۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵

گردون ز بسکه برد غمت در دیارها
از روز من گرفت سبق روزگارها

عمر ابد به خاک درت جان سپرد و گفت
مشت غبار رهگذر انتظارها

کردم زیاد روی تو روشن چراغ فال
از پرتو دلم شررستان غبارها؟

جوش بهار بگسلد از هم که از رخت
گل می زنیم بر سر لیل و نهارها

بر تربتم فشانی اگر آب زندگی
خیزد به جای گرد زخاکم شرارها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.