۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۵

جان چیست؟ عمر من که نیارم از آن گذشت
نتوان گذشت از تو ز جان می توان گذشت

بی طالعی نگر که به گوشش نمی رسد
با آنکه شور ناله ام از آسمان گذشت

از آبگینه تیر ترازو نمی شود
چون از دلم خدنگ تو ابر و کمان گذشت

نتوان گذشت از کمر تابدار یار
زلفش به حیرتم که چسان زان میان گذشت

مردانه پشت پای به افلاک می زنم
رستم کسی بود که از این هفت خوان گذشت

گویم اگر به کوه نیارد جواب داد
از ضعف آنچه به تو به این ناتوان گذشت

جویا به طور طالب آمل غزلسراست
صیت سخنوریش ز مازندران گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.