۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۵

چنان ز نکهت زلفش هوا معطر شد
که از نفس رگ جانم فتیله عنبر شد

مراد مرد ترقی است در مراتب عشق
اگر نه به شد داغ دل تو بهتر شد

بتی که نرگس مستش بلای جان و دل است
کشید سرمه به چشم این بلای دیگر شد

ز سر نامهٔ دل تا دلت شود آگاه
پرید رنگ چو از چهره ام کبوتر شد

نبرد شیر فلک عار باشدش جویا
کسیکه چون تو سگ آستان حیدر شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.