۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۸

تا نقاب از عارض آن سرو چمن پیرا گرفت
لاله از شرم رخ لعلش ره صحرا گرفت

جلوه گر ز آیینهٔ نقصان شود حسن کمال
تا به سروستان شدی کار قدت بالا گرفت

در فغان چون کوهسار آمد ز درد ناله ام
پنجهٔ بیداد دل تا دامت صحرا گرفت

دانه یاقوت می ریزد سرشک از دیده اش
هر که کام دل از آن لعل قدح پیما گرفت

تا نسیم آورد بوی لیلی ما را به دشت
گل چو نقش پا به پیشانی ره صحرا گرفت

انبساط خاطرت را غنچه سان آماده باش
گر دلت امروز از اندیشهٔ فردا گرفت

بسکه از پا تا سرش جویا دو رنگی ظاهر است
سرو قدش باج از شاخ گل رعنا گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.