گر گنج غمت در دل دیوانه نمی شد
ویرانه مقام من دیوانه نمی شد
شه کاش خراج از ده ویرانه نمی خواست
یا ملک دلم کاش که ویرانه نمی شد
دانی ز چه عاشق به ره فقر و فنا رفت
سودای جهان با غم جانانه نمی شد
شاعر:غبار همدانی
شاعر می پرسد آیا می دانی که چرا عاشق به راه فقر و نابودی قدم می گذارد؟ زیرا او به غم عشق گرفتار است و نمی تواند سودای جهان مادی را در سر داشته باشد.