عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۳
سرتاسر آفاق، حزین گردیدی
وز دیدهٔ دید، دیدنی ها دیدی
اکنون خود را به کوی آزادان کش
تا چند اسیر بیمی و امّیدی
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹
گران جان می کند، تعظیم بی جا اهل دنیا را
نگین از بهر نام خشک، خالی می کند جا را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۶
خدا درمانده نگذارد به عالم، بی نصیبان را
عصای کورفهمان می کند، چوب ادیبان را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۹
حریف نقش کج گر نیستی این بدقماران را
به تنهایی سرآور، سیر دور روزگاران را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۹
نباشد ناقه ای جز شوق، مجنون الهی را
به دریا می رساند جذبه ی سیلاب، ماهی را
سر هرکس که از همّت، چو ادهم گردن افرازد
به نعلین گدایان می فروشد، تاج شاهی را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۰
بلای جان، زبان تلخ باشد، اهل دعوی را
به کشتن می دهد زهری که در کام است افعی را
خیالِ قامت او را، به خاطر نقش می بستم
در آنروزی که فرق از هم نمی کردم الف بی را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۱
خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را
به باد دامنی، از خاک برداری غباری را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۵
ای که در کشتن عشاق درنگ است تو را
نیم بسمل شده مگذار که ننگ است تو را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۳
دعوی گر جاهل، به بغل دشمن خود داشت
افعی به گریبان، ز رگ گردن خود داشت
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۵
با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟
تا آبرو به جاست، به دریا چه حاجت است؟
عمری ست کز تپانچه، رخی سرخ می کنیم
ما را به سرخ رویی صهبا چه حاجت است؟
ژولیده موی، بر سر ما تاج خسروی ست
شوریده را به افسر دارا چه حاجت است؟
زهر اجل، به کام من آب حیات ریخت
دنیاگزیده را به مسیحا چه حاجت است؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۸
مستمع گر نکند فهم، غم اینم نیست
سیر چشم سخنم، رغبت تحسینم نیست
زاده ی دل، همه حوران بهشتی نسبند
ذوق آرایش گفتار، در آیینم نیست
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۴
گزند کوکب از کژدم فزون جان را زیان دارد
خدا از چشم این شب زنده داران در امان دارد
جهان افسرده است، اسباب عشرت از که می جویی؟
ز خامی، حرص پندارد، تنور سرد نان دارد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۰
مریض زهد را آن روی آتشناک می سازد
که آتش خار را، از هستی خود پاک می سازد
به راهش با جفای ناکسان دارم شکیبایی
که بلبل تا گل آید، با خس و خاشاک می سازد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۲
در طمع، کام دل بی بصران می باشد
دیدهٔ کور، به دست دگران می باشد
رهنوردی که نه بر مرکب عقل است، سوار
همچو خر بنده، به دنبال خران می باشد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۳
ز غیرت، آب گوهر نخل عزّت را به جو باشد
لب اظهار مطلب، آبشار آبرو باشد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۴
آب دیده ام خونین، آهم آتشین باشد
عاشقم به کام دل، عاشق این چنین باشد
طعنه بر گنه کاران، ای بهشتیان مزنید
جنّت بنی آدم، حسن گندمین باشد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۳
کی ترک مکر و حیله به احباب می کند؟
در شیر صبح، چرخ دنی، آب می کند
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۹
چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد
از دفتر دل ما، اقبال، فال گیرد
سودای آن پری کرد، از دیده ها نهانم
هرکس خیال ورزد، شکل خیال گیرد
عیش ار به کام خواهی، نفس دنی ادب کن
سگ چون شود مودب، صیدش حلال گیرد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۸
سختی به ضعیفان جهان بی سبب آید
من بد کنم و زخم ندامت به لب آید
زاهد دمش افسرده چو صبح است، مبادا
خورشید تو را از نفس سرد تب آید
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۶
وجود کاملان بر ناقصان دشوار می آید
اگر روح اللّه است او نیز، بر خر بار می آید
لب صاحب سخن، بی گل عذاران غنچه می باشد
که بلبل در بهاران، بر سرگفتار می آید
گلو شیرین کند نی را، نوای لعل نوشینش
سخن سازی، از آن لبهای شکربار می آید