۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۴

از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست
خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست

بر سر کوی تو چندانی که نالیدم به درد
هیچ از کهسار تمکینت صدایی برنخاست

شب که راهش از خیالت بر دم شمشیر بود
پای دل لغزیید و از کس های هایی برنخاست

بر در دلهای مردم حلقهٔ الفت زدم
زان میان هرگز صدای آشنایی برنخاست

بر در دلهای مردم حلقهٔ الفت زدم
زان میان هرگز صدای آشنایی برنخاست

طینت پروانه و من گویی از یک عالم است
هرگزم در سوختن از لب صدایی برنخاست

دوستان داد از سبکرفتاری عهد شباب
شد به نیرنگی کز او آواز پایی برنخاست

گر زسامان بگذری کارت بسامان می شود
تا نشد عریان ز برگ از نی نوایی برنخاست

تاکنون جویا پی تاراج دل چون شوخ من
جنگجویی آفتی عاشق جفایی برنخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.