در شب ولادت کریم اهل‌بیت حضرت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)، در تاریخ ۱۴۰۳/۰۱/۰۶ جمعی از اهالی شعر و فرهنگ و اساتید ادبیات فارسی میهمان رهبر انقلاب بودند.
تعداد محتوای این بخش

۴۰

شاعر: سید علی موسوی گرمارودی

ای پاره‌ی جسم و جان پیغمبر
ای هشتم سروران دین گستر
در شرح مکارمت سخن قاصر
در وصف معالیت زبان اقصر
خورشید به هر پگاه می‌افتد
بر خاک رهت که تا بساید سر
زان پیش شفق کند همی گلگون
دامان افق چو لاله‌ی احمر
صحن حرمت چو باغ گل زیبا
مجموعه‌ی سنبل است و سوسن‌بَر
بر سینه‌ی هر ستون درگاهت
از نقش معرق است صد زیور
هر نقش در آن نگاره‌ی مینو
هر سازه در آن عروس بی‌معجر
وان آن آب نمای گوشه‌ی صحنت
نقش درگری زده است از کوثر
با بال فرشته خاک می‌روبد
از زائر تو چو پا نهد بر در
از بار گنه خمید بالایم
گوژم چو رسن به حلقه‌ی چنبر
تا دامن تو نمی‌رسد دستم
که از پایه‌ی عرش می‌فرازد سر
ای کاش رصد به دامن دعبل
دست من رو سیاه در محشر
ای مانده جدا ز خان در غربت
از جور خلیفه‌ی ستم محور
آمد که مگر رسد به دیدارت
از خاک مدینه تا به قم خواهر
قم گفتم و غرق حیرتم در آن
کین چیست بلای جان هر مضطر
این آتش در گرفته در عالم
که افتاده به جان مرد و زن بی‌مر
از دغدغه بی‌قرار با خویشم
مانند سپند در دل مجمر
این لطف(۱) خداست بر بشر
که اینک در شکل بلا زند بدو نشتر
ای شمس حریم حضرت باری
ای کشتی عشق را مهین لنگر
ایران به جهان حریم قرآن است
با لطف کن آن یکی بدان بنگر
حیف است که این بلا فرو پیچد
طومار وجود مردم کشور


* رهبر انقلاب: طیب‌الله انفاسکم ان‌شاءالله. آن خشم را تبدیل کنید به لطف که در شکل بلا نازل شد. لطفی است در شکل بلا.

۱) بعد از تذکر رهبر انقلاب، کلمه خشم به لطف تبدیل شد

شاعر: محمدعلی مجاهدی

مثل هر قصّه که تأویل خودش را دارد
این غزل شیوه‌ی تحلیل خودش را دارد

راه مطرح شدن و شهره شدن بسیار است
هر کسی شیوه‌ی تحمیل خودش را دارد

شب دریاچه اگر بستر آرامش قوست
برکه هم فوج حواصیل خودش را دارد

آن چراغی که به خانه ست روا، روشن کن
مسجد شهر که قندیل خودش را دارد

هر دم آهنگ دگر میزند، انجیل و زبور
مصحف ماست که ترتیل خودش را دارد

عالمی گو، سپه ابرهه باشد، غم نیست
کعبه سجّیل و ابابیل خودش را دارد

شعر، این گستره‌ی عرشی رازآلوده
آسمانی‌ست که جبریل خودش را دارد

ساحت وحی ز جولانگه ما بیرون است
ای بسا آیه که تأویل خودش را دارد

عشق متنی‌ست که پرحاشیه‌تر از او نیست
گرچه هر قصه اباطیل خودش را دارد

عمر ما در شب یلدائی زلف تو گذشت
عشق ما و تو که تفصیل خودش را دارد

عید ما دلشدگان لحظه‌ی دیدار شماست(۱)
سال ما ساعت تحویل خودش را دارد


* رهبر انقلاب: آفرین! خوب است. این بیت آخر از همه بهتر بود و این شعر فرمودید هندی است [اما] از هند یک سفر زیارتی به قم کرده است!

۱) تقدیم به حضرت بقیةالله الاعظم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف

شاعر: مصطفی محدثی خراسانی

یک
رباعی تقدیم به شهدای غواص

از چنبر نفس رسته بودند آنها
بُتها همه را شکسته بودند آنها
پرواز شدند و پر گشودند به عرش
هرچند که دست‌بسته بودند آنها


دو
گرچه در سایه‌ی زلف تو پریشان هستیم
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم

ما نه تنها به نسیم سحری گل شده‌ایم
که شکوفاتر از آن در شب طوفان هستیم

مهر اگر میبُری و چند صباحی دوریم
منتظر باش که باز اول آبان هستیم

یوسف راه تو، فرهاد تو، مجنون توئیم
گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان، هستیم

تا به میقات شهیدان تو راهی ببریم
همچُنان درصف جامانده‌ی یاران هستیم

ما که گرم از نفس روشن تابستانیم
حال در سردی شبهای زمستان هستیم


* رهبر انقلاب: طیب‌الله انفاسکم ان‌شاءالله.

شاعر: هادی سعیدی کیاسری

یک
هستی جز شش جهت پریشانی نیست
جمعیّت در بساط حیرانی نیست
از لوح جبین رستگاران خواندیم
دین، کار دل است، کار پیشانی نیست
در شهر شما گم است تنهایی من
بازیچه‌ی مردم است تنهایی من
من خود او را نمی شناسم، شاید
اشک است، تبسّم است تنهایی من

دو
شعری در لبهای کسی زندانی‌ست
شوری در نای و نفسی زندانی‌ست
سیمرغی در قاب قفس بال‌افشان
قافی در بال مگسی زندانی ست

سه
تفسیر گل از نگاه آهو در باغ
شعری به زبان عطر شب‌بو در باغ
مهتابی، من، ماه، شب شهریور
لیمولیمو چراغ جادو در باغ

چهار
جانی که اسیر زندگی در تن ماست
بی‌چهره و بی‌چگونه نامش من ماست
این یک دو نفس گیر و گرفتاری نیز
جان کندن جان کندن جان کندن ماست

پنج
گفتند برو عمر سفر کوتاه است
چون میروم و نمیرسم جانکاه است
از او تا من فاصله یک گام امّا
از من تا او هزار فرسخ راه است

* رهبر انقلاب: آفرین! بله. إنَّ الرّاحِلَ إلَیکَ قَریبُ المَسافَةِ وأنَّکَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِکَ إلّا أن تَحجِبَهُمُ الأَعمالُ دونَکَ(۱). خیلی خوب. موفق باشید.

۱) دعای أبوحمزه ثمالی

شاعر: عباس شاه زیدی (خروش)

آمدم پیرانه سر امّا جوان برخاستم
این چنین با تو نشستم، آنچنان برخاستم
وه چه شب‌هایی که با زلف سیاهت مو به مو
از سر شب درد دل کردم، اذان برخاستم
زندگی بی عشق ما را تا کجاها برده بود
یک شب از این خوابِ غفلت ناگهان برخاستم
دیدم آن‌جائی که تو هستی نمیگنجد دوئی
تا که من پیدا نباشد از میان برخاستم
تا نگیرد ذرّه‌ای رنگ تعلّق دامنم
مثل گردی از زمین و از زمان برخاستم
چون ندیدم آشیانی امن، بر بام حیات
با همین حسرت نشستم با همان برخاستم
آسیای چرخ وقتی نان بی‌منّت نداشت
از سر این سفره بی یک لقمه نان برخاستم
کرد چشمش ایمنم از فتنه‌های روزگار
با امین هر گه نشستم در امان برخاستم.
این که در چشم غزل این قدر می‌آیم "خروش"
سرمه‌ام، از خاک پاک اصفهان برخاستم

* رهبر انقلاب: آفرین! آفرین! خیلی خوب. در لگدکوب حوادث جان دیگر یافتم/چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم (یک بیت از غزلی با «ردیف برخاستم» سروده رهبر انقلاب).
خیلی خوب. آن[بیت] راجع به پیری و [این راجع به]جوان برخاستن‌تان: سرشارم از جوانی هرچند پیر دهرم/ چون سرو در خزان نیز رنگِ بهار دارم

شاعر: علیرضا قزوه

مقصد از عید تماشاست به دیدن برسیم
مثل یک سیب الهی به رَسیدن برسیم
مثل نوروز الهی نفسی تازه کنیم
دم به دم دل بدهیم و به دمیدن برسیم
خانقاهی است در این شور و در این جامه‌دران
کاش یک شب به تبِ جامه دریدن برسیم
عرفات است جهان مشعر القدس کجاست
شاید امشب به مِنای طلبیدن برسیم
برگ‌ها آینه چیدند به پیش من و تو
پیش از افتادنمان کاش به چیدن برسیم
هر چه گفتند و شنیدم زِ فردوس بس است
باراِلها! نظری تا به چشیدن برسیم

* رهبر انقلاب: آفرین! آفرین! گفتند کجا مثل چشیدن است..راست می‌گویید. ان‌شاءالله موفق باشید.

شاعر: مائده هاشمی

چند بالش که چید دور و برش، تخت خوابش شبیه سنگر شد
دور این سنگر از عروسک‌هاش آن‌قَدَر چید تا که لشگر شد

چند خمپاره با مداد سیاه، چند موشک از مقوا ساخت
خواست بازی کند ولی کم‌کم‌ جنگ‌ یک جنگ‌ نابرابر شد

موشک آمد خیال تختش را به همین سادگی پریشان کرد
دست بر دامن دلِ امنِ چادر گل گلی مادر شد

پابرهنه دوید توی اتاق، روی یک توپ‌ پای او سُر خورد
توپ مانند مین عمل کرد و خانه غرق پرِ کبوتر شد

شکل بیسیم کرد دستش را، داد می‌زد: پدر... پدر... دختر
پدر از قاب عکس بیرون زد، جنگ آن شب به نفع دختر شد

هر طرف رفت تیر و ترکش بود، پشت عکس پدر پناه گرفت
شب او مثل هر شبِ هر سال، باز با خنده‌ی پدر سر شد

* رهبر انقلاب: آفرین! آفرین! چه تخیل ظریفِ زیبایی! این [نوع] تخیل، جلوه‌های جدید و نویی است. خیلی خوب.

شاعر: طیبه عباسی

برای هیا...
(کودک فلسطینی که قبل از شهادت وصیت‌نامه‌اش را نوشته بود)

واژه‌ها را خطّ به خط خوش خط و خوانا می‌نویسد
زخمی است و درد دارد باز امّا می‌نویسد
صبح حتماً آفرین می‌گیرد از آموزگارش
آخرین مشق شبش را بس که زیبا می‌نویسد
او کلاس چندم است این‌قدر آرام است و محکم
او وصیّت‌نامه نه، انگار انشاء می‌نویسد
کفشها و پیراهن‌ها و عروسکهای خود را
یک به یک می‌بخشد و از رسم دنیا می‌نویسد
دوربینهای جهانی باز هم کورند و خاموش
آه گویا نامه‌ی خود را به فردا می‌نویسد
گرچه موجی کوچک است امّا به آیات شگفتش
از عصای حضرت موسی و دریا می‌نویسد
سامری را خوار کوچک میکند با چند جمله
از طلوع صبح دم در طور سینا می‌نویسد
خوب میداند شهادت تازه آغاز حیات است
خوب میداند شهادت تازه آغاز حیات است
آخر نامه الیه راجعون را می‌نویسد
سالهای بعد پیروزی معلّم روی تخته
نام او را در میان بهترینها می‌نویسد

* رهبر انقلاب: آفرین! آفرین! خیلی خوب. به جا و مطابق با نیاز و اقتضای زمان و حادثه. شعر شما الحمدلله اینجور درآمده. خیلی خوب. ممنون.

شاعر: سید حمیدرضا برقعی

عاشق شده است دانه به دانه هزار بار
دل خون و سینه چاک و برافروخته انار
فریاد بی صداست ترک‌های پیکرش
از بس که خورده خونِ دل از دست روزگار
پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان
بسته حنا به پینه‌ی دستان شاخسار
در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را می‌آورد آتشفشان به بار
با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار
آن میوه‌ای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر از لبش نریخته، فی اللیل و النهار
آن میوه‌ای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار
آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار
نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به مردان هم اعتبار
آن نام را می‌آورم، امّا نه بی‌وضو
دل را به آب میزنم، امّا نه بی گدار
جبر آن زمان که پشت در خانه‌اش نشست
برخاست آن قیامت عظمی به اختیار
رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل
گویی پیمبر است به معراج رهسپار
شد عرصه گاه تنگ، ولی ماند پشت در
چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار
برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد
چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار
در خون خضاب شد تن یارانِ بعد از او
آنها که نام "فاطمه" را می‌زنند جار
من از کدام یک بنویسم که بوده‌اند
حجّاج‌ها به ورطه‌ی تاریخ بی‌شمار
آنها که با غرور نوشتند ساختیم
دریاچه‌های احمری از خونِ این تبار
از کربلا به واقعه‌ی فَخ رسیده‌ایم
از عمق ناگوارترین‌ها به ناگوار
محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت
از استخوان فاطمیان چوبه‌های دار
بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم
محکوم میکند حسنک را به سنگسار
در لمعة الدمشقیه جاریست همچنان
خون شهید اوّل و ثانی چون آبشار
عثمانیان به مذهب ما بس که تاختند
در سبزه‌زار چالدران سرخ شد غبار
امّا هنوز هم به تأسّیِ فاطمه
نام علیست روی لبِ شیعه آشکار
بیت از هلالی جُغتایی نشسته است
از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار
"جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صد هزار
تا صد هزار بار بمیرم برای یار"
فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل
راه است، راه بی‌حدی از شعر تا شعار
ما را چنان مباد که آیندگان ما
ما را رقم زنند مسلمان بی‌بخار
اینک مدافعان حرم شعله‌ پرورند
تا در بیاورند از آن دودمان دمار
با تیغ آب دیده‌ای از نوع اعتقاد
با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار
زهراست مادر من و من بی‌قرار او
آن نام را می‌آورم آری به افتخار
آن بانویی که وقت تشرّف به رستخیز
پیغمبران پیاده می‌آیند و او سوار
فریاد می‌زنند که سر خم کنید، هان
تا از صراط بگذرد آیات سجده‌دار
هرجا نگاه می‌کنم آنجا مزار اوست
پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌
اینها که گفته‌ایم یکی بود از هزار
امّا هنوز شیعه مصمّم، امیدوار

* رهبر انقلاب: الحمدلله. الحمدلله. خیلی خوب. خیلی خوب. طیب‌الله انفاسکم. قصیده بسیار خوبی بود. تشبیبش هم تشبیب جدیدی بود، تشبیب به انار. این از قمی بودن[شما] اینها عارض می‌شود. درخت انار جلو چشم آدم است.
آقای برقعی: قم است و انار و انجیر و البته بدون کرونا.
رهبر انقلاب: خیلی خوب بود. زنده باشید. بخصوص بعضی از ابیاتش خیلی خوب بود.

شاعر: حسین دهلوی

این جام دل ماست که بند است به مویی
ماییم و غم عشق چه سنگی! چه سبویی!
ای کاش امیدی به خوشی‌های جهان بود
ای سکّه‌ی اقبال! دریغا که دورویی
پنهان مکن ای دوست! مگر عشق گناه است؟
پیداست تو هم خسته ازین رازِ مگویی
تا دست تو را پاک بگیریم، گرفتیم
هنگام وصال از عرق شرم، وضویی
من اهل طرب نیستم، اما چه بگویم؟
تَر می‌کنم این‌بار به عشق تو گلویی

* رهبر انقلاب: آفرین! خیلی خوب. ماشاءالله. ان‌شاءالله در جریان غزل با همین سبک جلو بروید، آینده‌تان خیلی بهتر از حالا خواهد بود؛ الان هم خیلی خوب است.

شاعر: حامد عسکری

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره‌ی ما بود، دلارام جهان شد
در اوّل آسایشمان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود، خزان شد
زخمی به گِل کهنه‌ی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کوره‌ی کوچک،
شد قلّه‌ی یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمک‌گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چُنان(۱) شد؟
ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
با هر که نوشتیم چها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد

* رهبر انقلاب: 1) گفتید دلارام جهان شد که دیگه.
چنان یا چه‌سان؟ بالاخره چنان خیلی جواب نمیده، چه‌سان البته قشنگ نیست اما معنایش درست تر است.
خیلی خوب. ان‌شاءالله موفق باشید.

شاعر: مریم کرباسی

شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست
غمی است در دل جامانده‌‌های کرب و بلا
که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست
میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید
تفاوتی‌ست در آغاز و درنهایت نیست
همیشه آن که نرفته است بی‌قرارتر است
همیشه آن که نرفته است ، کم سعادت نیست
و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
سر گلایه ندارد، پی شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید اینهمه دل دل کند که فرصت نیست

* رهبر انقلاب: آفرین! طیب‌الله انفاسکم. خیلی خوب بود. موضوعش هم بسیار خوب بود.

شاعر: سیده اعظم حسینی

نرسید نوبت بیعت به بانوان غدیر
شنید واژه‌ی مولای را مکرر آب
به بیعتی ابدی دست‌ها فرو میرفت
کنار دست یداللهی علی در آب
نشست آینه‌ای روبروی آینه‌ای
شب و هوای خوش برکه و تبلورِ ماه
که: «روی بیعت زهرا، حساب دیگر کن(۱)
من و ادامه‌ی این راه سخت...بسم‌الله...»
کنار برکه، در آن وقت شب دو تا کودک
شبیه‌خوانِ نخستین شبِ غدیر شدند
به روی تخته‌ی سنگی -که حکم منبر داشت-
میان بادیه، پیغمبر و امیر شدند..
دو دست در گذرِ نور ماه، بالا رفت
نسیم، در کف دستانشان پناه گرفت
یکی شبیه به بابابزرگ،حرفی زد
و سایه‌های شب دشت را گواه گرفت..
به حکم آیه‌ی «اکملتُ دینکم» می‌گفت:
«که بعد من تو امیری .. تو رهبری ... راهی»
که «در اطاعت امرت مباد کژ‌تابی»
که«در رعایت حقّت، مباد کوتاهی!»
میان ظرف بزرگی که آب، بیعت داشت
در آن سکوت فراگیر، ماه می‌لغزید
به روی پست و بلند مسیر، در دل دشت
چقدر پای نیفتاده ‌راه، می‌لغزید...
زن ایستاد و نگاهی به ظرف آب انداخت
به عهدهای نشسته بر آن گواهِ زلال
زن ایستاد که: « ای قول‌های لغزنده!»
زن ایستاد که: «ای دستهای خیس مُحال
غدیر اگر نشد از گاهواره‌ها جاری
عطش شود به لب شیرخواره‌ها جاری
غدیر اگر نشد آویز گوش کودکتان
زلال خون شود از گوشواره‌ها جاری»
علی حقیقت دین است آمنوا به علی
مباد شک شما از کناره‌ها جاری
به پشت قامت مردانتان نهان نشوید
اگر شدند فقط در نظاره‌ها جاری
اگر که شیر زنانه به کوچه خیمه زنی
کجا شود ز سرای شراره‌ها جاری
گواه بیعت‌تان آب شد که مهر من است
گواه بیعت‌تان در هزار‌ه‌ها جاری
وزید بادی و ظرفی شکست و آبی ریخت
وزید بادی و دستار کودکی افتاد
دری شکست و همه قفل‌ها طلسم شدند
کلونِ ساده‌ی درها یکی یکی افتاد ...
به پشتوانه‌ی قول شکسته بود آری لگد
که نظم در و میخ را به هم می‌ریخت
چقدر روی زنان باز کرده بود حساب
کسی که وسعت تاریخ را به هم می‌ریخت
غدیر، پرسش تاریخ بود از تاریخ
غدیر، پرسش تاریخ بود از تاریخ
« چه شد که راهِ نشان داده را خطا رفتند؟»
که: «مردهای مردّد به جای خود، اما
زنانِ شاهد آن ماجرا، کجا رفتند؟!»
نشست آینه‌ای روبروی آینه‌ای
شب دهم، به بلندای تَل، تبلور ماه
که:«روی بیعت زینب حساب دیگر کن!
من و ادامه‌ی این راه سخت ..بسم‌الله...»

* رهبر انقلاب:
۱) چه نکته دقیقی را توجه کردند. حضرت زهرا (س) هم روز عید غدیر بیعت کردند با امیرالمومنین. آن جا در سفر حج بودند.
آفرین! طیب‌الله انفاسکم.

شاعر: مصطفی تبریزی

مترس از خشم طوفان و علم کن بادبان‌ها را
دل ما کشتی نوح است سیر بی‌کران‌ها را
مترسانیدمان از های‌و‌هوی پوچ این امواج
که ما چون پیرهن از تن درآوردیم جان‌ها را
رجز لالایی ما بوده تا بوده، چه باک از مرگ؟
که در گهواره می‌دیدیم خواب آسمان‌ها را
زمین می‌خواست ما دلبستگان نام و نان باشیم
پریدیم و رها کردیم اما آشیان‌ها را
نخواهد ماند جان ما در این نه‌‌‌توی تاریکی
شهابی تازه، روشن کرده چشم کهکشان‌ها را

* رهبر انقلاب: آفرین! خیلی خوب. ماشاءالله این جوان‌ها وارد میدان شدند، الفاظ محکم، قوی، مضامینِ خوب، خدا را شُکر، ان‌شاءالله موفق باشید.

شاعر: علی انسانی

خدا که دید به حق نفس مطمئنه شدی
شنید نغمه‌ی غیبی ارجعی گوشَت
تویی تو قاسم ابن الحسن، حسین‌مرام،
که شد شهادت احلیٰ من العسل نوشَت


ای از بهار، باغ نگاهت بهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر
شبنم زپاکی تو به گلبرگها نوشت
گل پیش روی توست ز هر خار خارتر
باران کَرَم نمود و ترنم‌کنان سرود
کز هرچه ابر دست تو گوهرنثارتر
در قاب قلب، عکس بجز هشت و چهار نیست
وز هرچه یادگار، شده ماندگارتر
نامت حسن ولیک به هر حسن احسنی
ناورده دست صُنع زتو شاهکارتر
زخم زبان زدوست فزون‌تر ز دشمنان
آئینه‌ای نبود زتو بی‌غبارتر
آتش‌بس است و بس برِ دشمن سکوت تو
ورنه نبود کس زتو بااقتدارتر
تنهاترین امام حسن بر حسین هم
بودی گزین و از همگان حق‌گذارتر
مظلوم مقتدر چو تو چشم زمان ندید
نستوه و مثل کوه، وزان استوارتر
باشد یکی قیام حسین و قعود تو
گشتی پیاده تا که شود او سوارتر
تو با صلاح رفتی و او با سلاح رفت
تیغی دو دم گذاشت علی ذوالفقارتر

* رهبر انقلاب: طیب‌الله انفاسکم. آن قافیه غبارتر را یکبار بخوانید. [ابتدا] من پُرغبارتر شنیدم، پُرغبارتر اگرباشد غلط است، اما بی غبارتر درست است. خوب است. طیب‌الله انفاسکم.

شاعر: ناصر فیض

چگونه رنج زمین را زمان نمی‌بیند
چگونه این همه خون را جهان نمی‌بیند
به تشنگان حقیقت که آب خواهد داد
جهان چگونه به فردا جواب خواهد داد
چقدر کودک و زن بی‌پناه کشته شدند
به راستی به کدامین گناه کشته شدند
یکی نگفت در آغوش تلخ تاب و تبش
چه شد که کودک نارس رسید جان به لبش
جهان و عافیتش ارزنی نمی‌ارزد
به اینکه کودکی از هول مرگ می‌لرزد
منادیان حقوق بشر نمی‌شنوند
به حجتی که تمام است اگر نمی‌شنوند
زمان، زمانِ رسیدن به داد مظلوم است
شکستِ ظلم خدا وعده داده محتوم است
به ریسمان خداوند اگر بی‌آویزیم
زمان حمله به دشمن به هم نمیریزیم
یکی بیاید و مرهم شود فلسطین را
به سرب پُر کند این گوشهای سنگین را
به دست قهر ببندد در سیاست را
به سنگ خشم بکوبد سر سیاست را
سیاستی که به جز نیش مار و کج‌دُم نیست
سیاستی که به نفع حقوق مردم نیست
سیاستی که به اشغالگر امان دادست
به این نژاد پراکنده سازمان دادست
سیاستی که اگر بوده حق به جانب تو
ربوده حق تو را با فریب حق وتو
سیاستی که در آن روزن امیدی نیست
به دست هیچ زبان بسته‌ای کلیدی نیست
سیاستی که ندارد دیانت آلوده است
مگر نه اینکه همین بوده تا جهان بودست
همیشه راه رسیدن به حق سیاسی نیست
که گاه چاره به جز حمله‌‌ای حماسی نیست(۱)
همیشه راه رسیدن به حق سیاسی نیست
که گاه چاره به جز حمله‌ای حماسی نیست
کنون که قرعه به نام حماس افتادست
به جان اهل سیاست هراس افتادست
یکی بر آمده بر بام خون علم بزند
بساط این همه تزویر را به هم بزند
چنان کند که جهان بشنود فلسطین را
به چشم صدق ببیند صلابت دین را
یکی بر آمده تا باز هم شهید شود
مگر که شام سیاه جهان سپید شود
چنانکه کفر ببیند حضور ایمان را
به نام نامی اقصیٰ شکوه طوفان را
قسم به اشهد آن کودک سراپا آه
گفت اشهد ان لا اله الا الله...
حرم که سوخت کسی محترم نخواهد ماند
چنان نماد و چنین نیز هم نخواهد ماند

* رهبر انقلاب: ۱. غالباً اینجوریست. گاه هم نیست، غالباً.
خیلی خوب. ان‌شاءالله موفق باشید.

شاعر: حامد طونی


بی‌رنگ از آسمان نشانی داری
بی‌واژه برای خود زبانی داری
حیرت‌زده غرق می‌شوم در شعرت
ای رود! عجب طبع روانی داری


آن تجربه‌ی بکر تکانم میداد
هر لحظه طراوتی به جانم میداد
دیدم که درخت با هزاران انگشت
این سو آن سو تو را نشانم میداد


یک گوشه‌ی شهر، بی‌ترنّم شده‌ام
زندانی های و هوی مردم شده‌ام
گلدسته‌ی مسجدی غریبم که دریغ
چندی است میان برج‌ها گم شده‌ام


این رباعی پیشکش شده است به روح سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
ناظر به دست‌نوشته‌ای که ساعاتی پیش از شهادت‌شان داشتند که خداوندا عاشق دیدارتم؛ همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود.

عارف بود و رساله‌ی توحیدش
واعظ بود و بشارت و تهدیدش
از گمشده خویش -خدا- می‌گفتند
آنی که شهید آشکارا دیدش


در تمنای ظهور حضرت ولی عصر(عج)
بی‌خواب پی هم‌نفسی میگردد
بی‌تاب پی دادرسی میگردد
انگار که هر شب آسمان، ماه به دست
تا صبح به دنبال کسی میگردد

* رهبر انقلاب: آفرین! خیلی خوب. خیلی خوب بود، خیلی خوب.

شاعر: محمدسعید میرزایی

تو ملّت شهادتی و ما چه قدر کم!
لبخند بی‌شمار تو از کربلا رسید
انگشتر تو عطر «اباالفضل» می‌دهد
این گریه‌ها کنار تو از کربلا رسید
مشهد، سلام، آینه، گل، روضه، گندم، اشک
دست علیست بر سرتان آی مردم، اشک
یک نیمه نذر غربت خورشید هشتم، اشک
یک نیمه از بهار تو از کربلا رسید
تهران – نجف مسیر تو صد در صد از دمشق!
باران- مدینه مبدأت از مقصد از دمشق!
پرواز «محسن حججی» آمد از دمشق
آئینه‌ی مزار تو از کربلا رسید
رهبر! درود! معجزه! فتح المبین شدی
لبخند ذوالفقار «هزار آفرین» شدی
یک شیشه عطر گریه‌ی امّ‌البنین شدی
دستور انتشار تو از کربلا رسید
دست تو قطع، نامه‌ی باران قتلگاه
امضای قطعنامه‌ی باران قتلگاه
خاکستر ادامه‌ی باران قتلگاه
با دست بی‌سوار تو از کربلا رسید
آری شهادت تو بزرگ است از جنوب
دریاست، از شمال گل سرخ بی غروب
از اشکِ مغربِ ملکوت، آسمان چه خوب
در ساعت قرار تو از کربلا رسید
شمع فدای رهبرِ پروانه در غروب
اشک، استخاره، خون، چه غریبانه در غروب
یک دانه در سپیده و یک دانه در غروب
تسبیح روزه‌دار تو از کربلا رسید
سردار، قبله، دست تو بر سینه، کربلا
باران سرود ملّی آئینه کربلا
عکس امام، زائر دیرینه، کربلا
گُل، قبل از انفجار تو از کربلا رسید
مولا! علی! علی! عَلَم! ‌الله! فاطمه!
لبیک مهدی آمدم! الله! فاطمه
شعر حرم، قدم قدم الله، فاطمه
یک اربعین شعار تو از کربلا رسید
جانباز شصت درصد خونت سفید شد
خاکستر تو ریخت به دریا، شهید شد
دست تو برگ اول یک سررسید شد
تابوت آبشار تو از کربلا رسید
می‌سوخت با صدای گزارشگر تو، ماه
با لهجه‌ی عراقی همسنگر تو ماه
دست امام آینه‌ات، بر سر تو ماه
خون خبرنگار تو از کربلا رسید
یا سر به قبله یا حرم، الله، یاحسین
یک فاطمیّه تا حرم، الله، یاحسین
سمت بقیع با حرم، الله، یاحسین
پروانه، گل، قطار تو از کربلا رسید

* رهبر انقلاب: طیب‌الله انفاسکم ان‌شاءالله. با چه هیجان خوبی شعر را می‌خوانید.

شاعر: ندیم سرسوی از ھندوستان

آرزوی وصل یار، از ھجر بیزارم نکرد
آتشم من، باد و آب و خاک گلزارم نکرد
آب حیوان نیز بر من ھیچ تاثیری نداشت
خضر ھم از خواب مرگ‌آلود بیدارم نکرد

سرخوشم از لذّت تکرار ذکر یا حبیب !
روح عیّارم، اسیر دام اغیارم نکرد
صدای نبض من جز مژده‌ی دیدار تو
ھیچ دارویی دوای درد بسیارم نکرد
روزه‌دار فرصت عشقم که غیر از یاد یار
ھیچ کس در بزم خود دعوت به افطارم نکرد
دامن خورشید را آتش زدم با سوز دل
در زمین امّا کسی یاد از دل زارم نکرد
اشکهایم را ببین و آبرویم را مریز
هیچ کس جز تو رها از رنج بسیارم نکرد

* رهبر انقلاب: آفرین! خیلی خوب، خیلی خوب. فارسیِ خیلی خوب و روانی است [که] شما توانستید شعر بگویید الحمدلله.
* آقای ندیم سرسوی: آرزوی دیرینه‌ من بود که امروز رسیدم به آرزوی خودم که در محضر شما شعر بخوانم. التماس دعا دارم.
* رهبر انقلاب: خیلی خوب بود. این شعر اگر چنانچه خوانده شود، هیچ کسی فکر نمی‌کند که یک غیرفارسی‌زبان، این شعر را گفته است. این خیلی مهم است.

شاعر: سعید سلیمان‌پور

کوکب بخت مرا هیچ منجّم نشناخت
بخورد بر سرشان مدرک دانشگاهی
در دلم بود که بی‌دوست نباشد مجلس
چه توان کرد که رأی من و دل باطل بود
گوش اگر گوش تو و بینی اگر بینی تو
آن که البته به جایی نرسد جراح است
شاد زی با سیاه چشمان شاد
منتها با مجوز ارشاد
دست در جیبتان نهیم به مهر
خانه‌ی خویش را کنیم آباد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
چگونه جزو نمایندگان مجلس شد


مثنوی بنده به عنوان آقازاده
ای نوزده ساله قُرّة العین
ای گنده شده به طَرفة العین

آن روز که هفت ساله بودی
فارغ ز چک و حواله بودی!

وکنون که به نوزده رسیدی
در وجه زمانه چک کشیدی!

پس گوش به پندهای من کن
آویزه‌ی گوش خویشتن کن

آنجا که بزرگ بایدت بود
از نام پدر تو را رسد سود

با زور پدر سپه شکن باش
فارغ ز خصال خویشتن باش

برخیز و بتاب بی محابا
بالا بنشین به لطف بابا

تا از دَمِ گردن کلفتت
بارد شب و روز پول مفتت

دولت ‌طلبی، نسب نگه‌دار
با دولتیان ادب نگه‌دار

با چهره ی ظاهر الصّلاحت
با لطف و مراحم جناحت

تا رو نکند به تو کسادی
رو کن به فساد اقتصادی

پروا نکن از بی‌آبرویی
این آب بزن به پولشویی

غافل نشوی ز رانت باری
عزّت بطلب ز رانت ‌خواری(۱)

گر گفت کسی که آن حرام است
القصّه بدان که از عوام است

کان گشته حلال، ای برادر
از بهر تو همچو شیرمادر

هر چند که رانت را خواص است
در خوردن آن شگرد خاص است

خود را ز قضای بد نگه دار
در خوردن رانت حد نگه دار

رانت ارچه همه حلال خیزد
از خوردن پر ملال خیزد

دیدی به بهانه‌های واهی
گشتی دو سه روز دادگاهی

البته بدان در این مواقع
کک هم نگزد تو را به واقع

برجسته تویی به نزد یاران
دیدم که به جمع رتبه‌داران

صاحب تویی آن دگر غلام‌اند
سلطان تویی آن دگر کدام‌اند

ای صورت و سیرت تو مطلوب
به‌به، به‌به به این ژن خوب!

من مانده‌ام از تو در تحیّر
میهن ز تو هم تهی و هم پر!

از عشق وطن شدی که مجنون
سر بنهادی به دشت و هامون

این دشت و دمن چو تنگت آمد
عزمی به سوی فرنگت آمد

اکنون سبز است جایت آری
چون کارت اقامتی که داری

دل سوخت از این مشقّت تو
جانم به فدای غربت تو

* رهبر انقلاب: ۱) زِ ویژه‌خواری.. رانت‌خواری را بگویید ویژه‌خواری.
خیلی ممنون. خیلی خوب. طیب‌الله انفاسکم.

شاعر: عاطفه جوشقانیان

صدا شکوه، صدا پر طنین، جوان، متفاوت
صدا نجیب، صدا گرم، مهربان، متفاوت
صدا اصالت محض است در زمانه‌ی تقلید
در این جهان شباهت، بمان بمان متفاوت
صدای تو پر از آرامش است، زندگی من!
چقدر لحن تو با لحن دیگران، متفاوت
گمان کنم که صدای تو بود و اسم من آمد
مرا گرفته در آغوش، بی‌گمان، متفاوت
صدا صدای تو بود، اوّلین صدا که شنیدم
که بوسه‌ات وسط نغمه‌ی اذان، متفاوت
صدا زمینه‌ی شور است، دستگاه تو نور است
تو روضه خواندی و می‌سوخت روضه‌خوان، متفاوت
پدر ببخش مرا! نوجوان سرکش خود را
اگر که لحن من آن‌سال، ناگهان، متفاوت
فقط صدای تو می‌شد مرا به خود بکشاند
فقط صدای تو اینگونه پُرتوان، متفاوت
زلال و ساده و جاری، صدای توست قناری
دلم چه تنگ شد آری! بخوان بخوان، متفاوت

* رهبر انقلاب: آفرین! خیلی خوب. شما طبع شعر خوبی دارید. هم از انتخاب موضوع پیداست، پدر را مخاطب قرار دادید، هم از مضمون، آن ردیف «متفاوت» که ردیف سختی هم هست، آن را آوردید؛ منتها در شعرتان چند جا فعل نیست. یک مواردی فعل می‌تواند نباشد؛ سه جا نبود، حداقل سه جا نبود؛ یک جاهایی می‌تواند نباشد، اما مشروط بر اینکه قرینه‌ای وجود داشته باشد که فعل را به ما نشان دهد؛ وقتی که هیچ قرینه‌ای وجود ندارد، آن وقت در فارسی شما می‌دانید که همه کلام به فعل وابسته است، اگر شما یک سطر حرف بزنید، یک فعل در آن نباشد، مثل این است که هیچ چیزی نگفتید، [لذا] فعل را حتما سعی کنید بیاورید در شعرهایتان، بالاخره یکجوری بگنجانید.

شاعر: انسیه سادات هاشمی

ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﺪ! ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺟﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ
نه! از اینجا انتهای داستان معلوم نیست

خسته شد در راه اگر از عشق، آیا ممکن است
ﮐﺞ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ

ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯼ ﺑﺮ ﺳﻔﺮﻩاش ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ
ﺑﺮ ﻣﯿﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ(۱)

من به این زودی نخواهم گفت از احساس خود
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭّﻝ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺸﻘﻤﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ

تا اگر رفت از غرور من بماند چیزکی
تا بگویم: من که گفتم آن زمان معلوم نیست

هیچ کس هم پی نخواهد برد عاشق بوده ام
چیزی از این خاطرات بی نشان معلوم نیست

ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ، ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ‌ﺳﺖ
ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻫﺮﭼﻪ میخواهی ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ

* رهبر انقلاب: ۱) ان‌شاءالله برمی‌آید.
خیلی خوب. طیب‌الله انفاسکم.

شاعر: ندا نوروزی

با غمِ روزگار سَر میکرد
پدرم مثلِ کوه محکم بود
زندگی را برای ما میخواست
سهمش از روزگارِ خوش کم بود

میزد از خانه هر سحر بیرون
تا سلامی به آفتاب کند
ذکر میگفت تا دَمِ حجره
پیش از آنی که فتح باب کند

چرخ‌ها را به راه می‌انداخت
تا نماند زچرخه‌ی تولید
وضع ما بد نبود شکر خدا
چرخ این خانه خوب میچرخید

وصله‌ها را که منتظر بودند
با کمی حوصله به هم میدوخت
تَه حجره بخاری فرتوت
با تَر و خشک هیزمش میسوخت

نمره‌ی عینکش که بالا رفت
تیره شد طاقه‌های رنگارنگ
ماند پیراهنی برش‌خورده
زیر آن چرخ‌های بی‌آهنگ

دل به دریا که زد پدر فهمید
دخل جزر است و خرج‌هایش مد
چه کند با هزار خواهش ما
چه کند با هزار پیشامد

هر چه میکاشت بار کم میداد
آخرش بار هم نشد بارش
دل به رونق سپرده بود اما
عاقبت شد کساد بازارش

پدرم ذره ذره گم میشد
در هیاهوی روزهای رکود
بعد یک عمر تازه فهمیدیم
قاتلش واردات چینی بود


* رهبر انقلاب: خیلی خوب. شعر انتقادی، با مضمون خوب و مهم این است که در شعرهای خانم‌ها که من گاهی نگاه می‌کنم، شعرهای خانوادگی زیاد است یعنی خانم‌هایی که برای همسرشان شعر گفتند، برای پدرشان شعر گفتند، برای فرزندشان شعر گفتند، برای برادر شهیدشان شعر گفتند؛ این خیلی رایج شده است [که] بسیار کار خوبی است. این کار این خانم هم که نسبت به پدرشان دلسوزی نشان می‌دهند و جوانب قضیه را نشان می‌دهند، کار بسیار خوبی است. شعر هم شعر بسیار روان و خوبی بود.

* خانم نوروزی: ممنونم آقا التماس دعا از شما داریم.

* رهبر انقلاب: خدا ان‌شاءالله حفظتان کند. خدا پدرتان را رحمت کند. البته این داستان، داستان شخصی است اما قابل تعمیم است و می‌شود این را بعنوان یک حادثه کلی در نظر گرفت و مسئولین ان‌شاءالله همت کنند، کاری کنند که اینگونه حوادث دیگر نباشد.

شاعر: محمدرضا رحیمی عنبران

دوشنبه آمد و بعد از تماس ساعت چار
قرار از کف من رفت در هوای قرار

خوشا به عاقبت قطره‌ای که دریا شد
خوشا به عافیت راه رود! آخر کار

خوشا تلألو خورشید در صحاری شب
خوشا نسیم دل‌انگیز صبح گندم‌زار

به او رسیدم و دیدم چقدر افتاده‌ست
چنان درخت برومند سربزیر از بار

خطوط روشن پیشانیش چنان خطّی
که یادگار نوشته زمانه بر دیوار

خدا شناس و خداباور و خدا آگاه
مدام زیر لبش داشت ذکر استغفار

زمان خواندن شعرم رسید و در پایان
چه شاعران پس از یک نگاه معنادار

به خنده گفت چرا شعر می‌نویسی تو هان
برو کتاب بخوان، خویش را مده آزار

تو چون حبابِ نشسته برآب میمانی
برو به بحر معانی بجوی و دٌر به کف آر

در این بهشت که خوش چهره ماه رخسار است
کنار گل بنشین و مرو سوی خص و خار

و بیدلانه دل از این و آن بگیر و برو
سراغ صائب و حافظ به آن دو دل بسپار

در این سیاهی شب ، گرم نور روزنه باش
برو رها شو از این سایه‌های بدپندار

به باد میرود این گنجهای نقره و زر
به جستجوی ادب باش و بگذر و بگذار

چه شاعری که "وفایی" نمیشناسی هیچ
چه شاعری که "شکوهی" نخوانده‌ای یک بار

برو به عرض ادب کُنج صحن جمهوری
به محفل ادبی، یادگار "صاحبکار"

بدون فیض الهی نمیرسی به "کمال"
مؤیدت دَم "قدسی" شود در این گلزار

به برگ ریز مضامین، "شفق" مشوّق ماست
در این میانه مشو غافل از صفای بهار

برو سراغ قصیده چنانکه خاقانی
نگاه کن تو به اسفندقه که شاعروار

به دست‌بوس غزل‌های "قهرمان" رفته ست
چنان که شبنم نو، بر شکوفه‌های انار

چقدر گرم صدایش شدم نفهمیدم
که ماندم از شعف و شوق، تا سحر بیدار

چقدر آه، دلم تنگ آن شب است امروز
که سال‌هاست گذشته‌ست از شب دیدار

تو ای برادر من ای جوان نواندیش
کنون که دست تو باز است و فرصتت بسیار

عَلم به دوش شهیدان و ذاکران کوچید
علم به روی زمین است یا علی بردار


* رهبر انقلاب: آفرین! آفرین! خدا رحمت کند مرحوم حاج محمود اکبرزاده را. خود ایشان شاعر نبود؛ لیکن با شعرا خیلی مأنوس بود، خواننده نبود ـ البته یک وقت‌هایی در آن اوایل جوانی می‌خواند ـ لیکن با همه خواننده ها محشور بود. یک انجمنی هم داشتند این‌ها که یکی دو سفر در مشهد من با این‌ها ملاقات داشتم، شعرای خوبی بودند پسرهای مؤید بودند، خود مؤید بود، لابد هستند حالا هم مشغولند دیگر؟

* آقای رحیمی عنبران: بله هم جمعه شب ها جلسه حاج آقای مؤید هست و هم دوشنبه شب‌ها جلسه حاج کاظم آقای اکبرزاده جلسه خود حاج آقا[محمود اکبرزاده] را ادامه می‌دهند و چهارشنبه ها هم جلسه حاج آقای خوش‌چهره است.

* رهبر انقلاب: به هر حال خیلی خوب،خدا ان‌شاءالله رحمت کند ایشان را.

شاعر: عبدالحمید انصاری نسب

تقدیم به روح بلند شهید احمدی روشن و شهدای علمی

حتی گنجشکها در نطنز لانه دارند
و مرغابیان با آب سنگین اراک همسایه‌اند
اما کبوتران هیروشیما
هنوز لال به دنیا می‌آیند
و درختان ناکازاکی
میوه‌های تالاسمی میزایند
ای مجسّمه‌ی آزادی
که با مشعل تو
چهارگوشه‌ی جهان را به آتش کشیده‌اند
و هنوز در کربلا خیمه‌ها و
در غزّه، بیمارستانها
و در کرمان
دخترکی با کاپشن صورتی و گوشواره‌ی قلبی
دارد میسوزد
امّا به بی‌قراری باد
و پرچمی که تکان میخورد در گلزار شهدا
به صدای شهید باکری که از پشت بی‌سیم دعوتم میکند به آن سوی باغ
به انگشتان بریده‌ی سردار و اشاره‌اش به ماه
به تنهایی مولا و درد دلش با چاه...
سوگند میخورم
که برنمیگردم از این راه...
- به آمریکا بگویید عصبانی باش و از این عصبانیت
دارد گره کراواتش را شل میکند
اینجا دلی ست
اینجا دلی ست
که دخیل بسته به دریا
و پیاده راهی کربلاست
اینجا ایران است
که خورشید در نام احمدی روشن
و ماه در مقنعه‌ی آرمیتا
و خلیج فارس موج میزند
در شناسنامه‌ی این ناخدای کُنگی ...
با بوی تند اسفند و زیتون زنگ‌بار
با بوی ادویه‌ی تند هند و زیتون زنگ‌بار
پدر
لنج را دوباره به آب می‌اندازد!

* رهبر انقلاب: طیب‌الله انفاسکم ان‌شاءالله.

شاعر: جواد محمدزمانی

نداریم از سر خجلت زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را

ندیدم غیر تلخی در زبان با شِکوه وا کردن
شکرها در دهان دیدم شُکوه شکرخواهی را

نمی‌خواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او
گدایان خوب میدانند قدرِ پادشاهی را

به غیر از سادگی نقشی ندارد چهره‌ی زردم
قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را

بهار آمد جهان دست و ترنج از هم نمی‌داند
گواهی میدهد هر حُسن یوسف بی‌گناهی را

بهار آموزگار وعده‌ی یُدرِکُم المَوت است
دلا آماده شو آن لحظه‌ی خواهی نخواهی را

چه فهمد تیره روز از یُخرج الحَی مِن المَیّت
چه داند شبزده آهنگِ باد صبحگاهی را

چه میشد شاعر چشمش همان اول جدا میکرد
مسیر آیه‌های وحی از اوهام واهی را

سخن این ماهیِ مشتاق اقیانوس میخواهد
تو در تنگ غزل محبوس کردی شوق ماهی را(۱)

شب قدر است برخیز و بدست آسمان بسپار
زمام کاروان تا طلوع صبح راهی را


* رهبر انقلاب: ۱) همین را می‌گویند. نوسراها هم همین را می‌گویند؛ محبوس کردند ما را در این قافیه.
آفرین! آن قافیه صبحگاهی را [مجدد] بخوانید.

* آقای محمدزمانی: چه فهمد تیره روز از یُخرج الحَی مِن المَیّت/ چه داند شبزده آهنگِ باد صبحگاهی را

* رهبر انقلاب: اگر می‌شد این «باد» صبحگاهی را به «نسیم» صبحگاهی تبدیل می‌کردید، یک مقداری قبلش جابه‌جایی‌ هایی می‌خواهد یا [مثلاً] «بوی» صبحگاهی، بهتر می‌شد.
خیلی خوب. طیب‌الله انفاسکم، بسیار خوب.

شاعر: احمد علوی

باید که در اوج تمام خستگی‌ها مهربان باشم
تا سالها آموزگار "بچه‌های آسمان" باشم

گاهی برای دانش‌آموزان خوبم شعر میخوانم
گاهی تصوّر میکنم شاید یکی از کودکان باشم

یک تک درخت خشک را در غربت صحرا تصوّر کن
منهای جمع بچه‌های مدرسه، شاید همان باشم

این روزها تصمیم کبری در نهایت، ترک تحصیل است
میگفت باید مثل مادر در پی یک لقمه نان باشم

باید کنار خواهرم قالی ببافم؛ مادرم گفته
باید برای دار قالی رج به رج چون نردبان باشم

اصلا چه فرقی میکند موضوع انشا، علم یا ثروت
دیگر نمیخواهم اسیر اضطراب امتحان باشم

این روزها حال یکی از دانش‌آموزان من خوش نیست
سخت است دائم شاهد این دردهای ناگهان باشم

دارد پلاکت‌های خون مرتضی کم میشود هر روز
تا کی به فکر وعده‌های هیچ و پوچ این و آن باشم

من قصّه‌ی دنباله‌داری گفتم اما با نگاهش گفت:
آقا اجازه! می‌شود تا آخر این داستان باشم؟

آقا به قول بچه‌ها نُه سالگی که سنّ پیری نیست
پس من چرا باید از این سن در دویدن ناتوان باشم

در روزهای سرد باید یک بغل گرمای بی‌منت
در روزهای داغ باید روی سرها سایه‌بان باشم

پس میروم شاید گروه خونی‌ام با او یکی باشد
باید خودم آماده‌ی پیوند مغز استخوان باشم

* رهبر انقلاب: آفرین! آفرین! خیلی خوب. خیلی خوب. زنده باشید ان‌شاءالله. احساس یک معلمِ دلسوزِ دارای دلِ انسانی با عاطفه همین است دیگر. خیلی خوب.

شاعر: سیدحکیم بینش از افغانستان

ما درختان سرو یک باغیم، یا دوتا گل که در دو گلدان است
ما دوتا؛ شعبه های یک رودیم ما دوتا را دو جسم و یک جان است

کبک کاکل زری دری میخواند، تو به بنگاله قند میبردی
تو تعارف: که کیک لاهیجان، من تبسّم؛ که توت خِنجان است

تکّه‌ها را دوباره وصله بزن هر چه درز است بخیه خواهم کرد
پل بزن بین بلخ و نیشابور هر دو اقلیمِ یک خراسان است

فرض کن چند سال آینده است شاهراهی بزرگ ساخته‌اند
یک سر شاهراه کابل جان، یک سر شاهراه تهران است

فرض کن چند سال آینده همدلی مثل سکّه ضرب شود
یک طرف روی سرخ افغان و یک طرف نام سبز ایران است

آسمان حرف‌ تازه‌ای دارد، ابرها شاعران خوش‌نامند
ابرها هم بهانه می‌خواهند، نوبت شعر «باز باران» است

* رهبر انقلاب: آفرین! خیلی خوب. ان‌شاءالله که شعر افغانستان به آن اوجی که ما از آن سراغ داریم در گذشته نه چندان دور، برسد.

* آقای بینش: التماس دعای ویژه هم داریم از شما.

* رهبر انقلاب: یکی از اصلی‌ترین مراکز زبان فارسی افغانستان است دیگر؛ یعنی این‌جایی که امروز به آن افغانستان می‌گویند و باید ان‌شاءالله اوج بگیرد زبان[فارسی] و شعر جنابعالی هم خوب است.

شاعر: هادی جان‌فدا

چقدر صورتِ در آینه ست پیرتر از من
برای دیدن رویت، بهانه‌گیرتر از من

مگر تو گوش کنی! آینه شبیه به سنگی است
که از شنیدن این شِکوِه‌هاست سیرتر از من

به ارتفاع تو و گنبدت قسم که نیامد
به خاکساری تو هیچکس حقیرتر از من

مقام نیست در این کهکشان رفیع‌تر از تو
پرنده نیست در این آسمان اسیرتر از من

مرا مگیر به آلودگی و سر به هوایی
که نیست در حرم از شرم، سر بزیرتر از من

دوباره معجزه‌ی شوق را ببین که چگونه
رسیده باد به پابوسی تو دیرتر از من

در آستان محبت خلاف قاعده عرف است
که من رهاترم از باد و او اسیرتر از من

رسیده ام من و سر تا قدم شکست و نیازم
نباش منتظر زائری فقیرتر از من

ببار بر من جان‌تشنه، ای لطافت مطلق!
که نیست زیر هزار آسمان کویرتر از من

خلیل و موسی و عیسی و نوح بنده‌ی عشقت
چقدر هست در این ماجرا دلیرتر از من

مؤدبانه‌ترین شکل عرض حال، سکوت است
که اشک، حال مرا گفته دلپذیرتر از من

* رهبر انقلاب: خیلی خوب. خیلی خوب. انشاءالله که موفق باشید. این حالت استغاثه و توسل خیلی زیبا بیان شده و مجسم شده است. خیلی خوب.

شاعر: سورنا جوکار

تقدیم به روح شهید روح‌الله عجمیان

بر زمین در خاک و خون غلتیده دیدم ماه را
کِی تحّمل میکند دل این غم جانکاه را

آن‌چنان اندوه دیدارش مرا از خویش برد
وقت برگشتن به خود پیدا نکردم راه را

تا درون سینه‌ام این داغ سنگین جا شود
روز و شب از خانه بیرون میفرستم آه را

رفت امّا یاد او فانوس قلب تار ماست
حُسن یوسف کرده روشن چشمهای چاه را

از فراقش تشنه‌ی در خون خود غلتیدنیم
ساقی مجلس بگوید کاش «بسم‌اللّه» را...

* رهبر انقلاب: به‌به! شما می‌شناختید از نزدیک ایشان را؟

* آقای جوکار: نه.. ولی صحنه خیلی تلخی بود.

* رهبر انقلاب: خدا ان‌شاءالله حفظتان کند، بسیار خوب بود، موضوع هم خوب بود، شعر هم خوب بود.

شاعر: محمدکاظم کاظمی

جهان در قرن نو بر صفحه‌ی تقویم می‌رقصد
وطن آماده‌‌ی برگشتن تقویم خواهد شد

به قانون خدا نان حلالی مانده مردم را
که آن هم با قوانین بشر تحریم خواهد شد

به تنظیمات اصلی باز میگردد بشر آخر
به روی حالت بل هم اضل تنظیم خواهد شد

خدا میگوید آن چیزی که من گفتم نشد انسان
ملک میگوید آن چیزی که ما گفتیم خواهد شد

شاعر: علی سلیمیان

از خوان کریم آب و نان می‌گیرم، با بردن نام او توان می‌گیرم
من روزی اربعین هر سالم را، در نیمه ماه رمضان می‌گیرم



به زعم خویش تا پایان دنیا زنده میماند
ولی این شب فقط تا صبح فردا زنده میماند

برای قدس خوابی دیده‌اند ابلیس‌ها، امّا
به رغم این همه کابوس، رؤیا زنده میماند

میان باد و باران، سیل و طوفان، ترکش و موشک
دلم قرص است این سروِ شکیبا زنده میماند

تمام کودکان را هم اگر کشتند باکی نیست
برای کشتن فرعون، موسی زنده میماند

اگر مکر خدا مکر است، خواهی دید ای شیطان!
یهودا میشود مصلوب و عیسی زنده میماند

فرو می‌پاشد آری هیبت پوشالی صهیون
کماکان غیرت طوفان‌الاقصی زنده میماند

شهادت را نمیفهمند، کورند و نمی‌بینند
فلسطین دم به دم میمیرد امّا زنده میماند

به قعر گور خواهد برد ابلیس آرزویش را
بر اوج قلّه‌ها «اِنّا فَتَحنا» زنده میماند

* رهبر انقلاب: آفرین! آفرین! خیلی خوب بود. هم مضمون، واقعاً مضمون خوب و عالی بود؛ هم الفاظ، الفاظ خوبی بود. حالا من در صحبت‌هام خواهم گفت مسئله ترجمه را که یک نهضتی باید برای این کار انجام بگیرد. اگر همین غزل ترجمه شود؛ یعنی همین لحن و همین بیان و این احساس منتقل شود در غزه؛ بنظرم یک غوغایی برپا خواهد کرد. آن مردم، آن مبارزین به اینگونه قوت قلب دادن ها احتیاج دارند.

شاعر: محسن کاویانی

آن روزها دستِ پدرها بس که خالی بود
یک مشهدِ ساده برامان خوش خیالی بود
از چاه‌های نفت سهمِ ما علاءالدین
از عیشِ دنیا سهمِ ما چایِ ذغالی بود
کفش دو خط میخی و آتاری و تیله
دار و ندارم کارتهای فوتبالی بود
عکسِ حرم را بوسه می‌زد کودکی‌هایم
عکسی که روی سکّه‌های صد ریالی بود
عکسی که هر شب پیشِ چشمِ مادرم تا صبح
تنها دلیلِ گریه‌های دارِ قالی بود
دستِ پدر از قلکِ من بود خالی‌تر
آری همیشه مادرم بُغضَش سُفالی بود
گاهی پدر از طُرقبه می‌گفت اما حیف
هر سال جیبِ او دچارِ خشکسالی بود
همراهِ اتوبوسِ نه اهل مشهد نه
نه اهل مشهد نه ولیکن ریشه‌ام آنجاست
جایی که شوق سالهای نونهالی بود
نه اهل مشهد نه ولیکن ریشه‌ام آنجاست
جایی که شوق سالهای نونهالی بود
همراه اتوبوس بنزِ سیصد و دو ، گاه
می‌رفت تا مشهد دلم! بَه بَه! چه حالی بود!
آقا نوارِ (( لاله ی خوشبو رضا )) بُگْذار
فامیلیِ آقای راننده وصالی بود
یک فرفره ، یک زنجبیلِ پیچی و یک عطر
سوغاتِ خوبِ روزهای خردسالی بود
با پرده‌ی نقاشی صحن حرم عکسی
انداختیم و من لباسم خال خالی بود
یخمک بدستم بود و میرفتم حرم سرمست
لبهایم غرق خنده‌های پرتقالی بود
با اولین پرواز امروز آمدم مشهد
جای منِ آن روزها بدجور خالی بود
مادر! دوباره گم شدم در کوچه‌ی سرشور
کو آن مسافرخانه‌ای که این حوالی بود
مادر! به جای تو زیارت کردم آقا را
بابا! هوای طرقبه امروز عالی بود...!

شاعر: نجیب بارور از افغانستان

گاه ما را رستم است و گاه ما را حیدر است
هفت خوان قصه‌ی تاریخ یاران خیبر است
گاه ضحاک است این باطل زمانی هم یزید
معنی لبیک گاهی پرچم آهنگر است
گاه ضحاک است این باطل زمانی هم یزید
معنی لبیک گاهی پرچم آهنگر است
ای که از فرهنگ سرداری امامت یافتی
خطبه‌ی تاریخ ما این روزها ازمان بر است
مسجد دیروز اگر امروز مسجد گشته است
بانی یکتاپرستی این قدیمی خاور است
از رسالت سنت آزادگی دارد بیان
در عجم نام علی هم سنگ با پیغمبر است
جوهر آزادگی را از حسین آموختیم
کربلا را از دیدگاه اهل ایمان سنگر است
کوفه و بغداد و بابل عمق این جغرافیاست
زور ذوالقرنین دارد از نشان خنجر است
زابل و بلخ و بخارا و سمرقند و خجند
ریشه‌ی اجدادی این قوم را راوی‌گر است
وصل میجوید سرودم از نیستان‌ گاه دل
رازهای هم زبانی خود ز لون دیگر است
هر که نشناسد خدا را خلق گوید کافر است
هر که خود نشناسد از دیگر مرا کافرتر است
ما سخن‌گویان دعواهای کوچک نیستیم
تا خیال سربداری‌های دیگر در سر است
فرّ ما فرهنگ ما در بایگانی جهان
از قد تاریخ بعضی نوبنا بالاتر است
شعر ما پرچم به دست آرش حماسه‌ها
شرح ما در شمس و مولانای عرفان‌پرور است
موج میکوبد از این بحر و نمیتابد ز جا
کشتی عصر تمدنهای ما با لنگر است
سینه‌ی بومسلم و راز دل یعقوب لیث
راوی فرهنگ خونین جامگان تا محشر است
از متاع زندگی جز سربلندی یاد نیست
سنت آبائی و شمشیر ما را در بر است
یک صدا می‌آید از اعمال دل آمین ما
بر مراد این و آن هرگز نگردد دین ما
روشنایی میجهد همواره از آئین ما
خشم دارد همچون شمشیر برهنه کین ما
نعره‌ی اللّه ما بر ضدّ باطل اکبر است ...

شاعر: شهاب مهری

به گرمی غنچه‌ای را مینوازد، مثل فرزندش
که از مهر و طراوت آفرید او را خداوندش
هوای خانه پاکیزه‌ست در این شهر آلوده
هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسپندش
کبوتر‌هایی از نخ، جان گرفته با گره‌هایش
گلیمی بافته از آسمان، دست هنرمندش
خدایا کاش مادر بی‌خبر از دردهایم بود
که با هر اتفاق تلخ، بالا میرود قندش
دوباره پنجره یخ‌بسته، میکوبد به در طوفان
خزان پشتِ در است و همچنان سبز است لبخندش
صداقت را نشانم داده از آیینه‌ها بهتر
که قولش قول و حرفش حرف و سوگند‌ست سوگندش
گذشت از اشتباهاتم، شبیه جویبار از سنگ
اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش
به من گفته: مبادا مرگ بیدارت کند از خواب
به یاد چشم خواب‌آلود من مانده‌ست این پندش

شاعر: بشری صاحبی

فراتر است از ادارک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینه‌ی ذات کبریاست صفاتش
کسی که وحی به شوق کتابتش شده نازل
که خطّ کوفی او بوده زینت کلماتش ...
کسی که خطبه‌ی غرّاست واژه واژه سکوتش
کسی که حجّت بحث ولایت است زکاتش
کسی که شیفته‌ی نامه‌های اوست بلاغت ...
کسی که چشمه‌ی جوشان حکمت است دواتش
علی‌ست او که زمین مفتخر شده‌ به حضورش
علی‌ست او که زمان معتبر شده به حیاتش
علی‌ست معنی حیّ علی صلاة من و تو
علی کسی‌ست که میزان سنجش است صلاتش
هر آنچه اشک به دامان چاه ریخت شبانه
بدل به درّ نجف شد یکایک قطراتش
علی معادل عدل است آن عدالت دلخواه
بگو به دهر که تنها علی‌ست راه نجاتش

شاعر: افشین علا

تازگی‌ها دفترم خالی ست
شعرها دیگر سراغم را نمیگیرند
واژه‌هایم لال، سطرها آب دهان مرده را مانند
خودنویسم گرچه مالامال جوهرم خالی‌ست
چون که جای مادرم خالی‌ست
صبحها در ازدحام این‌همه آدم
سایه‌های روشن و خاموش
این‌همه چشم و دهان و گوش
باز هم حس میکنم دوروبرم خالی‌ست
چون که جای مادرم خالی‌ست

ظهرها در خانه همچون روح سرگردان
میکشم هر سو سرک چیزی نمی‌یابم
گاه میگریم گاه میخوابم
گاه گاهی شانه‌هایم میشود سنگین
رفته شاید دخترم باز از سر و کول پدر بالا
یا نه شاید ضربه‌ی دست زنم باشد
خسته از پرسیدن حالم هم ز پاسخهای سربالا
یک نفر گاهی به دستم استکانی میدهد
مینوشمش شاید چای تلخی یا شرابی خوش‌گوار ست این
سایه‌ای بر سفره میلغزد میخورم شاید نهار ست این
بعد از آن وا میروم بر صندلی اما صندلی از پیکرم خالی ست
چون که جای مادرم خالی ست
عصر تکرار یک کابوس در حیاط پشت خانه
روی رخت آویز چادری گلدار میرقصد
یک نفر در گوش من میخواند این آواز
مادرت را باد با خود برد میگریزم تا نگوید باز
میخزم کنج اتاق خالی مادر گنجه را وا میکنم
بو میکشم یک سر خیره گشته عینکش بر من
آمدی فرزند چشم من روشن
عینکش را میکشم بر دیده پنهانی
کفشهایش را به روی لب
جانمازش را به پیشانی
گنجه را میبندم و سر مینهم بر تخت
هق هقم را در لحافش میکنم پنهان
عطر اندامش دلم را میچلاند سخت
سر که بر میدارم از بالین
خنده‌ام میگیرد از تصویر خود در قاب آیینه
نیمی از من هست، نیم دیگرم خالی است
چون که جای مادرم خالی است

شاعر: علی‌محمد مؤدب

آدمها همیشه بین شادی و غم میمانند
غم و شادی تنها جفتی‌اند که با هم میمانند
آنها که بین و غم و شادی باشند بهشتی‌اند
آنها که غرق یکی شوند تو جهنم میمانند
بعضی دردها را با گریه میگویی و خلاص میشوی
بعضی از غصه‌ها هستند که با آدم میمانند
یک چیزهایی هست که باید با نگفتن بگویی‌شان
مثل بی‌گناهی حضرت مریم میمانند
دلاشون هزار تای برکه و دریاست آدمها
پشت شیشه‌های دنیا قد شبنم میمانند
دلاشون تنگه برای جاهای دور آدمها
مرغای دریا کنار برکه‌ها کم میمانند

شاعر: محمد مهدی سیار

شب آمده با تمام تنهایی من
شب آمده هم کلام تنهایی من
شب آمده تنهایی تو نامش چیست
دلتنگی توست نام تنهایی من

دل آیه‌ی ناگاهی و ناآگاهی است
دفترچه‌ی خاطرات خاطرخواهی است
دل بی‌غم عشق قصه‌ی بی‌هیجان
دل بی‌غم عشق برکه‌ی بی‌ماهی است

دیری است من خاک نشین پنهانم
در نه توی افلاک و زمین پنهانم
حتی خودم از خودم ندارم خبری
من راز که‌ام که این چنین پنهانم

گشتم همه شهر را سراسر گشتم
گشتم همه عمر این در و آن
گشتم یک نامه‌ی محرمانه از خویش به خویش
من آمدم و رساندم و برگشتم

شاعر: صمد قاسم پور