در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
به نظر میاد در گیسویش آویختم درست باشه و نه سنبلش، چون در مصراع سوم گفته زلفم بگذار.
برداشت من از این رباعی این هست که حافظ انسان را از دل بستن به دنیا و سختگیری به خاطر آن نهی کرده و دعوت به خوشی و در حال زندگی کردن و دم را غنیمت دانستن می کند.
به نظر من در این رباعی شاعر دنیا را به معشوقی با گیسوی بلند تشبیه کرده که عاشق زلف او را گرفته و از او می خواهد که کمکش کند زیرا او سودازده و ورشکسته و پریشان است اما معشوق او را به عشقبازی دعوت می کند و از او می خواهد که دم را غنیمت بداند، لبانش را ببوسد و دست از سر زلف او یعنی دست از سر نگرانیهای دنیوی بردارد و خوش باشد.