۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

گل گل شکفتی از می و افروختی مرا
افروختی ز باده چها سوختی مرا

نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال
حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا

باج ظرافت از همه گلرخان بگیر
آتش زدی چمن چمن افروختی مرا

هم جبهه بهارم و هم سجده خزان
این شیوه ها برای چه آموختی مرا

داد از ستم ظریفی بیداد داد داد!
آتش به دیگری زدی و سوختی مرا

من سینه صاف و چرخ ستمگر کجا برم
این ناله ها که در جگر اندوختی مرا

غیری نبود غیر من و تو به جان تو
در مکتبی که درس دل آموختی مرا

درآتش ار گداخته گردم به یاد تو
باور مکن هنوز که واسوختی مرا

از خجلت شکایت و شکرش کجا روم
پیدا نه حاصلی که تو اندوختی مرا

آتش سلم خرند ز خاکسترم هنوز
از شوخیی که روز ازل سوختی مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.