0 امتیاز
34 بازدید
در توضیح و تفسیر توسط
برچسب گذاری دوباره توسط
تفسیر شعر
توسط (12.3هزار امتیاز)
جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
جان را به رخ دل بازده، دل را ز لب جان تازه کن

از دل برون کن کینه را، صافی کن از ما سینه را
آن عادت پیشینه را، پیش آر و پیمان تازه کن

این درد پنهانم ببین، وین محنت جانم ببین
این چشم گریانم ببین و آن روی خندان تازه کن

تا زلف مشکین خم زدی، آفاق را برهم زدی
چون در حریفی دم زدی، رخ با حریفان تازه کن

ای یار نافرمان من وی در کمین جان من
ای دیدنت درمان من، دردم به درمان تازه کن

با گوی و چوگان،ای پسر، روزی به میدان برگذر
هم آب گل رویان ببر، هم خاک میدان تازه کن

چون اوحدی زان تو شد، محکوم فرمان تو شد
رخ را، چو مهمان تو شد، در روی مهمان تازه کن

اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۳۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/17585

پاسخ شما

نام شما برای نمایش - اختیاری
حریم شخصی : آدرس ایمیل شما محفوظ میماند و برای استفاده های تجاری و تبلیغاتی به کار نمی رود
به پرسش و پاسخ (گوهرین) خوش آمدید، اینجا مکانی برای پرسش سوال و دریافت پاسخ از دیگر کاربران این مجموعه است. برای استفاده از تمامی امکانات لطفا ثبت نام نمایید.

368 سوال

314 پاسخ

76 دیدگاه

168 کاربر

سوالات مشابه

0 امتیاز
1 پاسخ 158 بازدید
0 امتیاز
1 پاسخ 8.2هزار بازدید
0 امتیاز
1 پاسخ 54 بازدید
...