عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۸
به گلشن تنگدل چون غنچه زادم، شادمان رفتم
ندیدم در چمن بوی وفایی، زود از آن رفتم
ز من نشنید نام رنگ و بو، باد صبا هرگز
چو گل یا رب ازین گلشن چرا پیش از خزان رفتم
چو راه عشق طی گردید، یک جا بودشان منزل
چو آواز جرس دنباله هر کاروان رفتم
ندانم از کدامین کو، رساندم چون صبا گردی
که گل بشکفت بر رویم، چو سوی بوستان رفتم
پی هر ذره چون خورشید سر بردم به هر روزن
ندیدم غیر عشق از کعبه تا دیر مغان رفتم
به کوی گلرخان، چون عشق، قدسی پای محکم کن
که من در هجر ایشان از هوس دنبال جان رفتم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۰
بر سر کوی تو عمری شد که ما افتاده‌ایم
دست و پا گم کرده و در دست و پا افتاده‌ایم
ذوق صحبت را غنیمت دان، وگرنه چون مژه
تا گشایی دیده را، از هم جدا افتاده‌ایم
سوی مشتاقان نمی‌آرد نسیم پیرهن
چند روزی شد که از چشم صبا افتاده‌ایم
بس که غم خوردیم، در عالم غم دیگر نماند
گوییا برقیم و در دشت گیا افتاده‌ایم
شیوه بیگانگی را هم نمی‌داند که چیست
عمرها دنبال آن ناآشنا افتاده‌ایم


قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۳
من تیره‌دل و نورفشان شعله آهم
دارد شب مهتاب ز پی، روز سیاهم
غم می‌کشدم، خواه وطن، خواه غریبی
هرجا که روم، روزی برق است گیاهم
بر هر سر راهی که تو یک بار گذشتی
چون نقش قدم، تا به ابد چشم به راهم
روزی که مرا رفت سر زلف تو از دست
خندید فلک بر من و بر بخت سیاهم
بر هرچه فکندم نظر، آلوده به خون شد
خون گشت ز همخانگی اشک، نگاهم
قدسی منم آن کافر عاصی که به دوزخ
آتش عرق‌آلوده شد از شرم گناهم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۱
مباش غره به عهد قدیم و یار کهن
که هفته‌ای چو شود، خاربن شود گلبن
به جذب حادثه شد پیکرم چنان مشتاق
که پا نخورده به سنگم، کبود شد ناخن
میان عاشق و معشوق، راز دل گفتن
همین بس است که آزار لب نداد سخن
نهفته حیف نباشد چنان گل رویی؟
خدای را که رخ آلوده نقاب مکن
ز کار خود نگشوده‌ام گره، چرا قدسی
زمانه نی شکند ناخن مرا در بن؟
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۲
شرط بود کفر و دین، هر دو به هم داشتن
دل به صمد باختن، رو به صنم داشتن
گر نبود عشق هم، فرض بود مرد را
فال محبت زدن، نیت غم داشتن
ظلم بود سینه را، داشت ز افغان جدا
حیف بود دیده را، دور زنم داشتن
فال رهایی مزن، زانکه نشان بدی‌ست
پای کشیدن ز گل، دست ز غم داشتن
کیسه تهی خوشترم، ورنه به اشکم رسد
هر مژه بر هم زدن، حاصل یم داشتن
رند گدا کی کند، ترک کلاه و عصا؟
لازمه خسروی‌ست، چتر و علم داشتن
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۶
سینه پیش غم جانانه چه خواهد بودن
پیش سیلاب فنا، خانه چه خواهد بودن
شمع در محفل و گل بر سر بازار نشست
غیرت بلبل و پروانه چه خواهد بودن
از دل ماست پریشانی زلفش، ورنه
سعی باد سحر و شانه چه خواهد بودن
بی‌حجابانه نهد بر لب هرکس لب خویش
مجلس‌آرایی پیمانه چه خواهد بودن
اشک گرمم چه عجب گر به نظرها خوارست؟
کشت آتش‌زده را دانه چه خواهد بودن
گر که با خلق نیامیخته‌ام، معذورم
آشنا با دو سه بیگانه چه خواهد بودن
هیچ در هیچ بود سلطنت روی زمین
اعتبار دو سه ویرانه چه خواهد بودن
کس ندارد خبر یار چو دیوانه عشق
سخن مردم فرزانه چه خواهد بودن
گو کسی گوش مکن بر سخن من قدسی
گفتگوی من دیوانه چه خواهد بودن
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۶
تاوان قتل صید زبون نیست بر کسی
منت برای قطره خون نیست بر کسی
کافی‌ست شوق کشته‌شدن خونبها مرا
در روز حشر، دعوی خون نیست بر کسی
هرکس به قدر همت خود می‌کشد جفا
هرگز ستم ز همت دون نیست بر کسی
عاقل کسی بود که کند غربت اختیار
از کشوری که دست جنون نیست بر کسی
ای غم به خانه دل قدسی وطن مکن
تعمیر این خرابه، شگون نیست بر کسی
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲
عنان به دست شتاب است تا درنگ ترا
کسی چون صلح نفهمد زبان جنگ ترا
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۱۶
افروختی ز باده و رنگ بتان شکست
یک گل شکفت و رونق صد گلستان شکست
دادی چو دل ز دست، رهایی طمع مدار
عشق آن طلسم نیست که آن را توان شکست
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۱
به من خدنگ ترا سر فرو نمی‌آید
منش به جان روم از پی گر او نمی‌آید
ز تلخ‌عیشی پیمانه می‌توان دانست
که هیچ‌کار ز دست سبو نمی‌آید
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۸
بهتر آن است که بی نشو و نما خاک شویم
گرچه از خاک پی نشو و نما خاسته‌ایم
گر بمیریم ز حسرت در خواهش نزنیم
که چو نخل ادب از خاک حیا خاسته‌ایم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
طبعی که بود حریص مر عصیان را
مایل باشد فزونی نقصان را
صاحب کالا قیمتش افزون گوید
هرچیز که دزد برده باشد آن را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
هرچند خرد جلوه دهد سامان را
از جهل نجات کی دهد نادان را؟
نتوان به نعیم خلد باز آوردن
از رغبتِ جو، طبیعت حیوان را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
از بدنامی چه باک بدنامان را؟
کس چون شکند شکسته‌اندامان را؟
از شعله قهر، عاشقان را چه غم است
اندیشه ز سوختن بود خامان را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
با فقر چه قدر، دنیی و عقبی را؟
دارد همه کس مسلم این دعوی را
غالب‌گشتن بر دو جهان از فقر است
اقبال بلند باید این معنی را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
در حضرت دوست انس جان را چه بقا
باقی همه اوست، این و آن را چه بقا
خرسند به جانی و تسلی به جهان
جان را چه ثبات است و جهان را چه بقا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
عاقل ز سراب، در گمان دریا
عاشق نشنیده‌ست کران دریا
با عشق ز عقل حرف تنزیه زدن
کُر ساختن است در میان دریا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
عالِم که به جاهلش سوال است و جواب
پیوسته به جهل یابد از خلق، خطاب
هرچند، کس آرمیده باشد، عکسش
آید به نظر مضطرب از جنبش آب
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
بی پیر، مرید کی شود مست و خراب؟
رهبر بودش گرچه خرد در همه باب
هرچند در آفتاب هم گرم شود
بی گرمی شعله کی به جوش آید آب؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
چندین به خرابی فلک چیست شتاب؟
خواهد شدن این قطره پر باد، خراب
بی ماحصل است طعنه بر چرخ زدن
بی نیش فرو نشیند آماس حباب