۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت
آخر از خاک مرا آن گل رعنا برداشت

در رهش هیچ کس از خاک مرا برنگرفت
نقش پا را نتواند کسی از جا برداشت

بگذر از هستی و خود را به مقامی برسان
تا درین ره ننهی سر، نتوان پا برداشت

کوه و صحرا همه گلزار شد از گریه ی من
مژه ام منت ابر از سر دنیا برداشت

ساقی از بزم برون رفت و دلم با خود برد
از پی باده مگر رفت که مینا برداشت؟

رفت آن سرو روان چون سوی گلزار سلیم
بلبل از دامن گل دست تمنا برداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.