۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۲

گفته ام درس ثنای تو ز جان در شب عید
گرچه از دولت وصل تو بعیدیم به عید

سر ز شادی به فلک سایم و قدری یابم
گر شوم در شب هجران تو از وصل سعید

شد دماغ دل من باز معطّر به صبوح
تا که بوی سر زلفین تو از باد شنید

دل آشفته ی سرگشته درافتاد به دام
تا سر زلف پریشان تو از دور بدید

رخ زیبای ترا دید مه چاردهم
بی تکلّف ز تحیر سرانگشت گزید

چون بدیدم رخ دلبند تو گفتم جانا
شکر ایزد که مرا جان بر جانان برسید

دیده ی دهر هرآن گوهر اشکی که فشاند
بر سر خاک جهان مهر گیاه تو دمید

ای دلارام تو دانی و خدا می داند
این دل غمزده از دست فراقت چه کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.