عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۹
شیخ گفت: من لم یرنفسه الی ثواب الصدقة احوج من الفقیر الی صدقته فقد بطلت صدقته.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۲
شیخ گفت طمع از کار بیرون باید کرد اگر خواهی کی عمل بر تو سبک گردد در عمل بی‌طمع باید بود:
کمال دوستی از دوستان بی طمعیست
چه قیمت آرد آن خیر کش بها باشد
عطا دهنده ترا بهتر از عطا به یقین
عطا چه باید چون عین کیمیا باشد
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۳
شیخ را سؤال کردند یا شیخ: الفقرُ اَتَمّ اَم الغنی؟ شیخ گفت:
بوالعجب یاری ای یار خراسانی
چاکر بوالعجیبهای خراسانم
پس گفت اتم و اکمل و افضل در شریعت است چون نظر سبحانی خود بر کسی پیدا کند فقرش غنا گردد و غنا فقر، بشریت آینۀ ربوبیت است وی بهرچ آفرید بدان نظر نکرد جز به آدمی انَّ اللّه تَعالی لَمْ یَنْظَر اِلی الدُّنیا مُندَخَلَقها بُغْضاً لَها چون به حدیث آدمی رسید گفت. اِنَّ اللّه تَعالی لایَنْظُرُ اِلی صُوَرِکُمْ وَلا اِلی اَعْمالِکُم وَلکِن یَنْظُرُ اِلی قُلُوبِکُم همۀ عالم رادر آفرید کی امری بس بود کی گفت کُنْ فَکان چون به آدمی رسید از امر درگذشت و گفت خَلَقْتُ بِیَدی و این قالب را بود، چون بارواح رسید گفت وَنفَخْتُ فِیهِ مِن روُحِی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۵
شیخ گفت هرک با هر کسی بتواند نشست و از هر کسی سخن تواند شنید و با هرکسی خورد و خواب تواند کرد بدو طمع نیکی مدار کی نفس او را بدست شیطان باز داده است.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۶
شیخ را پرسیدند که ای شیخ اصل ارادت چیست؟ شیخ گفت آنکه خاستش خواست گردد و فرقست میان خواست و خاست، درخواست تردد درآید خواهد کند و خواهدنکند، و درخاست مویی را راه نبود. خواست جزوی بود و خاست کلی، حدیثی درآید برقی بجهد کششی پدید آید پس کوششی پدید آید آنگاه حُرّ مملکت گردد.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۸
شیخ را درویشی پرسید کی فتوت چیست؟ گفت صاحب همتی باید تا با وی حدیث فتوت توان کرد، با صاحب منیت حدیث فتوت نتوان کرد. پس گفت: زلّة صاحب الهمة طاعة و طاعة صاحب المنیّة زلة، فتوّت و شجاعت و لطافت و ظرافت نباتهاییست که در بوستان کشش روید و روزها و گرسنگیها و بیداریهای شب و صدقۀ بسیار، هرچ کوشش اثبات می‌کند کشش محو می‌کند.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۰
شیخ گفت روزی: بلغناان السید الصادق جعفر بن محمد قال ما رأیت احسن من تواضع الاغنیاء للفقراء و احسن من ذلک اعراض الفقیر عن الغنی استغنی باللّه عزوجل. پس مقری بر خواند وَللمّه العزة وَلِرَسُولِهِ وَللمُؤْمِنین.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۱
شیخ ما روزی گفت: غایة عزنا الافتقار الی اللّه تعالی و التذلیل بین یدیه لان النبی صلی اللّه علیه قال اذا اراداللّه بعبد خیراً دله علی ذلّ نفسه.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۲
شیخ ما را پرسیدند کی الفقراتم ام الغنی؟ شیخ گفت الغنیة عن الکل. پس گفت:
ذا نحن ادلجنا و انت امامنا
کفی لمطا یا نا بذکرک هادیا
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۴
شیخ گفت روزی در میان سخن: سمعت اَنّ السید الصادق جعفر بن محمد یقول الغنی باللّه انه لایرید به بدلا و لایبقی عنه حولا.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۵
شیخ گفت کسی کی براه حقّ درآید نخستین نامی کی برو نهند نام مریدی بود و هزار چیز آورده‌اند که مرید را بباید تا نام مریدی بر وی افتد اول آنست که چون جامه بگرداند همه چیزها او را بخلاف خلق باشد، گفتش نه چون آن خلق باشد و رفتنش نه چون آن خلق باشد... وچند گویی بنرسد.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۶
شیخ را پرسیدند کی پیر محقّق کدامست و مرید مصدق کدامست؟ گفت نشان پیر محقّق آنست که این ده خصلت در وی باز یابند تا در پیری درست باشد: نخستین مراد دیده باشد تا مرید تواند داشت، دوم راه سپرده باشد تا راه تواند نمود، سیم مهذب و مؤدَّب گشته باشد تا مؤدِّب بود،چهارم بی‌خطر سخی باشد تا فدای مرید تواند کرد، پنجم از مال مرید آزاد باشد تا در راه خودش بکار نباید داشت، ششم تا باشارت پند تواند داد به عبارت ندهد، هفتم تا برفق تأدیب تواند کرد بعنف و خشم نکند، هشتم آنچ فرماید نخست بجای آورده باشد،نهم هر چیزی کی از آنش بازدارد نخست او بازایستاده باشد، دهم مرید را کی بخدای فرا پذیرد بخلقش رد نکند. چون چنین باشد و پیر بدین اخلاق آراسته بود مرید جز مصدق و راه رو نباشد کی آنچ بر مرید پدید آید آن صفت پیر است که بر مرید ظاهر می‌شود. اما مرید مصدق راکمترین چیزی در وی ده چیز باشد تا مریدی را بشاید: اول زیرک باید کی باشد تا اشارت پیر بداند، دوم مطیع تن بود تا فرمان بردار پیر بود، سیم تیزگوش باشد تا سخن پیر اندر یابد، چهارم روشن دل باشد تا بزرگی پیر ببیند، پنجم راست گوی باشد تا هرچ خبر دهد راست دهد، ششم درست عهد بودتا هرچ گوید وفا کند، هفتم آزادمرد بودتا آنچ دارد بتواند گذاشت، هشتم رازدار بود تا راز پیر نگاه تواند داشت، نهم پند پذیرد تا نصیحت پیر فرا پذیرد، دهم عیار بود تا جان عزیز درین راه فدا تواند کرد. مرید بدین اخلاق آراسته باید تا راه بروی سبکتر انجامد و مقصود پیر در طریقت از وی زود حاصل آید ان شاء اللّه تعالی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۷
شیخ یک روز سخن مترسمان می‌گفت پس گفت اول رسمی بود کی مردم بتکلف بکند آنگه آن عادت شود آنگه آن عادت طبیعت شود آنگه آن طبیعت حقّیقت شود. پس شیخ ابوبکر مؤدب را گفت برخیز و دوات و کاغذ بیار تا از رسوم و عادات خانقاهیان فصلی بگوییم، چون بیاورد گفت بنویس و بدانکه اندر عادت و رسوم خانقاهیان ده چیزست کی برخود فریضه دارند به سنت اصحاب صفه رضی اللّه عنهم و اهل خانقاه را صوفی از آن گویند کی صافی باشند و بافعال اهل صفه مقتدی باشند اما این ده چیز کی برخود فریضه دارند و در موافقت کتاب خدای تعالی و سنت مصطفی علیه السلام بود، یکی آنست کی جامه پاک دراند کی گفت وَثِیابکَ فَطَهّر و پیوسته باطهارت باشند کی گفت فیهِ رِجالٌ یُحِبونَ اَنْ یَتَطَهَّرُوا وَاللّه یَحِبُّ المُطَهِّرین دوم آنکه در مسجد یا بقعۀ از خیر نشنیند چنانک گفت یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالغُدوِّوَالاصالْ رِجالٌ سیم آنکه باول وقت نمازها به جماعت کنند چنانک گفت: وَالَّذِینَ هُمْ عَلی صَلواتِهِمْ یُحافِظون چهارم آنکه به شب بسیار نماز کنند چنانک گفت: وَمِن اللَیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلةً لکَ پنجم آنکه سحرگاه استغفار و دعا بسیار کند چنانک گفت: وَبِالاَسحارِهُمْ یَسْتَغْفِرُون ششم آنکه بامدادان چندانکه توانند قرآن برخوانند و تا آفتاب برنتابد حدیث نکنند چنانک گفت اِنَّ قُرآنَ الفَجْرِ کانَ مَشهُوداً هفتم آنکه میان نماز شام وخفتن بوردی و ذکری مشغول باشند چنانک گفت وَمِنَ اللَّیلِ فَسَبِّحهُ وَاِدْبارَ النُّجُوم هشتم نیازمندان را و ضعیفان را و هرکه بدیشان پیوست وی را درپذیرند و رنج ایشان بکشند چنانک گفت: وَلا تَطُرد الَّذِینَ یَدْعُونَ ربَّهُمْ بِالغدوَةِ والعَشِّی یُریدُون وَجْهَه نهم آنکه بی‌موافقت یکدیگر چیزی نخورند چنانک گفت وَالمُوفُونَ بِعَهْدِهِم اِذا عاهَدُوا دهم آنکه بی دستوری یکدیگر غایب نگردند چنانک گفت: وَاِذا کانُوا مَعَهُ عَلی اَمرٍ جامِعٍ لَم یَذْهَبُوا حَتْی یَسْتَأذِنُوه. و جز ازین اوقات فراغت ایشان بسه کار بود یا علم آموختن یا بوردی مشغول بودن یا به کسی راحتی و چیزی رسانیدن. پس هرکه این جمع را دوست داردو بدآنچ تواند ایشان را یاری دهد درفضل و ثواب ایشان شریک باشد کی گفت فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ اَنَّی اُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنکُمْ مِن ذَکَرٍ اَوانُثَی بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ و پیغامبر گفت صلی اللّه علیه من احب قوماً فهو منهم و اندرین قوم باشد آنکه مصطفی گفت رب اشعث اغبرذی طمرین لایؤبه به لواقسم علی اللّه لابره منهم البراء ابن عازب وبا خدای عالم در حقّ ایشان گفت: اُولئِک هُمُ الرّاشِدونَ فَضْلاً مِنَ اللّه وَنِعْمةً وَاللّه عَلِیمٌ حَکیم و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۸
شیخ گفت هرکه ما را بدید و درحقّ فرزندان و خاندان ما سعی کند فردا در مظلۀ شفاعت ما باشد و از شفاعت ما محروم نماند.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۹
شیخ گفت ما همسایگان چپ و راست و پس و پیش را از خدای بخواسته‌ایم و خداوند تعالی ایشان را در کار ما کرده است پس گفت همسایگان ما بلخ و مرو و نشابور و هریست و هم شیخ ما گفت کی در حقّ کسانی کی گرد ما درند هیچ چیز نمی‌باید گفت کی آنکس کی بر خری نشسته یکبار بدین کوی و بدین خانقاه ما گذشته است یا برگذرد و یا روشنایی شمع ما بر وی تابد خداوند تعالی بروی بکرامت رحمت کند.
محمد بن منور : الدعوات
بخش ۱
خواجه بوطاهر شیخ ما گفت که خواجه بومنصور ورقانی یک روز به زیارت به نزدیک شیخ ما آمد و گفت یا شیخ راهی در پیش من نه. شیخ گفت آن راه نگاه دار کی خداوند تعالی بدان راه فرموده است. گفت آن کدام راهست گفت آنکه گفت وَاتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ اَنابَ اِلَّی، نگفت واتبع سبیل من خاب، گفت متابع کسانی باش که با ما گشتند و ما را بودند نگفت متابع آن قوم باش کی راه نابکاری رفتند و نابکاران دنیا و آخرت بودند. گفت یا شیخ این راه بچه زاد رویم؟ گفت پیوسته می‌گوی یا رجاء الراجین و یا امل الآملین لاتخیب رجائی و لاتقطع املی یا ارحم الراحمین توفنی مسلما و الحقّنی بالصالحین.
محمد بن منور : الدعوات
بخش ۲
هم خواجه بوطاهر شیخ گفت روزی سلطان طغرل کس فرستاد و خواجه بومنصور ورقانی را که وزیر وی بود بخواند، او گفت من هنوز نماز چاشت نگزارده‌ام، نتوانم آمد. آنکس چون این سخن بشنید به خدمت سلطان باز نمود سلطان هیچ چیز نگفت، چون خواجه بومنصور از اوراد فارغ شد به خدمت سلطان آمد سلطان گفت ای خواجه هر وقت کی ما را با تو شغلی باشد و ترا بخواهیم گویند قرآن می‌خواند یا نماز می‌گزارد و شغل فرو می‌ماند. بومنصور گفت چنین است کی سلطان می‌فرماید و بدانکه من بندۀ خدایم و چاکر تو، تا حقّ فرمان خدای بجای نیارم بچاکری تو نیز نپردازم اگر تو وزیری یابی که بندۀ خدای نبود وجمله چاکر تو بود من رفتم بخانه باز شوم. سلطان گفت البته من هیچ چاکر نیابم کی نه بندۀ خدای بود و مرا بر تو هیچ مزید نیست تو هر بندگی کی بتوانی کرد بر درگاه بکن آنگه به شغل من آی. بومنصور از خدمت سلطان بازگشت و بخانه آمد. این خبر به شیخ ما رسید و شیخ در آن وقت به نشابور بود چون این خبر به سمع شیخ رسید فرمود تاستور زین کنند تا روی بتهنیت وی نهد، چون از خانقاه بیرون آمد حسن مؤدب درویشی را پیش فرستاد تا خواجه بومنصور را خبر دهد،چون شیخ بدر سرای وی رسید، دروان حسن مؤدب را گفت زودتر درشوید که تا خبر آمدن شیخ بخواجه رسیده است خواجه در میان سرای به پای ایستاده بود کی چنان بزرگی بعزم سلام ما برپای باشد و ما نشسته چون شیخ در سرای شد وی را دید در میان سرای ایستاده، گفت سبب چیست کی خواجه ایستاده است چنین برپای؟ گفت چون خبر آمدن شیخ شنیدیم بر پای ایستادیم تا ترا ننشانیم ننشینیم خواجه گفت کار دو جهانی ما برآمد. چون شیخ بنشست وی را تهنیتها گفت. خواجه گفت یا شیخ می‌ترسیدم کی این سلطان ترکست و متهور نباید کی بتهور کاری کند، شیخ گفت چون به خدمت می‌شوی دعاء یوم الاحزاب می‌خوان کی از رسول صلی اللّه علیه درست شده است کی هرکه پیش سلطان رود و دعاء احزاب می‌خواند او را هیچ رنجی نرسد و مَقضّی الحاجة بازگردد و دعا اینست: اللّهم انانعوذ بنور قدسک و عظمة طهارتک و برکة جلالک من کل آفة و من کل سوء و عاهة و من طوارق اللیل و النهار الا طارقا یطرق بخیر منک یا رحمن، اللّهم انت غیاثنافبک نغوث و انت ملاذنا فبک نعوذ یامن ذلت له رقاب الجبابرة و خضعت له اعناق الفراعنة نعوذبک من خزیک و کشف سترک و نسیان ذکرک و الانصراف عن شکرک. ذکرک شعارنا و ثناؤک دثارنا فی نومنا و قرارنا و ظعننا و اسفارنا و لیلنا و نهارنا. اضرب علینا سرادقات حفظک و ادخلنا جمیعا فی خفض عنایتک وجد علینا بخیر منک یا رحمن یا رحیم یا لا اله الا انت وحدک لاشریک لک نستغفرک و نتوب الیک.
خواجه بوطاهر گفت کی در آن وقت کی شیخ مرا به نسا فرستاد مرا این دعا آموخت و گفت ازین دعا غافل مباش: یاحنان یا منان یا دیان یا برهان یا سبحان یا رحمن یا مستعان یا عزیز الشأن یادائم السلطان یا کثیر الخیر والاحسان نعوذ بک من الحرمان و الخذلان.
شیخ این دعا دراوراد بامداد خوانده است: بسم اللّه الرحمن الرحیم بسم اللّه ما شاء اللّه لایأتی بالخیر الا اللّه، بسم اللّه ما شاء اللّه و ما بنا من نعمة فمن اللّه ما شاء اللّه ولاحول و لاقوة الا باللّه، بسم اللّه لایضر مع اسمه شیء فی الارض و لافی السماء و هو السمیع العلیم. بسم اللّه الشافی، بسم اللّه الکافی، بسم اللّه المعافی، بسم اللّه ذی الشأن الشدید السلطان العظیم البرهان ما شاء اللّه کان اعوذ باللّه من الشیطان و نزل من القرآن. ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین فتحصنا بالحی الذی لایموت و رمینا من ارادنا بسوء بلااله الا انت و تمسکنا جمیعا بالعروة الوثقی لااَنفصامَ لها وَاللّه سَمیعٌ عَلیم.
این دعا هم به روایتی درست از شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز درست گشته است که هر روز بعداز نماز بامداد می‌خوانده است: الحمدلله رب العالمین حمداً کثیراً طیباً مبارکا کما یحبه ربنا و یرضی کما ینبغی لکرم وجهه و عز جلاله و الحمدلله حمداً لاانقضاء لعدده و لاانتهاء لمدده و الحمدلله الذی حللنا لیوم عاقبته و اقالنا بعمل عافیته و الحمدلله حمداً بعدد احسانه و فضله علیناو علی جمیع خلقه و الحمدلله حمداً بعدد حسنات خلقه و سیئاتهم اذ فضلنا علی کثیر ممن خلقه اللّهم لک الحمد بجمیع محامدک کلها علی جمیع نعمائک کلها علینا و علی جمیع خلقک کلهم و صلوات اللّه و ملائکته و رسله و جمیع خلقه علی نبینا محمد و علی آله علیهم السلام و رحمة اللّه و برکاته مرحبا مرحبا بالحافظین و حیاکما اللّه من کاتبین ملکین رفیقین شاهدین عدلین جزاکما اللّه عنی من جلیسین کریمین خیراً کتبا رحمکما اللّه و رضی عنکما بسم اللّه و باللّه و لاحول و لا قوة الا باللّه و اشهد ان لا اله الااللّه وحده لاشریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله و ان الجنة حقّ و ان الساعة آتیة لاریب فیها و انّ اللّه یبعث من فی القبور اصبحت عبداً مملوکا لااقدر ان اسوق الی نفسی خیر ما ارجو و لا ان اصرف عن نفسی شرما احذر اصبحت علی فطرة الاسلام و کلمة الاخلاص و علی دین نبینا محمد صلی اللّه علیه و علی ملة ابینا ابراهیم علیه السلم و ولایة ولیهما و البرائة من عدوهما اللّهم انی اصبحت فی عافیتک و نعمتک فاتمم علی عافیتک و نعمتک اللّهم بک اصبحت و بک امسیت و بک احیی و بک اموت و علیک اتوکل و الیک النشور و لاحول و لاقوة الا باللّه العلی العظیم.
محمد بن منور : نامه‌ها
شمارهٔ ۲
در آن وقت که شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز به نشابور بود درویشی پیش شیخ آمد و گفت اندیشۀ میهنه دارم، شیخ دوات و کاغذ خواست و گفت ساعتی توقف باید کرد تا چیزی به بوطاهر بنویسم پس بنوشت:
بسم اللّه الرحمن الرحیم سلام اللّه اللطیف الخبیر علی الکبیر و الصغیر و هو علی جمعهم اذا یشاء قدیر و السلام، کاغذ به درویش داد تا ببرد.
محمد بن منور : ابیات
بخش ۴
شیخ گفت امشب ابرهیم خوانده است:
من بودم و او واو و من اینت خوشی
این چنین سه چهار تن بود چنین باید گفت:
من بودم و او واو و او اینت خوشی.
شعر:
خواهی کی کسی شوی ز هستی کم کن
ناخورده شراب وصل مستی کم کن
با زلف بتان دراز دستی کم کن
بت را چه گنه تو بت پرستی کم کن
بیت
گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا
به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا
هر آن زمین که تو یکره برو قدم بنهی
هزار سجده برم خاک آن زمین ترا
هزار بوسه دهم بر سخاء نامۀ تو
اگر ببینم بر مُهرِ او نگین ترا
به تیغ هندی گو دست من جدا بکنند
اگر بگیرم روزی من آستین ترا
وگرچه خامُش مردم که شعر باید گفت
زبان من بروی گردد آفرین ترا
بیت
تا روی ترا بدیدم ای شمع طراز
نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز
چون باتو بوم مجاز من جمله نماز
چون بی‌تو بوم نماز من جمله مجاز
شعر
تقنع بالکفاف تعش رخاءً
ولاتبغ الفضول مع الکفاف
ففی خبز القفار بغیر أدم
و فی ماء القراح غنی و کاف
وکل تزین بالمرء زین
وازینه التجمل بالعفاف
بیت
واحببت اولاد الیهود باَسرِهِم
لاجلک حتی کدتُ ان اَتهوّدا
اصلی فأزوی قبلتی متعمدا
لقبلتکم فاشهد صلاتی لتشهدا
وانی لاهدی فی صلاتی بحبکم
بتوریة موسی ثم فرقان احمدا
ولولا مقال الکاشحین و بغضهم
لعبدت یوم السبت فیمن تعبدا
و کان دخول النار فی الحب هینا
اذاکان من نهواه فی الحب مسعدا
محمد بن منور : ابیات
بخش ۵
امام اسمعیل ساوی گفت من رقعۀ نوشتم به شیخ و بنوشتم کی کسی ترا غیبت کرده است او را بحل کن، شیخ گفت بخط مبارک نوشت:
تقشع غیم الجهد عن قمر الحب
واشرق نورالصبح فی ظلمة الغیب
وجاء نسیم الاعتذار مخففا
فصادفه حسن القبول من القلب
*
ازیک سو شیر و از دگر سو شمشیر
مسکین دل من میان شیر و شمشیر
*
کار همه راست شد چنانک بباید
حالت شادیست شاد باشی شاید
انده و اندیشه را دراز چه داری
دولت تو خود همان کند که بباید
رایِ وزیران ترا بکار نیاید
هرچصوابست بخت خود فرماید
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
و آنکه ترا زاد نیز چون تو نزاید
ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دیگر به بهتری نگشاید
*
آنجا که ببایی پدید نیئی گویی
آنجا که نبایی از زمین بررویی
عاشق کنی و مراد عاشق جویی
اینت خوشی و ظریفی و نیکویی
*
ای ساقی پیش آر ز سرمایۀ شادی
زان می که همی تابد چون تاج قبادی
زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست
قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی
*
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم
مرا که خُوشیِ او بود ناخوشی شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
هرکسی محراب کردست آفتاب وسنگ و چوب
من کنون محراب کردم آن نگارین روی را
*
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مرد نابینا ببیند باز یابد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا
اعجمی‌ام می‌ندانم من بن و بنگاه را
*
جایی که تو باشی اثر غم نبود
آنجا که نباشی دل خرم نبود
آنرا که ز فرقت تو یکدم نبود
شادیش زمین و آسمان کم نبود