۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۲

ز دست دل گهی در آتش و گه در چمن باشم
مرا نگذاشت تا یکدم به حال خویشتن باشم

عنان دل به دست شوق و دل در راحت آباد است
شب هجر تو هم در غربت و هم در وطن باشم

ز استغنا به قتلم کرده ای تقصیر می ترسم
که چون وا بینی اول کشته تیغ تو من باشم

اسیر از اضطراب دل مبادا بوی راز آید
کناری گیرم از دل پاسبان خویشتن باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.