۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۱

گه نگاهش کاروان چشم آهو می زند
گاه چشمش راه یک بتخانه جادو می زند

گریه کردم راه طعن دوستداران بسته شد
از شکایت زخم شمشیر زبان بو می زند؟

گر چه پر طفل است پر داناست در سنگین دلی
گاه دشمن می نوازد گه دعا گو می زند

آتش شوق از کجا و آب شمشیر از کجا
خون ما ساغر به یاد تیغ ابرو می زند

بت پرستی حیرت آیینه خوبی شد اسیر
کز ادب آیینه در پیشش دو زانو می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.