۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۶

چو دست جرأتش طرح شکار شیر می ریزد
گداز اشک خون ز دیدهٔ نخچیر می ریزد

چنان گرد کدورت دور ازو در سینه جا دارد
که آهم بر زمین سنگین تر از زنجیر می ریزد

به خاک از بس خیال صورتش با خویشتن بردم
به بام و در غبارم گردهٔ تصویر می ریزد

سروکارم به آتشپاره ای افتاد کز خویش
چو از گلبرگ شبنم جوهر از شمشیر می ریزد

دل افسرده ام را بسکه سختی پیش می آید
نفس بر لب مرا همچون دم از شمشیر می ریزد

دلم جویا شکار آتشین خوییست کز بیمش
جگر خون می شود از کنج چشم شیر می ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.