در شب ولادت کریم اهل‌بیت حضرت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)، در تاریخ ۱۳۹۸/۰۲/۳۰ جمعی از اهالی شعر و فرهنگ و اساتید ادبیات فارسی میهمان رهبر انقلاب بودند.
تعداد محتوای این بخش

۳۰

شاعر: مرتضی امیری اسفندقه

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای


دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو
امروز می‌آید از باغ بوی بهار من و تو

دیروز در خلوت باغ من بودم و یک چمن داغ
امروز خورشید در دشت آیینه دار من و توست


این فصل، فصل من و توست، فصل شکوفایی ما
برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو

با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم
در باغ می‌ماند ای دوست گل یادگار من و تو

چون رود امیدوارم بی تاب و بی قرارم
من می‌روم سوی دریا جای قرار من و تو


رخصت می‌طلبم از محضر امین فکر و فرهنگ و زبان و ادبیات پارسای پارسی
* رهبر انقلاب: حالیا چشم جهانی نگران من و توست.
آقای اسفندقه: بله
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

شاعر: سیدعلی موسوی گرمارودی

تو ای برکشیده سخن تا سپهر
برآورده کاخ سخن تا به مهر

بزرگ اوستادا سخنور تویی
همه پیرویم و پیمبر تویی

نلرزد به گاه سخن پشت تو
چو بوسد سر خامه انگشت تو

چو رخش سخن زیر مهمیز توست
عطارد یکی صید ناچیز توست

ز کلک تو آید برون رنگ رنگ
چه در دشت آهو،‌ چه در یم نهنگ

نداری دگر شاعران را به کس
تو می‌پروری پهلوانان و بس

نه رستم بود زاده‌ی زال زر
تویی این سخن گستر او را پدر

که جز تو رستم پسر آورد
که پیکار با شیر نر آورد

تواند کدامین یل زورمند
که پیل اندر آرد به خم کمند

که جز رستم از نعر چرم پلنگ
درد بر تن دشمنان روز جنگ

چه جز تیغ رستم شکافد سپهر
فرود آرد از آسمان تاج مهر

نه این زاده‌ی زال و سیمرغ نیست
بود رستم و کس چه داند که کیست

چه خوش گفته بودی از این پیشباز
به درگاه محمود ناسرفراز

جهان آفرین تا جهان آفرید
چو رستم به گیتی نیامد پدید

چه گودرز و گیو و چه سام و چه طوس
چه افراسیاب و چه یل اشکبوس

همه هر چه زین آب و از این گلند
همان زاد و رود تو دریا دلند

برآر ای سخنور سر از خاک طوس
هنر را نگر روی چند سندروس

چه مانی تو با ژاژخوایان خموش
برآر ای جگر تفته از دل خروش

تو را واژه در چف به گاه سُخن
چو تیغ است در پنجه‌ی تهمتن

گر از تیغ او میغ موید همی
سر سرکشان را بجوید همی

تو نیز از سخن خنجری آبدار
بساز و برآور ز کژّی دمار

جهان کرده‌ای از سخن چون بهشت
بدین گونه تخم سخن کس نکشت

درآوردگاه سخن رستمی
که را زهره تا با تو پیچد همی

بمانی که این پارسی از تو ماند
که شهنامه آن را به کیوان رساند

چنین باد تا روزگاران دور
که از نام تو زاید امّید و شور

* رهبر انقلاب، پس از پایان شعر: طیب الله انفاسکم. خوب بود حالا فردوسی که نمیتواند این کار را الان بکند، این کار را شماها باید بکنید. سعی کنند نسل جوان شاعر امروز خودشان را بکشند بالا و بتوانند این کار فردوسی را ادامه بدهند. فارسی را سرافراز کنند.
خیلی ممنون.

شاعر: ناصر حامدی

ما هیچ نداریم و دو گوهر داریم
در مشهد و قم دو سایه‌ی سر داریم
یک لحظه مگیر ای خدا از دل ما
عشقی که به خواهر و برادر داریم


باز باران است، باران حسین بن علی
عاشقان جان شما، جان حسین بن علی

خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین
جان اگر جان است قربان حسین بن علی

شمرها آغوش وا کردند، اما باک نیست
وعدة ما دور میدان حسین بن علی...

در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا
عطر باران صوت قرآن حسین بن علی

پرچم بیداد را روزی به آتش میکشد
شعله‌های عشق سوزان حسین بن علی

قدسیان از سفره‌اش نان و نمک خوردند و ما
تا ابد هستیم بر خوان حسین بن علی

هرکجا عشق است نام او طنین انداز شد
در جهان برپاست طوفان حسین بن علی

هر کجای خاک من بوی شهادت می دهد
عشقم ایران است، ایران حسین بن علی

گفته بودی «مرد را دردی اگر باشد خوش است»
دردهای ما و درمان حسین بن علی

دست بالا کن ببین لبیک گویان آمدند
نوجوانان و جوانان حسین بن علی

دست بالا کن بگو این بار با صوتی جلی
دست های ما به دامان حسین بن علی

شاعر: ناصر فیض

سیاست را نمی‌خواهم نه از نزدیک نه دورش
ندارد چون پدر، مادر نه آن جورش نه اینجورش

سیاست جنگ بین عده‌ای سیاس اگر باشد
من شاعر چه ربطی دارم آخر با سلحشورش

اگر ربطی ندارد با سیاست فی المثل دریا
چه شد که در ارومیه درآمد ناگهان شورش

نمی‌شد خشک و دریا داشت اینک دلبری می‌کرد
اگر که آب را هرگز نمی‌کردند مجبورش

وطن یعنی همین خاکی که می‌نامد مرا دشمن
به جرم عشق ورزیدن به آن همواره مزدورش

فدای خاک پاکش می‌کنم این جان شیرین را
شود در کام من چون زهر اگر هم شهد انگورش

به طاوسش نمی‌بخشم اگر خواهد کسی از من
به قدر نیم بالی از دو بال پشه‌ی کورش

یکی می‌گفت منظور تو را ما خوب فهمیدیم
نمی‌دانم چه بود از اینکه با من گفت منظورش

ولی من یک دعا خواندم، فرستادم ثوابش را
به روح پرفتوح والد مرحوم مغفورش

پس از آن مصرعی زیبا به یادم آمد از حافظ
سلیمان با چنان حشمت، نظرها بود با مورش

ولی بعد از سلیمان هر که هر چه پافشاری کرد
نشد باری نظر بر مور کردن هیچ مقدورش

برای آنکه گاهی آدمی طوری بد اقبال است
که حتی ماهی مرده نمی‌افتد ته تورش

که گاهی بی شراب تلخ هم با آن به هر صورت
بیاساید به دنیا ساعتی را بی شر و شورش

سیاست چیز خوبی نیست مخصوصاً‌ در آن دنیا
که هر کس زور می‌گوید به هر کس می‌رسد زورش

سیاست گاه مانند زنی زیباست اما من
گذشتم از سر خیر سفید و سبزه و بورش

* رهبر انقلاب: تمام شد؟! طیب‌الله انفاسکم آقای فیض.

شاعر: قادر طهماسبی (فرید)

یک بغل گل بود و در دامان آغوشم نریخت
یک قدح می بود و در پیمانه‌ی هوشم نریخت

مجمری نور و حرارت آن حریق ارغوان
در فضای سینه‌ی تاریک و مه پوشم نریخت

باغبان وصل را نازم که در اوج عطش
آب در گلدان از خاطر فراموشم نریخت

حافظا رفتی و در این سال‌ها شعری زلال
انگبین خلصه‌ای در جامت هوشم نریخت

انتظارم کشت و گلبانگ به خون آغشته‌ای
طرح سیلی تازه با فریاد چاووشم نریخت

سال‌ها بگذشت و در می‌خانه‌ی متروکه درد
خون گرم شیونی در لاله‌ی گوشم نریخت

دوش گفتم ساقیا امشب چه داری، گفت زهر
گفتمش کج کن قدح را، دید می‌نوشم نریخت

شب گذشت و روغن خون آبه‌ای بغض خسیس
در چراغ چشم‌های نیمه خاموشم نریخت

قامت بالا بلندی چون شهادت ای دریغ
آبشاری بود و در مرداب آغوشم نریخت

* رهبر انقلاب، پس از پایان شعر: آفرین. طیب‌الله انفاسکم خیلی خیلی خوب. مثل همیشه. هر وقت شعر می‌خوانند انسان احساس می‌کند رتبه‌ای بالایی از شعر را انصافاً دارد ایشان عرضه می‌کند.

شاعر: سید عین الحسن از هند

تو را همیشه به عهد شباب می‌بینم
به هر سوال، هزاران جواب می‌بینم

هنوز عطر تو در شیشه‌های سربسته است
هنوز نیم جهان را به خواب می‌بینم

گذشت عمر شریفت ز چارده صد سال
چه عطر تازه که در این کتاب می‌بینم

مِی طهور به دل‌های تشنه ریخته‌ای
چه جوششی‌ست که در این شراب می‌بینم

تو مثل ماه شب چارده درخشانی
فدایی تو هزاران شهاب می‌بینم

فریب کرمک شب تاب را نخواهم خورد
که در قلمرو تو آفتاب می‌بینم

کسی که شیوه‌ی دینداری‌اش ابوجهلی است
چو بولهب همه‌اش در عذاب می‌بینم

خوارجند و کشیدند تیغ بر مولا
چه فتنه‌ها که به زیر نقاب می‌بینم

چه وعده‌های فتوحی که می‌رسد ما را
چقدر قصر ستم را خراب می‌بینم

چه کاخ‌های سفیدی که می‌شوند سیاه
چه نورها که در این انقلاب می‌بینم

صلای نصر من الله می‌وزد از قدس
ز سوی حق طلبانش جواب می‌بینم

عجب قیامت کبری به راه افتاده ست
چه‌ها به بارگه بوتراب می‌بینم

قیامتی تو و سرمشق عشق و عاطفه‌ای
تو را شفیع به روز حساب می‌بینم

اشاره‌ای ست ز انگشت تابناک، حسن
پس از غروب اگر آفتاب می‌بینم

پس از غروب اگر آفتاب می‌بینم
تو را همیشه به عهد شباب می‌بینم


* رهبر انقلاب، پس از پایان شعر: طیب‌الله؛ خیلی خوب است؛ ماشاءالله. شعر فارسی و روان و خوب.

شاعر: یوسفعلی میرشکاک

واپسین موقف معراج حقیقت زهراست
سر توحید در آیینه غیرت زهراست

روح آدم ، شرف خاتم ، دردانه‌ی غیب
ذات عصمت ، نفس صبح قیامت زهراست

مصدر واجب و ممکن ز ازل تا به ابد
باده وحدت و خم خانه ی کثرت زهراست

خشم و خشنودی حق، غایت پاداش و جزا
رایت رحمت و تمهید شفاعت زهراست

به عبادت نرسد عادت دینداری ما
گر ندانیم که معیار عبادت زهراست

منشأ بود و نبود، آینه‌پرداز وجود
وحدت غیب و شهودِ احدیت زهراست

در نمازی که وضویش بود از خون جگر
قبله‌ی باطن اربابِ طریقت زهراست

نه همین ام ابیهاست به تقدیم وجود
شخص روح‌القدس و شأن ولایت زهراست

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
سرّ سرمستیِ هفتاد و دو ملت زهراست

غایت سیر وجود است رسیدن به علی
غایت سیر علی هم چو بدایت زهراست

شاعر: علیرضا قزوه

ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا نقش قبر ما نسیم

شهر ما آن سوی آبی‌هاست دور از دسترس
شهر ابراهیم ادهم، شهر لقمان حکیم

اندکی بالاتر از آبادی تسلیم محض
صاف می‌آیی سر کوی صراط المستقیم

خاک آن عرشی‌ست گل‌هایش زیارت نامه‌خوان
سنگ فرش آسمانش بال‌های یاکریم

شهر ما آبادی عشق است اما راز عشق
عشق یعنی واژه‌های رمز قرآن کریم

عشق یعنی قاف و لام قل هو الله احد
عشق یعنی باء بسم الله الرّحمن الرّحیم

* رهبر انقلاب، پس از پایان شعر: آفرین، خداوند ان‌شاءالله که از شما قبول بکند این توجه و توسل و این شعر توحیدی خوب را. زنده باشید.

شاعر: هادی فردوسی

بسم الله الرّحمن الرّحیم، آقای مهربان من حامل سلام مردم باصفای روستای کته گنبد سروستان فارس هستم. خدمت حضرت عالی، روستایی که واقعاً مردمش از جان و دل شما را دوست می‌دارند.
رهبر انقلاب: سلامت باشند ان‌شاءالله.


با نام تو عشق سرمدی خواهد شد
دلها همه خالی از بدی خواهد شد

هر غنچه که بر تو می‌فرستد صلوات
یک روز گل محمدی خواهد شد(۱)


با نور علی دل به سیاهی ندهم
جز او به ولایتی گواهی ندهم

بر درگه مرتضی گدایی عشق است
آن را به هزار پادشاهی ندهم

عشق تو شناسنامه‌اش خواهد بود
توصیف تو در چکامه‌اش خواهد بود

هر کس به ولایت تو ایمان دارد
امضای تو پای نامه‌اش خواهد بود

آن یاس که از راز خزان آگاه است
دیری است که در دلش غمی جانکاه است

در هجدهمین بهار بر خاک افتاد
یعنی که همیشه عمر گل کوتاه است

از جانب حق درود خواهد آورد
شعر و غزل و سرود خواهد آورد

تا از تو قلم بگوید و بنویسد
در پای تو سر فرود خواهد آورد

شمشیر تمام جوشنش را بوسید
آن قلب زلال و روشنش را بوسید

گفتند پیمبر است و با شوق تمام
هر تیر که شد رها تنش را بوسید

برخیز و ببین سینه‌ی صد چاکم را
هنگام خطر شوق عطش‌ناکم را

در باور من عشق وطن می‌جوشد
خون می‌دهم و نمی‌دهم خاکم را

و رباعی آخر تقدیم به امام حسن مجتبی علیه‌السلام
زیبایی و ماه مست و دیوانه‌ی توست
میتابی و هر ستاره پروانه‌ی توست

آن قدر کریمی که همه می‌دانند
خورشید گدای کوچک خانه‌ی توست

۱) آفرین، اللهم صل علی محمد و آل محمد.
*رهبر انقلاب، پس از پایان شعر: طیب الله انفاسکم. خیلی خوب ان‌شاءالله موفق و مؤید باشید. خدا ان‌شاءالله کمک‌تان کند. زنده باشید.

شاعر: محمد فخارزاده

قدم می‌زنم، راه را می‌شمارم
همین عمر کوتاه را می‌شمارم

اگر روزی از سن و سالم بپرسی
غزل‌های ناگاه را می‌شمارم

ورق می‌زنم صفحه روزها را
خبرهای دلخواه را می‌شمارم

سر هر دوراهی، رفیقی جدا شد
رفیقان همراه را می‌شمارم

دلم وقتی از بی‌وفایی بگیرد
شب کوفه را چاه را می‌شمارم

قدم می‌زنم تا تماشای خورشید
شب خالی از ماه را می‌شمارم...

شاعر: سید رسول پیره

مقتلی
کتابهای دیگر کتابخانه را
به گریه انداخته است

ما ایستاده‌ایم و ابرها
ابرهای ترس و تماشا
برای شهادت دریا
در روایاتِ رود
دنبال سند معتبر میگردند

چند روضه با نام تو گرفته‌اند؟
چند مجلس گریسته‌اند؟
که این‌همه حروفِ نامِ تو غم‌انگیز است
غم‌انگیز است و دیده‌ام مادرانی را
که نام تو را برداشته‌اند برای پسرانشان
و در تنهایی، چشمهاشان را گریسته‌اند

دیده‌ام پرندگان را
که همیشه برای گوشه‌ای از آسمان، زیارت ناحیه میخوانند

شرمنده‌ام
که هنوز زنده‌ام
شرمنده‌ام
و همه‌‌ی نسخه‌های مقاتل را از بازار خریده‌ام
و نام‌ خودم ‌را اضافه کرده‌ام

آخر چرا نام من افتاده است؟
نکند من هم
جا مانده باشم ...
نکند مثل عبیدالله بن حرّ جُعفی
با امام از اسب گفته باشم
نه
حتماً غلطی املایی است
اینکه تیری به گلویم نخورده و هنوز زنده‌ام (۱)


۱) البتّه تن احمد شاملو در قبر میلرزد که شما شعر سپید را در این راه مصرف کردید. مُبدع شعر سپید، شاملو بود و بکلّی مخالف این حرفها بود.

شاعر: مهدیه انتظاریان

تنها نشسته منتظر و سر به راه کوه
در انعکاس نقرهای نور ماه کوه

بر شانه‌های یخزده‌اش برف سالیان
بر قامتش حریر نسیم و گیاه کوه

تاریک کرده روز و شبش را مسافری
یک روز دل سپرده به چشمی سیاه کوه

حالا بگو عقاب تو این روزها کجاست
دل قرص کرده پشت کدامین پناه کوه

فریاد میزنم که امان از تو کوه آه
فریاد میزند که امان از تو آه کوه

شبها به شانه‌های خدا تکیه می‌دهد
آن سربلند تا به ابد تکیه گاه، کوه

* رهبر انقلاب پس از پایان شعر: آفرین خیلی خوب! چشم سیاه منظور همان عقاب است؛ خیلی خوب بود.

شاعر: مهدی خانمحمدی

ای خنجرِ آب دیده، ما تشنه‌ی کارزاریم
لب‌بسته زخمیم اما در خنده، خون‌گریه داریم

تا سر زند آفتابی، هرگز ندیدیم خوابی
از چشم سرخ شرابی، پیداست شب‌زنده داریم

با سمِّ اسبان تکاندیم از کوه‌ها خستگی را
ماییم از نسل خورشید، برقله‌ها تک سواریم

تا کاروانِ پس از ما، پیدا کند راه از چاه
یا رد پا یا که پایی در جاده جا می‌گذاریم

هرچند حالا خموشیم، وقتش رسد می‌خروشیم
یک روز خرما فروشیم ، یک روز بالای داریم

«امشوا الی الموت مشیا...» این است جانبازی ما
یعنی که فرزندِ حیدر لب تر کند ذوالفقاریم

شاعر: عاطفه جعفری

تقدیم به شهدای فاطمیون

کوچه‌هامان پراز سیاهی بود، شهر را از عزا درآوردند
چشم‌های ستاره‌ها خندید، ماه را سمت دیگر آوردند

شاخه‌هایی که سرفرازانند میوه‌هایی که جلوه‌ی باغند
مادران مثل ام لیلایند، که پسر مثل اکبر آوردند

روی تابوت‌هایشان بستند پرچمی که به رنگ خورشید است
فاطمیون فداییان حرم، سرورانی که سر برآوردند

قصه‌ها را یکی یکی خواندند، آخر ماجرا سفر کردند
عاشقی هم برایشان کم بود، عشق بردند و باور آوردند

عصر یک جمعه بهاری بود، همه در انتظارشان بودیم
بادهای بهاری از هرباغ، لاله‌هایی معطر آوردند

* اشک و بغض رهبر انقلاب پس از پایان شعر؛ ایشان در واکنش به این شعر فرمودند: خیلی ممنون خانم. خیلی خوب! شهدای مظلوم فاطمیون؛ جا دارد که به آنها واقعا پرداخته بشود.

شاعر: اعظم سعادتمند

ای دهانت لانه گنجشک‌های شاد پر چانه
کودک من ای تمام حرفهایت فیلسوفانه

صد گره وا می‌شود از بغض‌ها و اخم‌های من
می‌زنم هر بار بر موهای تا سرشانه‌ات شانه

تازگی‌ها اولین دندان پیشین تو افتاده‌ست
رفته یعنی از زمان مستی ما هفت پیمانه

با تو بازی می‌کنم دیوانه بازی می‌شوم هروقت
از نبایدها و بایدهای عقل خویش دیوانه

تا شبیه کودکی‌هایم بفهمی حرف گل‌ها را
بسته‌ام روبان موهای تو را هم مثل پروانه


* رهبر انقلاب پس از پایان شعر: آفرین! چه خوب! سرودِ مادرانه‌ی کاملاً از دل برخاسته‌ی شیرین.

شاعر: امیر تیموری

حس می کنی زمین و زمان گریه می‌کنند
وقتی که جمع سینه‌زنان گریه می‌کنند

این سو داغ اکبر و آن سو غم حبیب
در ماتم تو پیر و جوان گریه می‌کنند

این سیل، سیل اشک عزادارهای توست
چون ابر با تمام توان گریه می‌کنند

تو کیستی که در غم از دست دادنت
مردان ما شبیه زنان گریه می‌کنند

با یاد آن نماز جماعت که خوانده‌ای
گلدسته‌ها اذان به اذان گریه می‌کنند

در ماتم اسارت زینب عجیب نیست
سرها اگر به روی سنان گریه می‌کنند

شاعر: حسین علیپور

دل خواست از تو بگوید تا بلکه سامان بگیرد
اما کجا نخل بی‌سر دیده شده جان بگیرد

مردی که از سرگذشته‌ست از طفل و همسر گذشته‌ست
در خون خود غوطه خورده‌ست تا عید قربان بگیرد

مردی که رفته بگوید عباس دوران عشق است
تا بیرق کربلا را با چنگ و دندان بگیرد

تا راه زینب بماند تا رسم کوفی بمیرد
رفته‌ست تا جان ببازد رفته‌ست تا جان بگیرد

بازار شام است و سیلی‌ست دنیا پر از شمر و خولی‌ست
زینب نباید دوباره شام غریبان بگیرد

بعد از تو مثل سکینه دشنام دیدیم و کینه
آتش گرفته‌ست سینه، ای کاش باران بگیرد

ای کاش می‌شد بدانند رفتی که اینان بمانند
ای کاش حلقوم شان را دستان وجدان بگیرد

گفتی که مانند عمار در فتنه پشت علی باش
گیرم اگر عمروعاصی بر نیزه قرآن بگیرد

از کرخه پل زد به تدمر از پا نیفتادست و این است
مردی که حکم جهاد از پیر جماران بگیرد

میگفت دشمن نباید نزدیک ایران بیاید
تا فتنه از نو مبادا راه خیابان بگیرد

به آرزویت رسیدی عباس زینب شدی
تا مولا بیاید سرت را بر روی دامان بگیرد

در شأن نام تو چیزی در این قصیده نگنجید
لکنت گرفته شعرم بگذار پایان بگیرد

* ۱) رهبر انقلاب در پایان این شعر: بارک‌الله، خیلی خوب، واقعا حق پدری را ادا کردید، خدا ان‌شاءالله درجات شهید عزیز را عالی کند. خدا ان‌شاءالله ما را ملحق کند به امثال پدر شما.

شاعر: محمدحسن جمشیدی

در دعای اهل دل باران فراز آخر است
گریه کن در گریه‌ی عاشق صفایی دیگر است

عاشقان با اشک تا معراج بالا می‌روند
بهترین سرمایه انسان همین چشم تر است

در جواب بی‌وفایی خلوتی با خود بساز
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است

شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم
آنکه با گمنام بودن سر کند نام‌آور است(۱)

صحبت از پرواز جانکاه است وقتی روح ما
مثل مرغ خانگی زندانی بال و پر است

گرچه چندی چهره‌ی خورشید را پوشانده‌اند
در پس این ابرهای تیره صبحی دیگر است

۱) رهبر انقلاب: مثل شهید ابراهیم هادی؛ میخواست گمنام زندگی کند اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور نامش پیچیده

شاعر: علی چاوشی

دلم قربانِ شادیِ تو، قربانِ غمت حتی
زیاد است از سرِ ناچیزِ من ای جان! کمت حتی

اگرچه «دوستت دارم» شنیدن از تو شیرین است
تو را من دوست دارم با نگاهِ مبهمت حتی

تو زیبایی ولو با اشک، اما گریه را بس کن
تو گلبرگی و میگیرد دلم از شبنمت حتی

تو زیبایی اگر خندان، اگر گریان بخند اما
که سِیلی میشود در جانم اشکِ نم‌نمت حتی

* * *
خیابان بود و سرما بود و تنها بودم و شب بود
کنارِ خود، تو را احساس کردم؛ دیدمت حتی (۱)


۱) در ابتدا اعلام شد که آقای چاوشی این شعر را به همسرش تقدیم کرده و پس از پایان شعرخوانی، رهبر انقلاب خطاب به وی گفتند: «خیلی خوب بود، آفرین. شعر که شعر خوبی بود. اینکه خطاب به همسرتان این شعر را گفتید، خوب‌ترش هم کرد. خدا ان‌شاءالله خودتان و خانمتان و بچّه‌تان را حفظ کند و بچّه‌های متعدّد دیگر هم به شما بدهد.»

شاعر: مبین اردستانی

این روزها پر از غزلِ نصفه‌نیمه‌ام
با من چه مانده جز کلماتی دچار تو؟
بی تو به مرگ می‌گذرد روزگار من
بی من چگونه می‌گذرد روزگار تو؟


به نگاهی شکفت و پنجره شد باز دیوارِ چند لحظه‌ی پیش
پر شد از نور کاسه‌ی چشمم، غرقِ دیدارِ چند لحظه‌ی پیش

به جهانی شگفت مهمانم که مَلَک بو نبرده از بودش
وه چه آرامشی‌ست با منِ مست، منِ هشیارِ چند لحظه‌ی پیش

هستی‌ام اشک (اشک آینه‌ای‌ست که تماشای عشق پوشیده)
هست با ذرّه ذرّه‌ی جانم طعمِ دیدارِ چند لحظه‌ی پیش

تازه فهمیده‌اند آینه‌ها یک تماشا چقدر می‌ارزد
کاش می‌شد تمامِ هستیِ من صرفِ تکرارِ چند لحظه‌ی پیش

لحظه‌ها را گریستم بی‌ تو، من که هستم که نیستم بی‌ تو؟
مرگ بود آنچه زیستم بی‌ تو جانِ سرشارِ چند لحظه‌ی پیش!

تو نباشم شهود بی‌معناست، لحظه‌ها بی‌تو بی‌ملاحظه‌اند
رفته‌ای باز و بسته‌ی خواب ‌است چشمِ بیدارِ چند لحظه‌ی پیش

پنجره بسته شد سکوت شدم، چشم بستم کویر لوت شدم
هر چه آیینه و تماشا رفت پشتِ دیوارِ چند لحظه‌ی پیش

شاعر: حیدر منصوری

به خلیج همیشه فارس

صبور مثل درختان، پر از بهار بمان
خلیج فارس! سرفراز و استوار بمان

بخند، موج به موج از کرانه‌ها برخیز
سر قرار خودت باش و بیقرار بمان

اسیر سایة این ابرهای تیره مشو
به روشنایی فردا، امیدوار بمان

دهان هلهلة ناخدای بندر باش
طنین شروة جاشوی این دیار بمان

بمان برای جهان سربلند و پابرجا
بمان، ترانة مغرور روزگار بمان

چقدر جان جوان دل به موج‌های تو زد
از آن حماسه تو اینک به یادگار بمان

دوباره از همه نامحرمان کناره بگیر
ز دستبرد همه دشمنان کنار بمان

میان نقشه تو ای نام تا همیشه نجیب
خلیج فارس بمان و پر افتخار بمان

* رهبر انقلاب: حق خلیج فارس را در شعر لااقل ادا کردید.

شاعر: رضا شریفی

حتی اگر به قیمت شاهانه زیستن
ننگ است زیر منت بیگانه زیستن

این عقل این مردد بی‌حوصله مرا
تکلیف کرده است به دیوانه زیستن

ویرانه بوی دوست اگر می‌دهد بگو
من عاشقم(۱) به گوشه ویرانه زیستن

پرواز پرمخاطره بسیار بهتر از
چشم انتظار مرحمت دانه زیستن

یاران نیمه راه زیادند و ساده نیست
با سروهای خم شده هم‌شانه زیستن

بخشیده‌ام به دوست خودم را که ذره‌ای
نزدیک تر شوم به کریمانه زیستن

گر تیغ عشق دوست نبوسد گلوی من
این زیستن چه فرق کند با نزیستن

«در عشق اگرچه منزل آخر شهادت است
تکلیف اول است شهیدانه زیستن(۲)

۱) این مصرع ابتدا به این شکل بود: «من «راضی‌ام» به گوشه‌ی ویرانه زیستن»، که توسط رهبر انقلاب تصحیح و به‌جای راضی‌ام کلمه عاشقم جایگزین شد.
۲) تضمین به بیتی از اشعار میلاد عرفان‌پور
آقای شریفی پس از قرائت این شعر گفتند که این بیت آخر از آقای میلاد عرفان‌پور است و من به استقبال این بیت این غزل را سرودم.
رهبر انقلاب در پاسخ به ایشان خطاب به آقای عرفان‌پور که در جلسه حاضر بودند گفتند: آفرین آقای عرفان‌پور.

شاعر: رضا یزدانی

(از تقاطع شهید احمد رسولیان که بگذری
می‌رسی درست روبروی یادمان کربلای پنج
انتهای بولوار حاج حیدر تراب
کوچه‌ی شهید فاطمی نسب:
خانه‌ی من است)
حیرت آور است؛ نیست؟
اینکه این همه شهید
بر سر تمام کوچه‌ها ی شهر ایستاده‌اند
تا نشانی مسیر خانه‌های ما شوند
اینکه این همه شهید رفته‌اند
تا بهانه‌ی ترانه‌های ما شوند
حیرت آور است؛ نیست؟

شاعر: اکرم هاشمی سجزیی

نشست روی زمین، پهن کرد دریا را
کشید پارچه را، متر کرد پهنا را

درست از وسط آب، قایقی رد شد
شبیه قیچی مادر، شکافت دریا را

صدای تَق‌تَ‌تَ‌تَق... تیر بود می‌بارید
صدای تِق‌تِ‌تِ‌تِق... دوخت چتر خرما را

کنار قایق بابا که خورد خمپاره
بلند کرد و تکان داد خُرده نخ‌ها را

فرو که رفت در انگشت مادرم سوزن
کسی دقیق نشانه گرفت بابا را

وَ آب از کف قایق سریع بالا رفت
و تند مادر هی کوک زد همان‌جا را

بریده شد نخ و از بین قاب بابا دید
میان دامن خود چرخ می‌زند سارا

* رهبر انقلاب پس از پایان شعر: طیب‌الله! خیلی خوب! ان‌شاءالله که موفق باشید. شعر نمادین و سمبلیک. زنده باشید.

شاعر: سید وحید سمنانی

برای من که پُرم از قفس پری بفرست
اگرنه... یک‌دو نفس بال باوری بفرست

برای مشق جنون شهر جای محدودی‌ست
برایم از ورق دشت دفتری بفرست

دو بغض چشم مرا میزبان باران کن
تر است دامن من... دیده‌ی تری بفرست!

تو تا «عزیز» منی راه و چاه هردو یکی‌ست
هنوز منتظرم، نابرادری بفرست!

خیال خانه‌ام از نور و پنجره خالی‌ست
میان«بسته‌ی دیوارها» دری بفرست

دلم گرفته از این آسمان بی‌پیغام
دلم گرفته... برایم کبوتری بفرست

شاعر: فاطمه عارف‌نژاد

شعری برای حماسه‌ی مردم مظلوم یمن
سید حسن نصرالله، سخنرانی ظهر عاشورای محرم ۱۴۴۰: والله روز قیامت از همه درباره‌‌ی این موضوع سؤال میشود.

مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند

عجیب نیست همیشه در اوج فاجعه‌ها
رسانه‌ها همه تجویز قرص خواب کنند

سکوت، ضرب در آتش شد و به خون تقسیم
چطور میشود این داغ را حساب کنند

از این قیام و از این غم سؤال خواهد شد
بترس روز قیامت تو را جواب کنند

رسیده‌اند سپاه یزیدیان زمان
که با جنایت و کودک‌کشی ثواب کنند

دگر چه جای تعجب اگر یمن را آه
از این به بعد همه کربلا خطاب کنند

به مادران یمن در عزای کودکشان
بگو که گریه برای دل رباب کنند

در این زمانه‌‌ی تحریم، هرچه سقّا بود
به خط زدند که فکری برای آب کنند

بگو به لشکر آزاده‌ها که واجب شد
برای پاسخ "هل من معین" شتاب کنند

شاعر: مهدی پرنیان

در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست می‌دیدند
*
بله آن کاج‌ها نه تنها دوست
بلکه یک زوج باوفا بودند
کاج و کاجه کنار هم با عشق
غرق خوشبختی و صفا بودند
*
زد و یک روز در ده مذکور
چیزکی باکلاس آوردند
پیشگامان صنعت آی‌تی
ای دی اس ال پلاس آوردند (ADSL+)
*
کاج با اتصال اینترنت
گشت آنلاین و با کمی تردید
سرچ کرد و ز سایت جنگل شاپ
یک عدد گوشی ردیف خرید
*
کاج ما شد رها در اینترنت
سر راهش ندید چاهی را
لایک می‌کرد هر که را می دید
فالو می کرد هر گیاهی را
*
خربزه، هندوانه، گوجه، کدو
موز و گیلاس و انبه و کیوی
یا که گل های سرخ و زرد هلند
یا علف‌های هرز بولیوی
*
کاج بی جنبه که شعور نداشت
در گروه مزخرفی اد شد
بعد هم رفته رفته پی در پی
عضو کانال های بد بد شد
*
بعد کم کم دلش هوایی شد
کاجه از چشم و چار او افتاد
دم به دم هی بهانه می آورد
دائم از کاجه می گرفت ایراد
*
تو چرا نیستی شبیه هلو
یا شبیه انار آن سر باغ
عوض سار و قمری و بلبل
شده ای منزل دویست کلاغ
*
برگ هایت چقدر سوزنی است
پوستت چون گِل ترک خورده
میوه هایت چه خشک و مخروطی ست
شاخه هایت دراز و پژمرده
*
کاج که ول کن قضیه نبود
کاجه را کرده بود بیچاره
کاجه هم زد به سیم آخر و کرد
سیم های پیام را پاره
*
مرکز ارتباط دید آن روز
انتقال پیام ممکن نیست
ده مدیر آمد و دو تکنسین
تا ببیند عیب کار از چیست
*
داده شد یک گزارش مبسوط
در دو مصرع خلاصه اش این است
که سواد رسانه ای دو کاج
طبق آمار سطح پایین است
*
جلسات عدیده شد تشکیل
با حضور ١٢ ارگان
همه در قالب سمیناهار
در قم و یزد و ساوه و گرگان
*
موشکافانه بررسی شد و شد
تیمهای تخصصی ایجاد
تا بیابند راهکاری را
جهت ارتقاء سطح سواد
*
در نهایت نهاد مربوطه
با تمام توان نمود اقدام
برد بالا به جای سطح سواد
ارتفاع خطوط سیم پیام

شاعر: حسین دهلوی

هرچند اینکه سخت شکستی دل من است
غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است

من دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشق
هرکس که غیر از این به تو گفته‌ست، دشمن است

چشمان من مسیر تو را گم نمی‌کنند
فانوس اشک‌های من از بس که روشن است!

جای گلایه پیش تو چون شمع سوختم
لب باز کرده‌ام به زبانی که الکن است

از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!
چون خواب بد، سزای من «از یاد رفتن» است

شاعر: هادی محمدحسنی

با گردباد خانه به دوش از وطن بگو
با من که سال‌هاست غریبم سخن بگو

با هر کسی نمی‌شود از راز عشق گفت
من نیز عاشقم غم خود را به من بگو

ما همنشین جام می و باده نیستیم
با شمع سینه‌سوخته از سوختن بگو

با تیشه نیز راه به دل‌های سنگ نیست
این نکته را به سادگیِ کوهکن بگو

دیگر بس است هرچه دم از پیرهن زدیم
ای عشق حرف تازه بزن از کفن بگو

شاعر: سیدضیاء موسوی