۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۶

تا که تو بر خویشتن سوار نباشی
غازی میدان کارزار نباشی

از تو توان داشت چشم مهر و مروت
گر تو ز ابنای روزگار نباشی

کی رسدت ز آفتاب عشق نصیبی
تا چو مه یک شبه نزار نباشی

بر تو غم روزگار دست نیابد
تا که تو پابند اعتبار نباشی

چربی و نرمی گزین! مباش گرانجان!‏
تا به دل روزگار بار نباشی

تا تو به دریا نمی دهی دل خود را
هرگز از این ورطه برکنار نباشی

خاک سر کوی یار شو که چو جویا
سرمهٔ بینش شوی غبار نباشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.