ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشستهام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو
شاعر:مولوی
شاعر به یار می گوید که گفته بودی دلت از من گرفته است اما من در جهان چیزی جز وصل تو را نمی خواهم.حالا هم منتظر نشسته ام تا به من پیغام بدهی که جانم را فدایت کنم و من جان فدای تو خواهم کرد.