۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۵

هر که او با قامت خم گشته غافل خفته است
بی خبر در سایهٔ دیوار مایل خفته است

گر سرپایی زنی با دست بخشش فرصت است
دولت بیدار در دامان سایل خفته است

شاهد مست خیالش ز اول شب تا سحر
همچو بوی غنچه ام در خلوت دل خفته است

سیر عالم می کند از فیض بیداری دلش
پای سعی هر که در دامن منزل خفته است

نیست غیر از سحرکاری چشم خواب آلود را
کشته جویا خلق عالم را و قاتل خفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.