مجیرالدین بیلقانی
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید »
شمارهٔ ۲۶
ماه زیباست ولی چون رخ زیبای تو نیست
سرو یکتاست ولی چون قد زیبای تو نیست
تا تو از مشگ چلیپا به قمر بر زده ای
جبهه ای کو که برو داغ چلیپای تو نیست
گر چه رعناست رخ باغ به خوش خنده گل
بس شکر خنده تر از غنچه رعنای تو نیست؟
دل رسوای مرا عشق تو سودایی کرد
گر چه سودازده ای نیست که رسوای تو نیست
یوسف مصری و کس در همه آفاق نماند
از زن و مرد که یعقوب و زلیخای تو نیست
نام سعد و رخ اسمای تو باطل شمرند
فال سعدی که مرا از رخ اسمای تو نیست
شاعر روی زیبای یار را توصیف می کند و از زلفهایش می گوید که مانند صلیب دو طرف صورت چون ماهش قرار گرفته اند و این زلف چلیپا دلهای زیادی را گرفتار و بنده ی خویش ساخته است.می گوید هبچ پیشانی ای نیست که بر آن داغ جلیپای تو زده نشده باشد. به بیان دیگر، همه ی دلها گرفتار و بنده ی تو هستند.