غزل ۴۱۴ هلالی جغتایی:
سوی شکار، ای بت رعنا، چه میروی؟
شهری خراب تست، به صحرا چه میروی؟
گر میروی به شهر، که صیدی فتد به دام
اینجا مرا گذاشته، تنها چه میروی؟
بیسگ نمیروند سواران به عزم صید
چون ما سگ توایم، تو بیما چه میروی؟
صید تواند گوشهنشینان شهر و کوی
بر عزم وحش بادیهپیما چه میروی؟
همراه تست لشکر حسن و سپاه ناز
با صد هزار فتنه و غوغا چه میروی؟
آیینهای بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا چه میروی؟
چون یار وعده کرد، هلالی، به قتل تو
او میکشد، تو بهر تقاضا چه میروی؟
*آینه بازتاب حقیقت و واقعیت از آن چیزی است که در دل میگذرد. در ادبیات فارسی آینه را نماد آگاهی، فرزانگی، پاکی و اندیشه الهی میدانند. به همین دلیل از آن در اشعار و متنهای عاشقانه بهطور گستردهای استفاده میشود. آینه در برخی اشعار برای وصف زیبایی یار و در برخی برای آشکار شدن حقیقت به کار میرود.در این بیت شاعر به یار می گوید اگر به تصویر خودت در آینه بنگری دیگر نیازی نیست به تماشای سبزه و چمن بروی.از نظر شاعر، یار آنقدر زیباست که زیباییهای باغ و چمن در مقابل جمالش هیچ است.به همین دلیل از او می خواهد نگاهی به آینه بیندازد و از جمال خویش حظ ببرد.