۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۶

دیده خاک راه جولان تو بودی کاشکی
حیرتی هر دم به حیرت می فزودی کاشکی

بلبل و پروانه نرد جانسپاری باختند
نیم جانی داشتم می آزمودی کاشکی

صبح در بزم تو می سوزد سپند آفتاب
سینه صافم ز دل می سوخت عودی کاشکی

علمی را سوختن بخشید اکسیر وفا
آتش سودای ما می داشت دودی کاشکی

چاکهای سینه ام درها به روی دل گشود
خاطرم از خنده های گل گشودی کاشکی

ساغر می در کفت آیینه گیتی نماست
پاره ای احوال ما را هم نمودی کاشکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.