۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۸

در دل خیال چشمش مست است و خواب دارد
دانسته عشق ما را بی اضطراب دارد

کی شرم می گذارد او را به صحبت من
تنها اگر نشیند از خود حجاب دارد

با دل کسی چه سازد وصل و شکیب تا کی
دیوانه ای به تمکین ما را کباب دارد

رخش ستم سواری چوگان گرفته برکف
این است گوی و میدان هر کس که تاب دارد

عشق اسیر دل را جام جهان نما کرد
صبح اینقدر سعادت از آفتاب دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.