۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۴

جگر در تشنگی جان بخشیی کز آب می بیند
دل افسردهٔ ما از شراب ناب می بیند

زبس در گرم سیر آرزو لب تشنهٔ وصل است
دلم شد آب و خود را همچنان بی تاب می بیند

کسی کو لعل آن لب را به برگ گل دهد نسبت
نشاط مستی می از گلاب ناب می بیند

دل روشن ترا در دیده ات معیوب بنماید
نگون می بیند ار خود را کسی در آب می بیند

چنان در خود فرو رفته است سرگردان فکر او
که از تمثال خود آیینه را گرداب می بیند

سیه کرده است تا جویا به صبح گردنش چشمی
نمکم در دیده ها از جلوهٔ مهتاب می بیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.