۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۴

دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام
چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام

چندان نهان به زیر غبار غمم که گرد
بر بام و در نشسته ز رنگ پریده ام

مستغنی از لباس بود دوش همتم
آن جامه ام بس است که از خود بریده ام

یک گوش کر شدم چو صدف پای تا بسر
از خلق ناشنیدنی از بس شنیده ام

دست مرا جدا زگریبان مکن خیال!‏
چون گل یکیست پنجه و جیب دریده ام

غافل مشو ز من که جگر گوشهٔ دلم
جویا سرشک از سر مژگان چکیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.