۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۵

چو شعله آن گل رویم به روی خار کشید
به جای سرمه به چشمم خط غبار کشید

چه سادگی ست که خال لب تو آخر کار
به گرد خویش چو هندو ز خط حصار کشید

به رهروان جهان ترک آشنایی کرد
ز بس که خضر به راه من انتظار کشید

صبا ز حرف خزان خوش لطیفه ای انگیخت
که گفت با گل و بر گوش شاخسار کشید

ز شغل عشق، خلاصی ندارم ای منصور
مجال کو که توانم سری به دار کشید

سلیم از خط او شورش من افزون شد
جنون زیاده شود چون به نوبهار کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.