۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۲

خوش وقت آنکه خصمی گردون ندیده است
هر شب ز خیل فتنه شبیخون ندیده است

با من مگو که داغ جدایی ندیده ای
صدبار بیش دیده دلم، چون ندیده است؟

ما پستی و بلندی صحرای عشق را
بسیار دیده ایم که مجنون ندیده است

فصل خزان مجوی رعونت ز شاخ گل
هرگز کسی قلندر موزون ندیده است

هر سو دود سلیم ازان طفل اشک من
کز خانه کم برآمده، بیرون ندیده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.