۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۱

دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت
با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت

بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا
گل تخم خار خار تو در دل فشاند و رفت

شب را چسان به صبح رسانم کجا روم
هر چند گفتمش مرو امشب نماند و رفت

از شرم ریزش مژگانم شب فراق
ابر سیه تر آمد و دامن تکاند و رفت

پا بر زمین ممال که بر بود گوی فیض
زین عرصه هر که توسن همت جهاند و رفت

صبر آمد و زگریه فرو خوردم فشاند
چندان سرشک کاتش دل را نشاند و رفت

جویا ببین که صاف نگه را به دیدنی
از پرده های چشم و دل ما چکاند و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.