۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۰

ز دست رفت دل و در پی شراب افتاد
افغان که مهر سلیمان ز کف در آب افتاد

به وعده کار فتاده ست عاشقان ترا
گذار قافله ی تشنه بر سراب افتاد

گذشت هجر به من، تا وصال او چه کند
چراغ صبحم و کارم به آفتاب افتاد

رخ تو از عرق شرم می برد هوشم
لطیف تر بود آن گل که در گلاب افتاد

سلیم، هند جگرخوار خورد خون مرا
چه روز بود که راهم به این خراب افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.