عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۰
ای دل زر و سیم رامیندیش بخور
آن روز پسین را غمی از پیش بخور
اندر غم این و آن بسر بردی عمر
خوردی غم هر چیز، غم خویش بخور
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۱
ای دل که ترا گفت این دم میخور
کانگه که نباشی غم عالم میخور؟
نابودن خود بدیدۀ عقل ببین
آنگه اگرت کری کند غم میخور
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۷
کار همه دنیا بمرادت شده گیر
پس عمر برفته و اجل آمده گیر
گویی بمراد خویش دستی بزنم
خود نتوانی و گر توانی زده گیر
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۰
... زمان آینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
....دم نقد را غنیمت میدان
از آمده مندیش وز آینده مترس
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۶
گل را دیدم دمیده از کام آتش
از آب گرفته هفت اندام آتش
گفتم که چه شد ؟ گفت بلائیست دراز
کوتاهی عمر و پس سرانجام آتش
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۲
بلبل که نبود در چمن پر وازش
بی برگی شاخ کرده بد بی سازش
چون داد شکوفه سیم مطرب بازش
بنگر که بچرخ می رسد آوازش
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۰
با دشمن و دوست انس گیریم چو شمع
مقش همه کس فرا پذیریم چو شمع
عشّاق قلندریم و شرطست که ما
آن دم که نسوزیم بمیریم چو شمع
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۲
دارم ز حیات غصّه ها بیش از مرگ
پیوسته کنم شاد دل خویش از مرگ
گویی که بکام دل ببینم خود را
گر خود همه یک روز بود پیش از مرگ
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۳
چون هست بلای زندگی بیش از مرگ
چندین چه کنی رنجه دل خویش از مرگ؟
گر زندگی اینست میندیش از مرگ
جهدی بکن و بمیر خود پیش از مرگ
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۸
شد عمر و نشد هیچ مرادی حاصل
وز بهر سفر نگشت زادی حاصل
از علم نشد وجه نجاتی حاصل
وز عقل نگشت اعتقادی حاصل
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۵
ماییم نهفته گریه در خنده چو گل
مرده بدمی و از دمی زنده چو گل
خود را بهمه میان درافگنده چو گل
و اندر همه مجمعی پراگنده چو گل
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۷۰
گر چاشنی غمش بیابی یک دم
هرگز نخوری تو از پی شادی غم
شادی غم اوست خود ولیکن چه کنم ؟
چون تو غم و شادی نشناسی از هم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۷۴
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا برداری کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین بهمست
این از لب یار خواه و آن از لب جام
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۲
تیغت که فشاند بر و سر مردم
کوتاه کند راه اجل بر مردم
زان سان که رود برهنه مردم در آب
این آب برهنه می رود در مردم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۴
کاری که نبود از آن گزردم یک دم
هرگز غم آن کار نخوردم یک دم
گفتند که یک دم بجزین کار مکن
من در همه عمر خود نکردم یک دم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۸
نه باد قبولی ز هنر می جهدم
نه چرخ اساس دولتی می نهدم
از عمر بشکرم که بهر گونه که هست
آخر بگذشتن مددی می دهدم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۰
بر من که ازین پس غم عالم نخورم
شادیّ و غمش تا بتوانم نخورم
گر تاج نهد بر سر من دم نخورم
ور نیز کلاهم ببرد غم نخورم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۳۸
روزی که چو اشک در کنارت بینم
چون اشک دوان و پی قرارت بینم
گر خود یکبار و گر هزارت بینم
چون عمر همیشه برگذارت بینم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۵۱
هر گاه که کار وصل در هم بندیم
گردون همه آن کند که ما نپسندیم
داند که چو ما به یکدگر پیوندیم
شادان بنشینیم و برو می خندیم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۵۵
دل گفت که روزی که قدح کش باشیم
آن روز ز صد گونه مشوّش باشیم
امروز بباغ با هم ار خوش باشیم
ترسم فردا بهم در آتش باشیم