غزل ۱۶۷۲ دیوان شمس
روزِ باران است و ما جو میکَنیم
بر امیدِ وَصلْ دستی میزَنیم
ابرها آبِسْتن از دریایِ عشق
ما زِ ابرِ عشقْ هم آبِسْتَنیم
تو مگو مُطرب نِیَم دستی بِزَن
تو بیا، ما خود تو را مُطرب کُنیم
روشن است آن خانه، گویی آنِ کیست؟
ما غُلامِ خانههایِ روشنیم
ما حِجابِ آبِ حیوانِ خودیم
بر سَرِ آن آبْ ما چون روغَنیم
آب حیات قبلهگاه کسانی است که مشتاق «جان» اَند امّا وقتی بعضی از علایق و شهوات مانع رسیدن انسان به این آب شود،مانند آن است که حجاب و مانعی بین انسان و پروردگار وجود دارد.مولانا این افراد را به روغن روی آب تشبیه کرده که نمی توانند در آب حل و با اجزای آب یکی شوند بلکه روی آب شناور می مانند.
ز آب حیوان، هست هرجان را نوری **** لیک آبِ آبِ حیوانی تویی (مثنوی)