هوش مصنوعی: این شعر به موضوعاتی مانند قناعت، فقر، عشق، تنهایی و سفر می‌پردازد. شاعر از زندگی ساده و قناعت سخن می‌گوید و ارزش قطره‌ای از دریا را همچون گوهر می‌داند. همچنین به تنهایی در جهان، عشق و بی‌خودی در حضور معشوق اشاره می‌کند. در پایان، از آوارگی و سفرهای بی‌پایان سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات فلسفی و عاشقانه نیاز به بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۶۸۸

همچو عنقاست مرا گوشه ای از دنیا بس
لب نانی بود امروز بس و فردا بس

هرکسی چاشنی فقر و قناعت دانست
همچو گوهر بودش قطره ای از دریا بس

نیست در قافله ی ریگ روان راهبری
خضر ما راهروان، باد درین صحرا بس

شب که در انجمنم بیخودی از حد بگذشت
بود معنی نگاه تو به من گویا بس

به تغافل نتوان گشت حریف خوبان
همچو خورشید، جهان را بود او تنها بس

نیست آوارگی آن کار که کس پیشه کند
در سفر چند به سر می بری ای عنقا، بس!

شب به ساقی نگهی داشتی از عجز سلیم
مدعای تو: بده بود ندانم، یا بس؟
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.