۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵

ای چشم تو در شوخی سر فتنه دورانها
خط خوش و رخسارت رشک گل و ریحانها

از نرگس مخمورت وز زلف پریشانت
سرمست صفا دلها، آغشته غم جانها

گفتم که: نکو دانم وصف دهنت، گفتا:
در قصه جان ماندی، با دعوی عرفانها

در مسجد و می خانه هر جا که روم بینم
از درد تو زاریها وز شوق تو افغانها

گفتی: همه تیر خود بر جان تو اندازم
ای عهد شکن، باری، کو آنهمه پیمانها؟

از غایت مشتاقی باشد دل و جانم را
با جور تو راحتها، با درد تو درمانها

شوق تو ز جان من گر می طلبی شاید
چون گنج طلب کردن رسمست رویرانها

گفتی: دل قاسم را از جور بسوزانم
دل غرق خجالت شد از کثرت احسانها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.