۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۷

گم کرده ایم راه و ندانیم پیشگاه
زان سو ترک رویم، کزان سو ترست راه

شب تا سحر ز گریه ما هیچ کس نخفت
تا روی دل فروز تو دیدیم صبح گاه

مستان جام عشق تو بودند جان و دل
پیش از بنای مدرسه و رسم خانقاه

خواهی که قرب یابی در حضرت وصال
از مابغیر حضرت ما مقصدی مخواه

جانم بسوخت ز آتش حسرت که آن صنم
بر بیدلان گذشت و نکرد این طرف نگاه

دی می گذشت، جمله جهان پر نفیر شد
از سوز عشق، بس که برآمد فغان و آه

بر جان قاسمی نظری کن، ز راه لطف
زان پیشتر که آینه دل شود سیاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.