۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۶

مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد
شمع سان ز آتش می مغز سرش درگیرد

رهنما راهزن سالک تجرید بود
دشمن است آنکه سر دست شناور گیرد

در تمنای سر زلف بهم خوردهٔ او
دست بیتابی دل دامن محشر گیرد

می زخم آمده چون مهر زکهسار برون
ید بیضا بود آن دست که ساغر گیرد

نامهٔ شوق چو سوی تو به پرواز آید
هر نفس تازه کلاغی به کبوتر گیرد

همچو طفلی که به خواهش بمکد پستان را
زخم ما کام هوس زان سر خنجر گیرد

مگر از جرأت مستی شب وصلش جویا
گل شب بو به کف از زلف معنبر گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.