۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱

لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است
بی تو خوناب جگر صاف سبوی غنچه است

حسن مستور از بت بازار دلکش تر بود
آشنایی دلم با گل ز روی غنچه است

خون عشرت بی تو در پیمانه باشد لاله را
باده پهلو شکافی در سبوی غنچه است

باز امشب گوییا با دختر صوفی نشست
بر زبان عندلیبان گفتگوی غنچه است

کی توان گل چید از من نشکفد تا خاطرم
معنی ام در دل نهان جویا چو بوی غنچه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.