان پوشیده.
فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (۹) در عمودهاى دراز.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره صد و سى حرفست. سى و سه کلمه. نه آیت، جمله به مکه فرو آمد.
و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سوره خبر ابى بن کعب است از پیغامبر (ص) گفت: «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را بعدد هر کس که پیغامبرى را افسوس داشته ده نیکى در دیوان او بنویسد. و این سوره اندر شأن کافران‏ مکه فرو آمد. ولید مغیره و امیّة خلف و اخنس شریق که بر رهگذر مصطفى (ص) و یاران مى‏نشستند، چون یکى از ایشان بگذشتى از پس وى سخن ناسزا گفتندى، بلب همى‏گزیدند و بچشم و ابرو همى‏نمودند و بزبان همى‏گفتند. گهى رویاروى طعن همى‏کردند و ناسزا همى‏گفتند، گهى از پس پشت عیب همى‏جستند و افسوس همى‏داشتند. تا ربّ العزّة این سوره در شأن ایشان فرو فرستاد و بد سرانجامى ایشان بیان کرد، گفت: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ و قیل: هو عامّ فی حقّ کلّ من هذه صفته. قال ابن عباس: الهمزة و اللّمزة معناهما واحد و هو العیّاب المشّاء بالنّمیمة، المفرّق بین الاحبّة، الباغى للبرى‏ء العیب.
روى عن اسماء بنت یزید قالت: قال رسول اللَّه (ص): «الا اخبرکم بخیارکم»؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال: «الّذین اذا رأوا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ثمّ قال: «اخبرکم بشرارکم»؟ قالوا: بلى قال: «المشّاؤن بالنّمیمة، المفرّقون بین الاحبّة، الباغون للبرءاء العیب».
و قال مقاتل: الهمزة الّذى یعیبک فی الغیب و اللّمزة یعیبک فی الوجه. و قال ابو العالیة و الحسن على ضدّه. و قال سعید بن جبیر و قتادة الهمزة الّذى یأکل لحوم النّاس یغتابهم. و اللّمزة الطّعّان علیهم. و قال ابن زید: الهمزة الّذى یهمز النّاس بیده و یضربهم و اللّمزة الّذى یلمز النّاس بلسانه و یعیبهم. و یرمز بحاجبه و یشیر برأسه، و الهمزة و اللّمزة ساکنتا المیم الّذى یفعل ذلک به.
قال النّبی (ص): «انّى لاعرف قوما یضربون صدورهم ضربا یسمع اهل النّار.» قیل: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «هم الهمّازون اللّمّازون الّذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتکون ستورهم و یشنعون علیهم من الفواحش ما لیس فیهم.»
ثمّ وصفه فقال: الَّذِی جَمَعَ مالًا قرأ ابو جعفر و ابن عامر و حمزة و الکسائى: جمّع بالتّشدید المیم على التّکثیر. و قرأ الآخرون بالتّخفیف. وَ عَدَّدَهُ اى احصاه مرّة بعد اخرى و حفظ عدده، و التّعدید الحفظ من غیر ان یؤدّى حقّ اللَّه منه. و قیل: عَدَّدَهُ اى اکثره لانّ فی تکثیر عینه تکثیر عدده. و قال الحسن: صنّفه ابلا و غنما و ارضا و ذهبا و فضّة. یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ فى الدّنیا یظنّ انّه لا یموت مع یساره. قال الزّجاج: اى یعمل عمل من یظنّ انّه یبقى لیساره و یخلد فی الدّنیا لماله. فحیفظ ماله کحفظ الانسان حیاته کانّ ما ینقص منه ینقص من عمره.
کَلَّا اى لیس لامر على ما یحسب و قیل: هو متّصل بما بعده و معناه حقّا.
لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ اى لیطرحنّ فی جهنّم و «الحطمة» من اسماء النّار و هی سبع درکات. فاسم الاولى جهنّم لانّها تتجهّم فی وجوه الخلق و هو موضع اهل التّوحید و لا نار فیها و لکنّه یصل حرّ النّار الیهم فاذا خرج اهل التّوحید منها جعلت طبقا على سائر الدّرکات. و الدّرکة الثّانیة لظى و هی الّتى تتلظّى اى تتلهّب. و الثّالثة سقر و هی الّتى تسقر اى تذیب ما القى فیها من قول العرب: سقرته الشّمس. اى اذابته. و الرّابعة «الحطمة» و هی الّتى تحطم ما فیها اى تکسر و قیل: «الحطمة» الکثیرة الأکل سمّیت حطمة لانّه یأکل بعضها بعضا. و رجل حطمة اى اکول.
و الخامسة الجحیم. و هی النّار العظیمة تقول: اجحمت النّار فجحمت. و السّادسة السّعیر و هی المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد. و السّابعة الهاویة و هی الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و هذه الدّرکات تحت الصّخرة، و الصّخرة تحت الثّرى، و الثّرى تحت الحوت، و الحوت تحت الثّور، و الثّور تحت الارض السّابعة. قوله: وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ تعجیب و تعظیم، معناه: ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ لو لا انّ اللَّه تعالى بیّن شأنها لک. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تفسیر لها، الْمُوقَدَةُ المسعّرة الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ اى تحرق الجلود و الاجسام حتّى تصل الى القلوب ثمّ یعاد ما احرق منها جدیدا، و قیل: هى الّتى یبلغ المها الى القلب الالم اذا وصل الى القلب مات صاحبه. فهم فی حال من یموت و لا یموتون. کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏».
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ تهمز و لا تهمز فبالهمز من آصدت الباب و بغیر الهمز من اوصدت الباب. و المعنى: انّ النّار او «الحطمة» مطبقة مغلقة لا یدخلها روح و لا فرج.
فِی عَمَدٍ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر بضمّتین، و الآخرون بفتحتین و هی اختیار ابى حاتم لقوله تعالى: «رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ» و هما جمعان للعمود مثل ادیم و ادم و ادم. و قال ابو عبیدة هو جمع عماد مثل اهاب و اهب و اهب. قوله: «مُمَدَّدَةٍ» من صفة العمد اى انّها قیود طوال ذات حلق فهم فیها یعذّبون. و قیل: یمدّ ارجل الکفّار فی العمد من النّار. و قیل: «العمد الممدّدة» اغلال فی اعناقهم. و قیل: فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ على ابواب جهنّم مدّت بها الأبواب لا یمکنهم الخروج. و قال الحسن: تفسیر ذلک فی الکهف: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» فلجهنّم سرادق و للسّرادق عمد و ظاهر الآیة انّهم یجعلون فی العمد ثمّ تمدّ تلک العمد فی النّار. و اللَّه اعلم.
روى عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «المؤمن کیّس فطن حذر وقّاف متثبّت، لا یعجل عالم ورع و المنافق.
«هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» حطمة کحاطب اللّیل لا یبالى من این کسب و فیما انفق.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة غیورة لا یصلح لذکرها الانسان مصون من اللّغو و الغیبة. و لا یصلح بمعرفتها الّا قلب محروس عن الغفلة و الغیبة و لا یصلح لمحبّتها الّا روح محفوظة عن العلاقة و الحجبة.
نام خداوندى که عزیزست نام او. عظیم است انعام او قدیم است کلام او، شیرین است پیغام او، هر ذرّه‏اى از ذرّات عالم دلیلست بر جلال و اکرام او، هر کجا شاهیست نقش بندگى بر جبین و اعلام او. هر کجا درویشى است مولى آنجا که دل پر حسرت بى کام او. خداوندى که زمین خدمت نکشد بار نعمت او، آسمان شکر بر نتابد اعباء امانت منّت او، دست وصف نرسد بشاخ نعت جلال صمدیّت او، چشم ادراک نبیند سهیل فلک جمال احدیّت او، خواطر ضمائر و سرائر اسرار در نیابد دقائق حقائق او. کسوت عبارت و اشارت محیط نشود بوصف عزّت و کبریاء او.
پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که خود گفتىچنان که خود گفتى چنانى، عظیم شانى و قدیم احسانى، عزیز و سلطانى، دیّان و مهربانى هم نهانى هم عیانى، دیده را نهانى و جان را عیانى. من سزاى تو ندانم تو دانى.
رفیع القدر فی عزّ المکان
کریم القول فی لطف البیان‏
قوله تعالى: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ اللَّه تعالى و تقدّس خبر میدهد از قومى‏ که همّت و حرفت ایشان در دنیا همه جمع مال بود. روزگار و اوقات خویش در تحصیل مال از هر وجه که باشد. مستغرق داشته. بهر سوى دست همى‏زنند و از حرام و شبهه نپرهیزند. پیوسته در چنگ آز و حرص گرفتار شده، قرین تکبّر و تجبّر گشته، طغیان و عدوان روى بایشان نهاده، هر یکى از ایشان چون فرعونى غرق طوفان طغیان گشته. یا چون قارونى قرین فساد و هلاک شده. مال و نعمت نا راه دین بر ایشان زده. و قدم بر خط خطا نهاده و میل از طاعت و عبادت بگردانیده. چون خود را بر بساط نشاط توانگرى بینند، و ابلیس نفخه کبر در بینى ایشان دمد، طاغى و باغى شوند. چنان که ربّ العزّة گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏. در خلق خدا بچشم حقارت نگرند، بطنّازى و همّازى با مردم زندگانى کنند، همواره عیب ایشان جویند، بر درویشان افسوس دارند، بر بى‏گناه بهتان نهند، در ظاهر حسد برند، در باطن غیبت کنند. ربّ العالمین گفت: وَیْلٌ ایشان را که صفت ایشان اینست و عمل ایشان چنین است. ایشان روشنایى دیده دیواند. چشم و چراغ ابلیس‏اند.
عاشق عشوه خویش‏اند شیفته رعنایى خویش‏اند.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ همى‏پندارند که جاوید درین دنیا خواهند بود.
و آن مال همیشه با ایشان خواهد ماند.
کَلَّا نه چنانست که مى‏پندارند و نه چنانست که مى‏بیوسند. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ حقّا که ایشان را در قیامت بدوزخ اندازند، بخوارى و زارى در درکه حطمه باز دارند.
دست و پاى در غل کرده. در زنجیر هفتاد گزى کشیده، از رحمت حقّ نومید شده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ و تو چه دانى اى محمد که آن «حطمه» چه صعب درکى است از درکات دوزخ؟ و چه سوزنده آتشى است نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ؟
اگر بمقدار ذرّه‏اى از آن آتش در دنیا پیدا شود. همه اهل دنیا بسوزند و کوه‏ها بگدازد و بزمین فرو شود. پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ بر آن صفت که ربّ العزّة گفت: إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ امّا بزبان اهل اشارت بر ذوق اهل‏ فهم نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ آنست که: «پیر طریقت» گفت: نار اضرمها صفو المحبّة فنغصت العیش. و سلبت السّلوة و لم ینهنهها معزّ دون اللّقاء. حال آن جوانمرد طریقت است، حسین منصور، قدّس اللَّه روحه، گفت: هفتاد سال آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در باطن ما زدند تا آن را سوخته کردند، اکنون قدّاح وقت انا الحقّ شررى بیرون داد، در آن سوخته افتاد و همه در گرفت و سوخته را شررى بس. معاشر المسلمین کجاست دلى سوخته نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تا در وقت سحر از زناد «یُنَزِّلَ اللَّهُ» آتشى در وى افتد، گویند: این سوخته آتش محبّت است؟ و زبان حال محبّ میگوید:
بر آتش عشق جان همى عود کنم
جان بنده تو، نه من همى جود کنم‏
چون پاک بسوخت عشق تو جان رهى
صد جان دگر بحیله موجود کنم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۶- سورة قریش- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ باسم من لا غرض له فی افعاله و لا عوض عنه فی جلاله و جماله، باسم من لا یجد الفقیر من دونه قرارا و لا یجد احد من حکمه فرارا.
نام خداوندى که نامش مونس مفلسان است، یادش راحت دل مریدانست، مهرش قوّت جان مشتاقانست، یافتش روز دولت طالبان و سور و سرور درویشانست.
عزیز قدر و عظیم شانست، ملک او جاودان و عزّت او بى‏کرانست. سماع نامش بهار جان عاشقان و روح روح دوستانست. خداوندى که چراغ توحید در کلبه دل دوستان فضل او افروزد، سرشتهاى پنداشت از ساحت دوستان نار عدل او سوزد. گاه نور ایمان در پرده کفر و ظلمت بدارد، گاه زحمت ظلمت کفر بنور ایمان بردارد.
خداى همه آفریدگان اوست آن کند که خود خواهد. دارنده و داننده اوست هر کس را آن دهد که سزاى او بود. مالک الملک اوست، یکى را ملک دهد تا پیوسته در روح و ریحان بود یکى را ملک نفس دهد تا همیشه در ظلمت عصیان بود. طوبى کسى را که فردا مهمان دل وفادار نیکوکار بود. ویل بر آن کس که فردا در زندان نفس غدّار مکّار بود! از عدل او برین یکى حکم شقاوت رفته و جور نه، از فضل او بر آن یکى حکم سعادت رفته و میل نه.
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ «إِیلافِهِمْ...» درین سوره اصحاب ایلاف که سروران قریش بودند، اللَّه تعالى نام ایشان برده و همچنین خانه کعبه که قبله عالمیانست نام برده.
زخم عدل ازلى بر اصحاب ایلاف آمد، سرافرازى و مهترى ایشان بر عالمیان و قرابت رسول (ص) مر ایشان را هیچ سود نداشت. اثر فضل و لطف خداوندى روى بدان خانه سنگین بى‏جان آورد تا بدین تخصیص و این تشریف مشرّف و مکرّم گشت که: رب هذَا الْبَیْتِ‏ و در آن سوره دیگر گفت: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ». درین سوره اضافت ربوبیّت با خانه کرد که:بَّ هذَا الْبَیْتِ‏ خداوند این خانه. و در آن سوره اضافت خانه با خود کرد که: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» پاک کن و پاک دار خانه من. این چنانست که خانه را گفت: من آن توام، تو آن من. ازین عجبتر هر که قصد خانه کعبه دارد، بحجّ و عمره، ایشان را کسان خویش خواند و زائران، تا بر لسان نبوّت برفت که: «الحاجّ وفد اللَّه على بیته و العمّار زوّار اللَّه و حقّ على المزوران یکرم زائره». ارباب معارف را اندرین معنى زبانى دیگرست گفتند: حجّ دو نوع است: یکى از خانه خود شود به بیت الحرام، یکى از نهاد خود برخیزد بدرگاه ذو الجلال و الاکرام. آن یکى تا عرفاتست، و این یکى تا بمعرفت معروف. آنجا چشمه زمزم است، اینجا اقداح شراب لطف دمادم. آنجا قدمگاه خلیل است، اینجا نظرگاه خداوند جلیل. آنجا آیات بیّنات است، و اینجا رایات و لآیات. آنجا رکن شامى و یمانى است، اینجا گنج معانى. آنجا بقدم روند، اینجا بهم روند:
آرى بسراى دوست بس راهى نیست
آن را که جز از دوست نظر گاهى نیست.
آن یکى را حاجّ مکّه گویند، این یکى را حاجّ حقّ. ایشان کعبه از راه بادیه جستند، اینان از راه دل. در خبرست که فریشتگان حاجّ مکّه را استقبال کنند، راکبان را مصافحه کنند، پیادگان را معانقه کنند. امّا حاجّ حقّ آن قوم باشند که فریشتگان ایشان را نبینند، آسمان و زمین بوى ایشان نشنود، عرش و کرسى بر ساق دولت ایشان نرسد! اى مسکین اگر قوّت آن ندارى که با مسافران راه حقیقت در بادیه صفت سفر کنى، بارى سفر بادیه صورت را میان در بند که اللَّه تعالى چنین میگوید: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ کم از آن نباشد که با ساکنان کوى ما بخانه ما آیى. اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشّه‏اى کم مباش که بر صورت پیل است! گوید: اگر بقوّت پیل نیستم که بار کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۷- سورة الدین (الماعون)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ (۱) دیدى آن مرد که بروز پاداش و شمار دروغ زن میگیرد؟
فَذلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ (۲) او آنست که یتیم را بانگ بر مى‏زند و میراند.
یَدُعُّ الْیَتِیمَ یتیم را مى‏گذارد و درو نگاه نمى‏کند.
وَ لا یَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ (۳) و بر طعام دادن درویش نمى‏انگیزاند.
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ (۴) الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (۵) ویل و نفرین بر آن نماز گران‏
که از نماز خویش باز مانده‏اند و آن را گذاشته.
الَّذِینَ هُمْ یُراؤُنَ (۶) ایشان که نماز مى‏نمایند و نگرستن مردمان را نماز مى‏کنند.
وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ (۷) و کس را بکار نیایند و زکاة مال باز مى‏گیرند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۷- سورة الدین (الماعون)- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ افلح من عرف «بسم اللَّه» و ما ربح من بقى عن «بسم اللَّه». من صحب لسانه ذکر «بسم اللَّه» و صحب جنانه حبّ «بسم اللَّه» کفى له شفیعا «بسم اللَّه» الى من تعبّدنا بذکر اللَّه.
در هر کلمه‏اى از کلمات «بسم اللَّه» اسرار ازل و ابد تعبیه است، امّا در حجب عزّت متوارى است تا سمع هر ناسزایى بدو نرسد و هر نامحرمى راه بدو نبرد. نه هر چه بسمع ظاهر رسد جان و دل آن را قبول کند، ظاهر شنیدن دیگرست و باطن پذیرفتن دیگر.
شبلى روزى در خدمت جنید گفت: اللَّه! جنید گفت: آنچه میگویى ذکر زبانست، یا ذکر جان؟ اگر ذکر جانست، زبان خود تابع آنست ور نه که مجرّد زبانست، این آسان کارى است. ابلیس همان میگوید که تو میگویى، تو بر وى چه فضل دارى؟ این بارگاه عامّ است، ببارگاه عامّ هم دوست فرو آید، هم دشمن هم آشنا، هم بیگانه. مردمى باید که بر بساط ملوک در درون پرده جاى یابد، ور نه ببارگاه عامّ هر کسى و هر خسى رسد:
هر خسى از رنگ و گفتارى بدین ره کى رسد؟
درد باید پرده سوز و مرد باید گام زن!
درد پرده سوز درد دین است، و مرد گامزن مرد دیندار. آن کافر مدبر که دین بدروغ داشت و اسلام پس پشت انداخت، بنگر که ربّ العالمین با مصطفى (ص) حبیب خویش از بهر آن مدبر چه خطاب مى‏کند و کافر را چه بیم میدهد: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ اى محمد مى‏بینى آن مرد شقىّ ولید بلید و بو جهل پر جهل که دین اسلام را جحود مى‏آرند و نبوّت ترا و معجزات ترا انکار مى‏کنند؟! اى محمد دین را چه زیان دارد که ایشان آن را نپذیرند و از ناپذیرفتن ایشان در دین چه نقصان آید؟ «انّ هذا الدّین متین» دین اسلام دست آویزى استوارست، آن را گسستن و شکستن نیست «لَا انْفِصامَ لَها» محجّة وسطى است و عروة وثقى. بر لسان اهل حقیقت دین آنست که: در راه عبودیّت انقیاد کلّى پیش گیرى و روى از همه درگاه‏ها بگردانى، پناه بازو دهى و درو گریزى.
یکى از علماء طریقت گفته: معنى: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ آنست که هر چه دون حقّ است براى او بگذارى و حقّ او براى هیچیز بنگذارى. خبر درست است از رسول خدا (ص): «الدّین یسر»
دین همه آسانى است، زیرا که بعاقبت رساننده بآسانى است. و در خبرست: «ملاک الدّین الورع»
نظام دین اسلام و نواى عالم ایمان در ورع است ورع پرهیز باشد از محرّمات و خویشتن دارى باحتراز از نابایست و ناشایست و مشغول بودن بشایست و بایست. هر دین که درو ورع نیست، آن را در حضرت قرب محلّ قبول نیست. ورع بحقیقت ورع حواسّ است، هر چه ترا گزیرست که نبینى، دیده از آن نگاهدارى و هر چه داغ رضاء حق ندارد، دیده بر آن مطّلع نگردانى تا فردا از دیدار حقّ جلّ جلاله باز نمانى.
حبیب عجمى کنیزکى داشت، سى سال بود که روى او تمام بندیده بود. روزى کنیزک را گفت: اى مستوره کنیزک ما را آواز ده! گفت: نه من کنیزک توام؟! گفت: ما را درین سى سال زهره آن نبودست که بدون او بچیزى نگاه کنیم! و همچنین سمع نگاه دار، تا صوتى که ملائم دین نباشد نشنود و اگر صوتى بیگانه بسمع درآید و قصد دل کند، توحید که دربان دلست آن را در دل نگذارد و سمع بآب استغفار بشوید. همچنین زبان نگاه دارد تا هر چه را در راه حقّ نباید، از آن نگوید. و دست نگاه دارد، تا جز بدامن حقیقت نزند. و قدم نگاه دارد، تا جز بر زمین فرمان نرود.
و این هنوز ورع عامّ است. امّا ورع خاصّ ورع دلست. و ورع دل آنست که: هر چه نه عالم حقیقت بود در آن فکرت نکند و اگر خاطرى بدو در آید که نه وارد حقّ باشد آن را بجاروب توبه و استغفار از درگاه دل بروبد، و آن آرزوها که شهوات در دل افکند بدست توکّل و خوف از دل محو کند. و آنجا که فرمان حقّ نباشد، بدل آنجا سفر نکند تا در مکان خویش بین اصبعین من اصابع الرّحمن ثابت بماند. هر دل که جایى بباطل سفر کند، مثال شاهى بود که از تخت عزّ خویش و از میان سپاه خویش برود و در عالم اعداء سفر کند. این چنین دل هرگز بسلامت نبود. و فرق میان ورع ظاهر و ورع باطن آنست که: متورّع ظاهر فردا دیده باز کند، حقّ را نبیند و متورّع باطن امروز دیده فراز کرده حقّ را مى‏بیند. عمر خطّاب دل از هر چه دون حقّ خالى کرد، لا جرم تجلّى حقّ جلّ جلاله بر ساحت دلش تافت، تا مى‏گفت: رأى قلبى ربّى.
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ الَّذِینَ هُمْ یُراؤُنَ وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ سیاق این سخن بر سبیل تهدید و وعید است، کسى را که نماز نکند و زکاة ندهد یا کسى که نماز بنفاق و غفلت کند و زکاة بریا و کراهیت دهد.
خبر ندارد این غافل بى‏حاصل که نماز شعار اسلام است و زکاة قنطره دین. هر کرا بینى که ظاهرش از حلیت و زینت این دو فرمان مهمل است، بدانکه باطنش از عقیده دین معطّل است. نماز مقام مناجات است و ترقّى درجات و سبب نجات. زکاة پیرایه شریعت است و نور قیامت و قانون کرامت. بنده مؤمن موحّد چون خطاب شرع و امر حقّ در فرائض نماز و زکاة بر وى متوجّه گردد بر گزارد آن و محافظت حدود و اوقات آن مواظبت نماید بجدّى بلیغ و جهدى تمام شرائط جواز و شرائط قبول در آن بجاى آرد، لا جرم ظاهر او پیراسته ادب دین گردد و باطن او آراسته صدق و اخلاص.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ (۱) ما ترا حوض کوثر. فَصَلِّ لِرَبِّکَ نماز کن خداى خواند» خویش را وَ انْحَرْ (۲) و قربان کن. إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (۳) او که ترا زشت میدارد او دنب بریدست و بد نام.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۹- سورة الکافرون- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز ما استنارت الظّواهر الّا بآثار توفیقه و ما استضاءت السّرائر الّا بانوار تحقیقه، فبتوفیقه وصل العابدون الى مجاهدتهم و بتحقیقه وجد العارفون کمال مشاهدتهم، و بتمام مجاهدتهم وجدوا آجل مثوبتهم، و بدوام مشاهدتهم نالوا عاجل قربتهم نام خداوندى که نثار دل دوستان امید دیدار او، بهار جان درویشان در مرغزار ذکر و ثناء او. هر کس را بهارى و بهار مؤمنان یاد وصال او. هر کجا راستى است آن راستى بنام او. هر کجا شادى است آن شادى بصحبت او. هر کجا عیشى است آن عیش بیاد او. هر کجا سوزى است آن سوز بمهر او. ملک امروز یاد و شناخت او، ملک فردا دیدار و رضاى او. اینت کرامت و منزلت، اینت سعادت و جلالت!
جلالتى نه تکلّف، سعادتى نه گزاف
حقیقتى نه مجاز و، مقالتى نه محال‏
در سراى طرب چون بکوفت دست غمان
ز چرخ و هم فروشد ستارگان خیال!
قوله: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ عبد اللَّه عباس گفت: در قرآن سورتى نیست بر شیطان سختر و صعبتر ازین سوره، زیرا که توحید محض است و براءت از شرک. و توحید دو باب است: توحید اقرار و توحید معرفت.
توحید اقرار یکتا گفتن است. و توحید معرفت یکتا دانستن. یکتا گفتن آنست که: گواهى دهى اللَّه را بیکتایى و پاکى در ذات و صفات. در ذات از جفت و فرزند و انباز.
پاک، و در صفات از شبیه و نظیر و مشیر پاک. صفات او نامعقول، کیف آن نامفهوم، نامحاط و نامحدود. از اوهام و افهام بیرون و کس نداند که چون؟ و یکتا دانستن آنست که او را جلّ جلاله در آلاء و نعما یگانه دانى. وهّاب و معطى اوست. یگانه قسّام و منعم اوست. یگانه در گفت و کردار اوست. یگانه در فضل و در لطف اوست. یگانه در رحمت و در منّت اوست. یگانه نه کس را جز از وى شکرست و منّت و نه بکس جز از وى حولست و قوّت. نه دیگرى را جز از وى منع است و منحت. بنده مؤمن موحّد که شعاع آفتاب توحید برو تافت. نشانش آنست که: مراقبت بر سکون و حرکت گمارد، یک نفس بى‏اجازت شریعت و طریقت نزند. ظاهر بمیزان شریعت برکشد، و باطن بمیدان حقیقت درکشد، و نقطه اصلى را از اعتماد بر هر دو پاک دارد که گفته‏اند: السّعید من له ظاهر موافق للشّریعة و باطن متابع للحقیقة. و هو متبرئ من الاعتماد على شریعته و حقیقته. اگر ذرّه‏اى بر خودش اعتماد بود، مجوسیّت محض و یهودیّت صرف باشد. اى جوانمرد اگر از آنجا که اعلى العلى است تا آنجا که تحت الثّرى است همه از طاعات و عبادات پر کنى، چنان نبود که ذرّه‏اى از خودى خود دست بدارى و خویشتن را نبینى تا خود را باز پس‏ترین همه عالم ندانى، این راه را نشائى ابو القاسم نصرآبادى را گفتند: از مشایخ گذشته آنچه ایشان را بود ترا هیچ چیز هست؟ گفت: درد نایافت آن هست! در جمله ترا دلى باید که درو درد و مصیبت نایافت بود، یا شادى عزّ یافت انّ اللَّه تعالى یبغض الصّحیح الفارغ. عیسى مریم (ع) هیچ جاى قرار نگرفتى، گرد عالم سیاحت کردى. گفتند: سبب چیست؟ گفت: بر امید آنکه قدم بر جایى نهم که روزى قدم صدّیقى آنجا رسیده باشد، تا آن قدمگاه گناه ما را شفیع بود! اگر درد همه اولیاء عالم و صدّیقان درهم گذارند، در گرد درد قدم عیسى پاک نرسد و نیاز و سوز او درین راه چنین بود! خزائننا مملوّة من الطّاعات فعلیک بذرّة من الافتقار و الانکسار.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ چون یارى اللَّه بتو رسد وَ الْفَتْحُ (۱) و گشاد.
وَ رَأَیْتَ النَّاسَ و مردمان را بینى یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ که در دین خداى مى‏آیند أَفْواجاً (۲) جوقاجوق، گروه گروه.
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بستاى خداوند خویش را.
وَ اسْتَغْفِرْهُ و آمرزش خواه ازو إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً (۳) که او خداوند توبه پذیر است.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۱- سورة تبت- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هفتاد و هفت حرفست، بیست کلمه و پنج آیه. جمله به مکّه فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبرست از ابى کعب از پیغامبر (ص): «هر که این سوره برخواند، امید میدارم که او را با بو لهب اندر دوزخ جمع نکنند».
قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ کنى ابا لهب فی القرآن لانّه کاذب الاسم، کان اسمه عبد العزى و العزى شجرة کانت تعبدها ثقیف بالطّائف، قطعها خالد بن الولید. و یقال: ابو لهب لقب، انّما کانت کنیته ابا عتبة کنى بابنه الاکبر عتبة و کنیة عتبة ابو واسع الّذى قتله الاسد. قال هذا القائل: کنى بابى لهب لجماله و حسنه و کان‏ احول و کان عمّ رسول اللَّه (ص) و کان اشدّ النّاس على رسول اللَّه و اخبثهم لسانا. قال اهل التّفسیر: لمّا نزلت: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ‏
اتى رسول اللَّه (ص) الصّفا فصعد علیه ثمّ نادى: «یا صباحاه» فاجتمع النّاس الیه بین رجل یجی‏ء و بین رجل یبعث رسوله: فقال رسول اللَّه (ص): «یا بنى عبد مناف یا بنى عبد المطّلب أ رأیتم لو اخبرتکم انّ خیلا بسفح هذا الجبل ترید ان تغیّر علیکم أ کنتم مصدّقى»؟ قالوا: نعم ما جرّبنا علیک کذبا.
قال: «فانّى نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ» .
فقال ابو لهب: تبّا لک انّما جمعتنا لهذا؟! فانزل اللَّه تعالى تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ. و قیل: جمع الاقربین من اهل بیته و نفرا من عظماء قریش و اطعمهم ثمّ دعاهم الى اللَّه و الى تصدیقه و وعدهم علیه طاعة العرب و ملک الدّنیا و عزّ الابد. فقال ابو لهب من بینهم: أ لهذا جمعتنا؟ تبّا لک! فنزلت: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ اى خابت و خسرت. اسند الفعل الى الید و المراد به نفسه على عادة العرب فی التّعبیر ببعض الشّی‏ء عن کلّه، کقوله: «بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ» و قیل: المراد به ماله و ملکه. یقال: فلان قلیل ذات الید یعنون به المال. و قیل: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ لعنة على ماله و ولده «وَ تَبَّ» لعنة على نفسه. و قیل: الاوّل دعاء و الثّانی خبر، کما یقال: غفر اللَّه لک و قد فعل اهلکه اللَّه و قد فعل. قرأ ابن کثیر «ابى لهب» ساکنة الهاء و هی لغة مثل نهر و نهر. و قیل: انّما اضاف التّباب الى یدیه لانّه اخذ حجرا فرمى به رسول اللَّه (ص). و عن ابن عباس قال: لمّا خلق اللَّه القلم قال: «اکتب ما هو کائن»، فکتب فیما کتب.
تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ قال اهل التّفسیر: لمّا انذرهم رسول اللَّه (ص) قال بو لهب: ان کان ما یقوله ابن اخى حقّا فانّى افتدى نفسى بما لى! فانزل اللَّه عزّ و جلّ: ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ اى ما یغنى. قال ابو العالیة: یعنى اغنامه، و کان صاحب سائمة و مواش وَ ما کَسَبَ یعنى: و ما ولد. و فی الخبر عن النّبی (ص): «ولد الرّجل من کسبه» ثمّ اوعده بالنّار.
فقال: سَیَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ اى سیدخل نارا تلتهب علیه، اى سیدخله اللَّه نارا ذات اشتعال. وَ امْرَأَتُهُ امّ جمیل بنت حرب بن امیّة اخت ابى سفیان و کانت عوراء حَمَّالَةَ الْحَطَبِ اى نقّالة الحدیث و الکذب. قال ابن عبّاس: کانت تأتى بالشّوک فتطرحه باللّیل فی طریق رسول اللَّه (ص) و اصحابه لتعقرهم. و قال السّدىّ: کانت تمشى بالنّمیمة فتلقى العداوة بین النّاس من قول العرب: فلان یحتطب على النّاس.
این چنانست که پارسیان گویند: «تو هیزم بر منه». یعنى: بر میاغال.
قال النّبی (ص): «لا یدخل الجنّة قتّات».
و فی روایة اخرى: «لا یدخل الجنّة نمّام».
و حکى عن الشّافعى انّه قال: من اطراک فی وجهک بما لیس فیک فقد شتمک، و من نقل الیک نقل عنک، و من نمّ عندک نمّ بک، و من اذا ارضیته قال فیک ما لیس فیک فکذلک اذا اسخطته قال فیک ما لیس فیک. و قیل فی قوله: حَمَّالَةَ الْحَطَبِ کانت تعیّر رسول اللَّه (ص) بالفقر و تحتطب هى على ظهرها من ضیق القلب فسبّت بذلک. قرأ عاصم حَمَّالَةَ بالنّصب على الذّم کقوله: «مَلْعُونِینَ». و قرأ الآخرون بالرّفع و له وجهان احدهما: سَیَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ هو وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ و الثّانی: وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فی النّار ایضا قوله: فِی جِیدِها اى فی عنقها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ سلسلة من حدید ذرعها سبعون ذراعا تدخل فی فیها و تخرج من دبرها و یلوى سائرها فی عنقها و اصله من المسد و هو الفتل فالمسد ما فتل و احکم من اىّ شی‏ء کان، یعنى: السّلسلة الّتى فی عنقها فتلت من الحدید فتلا محکما. و قال مقاتل: «مِنْ مَسَدٍ» اى من لیف. قال الضّحاک: فی الدّنیا من لیف و فی الآخرة من نار، و ذلک اللّیف هو الحبل الّذى کانت تحتطب به فبینما هى ذات یوم حاملة حزمة فاعیت فقعدت على حجر تستریح فاتاها ملک فجذبها من خلفها فاهلکها.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۳- سورة- الفلق- مدنیة و قیل مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» الذى خلق الانسان من علق و ابدى الصّباح من الفلق، و انشأ السّماوات طبقا فوق طبق. لا مغلق لما فتح و لا فاتح لما اغلق، اودع ادراک البصر فی الحدق، و رکب الکلام فی اللّسان و انطق. ربّ الضّیاء و الشّفق، و اللیل و ما وسق. و القمر اذا اتسق.
نام خداوندى که طوق یادش در رقاب احباب است و اشباح مریدان زیر سطوات عزّش خرابست، بس جگرها که در آتش دوستى او کبابست، بسا عزیزا که بدل مى‏سوزد و بتن در عذابست، بسا مشتاقا که در بادیه طلب در آرزوى قطره‏اى آبست، چون پنداشت که رسید، بدانست که آنچه دید سرابست!
منزلگه عشق تو دل احبابست
در قصّه عشق تو هزاران بابست.
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ راه عامّه بندگان آنست که پیوسته از شرّ بدان و کید کائدان و حسد حاسدان و بد افتاد جهان استعاذت مى‏کنند بخداوند جهانیان، بحکم ظاهر این سوره. ازینجا گفت مصطفى (ص): «تعوّذوا باللّه من جهد البلاء و درک الشّقاء و سوء القضاء و شماتة الاعداء».
و کان (ص) یقول: «اللّهمّ انّى اعوذ بک من العجز و الکسل و الجبن و البخل و الهرم و عذاب القبر، اللّهمّ انّى اعوذ بک من الفقر و القلّة و الذّلّة و اعوذ بک ان اظلم او اظلم و اعوذ بک من الشّقاق و النّفاق و سوء الاخلاق».
اینست طریقه عامّه مومنان: ظاهر شریعت بکار داشتن و هنگام بلاء دست در دعا و تضرّع زدن و از حقّ جلّ جلاله عافیت خواستن. امّا راه جوانمردان طریقت و ارباب حقیقت تسلیم و رضاست و الیه الاشارة بقوله: «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» و یقال: دع التّدبیر الى من خلقک تسترح. تدبیر کار با خداوندگار گذار، تصرّف در آفریده آفریدگار را مسلّم دار، از راه اعتراض برخیز، تعرّض و فضول مکن، از درگاه او معرض مباش، او را وکیل و کفیل و کارساز خود دان، تا این فرمان را ممتثل باشى که: «فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا» هر دل که در او تسلیم و رضا جمع شد، بنقد آن تن قرین سلامت گشت، و آن سینه دست از آفات بشریّت مسلّم شد، تسلیم درجه ذبیح و خلیل است (ع). خلیل را خطاب آمد که «اسلم». جواب داد که: «اسلمت» پسر از پدر نشان تسلیم دید، بتعلیم پدر لباس تسلیم پوشید قرآن مجید از تسلیم پدر و پسر خبر داد که: «فَلَمَّا أَسْلَما» تسلیم درین جهان مسمار دین است و در آن جهان مفتاح دار السّلام. رضا آنست که بنده‏اى بر پسند باشى و بهر چه رود خرسند باشى و منتظر قضاى خداوند باشى، و تسلیم آنست که کار آفریده بآفریدگار باز گذارى.
خود تن بقضا در ده و خود سرکش باش
جز آن نبود که تو نخواهى، خوش باش!
رشیدالدین میبدی : ۱۱۴- سورة الناس- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
مَلِکِ النَّاسِ (۲) پادشاه مردمان.
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (۱) بگو فریاد خواهم بخداى مردمان.
إِلهِ النَّاسِ (۳) خداوند مردمان.
مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ از بد دیو وسواس نام الْخَنَّاسِ (۴) که باز ایستد و باز پس شود از دل ذاکران.
الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ او که وساوس مى‏افکند در دلهاى مردمان.
مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (۶) از پریان و مردمان.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۴- سورة الناس- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره هفتاد و نه حرف است، بیست کلمه، شش آیه، جمله به مدینه فرو آمد، و قومى گفتند: به مکّه فرو آمد. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن عقبة بن عامر الجهنىّ: انّ رسول اللَّه (ص) قال له: «أ لا اخبرک بافضل ما تعوّذ به المتعوّذون»؟ قلت: بلى! قال: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.
و فی روایة اخرى عن عقبة قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «الا اعلّمک یا عقبة سورتین هما افضل القرآن»؟! قلت: بلى یا رسول اللَّه. فعلّمنى «المعوّذتین» ثم قرأ بهما فی صلاة الغداة و قال: «اقرأ بهما کلّما قمت و نمت».
و عن عائشة قال: کان رسول اللَّه اذا أوى الى فراشه کلّ لیلة جمع کفّیه فنفث فیهما و قرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ثمّ مسح بهما ما استطاع من جسده یبدأ بهما رأسه و وجهه و ما
اقبل من جسده یصنع ذلک ثلاث مرّات.
و عن عائشة ایضا: انّ النّبی (ص) کان اذا اشتکى یقرأ على نفسه بالمعوّذات و ینفث، فلمّا اشتدّ وجعه کنت اقرأ علیه و امسح علیه بیده رجاء برکتها.
و قال عقبة بن عامر: بینا اسیر مع رسول اللَّه (ص) بین الجحفة و الإبراء اذ غشیتنا ریح و ظلمة شدیدة، فجعل رسول اللَّه (ص) یتعوّذ باعوذ بربّ الفلق و أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و یقول: «یا عقبة تعوّذ بهما فما تعوّذ متعوّذ بمثلهما».
و عن عبد اللَّه ابن حبیب قال: خرجنا فی لیلة مطر و ظلمة شدیدة نطلب رسول اللَّه (ص) فادرکناه، فقال: «قل» قلت: ما اقول؟ قال: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و المعوّذتین حین تصبح و حین تمسی ثلاث مرّات تکفک کلّ شی‏ء».
قوله: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ اى استجیر و احترز باللّه الّذى هو بِرَبِّ النَّاسِ اى خالقهم و موجدهم.
مَلِکِ النَّاسِ هو الّذى یسوسهم و یدبّر امورهم، خصّ النّاس بالذّکر لانّ فیهم ملوکا فاخبر تعالى انّه مالک الملوک.
إِلهِ النَّاسِ یعنى: معبود هم الّذى یستحقّ ان یعبدوه.
مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ، هو مصدر کالزّلزال و القلقال، یعنى: من شرّ الوسوسة الّتى تکون من الجنّة و النّاس و الوسوسه: الحدیث الخفىّ، لقوله: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ» و صوت الجلیّ یسمّى وسواسا و وسوسة، و الموسوس الّذى یکسر الحدیث فی نفسه و وسوسة الشّیطان تصل الى القلب فی خفاء. و قیل: هو الکلام الخفىّ الّذى یصل مفهومه الى القلب من غیر سماع. و قیل: وسواس النّاس من نفسه، و هو وسوسة الّتى یحدث بها نفسه. و قیل: «الْوَسْواسِ» هو اسم الشّیطان الّذى یمسّ ابن آدم بطیفه و یخیّل الیه و یوذیه و یفزعه فی منامه. و «الْخَنَّاسِ» صفته، و خنوسه انّه یدخل صدر ابن آدم یضع خرطومه على قلبه یوسوس الیه ما دام ناسیا للَّه عزّ و جلّ و الآخرة، فاذا ذکر ابن آدم اللَّه خنس الشّیطان و کفّ خرطومه و تأخّر. قال ابراهیم التّیمى: اوّل ما یبدو «الوسواس» من قبل الوضوء. و قال مقاتل: انّ الشّیطان فی صورة خنزیر یجرى فى جسد العبد مجرى الدّم فی العروق، سلّطه اللَّه على ذلک. فذلک قوله: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ المراد بالنّاس الاوّل: الأبرار، و بالنّاس الثّانی: الاشرار. معناه: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ الاخیار من الجنّ و اشرار النّاس، کانّه امر ان یستعیذ من شرّ الجنّ و الانس جمیعا.
قال رسول اللَّه (ص) لابى ذر: «تعوّذ باللّه من الشّیاطین الانس و الجنّ».
فاثبت «الوسواس» من الانسان للانسان کالوسوسة من الشّیاطین. و وسوسة الانسان هو الاهواء و اللَّه اعلم بالمراد. و کرّر لفظ «النّاس» فى خمسة مواضع تبجیلا لهم و تکرمة. و قیل: کرّر لانفصال کلّ آیة من الأخرى لعدم حرف العطف. و قیل: المراد بالاوّل: الاطفال و معنى الرّبوبیّة یدلّ علیه. و بالثّانى: الشّبّان و لفظ «الملک» المنبئ عن السّیاسة یدلّ علیه.
و بالثّالث: الشّیوخ و لفظ «اله» المنبئ عن العبادة و الطّاعة یدلّ علیه. و بالرّابع: الصّالحون و الشّیطان مولع باغوائهم دون غیرهم. و بالخامس: المفسدون و عطفه على المعوّد منهم یدلّ علیه و اللَّه اعلم.
قال النّبی (ص): «عند کلّ خثمة دعوة مستجابة و شجرة فی الجنّة».
و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا حسد الّا على اثنین. رجل اتاه القرآن فهو یقوم به آناء اللّیل و آناء النّهار، و رجل آتاه اللَّه مالا فهو ینفق منه آناء اللّیل و آناء النّهار.
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۹
اگر دانی که فردا محشری نیست
سوال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا می‌توانی
که فایز را سپاه و لشکری نیست
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۶
پری‌رویان سلام از من رسانید
که ای سیمین‌تنان تا می‌توانید
ز پا افتاده‌ای را دست گیرید
چو فایز بی‌دلی از در مرانید
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۹
دلا از بی‌وفایان دست بردار
برو با نیک‌خویان کن سر و کار
که فایز، از جفاهای زمانه
شده در دست مهرویان گرفتار
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۷۹
مکش سرمه به چشم نازپرور
مکن روز مرا از شب سیه‌تر
نمی‌سوزد دلت از بهر فایز
چه خواهی گفت فردا روز محشر؟
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۰
من از عهد جوانی تا شدم پیر
نکردم در جفای دوست تقصیر
چرا فایز وفا کرد و جفا دید
کنم با کوکب بختم چه تدبیر
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۱
مه بالانشین، پایین نظر کن
به مسکینان کلامی مختصر کن
بتا فایز غریب این دیار است
محبت با غریبان بیشتر کن