۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹۳

ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو
اغری دویده باز نگاهم به سوی تو

چشمی سیاه کرده همانا به روی تو
هر حلقه ای که گشته نمایان ز موی تو

دور می اش ز حلقهٔ ماتم دهد نشان
بزمی که نقل او بود گفتگوی تو

افتد به شیشهٔ خانه افلاک رخنه ها
بالد هوا به خویشتن از بس ز بوی تو

زایل نگشت رنگ خجالت ز چهره اش
شرمنده گشته است گل از بس ز روی تو

بی تو نه ایم نیم نفس گرچه عمرهاست
از خویش رفته یم پی جستجوی تو

بی شک به رنگ آینه صاف است باطنش
هر کس که او نگفته خوش آمد به روی تو

زین بحر قانع ار شده باشی به قطره ای
جویا بجا بود چو گهر آبروی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.