۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴۳

می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش
می زند بر آتشم دامن قبای آبی اش

عندلیب نوگلی گشتم که از طفلی هنوز
بوی شیر آید ز رنگ چهرهٔ مهتابی اش

جز به همپروازی عنقا به مقصد کی رسد
یک نفس گر می شوی در خویش گم می یابی اش

رهبر معراج عشقم شد تپیدنهای دل
آتش شوق مرا دامن زند بیتابی اش

نیست جویا را زشوخیهای حسنش آگهی
دل به عیاری رباید کاکل قلابی اش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.