۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۲

مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است
تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است

وصل باشد لازمش حرمان، که گردیده سفید
چشم روزن تا به روی صبحدم افتاده است

بزم می دانند سربازان همت رزم را
پیش ما شمشیر خون آلود موج باده است

چشم او پر دل چرا نبود پی خون ریز خلق
هر که را دیدیم در عالم به او دل داده است

باشد از بس رفته ام در بزم حیرانی ز خویش
صفحهٔ تصویر من هر جا که لوح ساده است

چشمش از مژگان دو ترکش بسته جویا خیر باد!‏
ترک بی باکی سیه مستی به جنگ آماده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.