۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۶

در دل از شوق تو شوریست که نتوان گفتن
با خیال تو حضوریست که نتوان گفتن

با وجود سر کویت هوس حور و قصور
هر کراهست قصوریست که نتوان گفتن

گرچه از عالم و از خود خبرم نیست، ولی
در دل از دوست شعوریست که نتوان گفتن

پیش ما قصه اغیار مگویید، که یار
در ره عشق غیوریست که نتوان گفتن

عشق عارست درین دور و تسلسل ناموس
آه ازین قصه، که زوریست که نتوان گفتن

شادم از دولت وصل تو ولیکن چه کنم؟
در دل از هجر نفوریست که نتوان گفتن

می رسد تیر ملامت ز چپ و راست ولی
قاسم خسته صبوریست که نتوان گفتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.