۲۳۶۸۰ بار خوانده شده

گرگ

گفت دانایی که: گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور و بازو چارهء این گرگ نیست
صاحبِ اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجورِ پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگِ خود اسیر

هرکه گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک

آنکه با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند

و آن که از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست!

در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری، گرکه باشی همچو شیر
ناتوانی در مصافِ گرگ پیر

مردمان گر یکدیگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند

این که انسان است این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند،

و آن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند

گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟...
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:دوستی
گوهر بعدی:یوسف
نظرها و حاشیه ها
سید جبه‌دار
۱۴۰۱/۹/۲۹ ۲۲:۴۲

در جوانی جان گرگت را بگیر.......

ناشناس
۱۴۰۱/۷/۱ ۲۱:۲۲

زنده باد آزادی . زنده باد انسان راستین

ناشناس
۱۴۰۰/۱۱/۱۰ ۰۷:۱۰

فریدون مشیری اختری تابناک در آسمان فرهنگ و ادب معاصر روحش شاد

ناشناس
۱۴۰۰/۵/۱۵ ۱۳:۲۶

برگی است زرین بر شعر فارسی.

ناشناس
۱۳۹۹/۹/۲۲ ۲۰:۰۱

مرسی واقعا عالی بود

ناشناس
۱۳۹۹/۹/۴ ۰۰:۰۰

ممنونم

ناشناس
۱۳۹۹/۳/۲۶ ۱۲:۳۹

عالیییییی بود واقعااا مرسی