۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۱

پیش رخت مراست دل داغ داغ بند
پروانه را بس است فروغ چراغ بند

از یاری نسیم سحر عطسه ریز شد
تا صبح بود غنچهٔ گل را دماغ بند

از دست در چمن نگذارم پیاله را
گویی چو نرگسم شده در کف ایاغ بند

آزاد کردهٔ غم عشقست خاطرم
باشد مرا ز شغل محبت فراغ بند

جویا روم به سیر چمن همره نسیم
گر باغبان نهاده به درهای باغ بند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.