۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۹

یار مست است امشب و من کامرانم از لبش
میمکم چندان که خون خود ستانم از لبش

بخت بیدار از شکر خوابش مساعد شد مرا
میستانم داد خود تا می توانم از لبش

ناز قاصد برنتابد عالم یک رنگیم
منکه همچون نامه با او همزبانم از لبش

غنچه اش را می توانم گفتن الحق قوت روح
بی تکلف همچو تن بالیده جانم از لبش

بسکه خوناب نیاز و ناز میجو شد بهم
گل کند مانند نی شور فغانم از لبش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.